skip to Main Content
زنان سلیطه: جهت‌دهی پرخاشگری زنانه به سمت توانمندی زنان و ساکت کردن پدرسالاری

زنان سلیطه: جهت‌دهی پرخاشگری زنانه به سمت توانمندی زنان و ساکت کردن پدرسالاری

زنان سلیطه: جهت‌دهی پرخاشگری زنانه به سمت توانمندی زنان و ساکت کردن پدرسالاری

زنان سلیطه: جهت‌دهی پرخاشگری زنانه به سمت توانمندی زنان و ساکت کردن پدرسالاری

عنوان اصلی: “Nasty Women” – Mobilizing Female Aggression to Potentiate Women and Silence the Patriarchy
نویسنده: جَنِت ریِوْکین زاکِرمن
انتشار در: کتاب پدرسالاری و ناخشنودی‌های آن
تاریخ انتشار: ۲۰۲۲
تعداد کلمات: ۷۴۰۳
تخمین زمان مطالعه: ۵۰ دقیقه
ترجمه: یاسمن همتیان

زنان سلیطه: جهت‌دهی پرخاشگری زنانه به سمت توانمندی زنان و ساکت کردن پدرسالاری

مقدمه

پرخاشگری واژه‌ای پیچیده و مسئله‌ساز است، واژه‌ای که پیچیده‌تر می‌شود زمانی که برای زنان بکار می‌رود. در واقع، همین کافیست که دو واژه‌ٔ خشم و زن کنار هم بیایند تا افراد عصبانی شوند و راه مکالمه‌ٔ منطقی بسته شود. بنابراین، در حالی‌که این متن را می‌خوانید، بدانید وارد حوزه‌ای می‌شوید که بی‌نظم، کهنه و بسیار آزاردهنده است.

در دادگاه همه توافق داشتند که او به عنوان یک شاهد زن، بی‌عیب و نقص است. آنها با تعجب و خونسردی زیاد به ظرافت رفتاری او در این شرایط ترسناک نگاه می‌کردند. دکتر کریستین بلزی فورد[۱]، در حالی که داشت با جزئیات کامل، مو‌به‌مو تجاوز جنسی خود را توضیح می‌داد، آرام، بی‌خطر و دلنشین بود، گذشته از این، سفید پوست، خوش صحبت و حرفه‌ای هم بود. همچنین او مطمئن بود تجاوز صد در صد توسط کسی که می‌شناسد اتفاق افتاده است. حتی برای لحظه‌ای خشم شدیدی را که مطمئنا حس می‌کرد نشان نداد، چون به خوبی می‌دانست که اجازه‌ٔ آن را ندارد. چون این دادگاه، جلسات دادرسی کاوانا در سال ۲۰۱۸ بود که به وضوح در آن اصول پدرسالارانه برای ساکت کردن زنان و بازداری پرخاشگری آنان در جریان بود.

زنان بسیاری هیجان شدید آن لحظه را حس می‌کردند. با وحشت و ترس شاهد آن صحنه بودند، ترس از این‌که این لحظه‌ٔ ارزشمند بی‌نتیجه بماند، بهم بریزد و این مرد بار دیگر پیروز شود. زمانی‌ که نوبت به شهادت‌­دهی برت کاوانا رسید؛ درنهایت، خشم حق بجانب‌اش او را نجات داد، چون کمیته از مردان سفیدپوست مسن‌تری تشکیل شده بود که فورا با خشم او همانندسازی کردند، آنها با عجله خواستند ناعدالتی که در حق او شده را جبران کنند و داستان ناراحت‌کننده‌ٔ بلزی فورد را نادیده گرفتند. بدترین ترس زنان جلو چشمانشان اتفاق افتاد. کاوانا به خوبی می‌دانست که می‌تواند از قدرت پرخاشگری نامتناسب‌اش برای برگرداندن و تقویت قدرت عمومی و سیاسی‌اش استفاده کند، اما زنی که دلایل بسیاری برای به چالش کشیدن او داشت، اگر این کار را با پرخاشگری انجام می‌داد موفق نمی‌شد. برای بسیاری معلوم بود که اگر کاوانا زن بود، پس از آن انفجار خشم، در تعادل روانی‌اش تردید می‌شد.

جلسات شرم‌آور محاکمه فورد کاوانا دلیل محکم و تازه‌ای بود که نشان داد قوانین اجتماعی درونی‌شده، زنان را مجبور می‌کند «خوب باشند»، از ابراز وجود پرخاشگرانه اجتناب کنند و از خشم دور باشند. از سوی دیگر فرهنگ به مردان اجازه می‌دهد از خشم و غیظ برای دستیابی کامل به منافع استفاده کنند ‌‌- مثل اینکه ما از مردان انتظار داریم که قوی و قدرت‌مند باشند. همان‌طور که یکی از روزنامه‌نگاران نیویورک تایمز می‌نویسد: «چیزی که در آن جلسه اتفاق افتاد، خلاصه‌ای استثنایی و واضح از این موضوع بود که از نظر تاریخی چه کسی به خودی خود اجازه دارد عصبانی باشد و چه کسی نه».

اما دقیقا منظورمان چیست زمانی که از واژه پرخاشگری استفاده می‌کنیم؟ نوعی مثبت از پرخاشگری وجود دارد مانند عاملیت، ابرازِ وجود و رقابت سالم که به رشد و سرزندگی فرد متصل است و همچنین نوع منفی آن وجود دارد مانند خشونت، غیظ، نفرت، رشک و بدخواهی که عواقب مخرب‌تری دارد. با در نظر گرفتن عملکردهای متضاد آن، جای تعجب ندارد که زمانی که از خشم صحبت می‌کنیم، شفافیت را از دست می‌دهیم و رساندن منظورمان سخت است.

ما زمانی‌که از تاریخ روانکاوی صحبت می‌کنیم هم وارد همین دست مشکلات می‌شویم، که این نشان‌دهنده‌ٔ اختلافات حل نشده در مورد منشأ و ماهیت خشم است. از آغاز، آگاهی وجود داشت که نیرویی باید وجود داشته باشد که پدیده‌هایی مانند تعامل با دنیای اُبژه‌ها، صراحت، تخریب‌گری، سادیسم و خشونت را توضیح دهد. اما همان‌طور که فروید اوایل مطرح کرد، آیا این نیرو شکلی از یک غریزه‌ٔ محافظت از خود است؟ یا ‌همان‌طور که بعدها مطرح کرد، جزئی از غریزه‌ٔ مرگ است؟ و یا به عنوان رانه‌ای ساختاری برای رشد و تحرک بهتر فهمیده می‌شود؟ یا به عنوان یک واکنش دفاعی در برابر شکست‌های محیطی، ناکامی‌ها و تداخل‌ها بهتر درک می‌شود؟ این که ما خشم را کدام یک از این حالات درنظر می‌گیریم، معنایی را که به آن نسبت می‌دهیم تحت تأثیر قرار می‌دهد. اگرچه علت‌شناسی و ماهیت پرخاشگری موضوعی پیچیده است که فرای از محدوده‌ٔ این فصل است، اما این موضوع مهم است که نظر من در مورد پرخاشگری در این فصل مشخص باشد.

