کنش معوق: دیدگاه فرویدی در باب واکنشهای معوق تروما
کنش معوق: دیدگاه فرویدی در باب واکنشهای معوق تروما[۱]
چکیده: مفهوم فرویدی کنش معوق در درک روانکاوانۀ تروما نقشی اساسی دارد. بااینحال در مطالعات معاصر تروما بدان توجه چندانی نشده است. این مقاله سعی دارد با بررسی اظهارات فروید در باب اما منطق درونی این مفهوم را بازسازی کند. علاوه بر این، متن واجد استدلالاتی در باب الف) رخداد جاری -یافتههایی مناقشهبرانگیز در این باب که گهگاه واکنشهای تروماتیک در پی مواردی غیرتروماتیک فعال میشوند- و ب)پدیدۀ اغلب نادیده گرفتهشده ترومای تأخیری است. به نظر میرسد در برخی موارد این دو پدیده مرتبط هستند. کنش معوق روشنگر شیوهای است که در آن مواجهۀ تروماتیک توسط ابعاد سوژگانیِ فراتر از رخدادهای عینی و مشخص تعیین میشود. این امر نشان میدهد که تأثیر ذهنی رخداد، یکبار و برای همیشه به انجام نمیرسد؛ بلکه توسط تجارب بعدی قابلتعدیل است.
اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) از سال ۱۹۸۰ به عنوان دستۀ تشخیصی نوینی به DSM III افزدوه شد (DSM-III; American Psychiatric Association, 1980). این تشخیص بر فرضی بنیادین استوار است که مجموعۀ متنوعی از رخدادهای تروماتیک (که در معیار A به عنوان رخداد استرسزا تعریف شده است) با سندرومی بالینی در پیوند است. DSM صراحتاً از طریق تعیین برخی الزامات برای رخداد مورد نظر رویکرد محدود کنندهای نسبت به آنچه «تروماتیک» در نظر گرفته میشود اتخاد کرده است[۲]. به بیان دیگر حتی اگر واقعهای مستقیماً مقدم بر ظهور سمپتومها بوده اما واجد این شرایط نباشد «تروما» در نظر گرفته نمیشود. اگرچه نسخههای بعدی DSM تغییر کردهاند اما این معیار پا برجا باقی مانده است (APA, 1987, 1994, 2000, 2013). در نتیجه بر اساس این متن آن سندرومی که عامل آغازگرش شامل این خصایص نباشد (که به عنوان رخداد تروماتیک شناخته شود) میبایست به عنوان اختلال سازگاری طبقهبندی شود- زیرا اختلال استرس پس از سانحه تنها میتواند پس از ترومایی «واقعی» رخ دهد. بنابراین بر اساس DSM پتانسیل تروماتیک یک رخداد را میتوان به شکل عینی در نظر گرفت. به طور خاص وقتی رخداد تروماتیک شمرده میشود که واجد خطری جدی و خشونتی جدی باشد. منطق این رویکرد بر این امر استوار است که وقایع ملاک A این اختلال در مقایسه با رخدادهای عادی زندگی تاثیر شناختی منحصر به فردی دارند و این که ارتباط کمی و کیفی متفاوتی میان این دو نوع رخداد و تاثیرات بیماریزای متعاقب آنها وجود دارد (ون هوف، مک فارلین، باوئر، آبراهام و بارنز، ۲۰۰۹ص۷۷). در واقع ایدۀ اصلی این نگاه چنین است آسیبپذیری فردی در PTSD نقش کمتری نسبت به سایر اختلالات ایفا میکند (ون هوف، مک فارلین، باوئر، آبراهام و بارنز، ۲۰۰۹ص۷۷). به بیان سادهتر PTSD ناشی از ویژگیهای عینی یک رخداد است، حال آن که در اختلال سازگاری آسیبپذیری سوژه نقش مهمتری ایفا میکند.
چنین دیدگاهی احتمالاً به این دلیل است که سمپتومهای PTSD با برخی رخدادها ارتباط بیشتری دارند: برخی رخدادها (مثل شکنجه) بیشتر منجر به این اختلال میشوند (مثلاً نسبت به تصادف با اتومبیل) و این امر بیانگر تروماتیکتر بودن آنها است (بیتوجه به فرد تروما دیده). تفاوتهای مشاهده شده در شروط این اختلال وابسته به «شدت تروما» است. تجاوز جنسی بهخصوص بهعنوان عاملی بیماریزا خصوصاً در نظرسنجیها در نظر گرفته میشود (برسالو، تروست و بوهنرت ۲۰۱۳). با این حال باید در نظر داشت هیچ معیار عینی وجود ندارد که شدت را از پاسخ {سوژه} مجزا کند، چرا که هر ارزیابی به پاسخ فرد بستگی دارد (اوزر، بست، لیسپی و ویس، ۲۰۰۳ص. ۶۹). ایدۀ شدت تروما به شدت به مفهوم دوزِ پاسخ میان رخداد و سمپتومهای بالینی مرتبط است و خود این امر زیربنای ادعای اصلی ساختار PTSD است.
مطالعۀ تاریخچۀ مفهوم تروما نشان میدهد که معرفی PTSD در DSM III به بحث طولانی مدتی که در باب سهم نسبی رخداد و ویژگیهای فردی در بیماریزایی بود به طور نسبی پایان داد (فاسین و رخمن، ۲۰۰۹؛ لوکهورست, ۲۰۰۸ ص ۵۹–۷۶). متن DSM IV-TR روشن ساخته که ماهیت رخداد، علت اصلی بیماریزایی است، ایدهای که به شکلی عمومی در جوامع غربی پذیرفته شده است. حاصل مستقیم این امر قدرتمندی تشخیص PTSD در فضای سیاسی و حقوقی است. اغلب این جمله گفته میشود که جز PTSD افراد مایل نیستند تا برچسب اختلال روانی دیگری بخورند. برای بسیاری افراد تشخیص PTSD نقش مهمی در تعیین مسئولیتشان ایفا میکند و این ساختار تاثیر مهمی بر روانپزشکی قانونی و قانون نهاده است. از آنجایی که فرض بر این است که میزان آسیبپذیری سوژه نقش اندکی در این اختلال ایفا میکند، مسئولیت پریشانی موجود در این اختلال را میتوان به یک رخداد بیرونی نسبت داد. اگر بتوان عوامل تروماتیک کمتر شدید را هم به عنوان عامل PTSD در نظر گرفت، آن وقت لاجرم بایست از ماهیت رخداد تروماتیک به سوی آسیبپذیری شخص حرکت کرد. این امر در وهلۀ نخست «تشخیص PTSD را تضعیف میکند (مک نالی، ۲۰۰۹).» به همین دلیل با وجود انتقادات فراوان همچنان نقش یک عامل تروماتیک شدید در ویرایش پنجم DSM حفظ شده است. نگرانی اغلب بر این اساس است که اتخاذ رویکردی غیر محدود کننده به مفهوم تروما تشخیص PTSD را کم اهمیت جلوه داده و هدف DSM III که مجزا ساختن افرادی با ترومای شدید بوده است را زیر سوال ببرد.
