skip to Main Content
«انتقال» چگونه زندگی کردن با شما را دشوار می‌کند؟

«انتقال» چگونه زندگی کردن با شما را دشوار می‌کند؟

«انتقال» چگونه زندگی کردن با شما را دشوار می‌کند؟

«انتقال» چگونه زندگی کردن با شما را دشوار می‌کند؟

عنوان اصلی: How ‘Transference’ Makes You Hard to Live With
انتشار در: مدرسه زندگی
تعداد کلمات: 1770 کلمه
تخمین زمان مطالعه: 12 دقیقه
ترجمه: تیم ترجمه‌ی تداعی

«انتقال» چگونه زندگی کردن با شما را دشوار می‌کند؟

در حال ورق زدن یک مجله مد هستید و به شوخی پیشنهاد می‌دهید که شاید بهتر باشد پارتنرتان چند تغییر آزمایشی در لباس پوشیدنش ایجاد کند. یک شلوار جین یا یک تیشرت جدید، یک کت پشمی یا کفش پاشنه بلند لژ دار چطور است؟ اما با اشاره به این امکان، پارتنر شما در واقع بسیار آشفته می‌شود، او با تمسخر اعلام می‌کند که وضعیت مالی خوب نیست، وقت ندارد یا همین حالا لباس‌های زیادی دارد و چرا شما با دادن پیشنهادهای چرندی مثل این او را آزار می‌دهید؟

این پاسخ بسیار دلسرد کننده است. شما فقط یک پیشنهاد کاملاً معقول دادید و حالا او اعلام جنگ می‌کند. شما هیچ کاری نکردید. این رفتار به نظر می‌رسد نسبت به چیزی که تحریکش کرده، کاملاً از کاه کوه ساختن است. شاید همانطور که در موقعیت‌های دیگر نتیجه‌گیری کردید، به این نتیجه برسید که شخصی که دوستش دارید در بعضی حیطه‌ها «کمی عصبانی» به نظر می‌رسد. این نتیجه‌گیری با وجودی که شاید ناراحت کننده باشد، به طرز عجیبی رضایت‌بخش است. حداقل شما می‌دانید چه خبر است.

اما هر یک از ما به نحوی «کمی عصبانی» هستیم که مانع از چنین بیانات تحقیرآمیزی شده و ارزیابی بلندنظرانه‌تری را طلب می‌کند. برای همه ما، شرایط و رفتارهایی وجود دارد که می‌توان برای فراخواندن پاسخ‌های سریع و قدرتمند که به نظر نمی‌رسد به هیچ وجه با آنچه الان در حال رخ دادن است تطابق داشته باشد، روی آن‌ها حساب کرد. به نظر می‌رسد رفتار ما با آنچه در مقابل ما در حال وقوع است متناسب نیست. برای مثال، کسی که دوستش داریم برای یک ماه به جای دوری می‌رود و به ما می‌گوید که به راستی دلش برای ما بسیار تنگ خواهد شد. او نزدیک می‌آید تا ما را بغل کند. اما بی آنکه احساس ناراحتی یا عطوفت کنیم، فقط اظهار بی تفاوتی می‌کنیم، خودمان را عقب می‌کشیم و جز این که امروز هوا به طور غیرعادی خنک شده نمی‌توانیم چیز دیگری بگوییم. یا به خانه برمی‌گردیم و می‌بینیم که آشپزخانه کمی به هم ریخته است، اما به جای این که با آرامش برخورد کنیم، شروع می‌کنیم به داد زدن بر سر پارتنرمان و می‌گوییم که در خانه هرج و مرج به راه افتاده و زندگی با او غیرممکن شده است. یا یکی از دوستانمان که فقط ده دقیقه دیر به جشن تولد ما می‌رسد ناچاریم برای او یک پیام بفرستیم و او را احمق خطاب کنیم و به او بگوییم که لازم نیست خودش را به زحمت بیندازید و بیاید.

این نوع رفتارها را اگر بخواهیم تنها بر اساس واقعیت‌های اینجا و اکنون توجیه کنیم (کاری که افرادی که مرتکب آن عمل می‌شوند تمایل دارند انجام دهند) به هیچ وجه معقول نیستند. سرنخ آن‌ها در چیزی نهفته است که با عنوان «انتقال» شناخته می‌شود، یک پدیده روان‌شناختی که در آن یک وضعیت در حال حاضر پاسخی را در ما فرا می‌خواند که فی‌نفسه افراطی، شدید یا انعطاف‌ناپذیر است که ما در کودکی سر هم کرده‌ایم تا در مواقعی که برای مقابله درست با تهدید، بیش از حد آسیب‌پذیر، نابالغ و بی‌تجربه هستیم به کمک آن پاسخ تهدید مقابله کنیم. ما از یک مکانیزم دفاعی قدیمی استفاده می‌کنیم تا به آنچه یک تهدید بسیار آشنا احساس می‌شود پاسخ دهیم.