مانند هریس(۱۹۹۷و ۱۹۹۸)، من پرخاشگری را به عنوان یک مفهوم خنثی و گسترده در نظر می‌گیرم که پلی است میان زنده­‌ترین، اساسی‌ترین، خلاق‌ترین و سازنده‌ترین نیروهای انسانی و نفرت انگیزترین، بدخیم‌ترین و مخرب‌ترین ابعاد فعالیت انسانی. این تعریف گسترده و دربرگیرنده از خشم، که با عاملیت، ابراز وجود، جاه­‌طلبی، رقابت و خطرپذیری مرتبط است، برای زنان اهمیت بسیار دارد. چرا؟ چون پرخاشگری، در مورد زنان در فرهنگ معانی به شدت جنسیتی به خود می­‌گیرد و به طرز عجیبی زیر و بم زوایای مثبت‌اش حذف می‌شود. این حذف شدن، ریشه در بازداری‌های فرهنگی قدرتمند در برابر خشم زنانه دارد که توسط «هنجارهای ناآگاه[۲]»، درونی‌­سازی شده است و در نهایت به سادگی به عنوان «طوری که امور قرار است باشند.» تجربه شده است. قرار دادن چنین فشار شدیدی برای اجتناب از خشم درونی و بیرونی، برای زنان چاره‌ای جز درونی­‌سازی معانی منفی باقی نمی‌گذارند. در نهایت آنها به طور دفاعی از کل موضوع خشم اجتناب می‌کنند (هریس ۱۹۹۷ و ۲۰۰۲). در نتیجه انتخاب‌های سالم و مهم مانند ابراز وجود، خطرپذیری و رقابت هم ممنوع می‌شوند و زنان نمی‌توانند به نهایت توانایی خود برسند. من عمدا تلاش می‌کنم معنای گسترده‌تری به خشم دهم تا ابعاد مثبت و منفی را شامل شود و از این راه امیدوارم تلاش‌های سالم پرخاشگرانه زنان بیشتر شود تا هم خودشان توانمندتر شوند و هم اهمیت سیاسی مقاومت در برابر پدرسالاری برجسته‌تر شود.

من با داستان شخصی کوتاهی در مورد خشم و بعد از آن با دو نمونه‌ٔ بالینی ادامه می‌دهم. سپس در مورد عوامل فرهنگی و رشدی که خشم زنان را خفه می‌کند، بحث می‌کنم و توضیح می‌دهم چگونه روان‌درمانی تحلیلی می‌تواند کمک کند جلوی تاثیر آن را بگیرند. در این میان، به عنوان مثال‌هایی که چطور ترکیب عوامل روانشناسی و اجتماعی-فرهنگی، تلاش‌های زنان برای پرخاشگری را فیلتر می‌کنند، اشاراتی به انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ و جلسات سنای قاضی عالی برت کاوانو در سال ۲۰۱۸ (که در بالا بحث کردیم) می‌کنم. در نظر گرفتن این دیدگاه‌ها، تمایل مشکل­ آفرین روانکاوی به این که فرد و اجتماع، درون فردی و سیاسی، شخصی و عمومی را جدای از هم در نظر بگیرد را تعدیل می‌کند. این تمایل عوامل اساسی اجتماعی سیاسی – یعنی تفاوت‌های فرهنگی قدرت و هنجارهای اجتماعی سرکوب‌کننده را کم اهمیت و حتی نادیده می‌گیرد تا جایی که به طور خطرناکی بی­‌اهمیت می‌شود (هلندر، ۲۰۱۷. لایتون ۲۰۲۰. رزمارین ۲۰۱۷). ما بیش از این نمی‌توانیم در اوضاع اضطراری سیاسی امروزه به این جداسازی ادامه دهیم، در این شرایط از ما انتظار می­‌رود که فهم روانشناسانه خود بر زندگی‌های سیاسی‌مان را به کار بندیم تا پدرسالاری خفه کننده را به نقد بکشیم و به گفتگوهایی دامن بزنیم که دو قطبی سازی­‌های سمی را از بین ببرد.

من برای ادغام عوامل روان­شناسانه و فرهنگی، با تاریخ روانکاوی بین‌فردی همانند‌سازی می‌کنم که هم فرهنگ و هم محیط را برای فهم کامل شکل‌گیری شخصیت انسان در نظر می‌گیرد (لیونلز، فیسکالینی، من و استرن). این دیدگاه تاکید دارد که شرایط انسانی تنها ذهنی و بین ذهنی نمی‌باشند بلکه به همان اندازه اجتماعی و سیاسی هم هستند. با این وجود من با یک موضوع شخصی شروع می‌کنم.

دختر بزرگ که گریه نمیکنه

پدرم قهرمان جنگ جهانی دوم بود و وکیلی خودساخته و موفق بود. اما من همیشه احساس می‌کردم که یکی از بزرگترین مشکلاتش هستم چون به عنوان فرزند ارشدش، یک دختر بودم. او اصلا نمی‌دانست این را چطور مدیریت کند. شاید برای این که احساس بهتری داشته باشد، پا جای پای او گذاشتم و وکیل شدم و زمانی در شرکت او کار می‌کردم که هیچ وکیل زنی دیگری آنجا نبود. در میان چالش‌های بسیاری که در کار قضایی کوتاه مدت خود با آن رو به رو شدم یک جمعه بعدازظهر را خوب به یاد دارم.

من ۲۵ سالم بود و به تازگی از مدرسه حقوق فارغ‌التحصیل شده بودم، که شریک پدرم وارد دفتر شد و گفت: این دوشنبه تو اولین پرونده‌ات را  قبل از هیئت منصفه در دادگاه عالی بخش امتحان می‌کنی. درحالی‌که احساس می‌کردم رنگ از رویم رفته است، یک پوشه‌ٔ قضایی سنگین به من داد. من به سمت دفتر پدرم رفتم و برایش توضیح دادم که به عنوان یک وکیل تازه کار من هیچ آموزشی در زمینهٔ دعوی حقوقی ندیده‌ام، او فقط گوش داد و گفت «تو هیچ‌وقت قرار نیست برای اولین هیئت منصفه‌ات آماده باشی، پس الان شروع کن. با این وجود به عنوان یک هشدار، مهم نیست چه کار می‌کنی، جلو قاضی گریه نکن».

در آن بعدازظهر خاطره‌انگیز، چه درسی را از عمق جان آموختم؟ قطعا اینکه برای موفق شدن به عنوان یک وکیل، آن هم دختر آن پدر، به نسخه‌ای کاریکاتور شده از پرخاشگری مردانه نیاز دارم که بی‌رحمی و نترسی مشخصه‌ٔ آن است. اما مشکل آنجا بود که من به عنوان یک زن، فشار خانوادگی و پدر سالارانه برای منفعل بودن، مورد تایید بودن، دوست‌داشتنی بودن را به دوش می‌کشیدم. این مشخصه‌های متضاد یعنی بی‌رحم اما دوست داشتنی بودن، با هم ناسازگار بود. مطالعه‌ای در سال ۲۰۱۸ (سالرنو و همکاران، ۲۰۱۸) به ابعاد اجتماعی فرهنگی مشکل من عینیت داد، این مطالعه نشان داد که تبعیضی جنسیتی‌­ای در رشته‌ٔ حقوق وجود دارد که وکیل مرد خشمگین، مسلط، قدرتمند و لایق و قابل قبول به نظر می‌­رسد، اما وکیل زن خشمگین، پر سر و صدا، نمایشی و آزار دهنده و غیرموثر به نظر می‌رسد. همانطور که من با این مشکل رو به رو شدم بدون آن که متوجه باشم، ترس و آسیب پذیری‌ام را از خودم جدا کردم، و بهترین خودم بودم تا بتوانم از این تنگنای قضایی و خانوادگی عبور کنم و این کار بسیار دشوار بود. سال‌ها بعد زمانی که جرات کردم حرف‌های متفاوت از پدرم داشته باشم، به دنبال ارتباط‌ای پیچیده‌تر و رضایت‌بخش‌تر با پرخاشگری گشتم و رویای سابق‌ام برای روانشناس بالینی‌شدن را دنبال کردم. لازم نیست بگویم که مسئله‌ٔ من با پرخاشگری، تا اتاق مشاوره با من آمد.