با این حال پژوهشها از این آسیبشناسی تروماتیکی که اینگونه محدود تعریف شده است حمایت نمیکنند. یافتههای قوی وجود دارد که وقایع ملاک A (در DSM) در اغلب موارد منجر به رنج روانی طولانی مدت نمیشود (مک فارلین و ده گیرومالمو، ۲۰۰۷; روسن و لیلنفیلد، ۲۰۰۸; شالو، ۲۰۰۷). برعکس تعداد زیادی از وقایعی جز آنچه در ملاک A مطرح شده است منجر به بروز تصویر بالینی تام و تمامی از PTSD شدهاند (روسن و لیلنفیلد، ۲۰۰۸). ون هوف و همکاران (۲۰۰۹) دریافتهاند که در مطالعات «میانگین نمرات PTSD افرادی که تروماهای محدود شدۀ DSM را گزارش نکردهاند در مقایسه با آنانی که این تروماها را گزارش کردهاند برابر یا حتی بیشتر بوده است.» بنابراین معیار A نه شرط لازم و نه شرط کافی برای بروز PTSD است. در نتیجه در باب این که رخدادهای معیار A میبایست شرط تشخیص PTSD باشند یا خیر پرسشهای زیادی وجود دارد (ون هولف و همکاران ۲۰۰۹). از آنجایی که شواهد تجربی نشان دادهاند که آسیبشناسی تروماتیک را نمیتوان به شکل دقیقی از طریق ویژگی رخدادها پیشبینی کرد، محققان کوشیدهاند تا عواملی همچون تابآوری و آسیبپذیری فرد تروما دیده را بررسی کنند. با این حال اوورز و همکاران (۲۰۰۳) در پژوهشی دریافتهاند که کمتر از ۲۰ درصد واریانس پیامدهای بالینی را میتوان از طریق ویژگی رخداد یا شخص تروما دیده تبیین کرد. ۸۰ درصد دیگر نامشخص است و این امر بدان معنا است که نمیتوان پیشبینی کرد که چه کسی پس از کدام تروما درگیر پیامدهای بالینیاش خواهد بود. آنان به این نتیجه رسیدند که احتمالاً «عوامل منحصر به فردی وجود دارد که از طریق ترکیب ویژگیهای شخص و تروما منجر به بیماریزایی یا عدم آن در شخص میشود.» به عبارت دیگر آسیبشناسی تروماتیک حاصل مواجههای فردی و سوژگانی است که نمیتوان آن را به امور عینی تقلیل داد. این امر با نگاهی که میگوید ماهیت رخداد {تروماتیک} فیالنفسه نیست بلکه واکنش عاطفی فرد است که به سمپتومهای PTSD منجر میشود همبسته است (بولاس و شولتر, ۲۰۰۹؛ مارکر، بودوسل و شوتزهول، ۲۰۰۰) . به طور کلی شواهد نشان میدهد که تفسیر سوژگانی نقش مهمی در تشدید PTSD دارد (بولاس و شولتر، ۲۰۰۹، ون در کول و همکاران ۲۰۰۷). این یافتهها مرکزیت دادن به این امر که آسیبشناسی تروماتیک حاصل یک رخداد بیرونی صرف را زیر سوال برده و بر نقش عوامل روانی تاکید دارند. برای تفسیر این نتایج تجربی نیاز به تبیینی مفهومی است. در این مقاله از مفهوم کنش معوق فرویدی استفاده شده است تا به ما کمک کند شیوهای را که در آن تفسیر سوژگانی در آسیبشناسی تروماتیک نقشآفرینی میکند دریابیم.
مسئلۀ بعدی مربوط به تروما با شروع تأخیری است. این امر به افراد مبتلا به PTSD اشاره دارد که تا هفتهها، ماهها یا حتی سالها پس از رخداد تروماتیک هیچ سمپتومی نداشتهاند. DSM IV این اختلال را در باب شروع سمپتومها حداقل ۶ ماه پس از رخداد در نظر میگیرد، اگرچه شواهد به کار رفته در این باب ناچیز بودند (کارتی، او دونل، کرمر، ۲۰۰۶). پدیدۀ «واکنش تأخیری» به تروما به عنوان ویژگی آسیبشناسی تروماتیک در طول تاریخچۀ آن بارها توصیف شده (فاسین و رچمن، ۲۰۰۹؛ لوکهورست ۲۰۰۸؛ یانگ ۱۹۹۵) و پژوهشهای تجربی معاصر نیز بر این امر تأکید نمودهاند (اندروز، بروین، فیلپات و استوارت ۲۰۰۷، برنینگر و همکاران ۲۰۱۰، کارتی و همکاران ۲۰۰۶، یهودا و همکاران ۲۰۰۹). یک بررسی نظاممند این نتیجه را به دست آورده که به طور متوسط ۲/۳۸ درصد نمونههای نظامی و ۱۵ درصد نمونههای غیر نظامی سمپتومهای PTSD را به شکل تأخیری نشان دادهاند. با وجود ارتباط تاریخی و بالینی این پدیده مطالعات اندکی شروع تاخیری این اختلال را بررسی کردهاند و اطلاعات کمی در باب تمایز شروع فوری و تأخیری آن در دست است (اندورز و همکاران). اهلرز و کلارک (۲۰۰۹) نظریۀ شناختیِ تاثیرگذاری در باب تحول PTSD مطرح کردهاند که به واکنشهای تاخیری نیز میپردازد. آنان بر این ایدهاند که آغاز تأخیری در برخی افراد ممکن است به دلیل رخدادهای بعدی ایجاد شود که به ترومای اصلی معنا میدهد. در این مدل شناختی پویای زمانی «کنش معوق» فرویدی در باب ترومای تاخیری وجود دارد اما واجد تفاوتهای مهم و ظریفی هم هست.
ادعای اصلی مقالۀ حاضر این است که کنش معوق دیدگاههای جالبی در باب واکنشهای تروماتیکِ متعاقب با رخدادهایی جز آنچه در معیار A و B تشخیص PTSD آمده و واکنشهایی با آغاز تأخیری ارائه میدهد- دو امری که به نظر میرسد به هم مرتبط باشند. در هر دو مورد کنش معوق مکانیزمی را معرفی میکند که از طریق تفسیری سوژگانی در آسیبشناسی تروما مداخله میکند- امری که فراسوی ویژگیها شخصی و عینی تروما است. کنش معوق به این دلیل انتخاب شده که هستۀ مرکزی درک روانکاوانه از تروما است. با وجود شناختی کلی از تاثیرگذاری روانکاوی در درک تروما، خودِ مفهوم کنش معوق چندان مورد توجه واقع نشده است. این امر ممکن است حاصل ترجمههای متناقض و کم و بیش مشکلافرین این اصطلاح (که به نوعی حاصل واژهسازی نوین فروید بود) باشد، ترجمههایی که شامل «après-coup» در فرانسوی و «deferred action»، «afterwardsness»، «retroactive temporality»، «belatedness»، «latency» و «retrospective attribution» در انگلیسی هستند. این ترجمهها عموماً تنها بر یک جنبه از مسئله تکیه داشته و در نتیجه سایر ابعاد را پنهان میکنند. مفهوم کنش معوق (Nachträglichkeit) فرویدی در درجۀ نخست در دل کار فروید در موارد آسیب روانی مورد استفاده قرار گرفت و به نوبۀ خود با مطالعات وی در باب هیستری پیوند خورده است. این نقطه آغازی برای برای بازسازی منطق سازۀ مورد نظر ما است. پس از آن بر کار لکان (لکان ۱۹۵۷، ۱۹۵۸ و ۱۹۶۰) متمرکز خواهیم شد تا نحوۀ ایفای نقش تفسیر سوژگانی در مسیر معینی از آسیبشناسی را تعیین کنیم.