در بخش عمده گذشته، زمانی که قدرت ادراک و کنترل ما هنوز به‌درستی رشد نکرده بود، با مشکلاتی مواجه شدیم که آن‌قدر عظیم بودند که ظرفیت ما برای توازن و اعتماد متحمل آسیب سهمگینی شده است. ما در ارتباط با مسائل خاصی گمراه شده‌ایم. ما به طور غیرطبیعی بی‌قرار، بدگمان، متخاصم، غمگین، محصور، خشمگین یا زود رنج رشد کرده‌ایم و در معرض این خطر قرار داریم که هر وقت زندگی ما را در شرایطی قرار دهد که حتی کمی یادآور مشکلات گذشته ما باشد دوباره به همین‌ها تبدیل شویم.

شاید والدی که به او عشق می‌ورزیدیم برای مدت‌های طولانی ما را ترک کرده تا در خارج از کشور کار کند. او این قصد را نداشته اما این درد در آن زمان آن‌قدر شدید بوده است که ما با خاموش‌کردن ظرفیت‌های خود برای عاطفه واکنش نشان داده‌ایم. روش مقابله کردن ما این بود که احساس نکنیم که بی حس شویم. پاسخی که حتی حالا ۳۰ سال بعد نیز هر وقت کسی که دوستش داریم باید برای مدتی به جایی دور برود آن را تکرار می‌کنیم.

یا شاید والدین آشفته و غیرقابل اعتمادی داشتیم که از طریق مرتب کردن سخت‌گیرانه اتاقمان، چیدن کتاب‌ها به ترتیب اندازه، و دلواپسانه واکنش نشان دادن به کوچک‌ترین مقدار گرد و خاک با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کردیم و حتی حالا بی نظمی‌های بیرونی سرآغاز یک احساس هراس آمیز در ما هستند که در آن همه چیز دوباره از کنترل خارج می‌شود. یا خواهری داشته‌ایم که همیشه به مراسم‌هایی که برای ما مهم بودند، دیر می‌رسید، یا مادری که هم تحقیر کننده بود و هم درباره مد (فشن) وسواس فکری داشت.

ذهن ناهشیار در تشخیص این که این مسائل در دنیای بیرونی تغییر کرده‌اند کند است اما متأسفانه به سرعت شخصی را با شخصی دیگر اشتباه می‌گیرد، ظاهراً تنها به واسطه مشابهت خام قضاوت می‌کند، «کسی که به او عشق می‌ورزیم» یا «شخصی که به مهمانی ما می‌آید» برای گیج کردن ما کافی به نظر می‌رسد.

چون انتقال بدون این که ما بدانیم رخ می‌دهد، عموماً نمی‌توانیم توضیح دهیم که چرا این‌گونه رفتار می‌کنیم. ما سال‌هایی را به دوش می‌کشیم که هیچ شکل قابل تشخیصی ندارند که آن‌ها را فراموش کرده‌ایم و در جایگاهی نیستیم که به شیوه‌ای درباره آن‌ها با دیگران صحبت کنیم که برای ما همدردی و درک به ارمغان آورد. ما فقط بدجنس یا عصبانی به نظر می‌آییم. چیزی که در حالت آرمانی به آن نیاز خواهیم داشت یک فرشته نگهبان است که بتواند زمان حال را متوقف کرده و همسران ما را به زمان و مکان دیگری ببرد، به لحظه‌ای که دفاع نِوروز که آن را فرافکنی می‌کنیم از آنجا ریشه گرفته است. به این صورت آن‌ها می‌توانند والدین غیرقابل اعتماد، خانه آشوبناک، پدر مهربان اما مسامحه‌کار، مادری که به مد و فشن وسواس فکری دارد و … را ببیند و شاید چنان‌که باید و شاید تحت تأثیر آن چیزی قرار گیرد که ما پیش از آن که بدانیم چگونه مجبور بودیم با آن کنار بیاییم.

مفهوم انتقال و اندیشه همراه آن یعنی اندیشه فرافکنی چشم‌اندازی را به برخی از آزاردهنده‌ترین رفتارها که ممکن است در روابط با آن‌ها مواجه شویم فراهم می‌آورد. این مفاهیم به ما اجازه می‌دهند تا جایی که شاید تنها احساس آزردگی می‌کردیم، همدلی و درک را تجربه نماییم. اگر نمی‌توانیم همیشه در روابطمان کاملاً معقول باشیم، مهربانانه‌ترین کاری که می‌توانیم برای آن‌هایی که به ما اهمیت می‌دهند انجام دهیم این است که نقشه‌هایی را به آن‌ها بدهیم که در تلاش برای ترسیم یک مسیر و راهنمایی آن‌ها در مناطق آشفته‌تر جهان درونی ما هستند.

تمرین‌های انتقال

کلید ساخت چنین نقشه‌هایی در پی بردن به این است که انتقال کجا ممکن است رخ دهد. برای این هدف می‌توانیم روی «تمرین‌های انتقال» تکیه کنیم.