مثال‌های بالینی

الی

من الی و یارش برد را چند ماه قبل از ازدواجشان دیدم. الی در اواخر دهه‌ٔ ۳۰ زندگی خود بود و برد ۵ سال از او جوان‌تر بود. الی در خانه‌ای پر از فریاد و آشفتگی بزرگ شده بود. مادرش به شدت مضطرب و واکنشی بود. پدرش مهربان‌تر بود ولی نمی‌توانست زن عصبانی خود را کنترل کند. الی با این آشفتگی این‌طور کنار آمده بود که هربار احساس می‌کرد نادیده گرفته شده یا ناعادلانه سرزنش شده از کوره در می‌رفت. او بلندتر از خواهر برادرانش فریاد می‌زد و اگر این‌کار جواب نمی‌داد شروع به کتک زدن می‌کرد. اگرچه مادرش اغلب تنبیه فیزیکی می‌کرد، تنها الی برچسب کسی را گرفته بود که عصبانی بود و خشونت فیزیکی انجام می‌داد. در مدرسه، او اغلب برای درگیری‌های فیزیکی با هم‌سالان دخترش تعلیق می‌شد و این موضوع او را خجالت زده و سرافکنده می‌کرد. الی درد و آسیب‌پذیری خود را در در بخشی جدا از خودش پنهان می‌کرد و به جایش مصمم می‌شد که زمانی انتقام بگیرد. به طرز تلخی، او از سال‌های اول زندگی خود این را به یاد داشت که تنها چیزی که می‌خواست کسی بود که نقطه نظرش را درک کند و او را برسمیت بشناسد.

برد کوچکترین فرزند از بین ۴ فرزند خانواده بود و در خانواده‌ای مانند الی اما بدتر بزرگ شده بود. مادرش با کوچکترین تحریکی بهم می‌ریخت و حتی کوچکترین مشکلات را نمی‌توانست حل کند. برد راه پدرش را در مدیریت احساسات مادرش تقلید می‌کرد، او را نادیده می‌گرفت و مسخره می‌کرد. اما سمی‌ترین وضعیت زمانی اتفاق می‌افتاد که کسی به خود جرات می‌داد تا رسوم خانوادگی او را مسخره کند، این فرد جلوی همه تحقیر می‌شد. در مورد رقصیدن‌اش در دورهمی‌های خانوادگی، برد به یاد می‌آورد که خانواده‌اش او را وسط مجلس رقص هل می‌دادند و مجبور به رقصیدن می‌کردند. در حالی که همه بلند می‌خندیدند، برد با احساس تحقیر شدید و تخریب امنیت احساسی خود تنها می‌ماند. این پویایی خانوادگی سادو-مازوخیستیک با سوء‌استفاده فیزیکی پدر تقویت شده بود، کسی که مردانگی‌اش توسط پرخاشگری مخرب، تسلط زیاد و نوعی مضحک از خود-کفایتی تعریف شده بود. با درنظر گرفتن این تاریخچه دردناک، من به سادگی با نیاز اجباری برد برای کشیدن یک دیوار قطور دور خودش برای بقای احساسی، همدلی می‌کردم.

زمانی که جلسات درمان شروع شد، صدای الی بلند و پرفشار بود و به سادگی ناراحت می‌شد. او بدون ترس از نقطه نظرش دفاع می‌کرد، به برد حمله می‌کرد و صحبتش را قطع می‌کرد، بی­وقفه حرف‌هایش را تکرار می‌کرد، و به شدت نیاز داشت که حق با او باشد.

برد اتفاقی که افتاد این نبود و تو این را می‌دانی… تو مرا ناعادلانه سرزنش می‌کنی… و چرا با جنت صحبت می‌کنی درحالی‌که همش مرا نادیده می‌گیری؟» نیاز فوری او برای انتقام و عدالت از ابتدای کار ما خود را نشان می‌داد. در حالیکه الی با حمله‌هایش جلسات را پر می‌کرد، برد مانند پدرش ساکت می‌­شد و راجع به نامتعادل بودن الی غر می‌زد. الی از کناره‌گیری برد خشمگین می‌شد چون شبیه تکرار رهاشدگی احساسی توسط خانواده‌اش بود. با انتقال متقابل من متوجه شدم که کناره‌گیری برد به اندازه فریادهای الی مخرب بود، ولی تحمل الی برای من سخت‌تر بود. همان‌طور که دیمن (۲۰۰۳) می­‌گوید، «همیشه تمایلی برای دختر خوب بودن وجود دارد، من از این پرخاشگری در خودم و دیگر زنان دیوانه می‌شوم.» این روزهای وکالتم را جلو چشمم تکرار می‌کند.

ما کار درمانی را با این ایده شروع کردیم که الی و برد الگوهای ارتباطی‌ای که از خانواده‌ٔ خود برداشت کرده بودند را بفهمند. این آگاهی جدید، همراه با این امکان که حرف‌های یکدیگر را در امنیت بشنوند، دفاع‌هایشان را نرم کرد و  اندکی همدلی را به سطح آورد. اما انتقاد و کنترل‌های شدید الی ادامه داشت و برد هم مثل سنگ پاسخ می‌داد. الی فریاد میزد «لباس‌هایت روی زمین پخش شده، قابلمه‌های کثیف توی سینک‌اند، تو به اونا اجازه می‌دی تو کار نادیده‌ات بگیرن… . به من بی‌توجهی نکن وقتی باهات حرف می‌زنم!» او دائما احساس می‌کرد به رسمیت شناخته نشده است و انگار کتک خورده است. اما در نظر گرفتن این تکرارها  و نشان دادن آن در رابطه با تروماهای گذشته توانست به دشمنی‌هایشان از زاویه‌ٔ دیگری نگاه کنند و آنها را تعدیل کنند.

با اندکی اعتماد به دست آمده، این ریسک را کردم که به الی بگویم زمانی که خشم خود را نشان می‌دهد به نظر می‌رسد متوجه نیست شدت کلمات، تن صدا و بدنش نسبت به محتوای خشم­اش متناسب نیست. او طوری گوش داد که تا بحال به این موضوع فکر نکرده است. برد موافقت کرد، به الی گفت که حرف زدنش مثل حمله کردن می‌ماند و زمانی که الی تا این اندازه خشمگین می‌شود او احساس بیچارگی می‌کند. من هم در برابر الی احساس بیهودگی می‌کردم، اما نگران الی بودم که احساس کند او را تنها گذاشته‌ام. بنابراین به او گفتم، «بله این خیلی ناکام کننده است که یارت خانه را تمیز نمی‌کند یا در محل کار از دیگران نمی‌خواهد به او احترام بگذارند. اما بیشتر زمانی که احساس می‌کنی نادیده گرفته شدی عصبانی می­‌شوی». او نرم شد چون نقطه‌نظر و خشمش را به رسمیت شناختم. اما به گونه‌ای که میلش به آزار رساندن را مهار کردم و این به او اجازه داد که کمتر احساس هیولا بودن کند.

همین که امنیت بیشتری حس کردند، الی و برد شیاطین گذشته خود را به یکدیگر نشان دادند. برد با بغض به من گفت پدرم یکبار بعد از اینکه به او گفتم «خفه شو» من رو به زمین پرت کرد. الی از احساس شرم شدید خود از قلدری کردن بر برادر کوچک‌تر خود گفت و از من کمک خواست تا یک نامه معذرت‌خواهی تهیه کند. صداقت و آشکار کردن آسیب‌پذیریش به من کمک کرد تا توانایی‌اش برای همدلی و پرخاشگری کمتر مخربش را ببینم.

پشت سر گذاشتن کنش‌های درمانی، الی را توانمند کرد تا خشونت خود را به روش‌های سالم‌تر ابراز کند. برای مثال، در یک موقعیت برد در حال تلاش بود تا از پدرش بخواهد کمتر در زندگی شخصی آنها دخالت کند، مثل سر زدن‌های بی‌خبر و دخالت در مسائل مالی آنها. الی از اینکه برد نمی­‌تواند کلمات مناسب برای این موضع پیدا کند بی‌صبر و خسته شده بود، شروع به شرمنده کردن برد کرد، «من باورم نمی‌شه تو هنوز نمی‌تونی اینکار رو انجام بدی، بعد اینکه ما این همه روی این موضوع کار کردیم! تو یه ترسوی بیچاره‌ای!» من فورا احساس کردم باید از برد مراقبت کنم و الی را قضاوت کردم و اینطور واکنش نشان دادم که به برد کمک کردم جوابی که باید به پدرش می‌داد را تکمیل کند تا او را از دست الی نجات دهم، من دخالت کردم و عین کلمات را به او گفتم. الی عصبانی شد و گفت تو به من گفته بودی اینکار رو نکنم، حالا خودت اینکار رو کردی، این غیرمنصفانه است! همه فورا فهمیدیم که حالا این منم که کنترل‌ام را از دست داده‌ام. آن جلسه تمام شد و من فورا احساس شرمندگی کردم که نتوانستم پرخاشگری خودم را بشناسم و تحمل کنم. دخترهای خوب این را بهتر از هرکسی می‌دانند.

