فروید دربارهی مرگ میگوید.
فروید دربارهی مرگ میگوید.
نویسنده: آنا دروبوت[۱]
زیگموند فروید مرگ را؛ «آن مجهول بزرگ»، «وخیمترینِ تمام بداقبالیها»، «هدف تمام زندگی» نامیده است، چیزی که همگی باید آگاهانه به آن هشیار باشیم. روی هم رفته، «همه به طبیعت یک مرگ بدهکارند».
ما در موقعیتهای مختلف به شیوههای گوناگونی نسبت به مرگ واکنش نشان میدهیم، و نگرشها یا واکنشهای ما ممکن است نتایج متفاوتی داشته باشد. فروید این موقعیتها را چنین تشریح میکند:
مرگ خودمان: ما در ناهشیار خود جاودانه هستیم.
«به راستی تصور مرگ خودمان غیرممکن است». زیرا همانطور که فروید در ادامه میگوید: «[…] هر زمان که تلاش میکنیم این کار را انجام دهیم میتوانیم درک کنیم که در واقع هنوز به عنوان تماشاگر حضور داریم». بهواقع میتوان گفت که ما در مرگ خودمان حاضر هستیم، انگار کسی که در تصور ما میمیرد، شخص دیگری است. ما نمیتوانیم تصور کنیم که مرگمان چه شکلی است، مثلاً قادر نباشیم بیندیشیم یا ببینیم. نمیتوانیم مرگ خودمان را بپذیریم. «هیچکس از ته دل به مرگ خودش باور ندارد». همانطور که فروید ادعا میکند، «همهی ما در ناهشیار نسبت به نامیرایی خودمان متقاعد شدهایم». هیچ حسی از گذشت زمان وجود ندارد؛ زمان در ناهشیار ما به شکل تقویمی کار نمیکند.
این اعتقاد ناهشیار که هیچ اتفاقی برای ما نمیافتد را میتوان «راز قهرمانگری» دانست.
ترس از مرگ
از آنجا که ما مرگ را تجربه نکردهایم (طبعاً هرگز قبلاً نمردهایم) و از آنجا که مرگ در ناهشیار ما وجود ندارد، نمیتوانیم در واقع از خود مرگ بترسیم. بنا به گفتهی فروید، وقتی میگوییم از مرگ میترسیم ممکن است از چیز دیگری بترسیم -همچون رهایی، اختگی، تضادهای حل نشدهی گوناگون غیرمنتظره- یا اینکه ترس از مرگ ممکن است نتیجهی احساس گناه باشد. اما فروید نیز مشخص میکند که ترس از مرگ «بیشتر از آنچه میدانیم بر ما تسلط دارد».
مرگ کسی دیگر
معمولاً ما در سخن گفتن از مرگ دیگران محتاط میشویم، زمانی که شخص «محکوم» مربوطه ممکن است صدای ما را بشنود. ما از اندیشهی مرگ کس دیگر احساس شرارت یا سنگدلی میکنیم، به ویژه اگر از مرگ شخص به ما سود برسد. با این حال، کودکان ممکن است «بیشرمانه» شخص دیگری، حتی افراد نزدیک را تهدید به مرگ کنند.
هنگامی که کسی میمیرد، معمولاً سعی میکنیم مرگ را به «رخدادی تصادفی» تقلیل دهیم، با انداختن تقصیر آن به گردن حوادث، سن، بیماری و غیره.
ما همچنین تمایل داریم نگرش خاصی نسبت به فردی که فوت کرده است داشته باشیم، به بیان فروید «چیزی شبیه به تحسین برای کسی که کار بسیار دشواری را انجام داده است»، و حتی با شخص مرده با ملاحظهی بیشتری از زندگان برخورد میکنیم.
مرگ غریبهها و دشمنان
انسان اولیه هیچ مشکلی با مرگ شخص دیگر یا کشتن کسانی که از آنها متنفر بود نداشت؛ او فقط از غریزهی خود پیروی میکرد.
غیر از اینکه ما در انجام عمل قتل احتیاط میکنیم، مرگ غریبهها و دشمنان را میپذیریم و آنها را «تقریباً به همان آسانی و اطمینان» انسان اولیه به مرگ محکوم میکنیم.
مرگ یکی از نزدیکان
انسان اولیه در واکنش به مرگ یکی از نزدیکان، اشکال دیگری را از وجود، ارواح و غیره اختراع کرد. مفهوم زندگی پس از مرگ به سبب «خاطرهی ماندگار ما از مرحوم» آفریده شد.