کنش معوق: مورد اما
فروید نظریۀ خویش در باب آسیبشناسی روانی و هیستری را تقریباً همزمان پیش برد و این امر عمدتاً در مقالات «نوروسایکوزهای دفاعی (۱۸۹۴ و ۹۶)» و کار مشترک او با بروئر (۱۸۹۵) قابل مشاهده است. از نظر فروید «هر مورد هیستری را میتوان به مثابه هیستری تروماتیک در نظر گرفت که به معنای دلالت یک رخداد تروماتیک است» (۱۸۹۳، ص ۳۴). این فرضیۀ فروید به شدت تاثیر ژان مارتین شارکو، نورولوژیست فرانسوی بود. فروید متقاعد شده بود که بیماران هیستریک از ترومایی روانی رنج میبرند که به حد کفایت مورد توجه قرار نگرفته است (۱۸۹۳، ص ۳۸). جالب اینجاست که او دریافت سمپتومهای هیستری حاصل ترومایی است که یک ترومای پیشین را زنده میکند. در اینجا بود که وی مفهوم کنش معوق را برای تبیین مکانیزم شکلگیری سمپتوم این بیماران مطرح ساخت. پایۀ این مفهوم بر آن استوار است که رخدادی نخستین تنها در مراحل بعدی رشد روانی تروماتیک میشود (در معنای پاتولوژیک آن)، یعنی رخدادی که سوژه در برخورد نخست قادر به واکنش نشان دادن به آن نبوده در رویارویی بعدی باز زنده میشود. بنابراین کنش معوق به فرآیندی اشاره دارد که طی آن بیماریزایی به دنبال رخدادی تروماتیک ایجاد میشود که در طی آن دو صحنه وجود دارد نه یک صحنه (مادر و مارسدن، ۲۰۰۴). نکته مهم این است که بدانیم نه ماهیت واقعی رخداد اصلی، بلکه شیوهای که از طریق آن، این تجربه بر ساختار روانی اثر نهاده است اهمیت دارد. مسئله «آنچه رخ داده» نیست، بلکه نحوۀ پاسخ یا مواجهۀ سوژه به این تجربه است که تأثرات بیماریزا و تروماتیک را تعیین میکند.
در پیشنویسی برای روانشناسی علمی (فروید، ۱۹۸۵) توصیفی از مورد اما را مییابیم که با توضیح آن مطلب را روشن خواهیم ساخت. اما اکشتاین زنی وینی از خانوادهای سرشناس و بورژوا بود که در سن ۲۷ سالگی از فروید کمک خواست. درمان او سه سال، یعنی از ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۵ طول کشید (آپیگانسی و فراستر، ۲۰۰۵). در زمان درمان با فروید «جبری برای او وجود داشت که نمیتوانست به تنهایی وارد مغازهای شود» (فروید، ۱۸۹۵، ص۳۵۳). بر اساس آنچه فروید گفته است، اما این سمپتوم را با بازیابی خاطرهای از ۱۲ سالگیاش -اندکی پس از شروع بلوغ- تبیین کرد. متن مربوطه بدین شرح است:
«او برای خرید چیزی به مغازه رفت، دو فروشنده (که یکی از آنان را به خاطر میآورد) را دید که با هم میخندند و با نوعی ترس پا به فرار گذاشت. در ارتباط با این خاطره به یاد آورد آن دو به لباس وی میخندیدند و یکی از آنان به او توجه جنسی داشته است.» (همان، ص ۳۵۳).
با توجه به این که صحنۀ یاد شده نخستین توضیح در باب آسیبشناسی است، چند پرسش ایجاد میشود. فروید نتیجه گرفت که این خاطره نه اجبار {به وارد مغازه نشدن} و نه سمپتوم را تبیین نمیکند. با این حال بررسیها خاطرۀ دومی را نشان داد که از نظر زمانی بر خاطرۀ نخست متقدم بود:
«در دو مورد هنگامی که کودکی هشت ساله بود برای خرید شیرینی به مغازۀ کوچکی رجوع کرده بود و مغازهدار اندام تناسلی وی را از روی لباس لمس کرده بود. با وجود این که بار اول چنین چیزی رخ داد، او یک بار دیگر هم به آن مغازه رفت. پس از بار دوم این رفتن متوقف شد.» (فروید، ۱۸۹۵، ص ۳۵۴).
استخراج خاطرۀ دوم از خاطرۀ نخست از طریق تداعیهای زیادی حاصل شد که فروید آنان را توضیح داده است. او نتیجه گرفت که خندههای فروشنده به شکلی ناآگاه پوزخندی که مغازهدار {شیرینی فروش} در هنگام هجوم به سمت وی را بازیابی میکرد. مهمتر از همه احیای این صحنۀ قدیمیتر «چیزی را که در آن زمان مطمئناً قادر به آن نبود را برانگیخت، تحریک جنسی، که بدل به اضطراب گشت.» (فروید، ۱۸۹۵، ص ۳۵۴). عجیب این است که تنها عنصری از خاطرۀ قدیمی که در حافظۀ اما ثبت شده بود کم اهمیتترین آنها بود؛ لباس {که در خاطرۀ نخست از روی آن بدن لمس شده و در خاطرۀ دوم گمان بر آن بود که علت خنده آن است، م}. مسئلهای که در معنای ایجاد تأثیری بالقوه آزاردهنده برای دختر، واقعاً مهم بود (یعنی تعرض) با یک نماد (لباس) جا به جا شد. فروید علت این فرآیند آسیبشناختی (پسرانش[۳] عنصر اصلی و جا به جایی آن با یک نماد) را تحریک جنسی میدانست که به نحوی به آگاهی رسیده بود اما به شکلی کاذب به یکی از فروشندهها نسبت داده شده بود. برای فروید واضح بود که این تحریک جنسی مرتبط بود با
خاطرۀ تعرض، اما قابل توجه است که این تجربه زمانی بالا آمد که مرتبط با تعرض نبود. در اینجا موردی وجود دارد که خاطرهای و عاطفۀ آن همچو یک تجربۀ واحد برانگیخته نشده است، چرا که در این میان تغییر {حاصل از بلوغ} درک متفاوتی از آنچه به یادگار مانده بود ایجاد کرد.» (فروید، ۱۸۹۵، ص ۳۵۶).
ایدۀ شگفتانگیزی که فروید در اینجا مطرح میکند این است که «خاطرهای که پس رانده میشود از طریق کنش معوق بدل به تروما میگردد.» فرض فروید این است که علت این وضعیت تأخیر و تعویق بلوغ نسبت به باقی رشد فرد است، چرا که تغییرات بلوغ درک متفاوتی از صحنه را به ارمغان میآورد.