جلسه‌ٔ بعد که همدیگر را دیدیم، من به آنها گفتم تلاش برای این که برد را نجات دهم کمک‌کننده نبود و بالا رفتن صدایم در برابر الی هم سازنده نبود. بعد که تامل بیشتری کردم، متوجه شدم من و الی هر دو در مدیریت خشم‌مان به گونه‌ای که برای رابطه‌مان مفید باشد ناموفق بودیم، این مواجهه برای هردویمان مفید بود. درحالی‌که معذرت‌خواهی کردم، فضای اتاق آرام شد و ارتباط درمانی دوباره شکل گرفت. فضای مخرب خشم ترمیم شد و ما هر دو توانستیم از آن بگذریم. من به جای ساکت کردن الی با شرمنده کردنش، یعنی آن کاری که در ابتدا انجام دادم، سعی کردم خشم او و خشم خودم را به رسمیت بشناسم، تحمل کنم و مجددا چارچوب دهم و اینکار ظرفیت تنظیم هیجاناتش را ارتقا داد. ترمیم کردن آن کنشی که روی داد مواجهه با خشم را انسانی‌تر کرد، زمین بازی درمان را برابر کرد و شرمی که هر دو حس کردیم و تلاش کردیم از آن فرار کنیم را کاهش داد. در حال حاضر ما در جلسات از لحظات بسیار سختی عبور کرده‌ایم و الی به یافتن راه‌های تازه و سازنده برای استفاده از پرخاشگری ادامه می‌دهد. در عین حال دنیای الی کمتر دراماتیک، باثبات‌­تر و رضایت‌بخش‌­تر تجربه می‌شود.

ایما

ایما درست نقطه‌ٔ مقابل الی ۴۰ ساله، دختر خوب، زیبا، دلپسند و فرمان­‌بردار بود. در طول زندگی پرخاشگری را جدا از خود نگه می‌داشت چون فکر می‌کرد در طولانی مدت روابط او را خراب می‌کند. او منطقی بود چون مادرش رز، سرد و خشن بود، مادرش انتظار اطاعت بدون هیچ­گونه اعتراضی را داشت. پدرش به نام ست، مقاومت حداقلی با همسرش را انتخاب کرده بود و هیچ­گونه آگاهی یا حمایتی برای دنیای ذهنی ایما از خود نشان نمی­‌داد. بین خشم گسسته‌شده‌ٔ ست و بی رحمی رز، ایما با اولی همانندسازی کرده بود، دختری بی ریا که هرگز خشم خود و دیگران را حس نمی‌کند. در نتیجه توانایی و قدرت خود را برای ایستادگی کردن در این دنیا از دست داده بود. او نمی‌توانست از خود دفاع کند، از این وحشت داشت که هرگونه ابراز وجودی به روابط‌اش آسیب بزند یا حتی آنها را خراب کند. مانند بسیاری از زنان دیگر برای اجتناب از هر نوع پرخاشگری دست به جبران بیش از حد می‌زد و شکل مثبت خشم مثل ابراز وجود و دفاع از خود را با شکل منفی آن که برای روابطش تهدیدی بود، اشتباه می‌گرفت.

در زندگی حال حاضرِ ایما شرایط سخت‌تر شده بود. ازدواج کرده بود و مادرشوهری به نام اودری داشت که ایما بی اندازه او را دوست داشت، اما رز او را تحت فشار می‌گذاشت که آشکارا نشان دهد که رز را به اودری ترجیح می‌دهد و اما از این موضوع آشفته می‌شد. در واقع رز این را برای اما ممنوع کرده بود که تعطیلات، نوه‌ها و محبت‌اش را با زن دیگری تقسیم کند. این مخمصه و ترس از اینکه برای رابطه‌اش فاجعه‌­ای رخ دهد، ایما را به درمان آورده بود.

زمانی که درمان را شروع کردیم، ایما به سختی می‌توانست آنچه درباره‌ٔ مادر خود سمی می‌دانست را به کلام درآورد. با وجود این که بخشی از او از رز خشمگین بود، هیچ وقت فرصت و اجازه این را نداشت که به درستی نقطه‌نظرش و احساساتش به ویژه خشم­اش را ابراز کند. در عوض مداوم خواسته‌های مادرش را حدس می‌زد چون با پرخاشگر همانندسازی کرده بود و نیازهای خود را نادیده می‌گرفت.

درحالی‌که ما مرتبا ترس از ابراز وجودش را بررسی می‌کردیم. ایما متوجه شد که احساساتش معقول هستند یا حتی مجاز هستند. با اندوه زیاد در این باره سخن گفت که تا چه حد زندگی‌اش را فدای قوانین مادرش کرده است. به آرامی اجازه داد که خشم او نسبت به مادرش وارد آگاهی‌اش شود و زبان متفاوت خودش را بیابد. من و اما با یکدیگر خویشتن رو به ظهورش را نیرو بخشیدیم، خویشتنی که حالا افکار مستقل و شهامت ابراز وجود دارد. درحالی‌که ما روی تفاوت او با مادرش کار می‌کنیم نوعی از روان‌بودن و اتفاق نظر در تعامل ما وجود داشت، یک خواهرانگی که به طور متقابل احساس پرورش یافتن و بی‌ریا بودن می‌داد.

دور از انتظار نبود که خشمی که هر دو در ارتباط‌مان جدا کرده بودیم در نهایت در اتاق درمان تبدیل به کنش‌نمایی شد. ایما از اضطراب شدید پسر ۷ ساله‌اش اسپنسر در مورد اخبار فجایع صحبت کرد. مأیوس بود و آماده نبود که از عهده بهانه‌گیری‌های پسرش برآید که به احتمال زیاد مربوط به خشم تجزیه شده خودش هم بود. اما از من خواست که درمانگر کودکی معرفی کنم ولی پیگیری نکرد، با اینکه من با همکارم یک تماس اولیه گرفته بودم. بی‌صبری خانواده نسبت به اسپنسر ادامه یافت، با وجود اینکه ایما و من به سختی روی نیاز به همدلی، پذیرش و تسلی کار می‌کردیم. اما چیز دیگری در جریان بود من می‌توانستم آن را حس کنم. اگر چه ایما به ظاهر مشتاق جلسات بود ولی متوجه شدم که حضور کامل ندارد. حدس زدم که شاید از من رنجیده، چون به طور ضمنی خواسته بودم آن طور که من می‌گویم موضوع اسپنسر را حل کند. همانطور که مادرش رز او را کنترل می‌کرد.

درحالی‌که علائم اسپنسر تشدید می‌شد ایما یک وقت ملاقات با درمانگر مدرسه گرفت و یک کتاب در مورد اضطراب کودکان خرید. جلسه بعد او لبریز و هیجان‌زده از این حس بود که در مورد کتاب صحبت کند و به دنبال آن همه چیز در مورد مقابله کردن با اضطراب کودکان را به من آموزش دهد یا در آن برهه اینطور احساس کردم. درحالی‌که پرخاشگری و رقابت ما بیشتر کنش‌نمایی می‌­شد گفت: «این واقعا مهمه که گوش بدی و احترام بگذاری که بچه‌ها چه می‌گویند. این مهمه که هیچ‌وقت آنها را شرمنده نکنی.» برای من خیلی آزار دهنده بود که ایما همه­‌ٔ کار سختی که دقیقا روی همین موضوع کرده بودیم را نادیده می‌گرفت.