مشهورترین این تمرین‌ها، تست رورشاخ است که در دهه ۱۹۲۰ توسط هرمن رورشاخ روان‌شناس به منظور کمک به مردم برای این که درباره محتویات بخش‌های دور از دسترس ذهن خویش چیزهای بیشتری یاد بگیرند، ساخته شده است. رورشاخ باور داشت زمانی که یک تصویر مبهم به ما نشان داده می‌شود و از ما خواسته می‌شود بگوییم این چیست، طبیعتاً برخی از ترس‌ها، امیدها، تعصبات و پنداشت‌های نهفته اصلی خویش را آشکار می‌سازیم.

نکته مهم در هر تست رورشاخ این است که تصویر هیچ معنای حقیقی‌ای ندارد. افراد متفاوت بسته به چیزی که گذشته‌شان آن‌ها را مستعد تصور کردن می‌سازد، صرفاً چیزهای متفاوتی را در آن می‌بینند. برای یک فرد با یک وجدان نسبتاً مهربان و بخشنده، تصویر (تصویر اصلی این مقاله) ممکن است به شکل یک ماسک زیبا، با چشم، گوش‌های آویزان، یک پوشش برای دهان و زبانه‌های امتداد یافته از گونه‌ها دیده شود. فرد دیگری که بیشتر توسط یک پدر سلطه‌گر تروماتیزه شده است، ممکن است این تصویر را به شکل یک پیکره قدرتمند ببیند که از پایین به آن نگاه می‌شود، با پاهای باز و ستبر، شانه‌های سنگین و سری که به سمت جلو خم شده انگار که آماده حمله است.

یا یک تمرین انتقالی کلاسیک دیگر را در نظر بگیرید:

برای این تصویر افراد ممکن است چیزهایی شبیه به این بگویند: این که این تصویر نسبتاً مبهم است نکته کلیدی است. شما می‌توانید آن را به شیوه‌های گوناگون تعبیر کنید و نکته همین است. آگاه کردن شما از موارد مشخص انتقال از طریق بیرون کشیدن آن توسط یک تصویر نامشخص.

یک پدر و پسر هستند که هر دو برای یک فقدان مشترک سوگواری می‌کنند، شاید شنیده‌اند که یکی از دوستان خانوادگی آن‌ها مرده است.

یک مدیر است در حال اخراج یک کارمند جوان که بسیار نامناسب بوده است (بیشتر در اندوه است تا خشم) یا احساس می‌کنم در پشت صحنه چیزی وقیحانه در جریان است. یک توالت سرپایی عمومی، مرد مسن‌تر به آلت تناسلی مرد جوان‌تر نگاه می‌کند و باعث شده او شرمساری زیادی را احساس کند.

چیزی که می‌دانیم این است که در واقع این تصویر هیچ یک از این موارد را بیان نمی‌کند، بلکه صرفاً دو مرد را نشان می‌دهد که نسبتاً رسمی لباس پوشیده‌اند و یکی کمی مسن‌تر از دیگری است. شرح و تفصیل از شخصی می‌آید که به عکس نگاه می‌کند. و شیوه‌ای که شرح داده می‌شود. نوع داستانی که بیان می‌شود می‌تواند بیشتر درباره آن شخص اطلاعات به همراه داشته باشد تا این تصویر، به ویژه اگر فرد پافشاری کند و شدیداً مطمئن باشد که این معنای واقعی تصویر است. معنای انتقال همین است.

تمرین انتقال سوم از ما می‌خواهد تا هنگام تلاش برای تمام کردن جملات خاص اولین چیزی که به ذهنمان می‌آید را بگوییم.

برای مثال:

  1. مردان عموماً …
  2. زنان تقریباً همیشه …
  3. وقتی عاشق می‌شوم، نا گریز این اتفاق می‌افتد که …
  4. وقتی کسی که برایم مهم است دیر می‌کند، حتماً به این دلیل است که …
  5. آشپزخانه به هم ریخته است، و این مدرکی است از …
  6. وقتی می‌شنوم کسی «بسیار خردورز» توصیف می‌شود، تصور می‌کنم که او …

چون این جملات درباره شرایط ملموس در زمان حال نیستند، تنها روش پاسخ دادن به آن‌ها به خاطر آوردن انتقال‌ها از گذشته است. از این رو پاسخ‌های ما سرنخ‌هایی را از یک سوگیری در ذهنمان به همراه دارند که معمولاً به طور نامرئی به کار بسته می‌شود، و به صورت غیرمحسوس با معضلات حال حاضر ادغام می‌شود.

در روابط خوب، افراد آماده هستند تا بپذیرند که ممکن است درگیر انتقال شده باشند. به طور آرمانی همه ما باید به طور معقول انتقال‌های خود را گره‌گشایی و رمزگشایی کنیم و آن‌ها را در زمان مناسب برای دیگران توضیح دهیم. اما این به‌ندرت اتفاق می‌افتد و همه ما هزینه زیادی را برای نادانی خود می‌پردازیم. ما مدام مسائل را با واکنش بیش از حد و کمتر از حد برای همه سخت می‌کنیم و بنابراین روابط ما نسبت به آنچه باید باشد، بسیار دشوارتر هستند.

این مقاله با عنوان «How ‘Transference’ Makes You Hard to Live With» در سایت مدرسه‌ی زندگی منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه شده و در تاریخ ۲ مرداد ۱۴۰۰ در بخش مجله وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
×