این مورد بالینی یکی از نخستین صورتبندیهای مفهوم کنش معوق را نشان میدهد. فروید مدعی است که رنج آن دختر حاصل از ترومایی روانی است -اما آنچه واقعاً نوین است مکانیزمی است که فروید برای تبیین چگونگی این تروما مطرح ساخت. او تأکید کرد که رخداد بیواسطۀ کنونی نمیتواند دلیل رنج عظمی باشد که رخ داده است و آن را صرفاً میبایست «کارگزاری برانگیزاننده»[۴] در نظر گرفت. مشاهدات کنونی نیز دقیقاً نشان داده که «استرسهای کمتر شدید» هم میتوانند در دراز مدت منجر به رنج روانی شدیدی شوند که فروید آن را با مکانیزم کنش معوق استنباط کرد. مورد اما نشان داده که این مفهوم مستلزم وجود الف) دو لحظۀ آسیبشناختی متمایز در زمان؛ ب) وجود تأخیر زمانی؛ ج) که در آن صحنۀ نخست بیتغییر باقی مانده؛ د) اما توسط مورد دوم تغییر شکل داده؛ ه) و تروماتیک شدن به گونهای معطوف به گذشته است. به طور شماتیک میتوان این وضعیت را با شکل زیر توضیح داد:
شکل ۱، منطق کنش معوق
T1 و T2 دو لحظۀ متمایز را نشان میدهند که از طریق شکافی زمانی از هم متمایز شدهاند (از طریق نماد → نشان داده شده است). T2 همانطور که به شکل کلاسیکش درک میشود لحظۀ رخداد تروماتیک (دومین) است، یعنی صحنۀ تروماتیکی که مستقیماً پیش از شکلگیری سمپتومها رخ داده و در شکل با نماد Σ نمایش داده شده است. این رخداد را تنها پس از وقوع میتوان شناخت چرا که بر کسی آشکار و پیشبینیپذیر نیست که چه رخدادی تروماتیک هست یا نیست. در مورد اما، T2 خندۀ فروشندگان است، تجربهای که مستقیماً با اجبار او در عدم ورد به مغازه دنبال میشود. کشف گرانبهای فروید این است که در مییابد قدرت تروماتیک T2 از تجربۀ پیشین یعنی T1 ناشی میشود. با این حال رخداد نخستین برای سالها بی اثر باقی میماند که این امر نشان میدهد تا پیش از احیایش توسط T2 تروماتیک نشده است. فروید نشان داده که این خاطره {خاطرۀ نخستین} بوده که تروماتیک شده است، اما این تجربه از ابتدا اینگونه نبوده و پس از رخداد T2 اینگونه {بازنویسی} شده است. پس کنش معوق به مکانیزمی اشاره دارد که به معنای واقعی کلمه تفسیر سوژگانی گذشته را تغییر میدهد، به گونهای که این حافظۀ تغییر یافته باعث ایجاد اثراتی نوین و غیرمنتظره در زمان حال میشود. به همین دلیل است که ترجمه شدن Nachträglichkeit به عنوان کنش معوق (deferred action) تقلیلگرایانه است، چرا که این دومی نه زمان ذهنی و سوژگانی را، که دیدگاهی عام و قطعی در باب زمان ارائه میدهد. کنش معوق (deferred action) بر این دلالت دارد که چیزی که در T1 رسوب کرده است به ناگهان در T2 مثل یک بمب ساعتی منفجر میشود. این گونه است که ما مفهوم زمان را بر حسب مدتی که گذشته است، یعنی تنها با یک بُعد، یعنی از طریق جانشینی یا در زمانی[۵] درک میکنیم (شاتل، ۱۹۹۵). کنش معوق (Nachträglichkeit) با منطق زمان خطی در تضاد است. مفهوم فروید حکم میکند که آنچه در T1 نگه داشته شده تنها از طریق نیروگذاری گذشتهنگرِ موجود در T2 منفجر میشود. ما معتقدیم که این مکانیزم قادر است به شکلی منطقی با آسیبشناسی تروماتیک تأخیری و واکنشهای تروماتیک متعاقب رخدادهایی جز معیار A (DSM) مرتبط باشد.
کنش معوق، PTSD با آغاز تأخیری و رخدادهایی جز معیار A
مفهوم کنش معوق (Nachträglichkeit) این امر را مفروض میدارد که تأثرات تجربهای بالقوه تروماتیک، میتواند سالها به تعویق بیافتد و برای ظهور نیاز به لحظهای ثانوی دارد. بنابراین شروع دیرهنگام آسیبشناسی تروماتیک در لحظهای تصادفی رخ نمیدهد، بلکه به شکلی منطقی متعین میگردد. پژوهشهای اخیر نیز بر نقش رخدادهای زندگی بر تسریع بروز PTSD با شروع تأخیری تأکید دارند (هورش، سولومون و زراچ، ۲۰۱۱). به طور خاص آن رخدادهای زندگی که یادآور تجربۀ تروماتیک اصلی هستند ممکن است باعث شوند «آسیب روانی نهفته را بیدار ساخته و نقاب از آن بردارند.» (هورش و همکاران، ۲۰۱۱).
برخی از موارد تروما دیده دورۀ نهفتگی طولانی را تجربه میکنند که در طی آن عملکرد خویش را حفظ کرده و علائم خاصی ندارند. با این حال ممکن است پس از مدتی با رخدادی رو به رو شوند (مانند تصادف، مرگ یکی از عزیزان یا حملۀ تروریستی) که به شکلی نمادین یادآور رخداد تروماتیک آنان باشد و آن را مجدداً عرصۀ پدیداری باز گرداند.
به همین ترتیب فریدمن و همکاران (۲۰۱۱) نشان دادهاند که واکنشهای تروماتیکی که پس از رخدادهای جز معیار A رخ میدهد ممکن است به سبب بازفعال شدن رخداد تروماتیک پیشین باشد. یک رخداد معمول اما ناراحت کنندۀ زندگی مانند جدا شدن از یک دوست ممکن است بدل به بروز PTSD تمام عیاری گردد، و علتش تنها ارتباط آن رخداد با ترومای پیشینی است که مجدداً حیات یافته و به میدان بازگشته است. اگرچه کنش معوق در واقع بر این فرض استوار است که تروما در نتیجۀ دو رخداد ایجاد میشود اما از نظر ما این امر کاملاً صحیح نیست که بگوییم رخدادی دوم، T2 موجب احیای ترومای (نهفته) پیشین میشود که فرد متحمل شده بود. رخداد T2 زخمهای کهن را احیا نمیکند. بلکه در کنش معوق ضروری است زخم تنها در T2 رخ بدهد نه T1. به عبارت دیگر پیش از این زخمی رخ نداده، بلکه آن رخداد نخستین از باقی حیات روانی جدا شده است که این را میتوان در مفهوم «آسیبشناسی روانی نهفته» در نظر گرفت. تنها در طی T2 است که رخداد اصلی تروماتیک گشته و برای نخستین بار بر سوژه زخم میزند. پس ما موافقیم که در برخی موارد PTSD با شروع تأخیری و بدون معیارهای A حاصل ارتباط با ترومایی کهن است. با این حال مفهوم کنش معوق نشان داده است که در این موارد، رخداد نوین به جای احیای زخمی کهن، باعث شکلگیری خاطرهای تروماتیک میشود.
در نظر گرفتن این نکته که شروع تأخیری تروما حاصل رخدادی ثانوی است مهم است اما پرسشی اساسی را بیپاسخ میگذارد: چرا احیای خاطرۀ صحنۀ اصلی فرد را تروماتایز میکند، در حالی که خود تجربه چنین نکرده است؟ چگونه خاطرۀ بازیابی شده تا این اندازه اثر گذار است در حالی که خود تجربه اینگونه نبوده است؟ همانطور که فروید در مورد اما بیان کرده:
«در اینجا ما با موردی رو به رو هستیم که در آن خاطرهای عاطفهای را برانگیخته کرده است که پیشتر تجربه نشده است، زیرا در این میان به واسطۀ تغییرات ناشی از بلوغ، درک متفاوتی از آنچه در یاد مانده، صورت گرفته است. (۱۹۸۵، ص ۳۵۶).
بنابراین فروید دو نکته برای ما مطرح میسازد تا کار گذشتهنگر را که ویژگی ذاتی کنش معوق است درک کنیم: الف) نخستین تجربۀ سوژه به نحوی از دست رفته است و ب) به شکل تأخیری توسط سوژهای تجربه میشود که از زمان رخداد نخستین دستخوش تغییراتی شده است. کتی کاروت (۱۹۹۵-۱۹۹۶) این استدلال را مطرح ساخته است که یک رخداد تنها به دلیل این ویژگیهای خاص است که پیامدهای بعدی تروماتیک را ایجاد میکند؛ این که «آن رخداد در آن زمان به طور کاملی جذب یا تجربه نشده است، بلکه تنها به شکل تأخیری رخ میدهد.» او عقیده دارد پتانسیل تروماتیک نه در رخداد اول و نه در رخداد دوم، که دقیقاً در شکافی قرار دارد که این دو را از هم جدا میکند. به طور کلیتر تروما به مثابه «تهاجم خشونتآمیز امری کاملاً غیرمنتظره، چیزی که سوژه برای آن آماده نبوده و به هیچ وجه قادر به ترکیب آن درون خویش نیست» درک میشود (ژیژک، ۲۰۰۸، ص ۱۰). بنابراین امکانناپذیری درک کامل یا نشان دادن تجربۀ ناراحت کننده در هنگام وقوع تروما با آن همراه است. آنچه واکنشهای تروماتیک تأخیری را مشخص میکند -و با دیدگاه کنونی آسیبشناسی تروماتیک در تضاد است- این است که فقدان نخستینِ دلالت، مستقیماً بدل به بیماریزایی نمیشود. در عوض این درک درهنگام و تأخیری است که نشانههای تروما را پدیدار میکند. در بخش بعدی به نظریۀ لکانی میپردازیم تا این مکانیزم عجیب را بیشتر روشن سازیم.