حس کردم قدر کارم دانسته نشده و حالا احساس رقابت هم می‌کردم. با وجود شرمندگی از اینکه «اعتبار» می‌خواهم، اعتماد به نفس‌­ام را جمع کردم تا تجربه‌ام با او را بهتر کنم.

«چیزی اخیرا به ذهنم رسیده که به نظرم بهتر است درباره‌ٔ آن صحبت کنیم. نمی‌دانم آیا متوجه شدی که وقتی از آن کتاب درمورد اضطراب کودکان صحبت کردی من احساسات در هم آمیخته‌ای را تجربه کردم.»، «بله در واقع بخاطر دارم که گفتی ما در مورد این موضوعات صحبت کرده بودیم»، «بله من کمی متعجب بودم که تو به این موضوع اشاره‌ای نکردی و این درواقع کمی ناامیدکننده و آزاردهنده بود»، ایما انرژی گرفت و من ادامه دادم «ایما من همچنین آگاه هستم که این شاید شبیه مادرت به نظر برسد کسی که زمانی که تو کارها را به شیوه‌ٔ خودت انجام می‌دادی خشمگین می­‌شد»، «درست است»، ایما اشاره می‌کند که  «من دارم متوجه می‌شم که منظور تو چیه»، من ادامه دادم. «ایما با وجود اینکه من کمی آزرده شدم و احساسات رقابت جویانه‌ای داشتم. این را می‌دانم که برای تو چقدر مهم است که خودت چیزهارو کشف کنی و درمورد من نگران نباشی»

در فرآیند بزرگسال شدن و ماندن پیوندهای احساسی اساسی  با والدین قطع می‌شوند. آنها به سادگی و به اجبار شرایط کنار نمی‌روند… . بلکه آنها فعالانه رد می‌شوند، با آنها مبارزه می‌شود و به درجات مختلفی از بین می­‌روند. در دوره­‌هایی که ما به عنوان رشد سالم در نظر می‌گیریم، این فشار فعال برای رهاسازی برجسته است.

من و ایما با هم داستان غم‌انگیز جدایی او را بازآفرینی کردیم، ولی به روش صحبت کردن به جای تلافی کردن. ما ابراز خود و جدایی را از زاویه دیگری بررسی کردیم. ایما مجبور نبود با وجود خشم و آزردگی من زمانی‌که بر پای خود می‌ایستد، مرا از دست دهد. نماد سازی خشم تجزیه شده‌ٔ هر دو ما به ایما کمک کرد تا بخش ستیزه‌جو جدیدی از خود را شکل دهد و در خود ادغام کند که تا به امروز به رشد خود ادامه می‌دهد.

دریکی از جلسات اخیر، زمانی که ایما رسید بدون اختیار لبخند زدم. او یک کلاه بیسبال پوشیده بود که بر روی آن با کلمات کشیده نوشته بود جنت ریوکین زاکرمن و در بالای آن  «آزادی». او بدون این‌که اشاره‌ای بکنم گفت که به چه میزان احساس آزادی بیشتری می‌کند و زمانی که خشمگین است کمتر از صحبت کردن می‌ترسد و ایستادگی کردن برای طریقی که احساس می‌کند چقدر درست و عادلانه است.

درحالی‌که این متن را می‌نوسیم، آگاه هستم که سفر درمانی من با ایما که در آن بر دسترسی به پرخاشگری دفع شده کار کردیم، احساس پریشانی کمتری نسبت به کار با الی می‌داد که در آن پرخاشگری برجسته بود و خشم متقابل ما را بر می‌انگیخت. ایما یکی از آن بیماران بود که زیرکانه از کنار پرخاشگری می‌گذشت و ما را به سمت ساختن و کنش‌نمایی از رابطه‌ای فریبکارانه و متظاهرانه به سمت رابطه‌ٔ خواهرانه با رشد متقابل کشاند و به ما اطمینان خاطر داد که ما زنان خوبی هستیم نه سلیطه. ایما و من الان در مسیر رشدیِ متقابل بهتری قرار داریم، نسبت به زمانی که من متوجه پیام‌های ضمنی او شدم و اشاره‌ای کردم که نشان‌دهنده‌ٔ رقابت و دلخوری بود مانند کنش‌نمایی ما در مساله‌ٔ اضطراب کودکان. الی و من از سوی دیگر در کار با یکدیگر دخترهای خوبی نبودیم. مسیر درمانی ما پر از دست‌انداز بود و بازتابنده‌ٔ دشواری‌ای بود که اغلب زنان که جرات به چالش کشیدن هنجارهای پدرسالارانه را دارند با آن مواجه هستند چون به آنان دستور می‌دهند که به هر قیمتی دوست داشتنی باشند.

خشم زنان، قدرت زنان و چالش هنجارهای پدرسالارانه

توانایی ادغام و جهت‌دهی پرخاشگری در حال حاضر برای بسیاری از زنان در این فرهنگ غالب مشکل است این درحالی است که مزایای بسیار پرخاشگری را می‌دانیم. پرخاشگری در هر دو شکل مثبت و منفی آن متضاد عقاید ما در مورد زنانگی است و اغلب متضاد دیدگاه فردی یک زن نسبت به خودش هم می‌باشد. این موضوع زنان را برای دستیابی به تجربه‌ٔ خود ناتوان می­‌کند؛ تجربه­‌ای که آنان را توانمند می‌­کند تا بتوانند صحبت کنند، ادعا کنند و مقاومت کنند.  سیمونز می‌نویسد «سکوت در تار و پود تجربه‌ٔ زنانه تنیده است» (۲۰۰۲-صفحه ۳) که نشان‌دهنده‌ٔ این تقاضای جنسیتی است که دختران باید «خوب» باشند و بیشتر زمانی صحبت کنند که با آنان صحبت می‌شود. من باید اضافه کنم اگر چه من بر روی مشکلی که اغلب زنان دچار آن هستند صحبت می‌کنم ولی همه زنان احساس نمی‌کنند باید از پرخاشگری اجتناب کنند. به طور خاص برای زنانی که به علت  تقاطع نژادپرستی و طبقه اجتماعی به حاشیه رانده شده‌­اند، حذف پرخاشگری حتی نمی‌تواند یک گزینه باشد چون یا خطرساز می‌شود یا منجر به نامرئی شدن‌شان می‌شود. با این وجود ما بسیار با نقطه‌ای که زنان در آن آزادانه پرخاشگری خود را ابراز می‌کنند و با امنیت قدرت و ادعای خود را بیان کنند، فاصله داریم؛ که بیشتر در ادامه توضیح می‌دهم.

زنانی که پرخاشگری خود را ابراز می‌کنند به آنها برچسب دیوانه، زیادی احساساتی یا اینکه دچار تنش پیش از قاعدگی هستند، زده می‌شوند. بعد از شهادت دکتر کریستین بلیسی فورد در محاکمه کاوانو که در ابتدای این فصل به آن ارجاع داده شد، یک روزنامه‌­نگار می‌نویسد «شبیه این بود که سال‌ها پژوهش‌های دانشگاهی داشت پخش زنده می‌شد، اگر زنی خشم خود را ابراز کند به عنوان یک هیسترونیک رد می‌شود، اما مردی که خشم خود را ابراز کند، اینطور فهمیده می‌شود که علاقمند به کار است» (بنت، ۲۰۱۸). همان‌طور که بسیاری اشاره کردند (مانند وست، ۲۰۱۷) این‌ها راه‌هایی است که از خشم زنانه به عنوان سلاحی علیه زنان استفاده می‌شود و آنان را به سمت سکوت می‌کشاند. این فرمول‌بندی زن‌ستیزانه به عنوان بخشی از ناآگاهی جمعی درون‌سازی می‌شود و این نیروهای روانی زنان را به سمت شکل «درست» هویت سوق می‌دهد و  تبعات منفی هرم نابرابر قدرت را پنهان می‌کند. همان­طور که لیتون (۲۰۲۰) به زیبایی توضیح می‌دهد، نیروهای هنجارهای ناآگاه شکاف اجباری بین هنجارهای فرهنگی را حفظ می‌کند، چون نادیده گرفتن آن خطر از دست دادن تایید و علاقه­‌ٔ اجتماعی را به همراه دارد. زنان حتی باید با خطر واکنش اجتماعی و خود سرزنشی خود را منطبق کنند.