اعتقاد انسانهای اولیه مبنی بر این که افراد عزیز پس از مرگشان به شیاطین تبدیل میشوند به این خاطر بود که مرگ «عموماً وخیمترینِ تمام بداقبالیها تلقی میشد» و بدینترتیب آنها تصور میکردند که مردگان «از سرنوشت خود ناراضی» هستند. مرگ با سحر و جادو یا با زور «روح را انتقامجو و بدخلق میسازد». ترس از مرگ و ترس از مردگان در این مورد «روح بیجسم» را به چیزی شریر تبدیل میکند.
فروید آفرینش مذهب را علاوه بر علل دیگر به توهماتی نسبت میداد که توسط زندگان به بیرون فرافکنی میشدند.
انکار مرگ
اعتقاد به زندگیهای قبلی، حلول ارواح و تناسخ، فرآوردهی انکار مرگ هستند.
دوسوگرایی در مرگ عزیزان
انسان ممکن است نسبت به مرگ عزیزان احساس دوگانگی کند، چرا که ممکن است آنها را به عنوان «دارایی درونی» ببیند، اما تا حدی غریبه یا دشمن میداند. با چند استثنا، اندکی خصومت که به آرزوی مرگ ناهشیار میانجامد در نزدیکترین روابط ما حضور دارد.
چنین احساسات دوپهلویی ممکن است موجب نِوروز شوند. فروید نمونههایی را از نگرانی بیش از حد در مورد تندرستی نزدیکان، و سرزنش بیاساس خود در مورد مرگ یکی از عزیزان ارائه میدهد.
آرزوی مرگ
اگرچه ناهشیار انسان متمدن دست به قتل نمیزند، اما به آن میاندیشد و آن را آرزو میکند، و همین به قدر کافی قابل توجه است. دلیل آرزوی مرگ این است که «در ناهشیار خود از شر کسی که بر سر راه ما قرار میگیرد، کسی که به ما توهین کرده یا آسیب زده است» خلاص شویم. فروید عبارت «برود به درک» را مثال میزند، که دَرَک همارز با مرگ است. ناهشیار ما، مانند «کد آتنی باستان دراکو»، «هیچ مجازات دیگری را برای جرم و جنایت غیر از مرگ نمیشناسد».
خودکشی
نوروتیکهایی که به نظر میرسد سراغ خودویرانگری میروند ممکن است مقولهی کسانی را تشکیل دهند که کارشان به ارتکاب خودکشی ختم میشود.
خودکشی همان رانهی مرگ نیست. رانهی مرگ ممکن است لزوماً خودش را در خودکشی ابراز نکند. علاوه بر این، رانهی مرگ امری طبیعی در رشد انسان است.
رانهی مرگ
رانهی مرگ، این رانهی ویرانگر، قصد دارد «هر آنچه زنده است را به حالتی غیرآلی سوق دهد». فروید توضیحی برای این پیشنهاد میدهد: زیرا موجودات زنده بعد از موجودات بیجان آمدند و از آنها برخاستند، و بدینترتیب غرایز متمایل به بازگشت به وضعیت پیشین هستند. هر تغییری که بر مسیر حیات یک ارگانیسم تحمیل میشود، توسط غرایز آلی محافظهکار پذیرفته شده و برای تکرار بیشتر ذخیره میشود. این غرایز مجبورند این توهم را به وجود بیاورند که نیروهایی متمایل به تغییر و پیشرفت هستند، در حالی که سعی دارند به هدفی باستان دست پیدا کنند. «اگر هدف زندگی، حالتی از چیزها بود که تا به حال هرگز به دست نیامده است، در تناقض با طبیعت محافظهکار غرایز قرار میگرفت».
هرچند مرگ چیزی طبیعی است، اما ما سعی میکنیم به شیوههای گوناگون با آن مقابله کنیم، و به اشکال متفاوتی به آن واکنش نشان میدهیم. نگرشهای مختلف ما نسبت به مرگ ممکن است وجود رفتارهای مختلف و خلق اعتقاداتی همچون زندگی پس از مرگ را توضیح دهد. البته این ناهشیار ماست که علت اکثر باورها و رفتارهای ما یا حتی احساسات ما در رابطه با مرگ است.
این مقاله با عنوان «Freud on Death» در سایت Freud File منتشر شده و در تاریخ ۹۸/۰۱/۲۴ توسط تیم ترجمهی مجلهی روانکاوی تداعی ترجمه شده است. |
[۱] Ana Drobot
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مرگ در زبان ترمودینامیک یعنی تحلیل وضعیت و میل به بی نظمی.ساختار شیمیایی ژنهای های برای اساس قوانین ترمودینامیکی حرکتی رو به جلو دارند و دائما در حال میل به بی نظمی و انهدام دارند نظیر جهش ها که سیستم نظم دهنده در راستای دفع این کشش است.ولی در نهایت فروپاشی حتمیست.روان انسان و ذهن انسان هم چیزی جز یک ماحصل سازشی و انطباقی تکاملی و فرگشتی نیست که تمام فرگشت هم با زبان ژنها معنا میابد.