اینجا باید گفت که اگرچه یکی از مصادیق تروما به مثابه «رویارویی از دست رفته» میتواند تجربۀ جنسی زودرس باشد -یعنی تجربۀ جنسی که زمانی رخ داده که فرد هنوز ابزار لازم برای درکش را ندارد- اما این تنها تجربۀ ممکن نیست. برای مثال خود فروید مدتی از این ایده حمایت میکرد که ترومای هیستریک میتواند ناشی از تجاربی باشد که در حالت «هیپنوتیزم» به ذهن فرد خطور میکنند. این حالت با وقعیتی از این دست تأیید شده که ایدههایی که در آن وضعیت پدیدار میشوند بسیار شدید بوده اما ارتباطشان با سایر تداعیهای آگاهانۀ فرد قطع شده است (فروید و بروئر، ۱۸۹۳، ص ۱۲ تا ۱۷). ایدۀ «رویارویی از دست رفته» نیز با این یافته تأیید میشود که حالت گسستگی[۶] در حین رخداد تروماتیک (اصطلاحاً گسستگی پیش تروماتیک) یکی از قویترین پیشبینی کنندههای پیامدهای بالینی تروما است. در مجموع کنش معوق این را مفروض داشته که در زمان وقوع جنبههای خاصی از رخداد اولیه توسط شخص قابل درک نبوده و به دلایل گوناگون (زودرس بودن؛ شدت بسیار زیاد، گسستگی و غیره) از قلم افتاده است. در نتیجه فرد قادر نیست خود را با توجه به جنبههای بیان نشدۀ تجربۀ آزاردهنده تعریف کند یا جایگاهی در برابرش بگیرد.
چشمانداز لکانی در باب تجربۀ جنسی زودرس
اکنون اجازه دهید بحث را با ترسیم ساختار فرایند کنش معوق، مطابق با مورد اما ادامه دهیم. نخست رخداد آزاردهندۀ T1 وجود دارد که در زمان وقوع نمیتوان آن را به شکلی کامل درک کرد چرا که سوژه فاقد ابزار نمادینی جهت درکش است. اما با وجود این که سوژه قادر به معنادهی آنچه در حال رخ دادن است نیست، این رخداد نوعی «ردیادی مربوط به حافظه» از خود به جای مینهد. درون چارچوب لکانی این قسمت نخست از طریق یک دال یا بازنمایی در حافظه حک میشود که نشانی از پوشاندن آن فقدان درک نخستین است (فرهاگه، ۲۰۰۸). این دال منفرد که به شکلی مجازی[۷] توسط سوژه برگزیده میشود در حفره یا مرز تجربۀ آزاردهنده قرار میگیرد. در مورد اما چنین دالی میتوان «لباس» یا خندۀ مغازهدار و فروشنده باشد، امری که همزمان به صحنۀ نخستین اشاره کرده و آن را پنهان میکند. بسیار مهم است که بدانیم این دال یا بازنمایی اولیه «ساکت» باقی میماند، چرا که با عناصر دیگری که بدان معنا میبخشند مرتبط نمیشود. نظریۀ لکانی به ما میآموزد که هر عنصری از سیستم روان به خودی خود فاقد معنا است (فینک، ۱۹۹۵ و ون هول، ۲۰۱۱). تنها در پیوستگی یک زنجیرۀ دلالت است که هر عنصر میتواند دلالتی موقتی کسب کند (لکان، ۱۹۵۷ و ۵۸). بنابراین نخستین تجربه به شکل ویژهای ثبت میشود؛ به عنوان دالی واحد که با رخداد آزاردهنده هم مرز است و قادر نیست خود را با سایر مواد روانی ترکیب کند. این امر برای یادآوری آگاهانه در دسترس نیست چرا که نمیتوان آن را با گروهی از دالها (یا بازنماییها) که ایگو را شکل میدهند بیان کرد. نکته مهم این است که تآثیر دالی که نتوانسته خود را با سایر دالها ترکیب کند تنها در عدم امکان معنادهی به صحنۀ مربوطه محدود نمیشود. در منطق دلالت لکان، سوژه به مثابه حاصل پیوند دالها است (لکان، ۱۹۵۷/۱۹۵۸ و ۱۹۶۰). از این رو تا زمانی که صحنۀ T1 را نتوان از طریق ارتباط با عناصر بعدی دلالت کرد، نمیتوان آن را «زندگی» یا تجربه نمود؛ این امر غیرسوژگانی باقی میماند.
به دلیل ناتوانی در درک و معنادهی به واقعه، سوژه (به عنوان حاصل پیوند دالها) خارج از آن است. در نهایت میتوان گفت که آن رخداد در زمان وقوعش به شکل سوژگانی تجربه نشده است. همانطور که کاروت (۱۹۹۶) آن را «رویارویی از دست رفته» یا «تجربۀ بیان نشده» نامیده است. بنابراین چنین تجربهای در ابتدا فاقد پیامدهای طویل المدت است. با وجود این، شخصی که شاهد این رخداد است آشکارا با آن درگیر است، که گواه آن واکنش شدید پریشانی و ترس وی و این واقعیت است که رخداد ردپایی از خویش به جای میگذارد. تجربۀ نخستین معما را میگشاید. پرسشی را مطرح میکند که معلق است و در انتظار پاسخ- شاید برای سالها. همۀ این امور یادآور مفهوم ژآن لاپلانش، یعنی «دال معمایی» است (لاپلانش، ۱۹۹۹).
با گذر زمان، فرد آسیبدیده کلیدهایی برای بازگشایی رازو رمز صحنۀ اصلی به دست میآورد. در مثال اما این امر یک تصادف است، یک ملاقات مبتنی بر اقتضاء شرایط، که منجر به تحقق صحنۀ نخستین میشود- تحقق به این معنا که تجربۀ جدید، درکی برای آنچه سوژه نخست از دست داده بود فراهم میآورد. اما اساساً از طریق این درک گویی جنبههایی تروماتیکی از صحنه که در T1 تجربه نشده بودند اکنون در دل T2 کاملاً تجربه میشوند. سوژه از طریق T2 برای نخستین بار به حقیقت تروماتیک T1 دسترسی مییابد. اینجا است که تجربۀ T1 به عنوان رخداد سوژگانی نوینی حیات آغاز میکند. بنابراین در T2، T1 و T2 به شکل همزمان رخ میدهند. تنها از طریق ارتباط با رخداد دوم در T2 است که سوژه میتواند در باب ارزش دلالتی T1 نتیجهگیری کند و تنها در این صورت است که صحنۀ نخستین قادر به ایجاد تأثیری تروماتیک است. دقیقاً در آن لحظه، یعنی لحظۀ تحقق است که خاطرۀ T1 تروماتیک میشود. تا پیش از آن خاطرۀ T1 مبهم و غیرقابل دسترسی بوده است. پس T2 لحظهای است که طی آن در نهایت گذشتۀ به پیش افکنده، دلالتمند میشود. پس به طور کلی باید در نظر گرفت که فرد پس از تجربۀ T1، زخم قدیمی خفتهای را حمل نمیکند. او تنها در لحظۀ تحقق است که واجد زخمی میشود، جایی که زخم از طریق دلالت تحقق مییابد. گذشتۀ تروماتیک اگرچه در گفتمان روانکاوانه به شکلی تلقینی «پسرانش شده» خوانده میشود، اما «واجد هیچ موجودیتی خارج از زمان اکنون، زمانی که تحقق مییابد نیست. (جانستون، ۲۰۰۵)» نخستین رخداد در ضمیر ناآگاه نهفته نیست یا آنگونه که گفته میشود مثل بمب ساعتی نیست که یکباره به شکلی بیمارگون منفجر شود. آنچه در واکنشهای تروماتیک تأخیری مهم است، گذشته به معنای خالصش نیست، بلکه نحوۀ گنجاندن رخدادهای گذشته در حوزۀ معنایی کنونی به شکل همزمان است. در نتیجه میتوان گفت که رخداد پیشین زمان حال را تعیین میکند ( و به همین دلیل میتوان آن را به شکل مجازی پنهان یا تروماتیک نامید) اما فقط تاآنجا که:
«خود این معنادهی به شکل پیش تعیین شدهای توسط شبکۀ نمادین کنونی و همزمان اتفاق میافتد. اگر ناگهان ردیادی از رخدادی کهن شروع به اثرگذاری کرد، به این دلیل است که جهان نمادین کنونی سوژه به شکلی ساختار یافته که مستعد آن است. (ژیژک، ۱۹۹۱، ص ۲۰۲).