اما مردان چطور؟ معمولا وقتی بحث سر این موضوع است این را از من می‌پرسند. آیا آنها فشار فرهنگی برای بیش از حد مرد بودن که به شدت بر ضرورت پرخاشگری آشکار اشاره دارد را تحمل نمی‌کنند؟ و با انجام ندادن آن، آیا آنها بهای احساسی شرمندگی را زمانی که به اندازه کافی پرخاشگر نبوده‌اند، نمی‌پردازند؟ مانند برد که نمی‌توانست خودش را با پرخاشگری بالای پدرش وفق دهد. بله، با این وجود من و نویسندگان دیگر (کرستنوپول، ۲۰۱۸ و دیمن، ۲۰۲۳) مسیر زنان را  برای دستیابی و ابراز پرخاشگری پرخطرتر می‌بینیم.

پدرسالاری

پدرسالاری یک سیستم اجتماعی است که برخی مردان را نسبت به مردان دیگر و همه‌ٔ زنان بالاتر قرار می‌دهد. پدرسالاری شکافی بین جنس مردانه‌­ٔ خود-محور و جنس زنانه‌ٔ رابطه-محور می‌آفریند و درنهایت قدرت را نامتوازن در دست مردان قرار می‌دهد و از طریق هنجارهای نهادینه‌ شده که به نفع مردان است و فرصت‌ها را از زنان می‌گیرد. به عنوان سیستم، پدرسالاری، نقش‌های جنسیتی را باز آفرینی می‌کند یعنی زنان را ساکت، از خود گذشته و مردان را خودمختار و بی‌احساس می­‌کند. این نقش‌ها به نوبه‌ٔ خود سلطه و فرمان‌برداری را مستحکم می‌کنند و پدرسالاری را بخشی از روان آدم‌ها می‌کنند. تعصب‌های پدرسالارانه در تار و پود زندگی ما بسیار تنیده شده است و از طریق هنجارهای ناآگاه و معمولا به سختی به چنگ می‌آید و خیلی کم تغییر می‌کند. ما این تعصبات را نمی‌بینم، ما درباره آن صحبت نمی‌کنیم، وگرنه تعادل امور بهم می‌ریزد. آنچه هست هنجار هست و فقط «طوری است که چیزها هستند.»

وینیکات سهم مهمی در فهم روان­کاوانه­‌ٔ ما از قدمت و گستردگی پدرسالاری دارد. به باور او این حقیقت که همه‌ٔ ما از زنی بیرون آمده‌ایم، برایمان مشکل‌آفرین است. مشکل ما این نیست که ما قبلا در درون شکم مادر بوده‌ایم و سپس به دنیا آمدیم، مشکل این است که ما در ابتدا کاملا به یک زن وابسته بودیم، با فرض پنداشتن نقش‌های جنسیتی هنجار شده، زنی که برای رشد سالم ما خودش را وقف ما کرده است. ما از این وابستگی و احساس ضمنی بیچارگی و بدهی همراه با آن، بیزاریم. اگر نخواهیم به این وابستگی نخستین اذعان کنیم و قدردان مادر باشیم، ما می‌مانیم و ترسی مبهم از وابستگی که همیشه ترسی از تحت سلطه قرار گرفتن هم با آن هست. وینیکات باور دارد که این ترس از وابستگی حل نشده و ترس از سلطه است. همزمان با آن توضیح می‌دهد که چرا در زمینه‌ٔ سیاست زنان رهبر قدرتمند و بی‌­باک کمی وجود دارند. از آن جا که ما وابستگی نخستین به پدر نداشته‌ایم، رهبران قدرتمند مرد در سیاست راحت‌تر پذیرفته می‌شوند.

باید این تحلیل وینیکات را با توجه به بستری در نظر گرفت که در آن بوده است، که در آن هنجارهای پدرسالارانه‌ای حاکم است که وابستگی به مادر را بی‌ارزش می‌کند. با این وجود، او تعبیر محکم و مفیدی در این باره می‌دهد که چرا پرخاشگری در رابطه با قدرت و توانایی، هم به طور شخصی و هم فرهنگی در رهبران مرد در مقایسه با رهبران زن کمتر تهدیدآمیز احساس می‌شود.

ماری برد (۲۰۱۷)، محقق کلاسیک شناخته شده‌ای است که تاریخ زن‌هراسی و پدرسالاری را از دوران باستان تاکنون بررسی می‌کند. او عواقب پدرسالاری برای زنان را دقیق‌تر توصیف می‌کند. در میان بینش‌های پر اهمیتی که درباره حذف صدای زنان به ما می‌دهد، ما را این‌گونه به چالش می‌کشد: به یاد بیاورید که چقدر ما صدای زنان را گوش‌خراش، عصبانی، سخت‌گیر، تحریک‌پذیر، دستوری، بی‌شرم، احساسی، خشن، غرغرو، پرتوقع و جاه‌طلب برداشت کرده‌­ایم. این کلمات که زیاد و بی‌فکر استفاده می‌شود، بیان واضح هنجارهای ناآگاه است که به آهستگی اقتدار را از زنان می‌گیرد و عملا آنها را به حاشیه می‌راند. در کنار آن، جدا کردن پرخاشگری و خشم از «زن خوب بودن» زنان را از احساساتی جدا می‌کند که بهترین محافظ آنان در برابر خطر و ناعدالتی است. مسئله‌ٔ کریستی بلسی فورد این موضوع تنگنا مخرب را به خوبی نشان می‌دهد. البته هیچ کدام از این‌ها تصادفی نیست. همان­طور که در روزنامه نگار نیویورک تایمز ربکا تریستر (۲۰۱۸، ب) می­‌گوید، محدود کردن خشم زنان با ساکت کردن و سرکوب کردن آن، نشان‌دهنده این است که قدرتمندان می­‌دانند که خشم زنان آنچنان قدرتمند است که می‌تواند دنیا را تغییر دهد. بنابراین این قدرت، به هر بهایی باید محدود شود.

قالب‌های پدرسالاری به هزاران سال قبل برمی‌گردد، این قالب‌ها ادامه دارند و دیدگاه معاصر ما در مورد پرخاشگری، قدرت و اینکه صدای چه کسی ارزش شنیدن دارد را تعریف می‌کنند. به طور گسترده‌تر، این الگوهای اجتماعی تثبیت‌شده، در طول رشد، درونی­‌سازی شده است و منتقل می‌شود، بنابراین الگوهای فرهنگی که قدرت و سلطه را ایده‌آل‌سازی می‌کند را به جای مساوات و همکاری ادامه می‌دهند. با این که ما امروزه در دنیای بسیار متفاوتی زندگی می‌کنیم، ایده‌های ما در مورد جنسیت به خوبی تغییر نکرده است. واکنش اخیر و گسترده‌ٔ مردم در برابر اولین کاندیدای ریاست جمهوری زنمان را بیاد بیاورید. «اگر انتخابات را دنبال نکرده‌­اید، ما هنوز در دنیای پدرسالار زندگی می‌کنیم که شاهد تلاش در جریان بین دموکراسی و پدرسالاری و عشق و سلطه هستیم.»

تعصبات فرهنگی و رشد روانی

هریس (۱۹۹۷) می‌نویسد «اجتماعی­‌سازی پرخاشگری یکی از تجارب مربوط به جنسیت ما باقی مانده است، از اوایل زندگی شروع می‌شود و ادامه می‌یابد. پرخاشگری زنانه محدود و ممنوع است، به شیوه‌ای که آشکارا و ظریف است». محدودیت‌های فرهنگی که تلاش‌های پرخاشگرانه زنان را دلسرد می‌کنند، در هنجارهای ناآگاه تثبیت می‌شوند و در طول رشد ادامه می‌یابد، همانطور که یک دختر پویایی‌های خانوادگی را تجربه می‌کند که به طور مداوم بازتابنده محیط اجتماعی مسلط بر آن خانواده است. چنین محدودیت‌هایی می‌تواند شامل این شود که زنان ذاتا احساسی‌تر از مردان هستند (اگرچه همزمان آنها باید کمتر پرخاشگر باشند)، پرخاشگری مردان درست است، درحالی‌که، پرخاشگری زنان نادرست است و از دست دادن کنترل و احساسی‌ بودن معنا می‌شود و اینکه مردان اغلب به تندی به زنی که خودش را قویا ابراز می‌کند واکنش نشان می‌دهند.

همچنین شخصیت، عقیده و رفتار والدین دختران، روابط آنان با پرخاشگری را شکل می‌دهد و به تنوع و پیچیدگی آن کمک می‌کند. این پویایی‌های والدین همیشه توسط هنجارهای فرهنگی تعدیل می‌شوند و شامل محدودیت‌های اجتماعی آگاهانه و ناآگاهانه در برابر زنان می‌باشد. این هنجارهای فرهنگی که در کنار بقیه هنجارهای مربوط به نژادپرستی، قومیت و طبقه است، بر روان والدین تاثیر می‌گذارند و معمولا بر والدین فشار می‌آورد که نوعی از بودن در فرزندان خود را دوست بدارند، تایید کنند و بازشناسایی کنند که هنجارهای اجتماعی را تایید می‌کند، درحالی‌که در واقع آن‌هایی که برای دفاع از خود حیاتی هستند را تضعیف می‌کنند. در نتیجه کودک درحال رشد، با هنجارهایی که والدین تایید می‌کنند همانندسازی می‌کند و با آنانی که والدین تایید نمی‌کنند همانندسازی زدایی می‌کنند.

تایید فرهنگی «بازشناسی» شکلی از تایید اجتماعی است که در آن عشق و شرایط برای وابستگی اجتماعی، مکانیزم‌های اولیه‌ٔ انتقال هنجارها و آداب هستند. این شکل از «بازشناسی» اگرچه با تعارض، معمولا پیش‌­فرض شکل «درست» هویت در نظر گرفته می‌شود. خطر بی‌تفاوتی، تحقیر و شرمندگی شکل «نامناسب» هویت را دلسرد می‌کنند و افراد را تشویق می‌کند که مدل‌های بودن تایید نشده به شکل «غیر من» را از خود جدا کنند، مدل‌هایی که باعث ایجاد اضطراب و شرمندگی در دیگران مهم می‌شود.

در مقابل، اگر والدین بتوانند به طور موثری در برابر هنجارهای فرهنگی مقاومت کنند، هنجارهایی که پرخاشگری زنان را دلسرد می‌کنند، و به راحتی با حالات شدید احساسی خود کنار آیند، که شامل نفرت و اشتیاقی که به کودک خود دارند هم می‌شود، به فرزندان خود کمک می‌کنند که به طور سالم پرخاشگری خود را ابراز کنند. والدین با تایید و بالیدن به ابراز خود دخترشان، به پرخاشگری برچسب امن، قابل قبول و مفید می‌زنند. به بیانی دیگر همانطور که لیتون می‌گوید «تجارب بازشناسی به فرد اجازه می‌­دهد که در برابر دوگانگی جنسیتی ابراز وجود و آسیب‌پذیری مقاومت کند.» اما زمانی که والدین آگاهانه و ناآگاهانه در برابر ممنوعیت‌های اجتماعی ابراز-خود زنانه و ریشه‌های آن در پرخاشگری زنان آسیب‌پذیر هستند، احتمالا عاملیت، رقابت، ریسک‌­پذیری دختر خود را تحسین نمی‌کنند و به این‌ها را به عنوان رفتارهایی در نظر می‌گیرند که برای والدین و همچنین دیگران آسیب‌رسان و خطرناک هستند. به طور مشابه زمانی که والدین پرخاشگری خود را تجزیه می‌کنند، ممکن است دختر خود را به «خوب بودن و مهربان بودن» مجبور کنند، در نتیجه رابطه‌ٔ صادقانه قربانی ایده‌آل‌سازی و نفی خود می‌شود. این موضوع فرای این بحث است که چگونه پویایی‌های والدین، روابط پسر نسبت به پرخاشگری را تحت تاثیر قرار می‌دهد. یک مسیر معمول این است که پدرها پسران را از فعالیت‌های زنانه منع می‌کند و به جای آن ارزش پرخاشگری را برجسته می‌کنند.

به طور خلاصه، ما می‌دانیم مطمئنا تثبیت همانندسازی‌های جنسیتی یکی از مهم‌ترین الویت‌های والدین باقی می‌ماند وقتی آنها فشار احساس شده برای رعایت قوانین محیط اجتماعی اطرافشان را به نمایش در می‌آورند. درنهایت تاسف، این فرآیند پیچیده رشدی  وضع موجود را حفظ می‌کند، دختران هیچ‌گاه یاد نمی‌گیرند پرخاشگری خود را ابراز کنند، آنها فقط این را می‌فهمند که نباید اینکار را کنند یا با نداشتن ابزارهای مناسب ابراز پرخاشگری گیج شوند که چطور باشند. آنها اغلب بسیار نگرانند که صدایشان بلند باشد و یا فضای زیادی بگیرند، حتی شاید دست‌آوردهای خود را پنهان کنند، امتیازات خود را کم ارزش کنند و از دنبال کردن فرصت­‌های جدید عقب‌نشینی کنند. در نهایت بدون هیچ معنای درست برای ابراز خشم  و با رد بسیاری از تجربه‌های خود، نسل­‌ها غیظ زنانه ناآگاه و ابراز نشده وجود دارد که بین‌نسلی منتقل می­‌شود و طور غم‌انگیزی، به شکل‌ فانتزی‌­های همه‌­توانی بی‌استفاده می‌ماند.

نقش ما به عنوان درمانگر

من مشتاقانه پرخاشگری بیماران زن خود در شکل‌های سازنده آن را می‌پذیرم و تشویق می‌کنم، این کار با الی خیلی سخت بود. در واقع، در ابراز پرخاشگری بی­‌پروا و خشمگینانه زنان، دانه‌های عاملیت حیاتی و غنی بالقوه‌ای نهفته است که زیر انتقاد، نفی و عدم بازشناسی دفن شده است. الی در مورد خود می‌گفت: هیچ­کس هیچ­وقت به حرف‌هایش گوش نمی‌داد و او مجبور می‌شد بلندتر و خشمگین‌تر بگوید و ناامید از شنیده شدن و خشمگین از ساکت شدن بود. این چرخه پیش­رونده­ٔ پرخاشگری برای الی و بیشتر زنان، در نهایت مملو از شرم ناتوان کننده و زخم خودشیفتگی است. نهایتا کمک به بیماران برای یکپارچه کردن تجربه سالم و در دسترس از پرخاشگری در رابطه‌ٔ درمانی کاری اساسی، ولی پیچیده است. پرخاشگری در مسیر درمانی مرکزیت دارد، همان‌طور که با بیمار من، الی اینگونه بود و کاملا با بیمارم ایما، به حاشیه رفته بود. با این وجود کمک به یک زن تا توان مقاومت در برابر این تابو روانی و اجتماعی در مورد پرخاشگری زنان (بدون سکوت پیش‌فرض و انفجار خشم نهفته) را به دست آورد، دشوار است. لازمه‌ٔ آن کنش‌ورزی‌های درمانی پیچیده از سوی هم درمانگر و هم مراجع می‌باشد. با این وجود این کنش‌ورزی‌ها راهی اساسی برای دستیابی به تقابل روانی و فرهنگی می‌باشد و آنچه توسط فشارهای هنجاری جدا شده است را بیشتر سازمان‌بندی می­‌کند به قول لیتون:

توصیفات بالینی کنش‌ورزی به خصوص کنش‌ورزی­‌های متقابل، در مسیر من برای مرتبط کردن روان و اجتماع، اهمیت یافت. از نظر من فرآیندهای ناآگاه در محیط بالینی (یا دیگر محیط‌‌ها) همیشه تحت تاثیر هنجارهای فرهنگی قرار دارد.