پس بر این اساس، برخلاف نظریات کنونی باید نتیجه بگیریم که فقدان اولیۀ معنا در رخدادی که کاملاً درک نشده است، آزاردهنده هست اما به خودی خود تروماتیک نیست. تنها آن هنگام که این رخداد در دل T2 درک شود تروماتیک میگردد. این تمایز واجد اهمیتی حیاتی است. تجربۀ T1 زمینه را برای رخدادی سوژگانی آماده میکند که هنوز محقق نشده است و تنها در T2 است که این رخداد سوژگانی محقق میشود- و در واقع ممکن است تروما نتیجۀ شکست خوردن در بستن یا پایان دادن به آن رخداد در نظر گرفته شود. از این رو رخداد تروماتیک هم به تعویق افتاده است هم ناتمام. در لحظۀ تحقق حقیقتی تروماتیک آشکار میکند که احساس ثبات سوژگانی را زیر سوال میبرد. حقیقت T1 که در T2 شکل گرفته است با دیدگاههای پیشین در باب خود و جهان سازگار نیست. این «حقیقتی تحملناپذیر» است، چیزی که نمیتوان تأییدش کرد. این امر واقعِ تحملناپذیر سوژه را به ورطۀ «زمان ادراکی» طولانیمدتی افکند. امر واقعی که در حقیقت تروماتیک گشوده میشود همانطور که ژیژک اشاره کرده پاسخی سوژگانی نیز طلب میکند، که نهایتاً به زایش سوژهای نوین منجر میشود (ژیژک، ۲۰۰۸).
مثالی محدود
بسل ون در کلاک و الکساندر مک فارلین (۲۰۰۷، ص۶-۷) در یکی از مقالات خود به شکلی خلاصه در باب زنی حرف میزنند که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود (رخداد معیارA و T1) اما بلافاصله پس از این رخداد دچار رنج روانی بلند مدت نشده بود. با این حال چند ماه بعد خبری شنید مبنی بر این که همان مجرم با قربانی دیگری نیز چنین کرده است. اما این بار او نه تنها به قربانی تجاوز کرده که او را به قتل هم رسانده بود. تنها پس از این رخداد بود (T2) که زن ماهها پس از سانحه، علائم کامل PTSD را نشان داد. در حالی که تجربۀ T1 که بر اساس قضاوت بالینی در ابتدا تروماتیک نبود، پس از آن که در T2 مجدداً دیده شد تروماتیک گشت. در واقع گذشتۀ سوژگانی به کل تغییر کرد که اثراتی نوین و غیرمنتظره در زمان حال ایجاد کرد. بنابراین واکنش تروماتیک زن حاصل رخداد T1 نبود، بلکه حاصل بازنویسی آن در T2 بود. نکته مهم این است که مورد حاضر نشان میدهد که همواره اثرات فیزیکی یا ویژگیهای خاص موقعیت نیست که به نوعی تأثیرات تروماتیک را به شکل بی واسطهای پدیدار میکند. بلکه نحوۀ تأثیرگذاری این امر بر سوژه است که از اهمیتی اساسی برخودار است. و این تأثیر سوژگانی قابل تغییر است، چرا که حافظه رویداری همواره تحت تاثیر زمان حال قرار دارد.
هنگامی که این نمونه از PTSD تأخیری را با مکانیزمی که در ارتباط با مورد اما ترسیم کردیم مقایسه میکنیم برخی اختلافات توجه ما را به خود جلب میکنند. در مورد اما، صحنۀ اصلی در شرایط بسیار ویژهای رخ داد؛ این همان چیزی بود که فروید «تجربۀ جنسی زودهنگام» نامیده، به این معنا که کودک در آن زمان ابزار نمادین برای درک آنچه رخ میدهد را واجد نیست. در طول برخورد دوم با فروشندگان مغازه، او این ابزارها را در اختیار داشت که درک به تأخیر افتاده را ممکن میساخت. به گفتۀ فروید اثر تروماتیک به تأخیر افتاده در عبور از نقطهای اسطورهای در ساختار سوژه است؛ پیش از عمل و پس از عمل (فروید، ۱۸۹۶، ص۱۵۲). این امر به وضوح در مثال مطروحه منتقل نمیشود. اینجا رخداد T1 زمانی پیش میآید که فرد بالغ است، اما هنوز هم «مواجههای از دست رفته» و درک تأخیری امکانپذیر است -همانطور که واکنش تروماتیک او نشان داد. به نظر میرسد که قابل قبول است که برخلاف مورد اما این زن در ابتدا موفق به بیان کردن و مقابله با رخداد T1 شد. با این حال اطلاعات اضافی T2 ارزیابی نخستینِ وی از موضوع را زیر سوال برده و فاش کرد که او نیز جنبههای وحشتناکی از موضوع را «از دست داده است.» تحقق این سویۀ غیرقابل تصور از تجربۀ زن، کل اهمیت آن رخداد را تغییر داده و آن را تروماتیک کرد. بنابراین تفاوت اصلی میان مورد اما و مثال مطروحه در این است که در مورد دوم الف) رخداد T1 پس از گذر از ساختار ادیپی در سوژه رخ داده و ب) پیش از آن حافظهای سوژگانی شکل گرفته بود، در حالی که در مورد اما ما تنها شاهد دالهایی واحد و غیرقابل توصیف بودیم. اینکه پیشتر خاطرهای رخ داده باشد مانع از ایجاد PTSD با شروع تأخیری از طریق دلالتمندی نوین رخداد نمیگردد. دالها همواره میتوانند به زنجیرۀ دلالت افزوده شده و دالهای نوین به شکلی معکوس تأثیرات دالهای پیشین را تعیین میکنند (ونهول، ۲۰۱۱).
بحث
تحلیل ما از مفهوم فرویدی کنش معوق به این نتیجه منتهی شد که در برخی موارد PTSD با شروع تأخیری و واکنشهای تروماتیکی که در پی رخدادهای جز معیار A پیش میآید به شکلی منطقی با هم مرتبطاند. مورد اما نشان داده است که سنگینی بیماریزاییِ یک رخداد پیش پا افتاده ممکن است ناشی از ارتباط آن با رخدادی کهن باشد که برای سالها بدون عارضه باقی مانده است. در چنین مواردی رخداد نوین (که از رخدادهای معیار A) نیست با شکلدهی خاطرۀ تروماتیک از رخداد آزاردهندهای مربوط به گذشته، باعث آسیبشناسی تروماتیک میشود. هنگامی که تشخیص دهنده تنها بر رخدادی که دقیقاً پیش از بروز سمپتومها رخ داده تمرکز میکند میتواند به این خطا دچار شود که که این «عامل تحریک کننده» را به غلط به عنوان تنها رخداد بیماریزا در نظر بگیرد. و اگر آن رخداد نوین واجد «اعتبار تروماتیک» نباشد (یعنی معیار A را برآورده نکند) ممکن است پریشانی حاضر به عنوان موردی از تروماتایز شدن در نظر گرفته نشود.