اگر از این شرایط در محیط درمان بگذریم و جان سالم به در ببریم، به بیمارانمان کمک می‌کنیم به آرامی و مشخصا دامنه‌ٔ گسترده‌تری از احساسات پرخاشگری را تجربه کنند، برای مثال، خشم، حسد، رقابت و رنجش. این توانایی با بکار بردن این احساسات در مسیر اهداف سازنده به جای اهداف مخرب اتفاق می‌افتد. برای انجام این کار، مهم است که در ذهن داشته باشیم، فرم‌های منفی پرخاشگری ممکن است تنها نقطه ورود ما برای تغییر این روند متحول کننده باشد. چون بسیاری از زنان از پرخاشگری خود شرمنده می‌شوند و بنابرین آن را از خود جدا می‌کنند، ما باید به دنبال پرخاشگری در شکل‌های پنهانی آن هم بگردیم، برای مثال در بازداری‌ها، واکنش وارونه که رقابت‌های انتقالی را پنهان می‌کند، حسد و بی‌ارزش‌سازی مانند مورد ایما. زمانی که پرخاشگری به طور فعال بروز می‌کند، بیماران می‌توانند بیشتر تامل کنند و کمتر با خودشان و دیگران واکنشی رفتار کنند. به قول دیمن، «زمانی که اجازه دهید این احساسات دردناک حضور داشته باشند، آنها هم به شما اجازه حضور می‌دهند، آنها می‌توانند شناخته شوند و مدیریت شوند، این در حالی است که دیگر برای شما و دیگران خطرناک نیستند. به علاوه مزیت دیگر آن برای زنان این است که بازشناسی و تشویق پرخاشگری زنان، فرهنگ دوگانه‌ٔ غالب ما را کنار می‌­زند و مقاومتی سالم در برابر محدودیت‌های پدرسالارانه می‌باشد.

البته، درمانگران هم، مانند بیماران و هر انسانی به همین قوانین و هنجارها آسیب‌پذیر هستند. بنابرین، ما باید به عنوان درمانگر به طور جدی تحمل خود را برای نشستن با احساسات پرخاشگرانه آزاردهنده و سخت هم در خود و هم در بیماران زنمان افزایش دهیم. در انجام این‌کار لازم است در برابر برچسب زدن تحقیرآمیز به زنانی که تکانه‌های پرخاشگری خود را به سختی کنترل می‌کنند، مقاومت کنیم. این شامل زبان تشخیصی هم می‌شود که ابراز خشم را آسیب‌شناسی روانی و از دست دادن کنترل برداشت می‌کنند. (برای مثال، سوء استفاده از تشخیص «شخصیت مرزی»). همین‌طور این موضوع اهمیت دارد که فورا بیماران زن را برای تنظیمِ خود تحت فشار قرار ندهیم، یعنی اینکه سعی کنیم پرخاشگری آنان را  کاهش دهیم یا تعدیل کنیم. این موضوع ممکن است نیاز ما برای دختر خوب بودن را بپوشاند. به علاوه، ممکن است نوع دیگری از ساکت کردن زنان در اتاق درمان باشد. تحلیلگران باید با دقت، پاسخ‌های انزجاری، ساکت کننده و رد کننده نسبت به زنانی که عصبانی می‌­شوند را در نظر بگیرند… .

در مجموع، ما باید آسیب‌پذیری خود در راه عدم تحمل فرهنگ در برابر پرخاشگری زنان و حذف ابعاد مثبت آن را بشناسیم. با تامل بر پیش‌فرض‌­های نآگاه خود، ما باید از خود بپرسیم که در مورد تنفر ورزیدن و مورد تنفر واقع شدن در رابطه‌ٔ درمانی و فرای آن چه حسی داریم؟ در مورد جاه طلبی و زنانگی؟ در مورد والدگری پسرها و دخترهای خود؟ قبول شکل‌های اولیه پرخاشگری در کارمان نیازمند آگاهی بالا، فهم و قبول خشم خود و تنفر آمیخته با آن است، همان­طور که هستند، با هنجارهای فرهنگی که پرخاشگری زنان را دلسرد می‌کنند و ساختار قدرت پدرسالاری را نگه می‌دارند. به قول دیمن: «ما باید به این بخش‌های خطرناک در خودمان سفر کنیم…/ بخش‌های بد بودن و دردی که داریم و دائما به دیگران آسیب می‌زند… . درحالی‌که به سمت پذیرش تنفر از خود و دیگران می‌رویم.

نتیجه‌گیری

به دنبال شکست هیلاری کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶، بسیاری از تی‌شرت‌ها نشان دادند که برچسب عوضی به طور طنزآمیزی به جای یک ناسزای جنسیتی به یک نشان افتخار تبدیل شده است. خیلی کوتاه، انتخابات به یک لحظه دگرگون‌کننده تبدیل شد که «سازگار بودن» به نفع مکالمه بی­‌سانسور کنار رفت. زن پردرسر صدایش را پس گرفت.

این تغییر قدرتمند معنا، بینش زنان بسیاری را منعکس می‌کند که با موفقیت به درجات بالای قدرت رسیدند مانند آنجلا مرکل و مارگارات تاچر. این زنان تدبیر و نبوغی داشتند که هر نمادی که زنان را بی‌قدرت می‌کند، به نفع خود بکار برند. یک مثال ساده کیف دستی معروف تاچر است. چیزی که تنها یک وسیله زنانه بود، یک کیف دستی، تبدیل به سلاحی شد که به طور استعاری کشور را می‌گرداند. بنابرین، یک وسیله زنانه استروتایپی به فعل «کیف دستی شده {با انتقاد و ضربات تند رقیب را مورد حمله قرار دادن}» تغییر یافت که به قدرت سیاسی زنانه تبدیل شد.

به همین صورت، زن سلیطه تبدیل به نشان افتخار، یک هدف مهم و الهام‌بخش، حتی عنوانی برای یک مقاله شد! نیروی محرکی که اکنون به زنان انرژی می‌دهد که به طور بی‌سابقه برای جایگاه‌های سیاسی کاندید شوند و به جنبش من-هم قدرت بخشید که تأثیر زیادی داشته باشد. با وجود این که اخیرا صداهای پرخاشگر زنانه به این روش‌ها رشد یافتند، بار فرهنگی بر روی زنان همچنان باقی است، ورودی خلاقانه آنها هدر می‌رود و پرخاشگری زنانه باز هم انگ زده می­‌شود به جای آنکه محترم شمرده شود. «این کار شما نیست که دوست داشتنی باشید» این را نویسنده چیماماندا نگوزی آدیچی می­‌گوید «کار شما این است که خودتان باشید».

در مثال‌های بالینی من، هر بیمار زن درآغوش گرفتن زن به اصطلاح سلیطه‌ٔ خود را آغاز کرد که  منبع اساسی برای رسیدن به خود کاملا تکامل یافته است و روانکاوی با زبان و نگاه خاص خود، بیش از پیش پتانسیل کمک کردن به بی‌اثر کردن سکوت پدرسالارانه زنان را بازشناسایی می‌کند.

این مقاله با عنوان «“Nasty Women” – Mobilizing Female Aggression to Potentiate Women and Silence the Patriarchy» در کتاب پدرسالاری و ناخشنودی‌های آن منتشر شده و توسط یاسمن همتیان ترجمه شده و در تاریخ ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ (۸ مارس ۲۰۲۵) به مناسبت روز زن در ویژه‌نامهٔ زن وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.

[۱] Dr. Christine Blasey Ford

[۲] Normative unconscious

مقالات ویژه‌نامهٔ زن
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
همکار گرامی؛ ثبت‌نام دورهٔ یک‌سالهٔ «درمانگری با رویکرد روابط اُبژه‌ای» آغاز شده است.
اطلاعات بیشتر و ثبت‌نام