ثانیاً تمرکز بر تظاهرات سطحی سمپتومها ممکن است تشخیص نادرست را شدت دهد. برای مثال «اجبار» به سختی میتواند به عنوان نمونهای از آسیبشناسی تروماتیک در نظر گرفته شود. ممکن است اصلاً برای او برچسب «فوبی اجتماعی» در نظر گرفته شود. این امر نشان میدهد که تصویر بالینی که پس از رخدادی تروماتیک قادر به شکلگیری است میتواند بسیار متنوع باشد. ون در کلاک و مک فارلین (۲۰۰۷) با توجه به تفاوتهای واضح میان اظهارات اما و سربازان بازگشته از ویتنام که به گروههای قومی متفاوتی تعلق داشتند به همین نکته اشاره کردهاند. به طور کلی تأثیر تفاوتهای فرهنگی بر تروما و بهبودی آن به شکل مستحکمی ثابت شده است (برای یک مرور کلی میتوانید به استم و فریدمن، ۲۰۰۰؛ مراجعه کنید). با در نظر گرفتن این نکات به نظر بتوان گفت بسیاری از واکنشهای تروماتیک شناخته نشده با برچسبهایی همچون اختلال سازگاری، افسردگی، سایر اختلالات اضطرابی و یا رفتاری و رشدی کودکان طبقهبندی شدهاند. بنابراین در فرمولبندی میبایست کاملاً بر مسائل فردی متمرکز ماند تا تأثیر تروماتیک تجارب مختلف شناخته و درک شوند- و این امر میبایست فراتر از تمرکز محدود بر سمپتومها و تظاهرات سطحی آن باشد.
همانگونه که بحث شد، ترسیم ویژگیهای عینی رخداد /شخص، نمیتواند پیامدهای بالینی را مشخص کند. ابعاد سوژگانی در فهم این که چه کسی دچار سمپتوم میشود و چه کسی نمیشود اهمیت بسزایی دارد. کنش معوق راهی برای تصور این که چگونه تأثیر یک موقعیت بر شخص را نمیتوان با پارامترهای قابل پیشبینی تعیین کرد ارائه میدهد و نشان میدهد این مسئله به ترکیب منحصر به فردی از این موارد وابسته است. افزون بر این، مفهوم کنش معوق روشن میکند که تأثیر سوژگانی یک بار برای همیشه رخ نمیدهد، بلکه همواره در معرض تغییرات بعدی و کسب ارزش معنایی نوین است. این امر دیدگاههایی در جهت فهم بالینی ایجاد میکند که البته فراتر از محدودۀ متن حاضر است. کافی است بگوییم که دلالتهای تروماتیکی که لحظۀ دومین ساخته میشود دلالت نهایی (یا به قول شاتل (۱۹۹۵) ابدی) نیست، بلکه خود آن نیز از طریق افزودن عناصر نوین به شبکۀ دلالتی قابل اصلاح است. با وجود این، راههای درمانی تنها از طریق تمرکز بر صورتبندی فردی یافته خواهند شد و این امر برای رویکردهایی که هدفشان طبقهبندی است بلا استفاده باقی میماند.
نکتۀ دیگر این که فروید کنش معوق را در زمینۀ بسیار ویژۀ مواجهۀ زودهنگام جنسی استنباط کرد. او با تأکید بر واقعیت صحنۀ تروماتیک نوزادی، که پیش از صورتبندی ادیپی رخ میدهد، به دنبال این بود که دریابد آیا تفاوت میان هنجار بودگی و بیماریزایی بر این آسیب کودکی استوار است یا خیر. این امر به عنوان «نظریۀ اغوا»[۸] فروید شناخته میشود. در این نظریه، هستۀ تروماتیک به عنوان آغازگاه تمام آسیبشناسی روانی بعدی از جمله فوبیا، رواننژندی وسواسی، هیستری و غیره عمل میکند (فروید، ۱۸۹۶، ص ۱۵۱-۱۵۵). فروید در آن زمان معتقد بود ماهیت بالقوه تروماتیک این تجارب در زودهنگام بودنشان نهفته است، و بر این ایده بود که تمایلات جنسی در صورت مواجهۀ زودرس تروماتیک خواهند بود. به عبارت دیگر مواجهۀ از دست رفته که باعث بیماریزایی بعدی میشود حاصل ناآمادگی سوژه به علت رشد نیافته بودنش در زمان وقوع است. با توسعۀ نظریۀ روانکاوی ماهیت ساختاری ترومای روانی مد نظر قرار گرفت و مرزهای میان بههنجار بودن و بیماریزایی را محو کرد. لکان این نکته را مطرح ساخت که امر جنسی همواره تروماتیک است- و این صرفاً مختص به نوزادی که ابزاری در برابرش ندارد نیست (لکان، ۱۹۷۲-۱۹۷۳). در مقابل باید گفت، سیستم نمادین در تمامیت خود، از نظر ساختاری فاقد عناصر لازم برای رویارویی با جنبههای معینی از تنگناهای وجود ما، از جمله هویت جنسی، ارتباط جنسی و مرگ است (لکان، ۱۹۵۷، ص۴۵۹-۴۶۱). بنابراین احتمال «تجربهای بیان نشده» یا رویارویی از دست رفته به یک بازۀ خاص در زندگی فرد مختص نمیشود؛ ابزار نمادینی برای حفاظت از موجود ناطق به سادگی در برابر تمام نفوذهای امر واقع وجود ندارد و بنابراین با رشد کردن نیز نمیتوان آن را کسب کرد. حاصل این است که مکانیزم توصیف شده (توسط فروید) فراتر از نقطۀ انقطاع ادیپی عمل میکند.
بنابراین در کمال تعجب میتوان دریافت با وجود تمام محدودیتهای مطروحه در تعریف، نقاطی که ابزار نمادین فاقد آن است در معیار A گنجانده شده است؛ و این دو نشان میدهند که ترومای روانی همواره با امر جنسی و مرگ پیوند خورده است. در نتیجه میتوان حدس زد که رخدادهای غیر معیار A که منجر به تروما میگردند به شکلی ناآگاه در پیوند با این حوزههای وجودی قرار دارند، حتی اگر این اتصالات دور بوده یا به آسانی قابل ردیابی نباشد. اما این پرسش باقی میماند که آیا اتصال فوق بایست لزوماً به رخدادهای «واقعی» زندگی مربوط شوند (مثل مورد اما) یا ساز و کار دیگری نیز ممکن است؟ به طور دقیقتر این که آیا رخداد معیار A میتواند بدون اتفاقی واقعی (واقعیت بیرونی) صرفاً به دلیل جایگاهش در وضعیت اقتصاد روانی و فانتزی تروماتیک گردد؟ این دقیقاً همان نکتهای است که فروید پس از کنار گذاشتن نظریۀ اغوای خود آن را مطرح ساخت. مخلص کلام این که از یک سو ترومایی بدون رخداد داریم و از سویی ترومایی بدون سوژه. در هر صورت امکان تروماتیک بودن یک رخداد غیر از معیار A بدون ارتباط با رخداد واقعی پیشین منتفی نیست. ظرفیت تروماتیک چنین رخدادی باید از این واقعیت ناشی شود که به شکل ناگهانی و غیرمنتظره از تعینات سختگیرانه و ذاتی ضمیر ناآگاه گذر میکند. لکان این استدلال را مطرح ساخته که تجارب امر واقع، در سطح پدیداری ایگوی آگاه کاملاً دلبخواهی و تصادفی به نظر میرسند، اما ضمیر ناآگاه بیزمان نمیتواند به آنها اهمیت ندهد. به محض آن که برخوردی تصادفی در سیستم روانی مطرح شد و با سایر مواد ناآگاه ترکیب گشت، نظمی بدان داده میشود. به این ترتیب منطق ناآگاه تعیین میکند که رخداد حاضر با توجه به رخدادهای پیشین میتواند چه زنجیرهای را دنبال کند[۹]. به همین ترتیب، تعینسازی ضمیر ناآگاه را میتوان از طریق مفهومسازی فانتاسم بنیادی، که به مثابه پنجرهای که از طریق آن واقعیت را درک میکنیم متصور شد. این چارچوب ساختاری بسیار ویژهای است که سوژه را از رویارویی با امر واقع تروماتیک حفظ میکند (فینک، ۱۹۹۵). به این ترتیب ویژگیهای فانتاسم به شدت در تعیین این که در میدان واقعیت چه چیز قادر است پدید آید و چه چیز قادر نیست تأثیر گذار است. فانتاسم بنیادی چیزی را که قابل درک و معنادهی نیست تبیین میکند. در این باب تروما را میتوان به معنای بروز عنصری دید که چارچوبی را درهم میشکند که به ما امکان آن را داده تا جهان را درک کرده و خود و دیگری را در آن جای دهیم. این رویارویی با «غیرممکن» است که منطق ضمیر ناآگاه را مختل ساخته و در برابر هر شکلی از ادغام مجدد این سیستم مقاومت میکند. پس امر تروماتیک را میتوان به مثابه دستور اخلاقی غیرمنصفانهای در جهت سوبژکتیو کردن رخدادهای تصادفی که با ساختار پیشین سوژه (یعنی منطق اوتوماتون فرآیندهای نخستینِ ضمیر ناآگاه) قابل قیاس نیستند در نظر گرفت؛ این امر مستلزم شکلگیری (ساختاردهی) نوین سوژه است. با توجه به خاص بودن ساختار روانی هر شخص (یعنی فانتاسم بنیادین و زنجیرۀ دلالتی) میتوان حدس زد که رخدادهای مشابه به شیوههای متفاوت و غیرقابل پیشبینی بر فرد اثر میگذارند.
از سوی دیگر این ایده که برخی تجارب بیش از سایرین با ایجاد PTSD مرتبط هستند (یعنی از نظر شدت) با نظریۀ تحلیلی همسو نیست. با این حال نکتهای که بالاتر ذکر شد میتواند توضیحی برای این امر بر اساس ویژگیهای سیستم نمادین ارائه دهد. این امر تأکید میکند آنچه در این رخدادها تروماتیک است تنها در ارتباط با دستگاه روانی که با آن رخداد رویاروی گشته قابل تبیین است. هنگامهای که در آن تأکید در تشخیص آسیبشناسی تروماتیک مبتنی بر شدت و ماهیت رخداد است، کنش معوق بر این تأکید میکند که رویارویی تروماتیک همواره از دو جزء تشکیل شده است، رخداد و افزون بر آن سوژه. هیچ رخدادی به خودی خود تروماتیک نیست. رخداد تنها در ارتباط با یک سوژۀ بهخصوص تروما میسازد. این امر ممکن است بیاهمیت به نظر برسد، اما با این حال اهمیت بسزایی دارد. این امر نشان میدهد که آسیبشناسی تروماتیک را نمیتوان با ویژگیهای از پیش موجود و عینی یک رخداد توضیح داد. درک واکنش تروماتیک مستلزم مطالعۀ جایگاه رخداد تروماتیک در مسیر زندگی فرد و نحوۀ تأثیرگذاری آن بر دانش فرد در باب خویش و جهانش است. از آنجایی که چنین امری بسیار شخصی است؛ قابل تعمیم نبوده و نمیتوان پیشبینی کرد که یک رخداد به خصوص چگونه بر فردی دیگر اثر میگذارد. با این حال ایدۀ اشتباهی همچون این که میتوانیم امور تروماتیک را طبقهبندی کنیم -مانند معیار A در باب PTSD- اکنون (در سیستم بهداشت روان) بدل به امری همچون حقیقتی لایتغیر شده است. برای مثال میتوانید تلاشهای گستردۀ روانشناسان و سایر کارکنان بهداشت روان را در هنگام بلایای طبیعی یا انسانی مد نظر بگیرید.
تروما، ما را با امری غیرقابل تصور و کنترلناپذیر رویاروی میکند. تلاش برای پیشبینی آسیبشناسی تروماتیک همواره به همین سو میرود که نظامی را مطرح میکند که در دسترس نیست و در برابر دانش کمی مقاومت میکند. امر واقع هرگز آنجایی نیست که انتظار میرود، و جایگاهی که در آن پدیدار میشود واجد تعینی بسیار سوژگانی و منحصر به فرد است.
این مقاله با عنوان «Nachträglichkeit: A Freudian perspective on delayed traumatic reactions» در Theory & Psychology منتشر شده و توسط خشایار داودیفر ترجمه و در تاریخ ۱۴ آذر ۱۴۰۲ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Nachträglichkeit: A Freudian perspective on delayed traumatic reactions
واقعیت این است که ترجمۀ مناسبی برای این اصطلاح فرویدی وجود ندارد و خود واژۀ آلمانی بهترین گزینه است، اما به سبب آشنایی مخاطبان فارسی زبان با معادل کنش معوق، در ترجمۀ حاضر این معادل به کار بسته شده است {م}.
[۲] این معیارها در نسخۀ پنجم این متن تغییرات عمدهای داشته: فرد میبایست در معرض خطر مرگ، تهدید به مرگ، آسیب جدی یا خشونت جنسی قرار گرفته باشد که شامل رخدادهای غیرمستقیم یعنی برای اطرافیان نزدیک هم میشود. اگر واقعه مستلزم خطر مرگ یا تهدید باشد باید خشونتآمیز یا ناگهانی بوده یا به صورتی مکرر رخ داده باشد، این امر شامل دیدار غیرمستقیم (فیلم و تلویزیون و …) نمیشود.
[۳] repression
[۴] agent provocateur
تمام وقایع پس از بلوغی که به عنوان علتهای بروز رواننژندی هیستریک و شکلگیری سمپتومها در نظر گرفته میشوند را همانطور که شارکو گفته است میبایست به عنوان «کارگزارانی برانگیزاننده» در نظر گرفت، اگرچه او برای وراثت جایگاهی تعیین کننده در نظر گرفته بود و من به رخدادهای زودرس جنسی اشاره دارم (فروید،۱۸۹۶، ص ۱۵۴ و ۱۵۵).
[۵] Diachrony
به عبارت دیگر پیگیری چگونگی تطور یک رخداد در یک دورۀ زمانی، در تضاد با همزمانی، که به معنای درک آن رخداد در ارتباط با سایر وقایع در یک رخداد {م}.
[۶] dissociation
[۷] metonymically
[۸] seduction theory
[۹] لکان این امر را به عنوان منطق اوتوماتون ناآگاه نامیده است که زیبایی شمای آن در زنجیرۀ دلالت ترسیم شده (لکان، ۱۹۵۴ ۱۹۵۵).
- 1.کنش معوق: دیدگاه فرویدی در باب واکنشهای معوق تروما
- 2.تروما و رابطهی اُبژهای | مایکل بالینت
- 3.لازم نیست آدم حتماً یک خانه باشد تا تسخیر شود.
- 4.درمان روانکاوانهی تروما و شخصیت آنالیست | سلمان اختر