لازم نیست آدم حتماً یک خانه باشد تا تسخیر شود.
لازم نیست آدم حتماً یک خانه باشد تا تسخیر شود: مطالعهای موردی در باب فعلیت[۱]، گسست و وحشت از «غیر-من»[۲]
در این مقاله به بررسی ترومای روانی میپردازیم، ترومای روانی به مثابه تجربهای غریب است که از پردازش شناختی فراتر میرود و ذهن چنان لبریز از تأثیرات یکپارچهناشدنی میشود که انسجام الگوی درونی را که انسجام-خود، بههم پیوستگی-خود و امتداد-خود به آن متکی است، تهدید میکند. جزئیات یک تصویر بالینی نشان میدهد که چگونه تجربهی پردازشنشدهی «غیر-من» با گسست کیفیت-خود همچون خاطرهای عاطفی بدون داشتن تاریخچهای از منشاء آسیبزای خود تسخیر میشود. این حتی در روانکاو زبردست نیز وحشت زیادی برمیانگیزد مگر اینکه بین بیمار و درمانگر واقعیت ادراکی جدیدی شکل بگیرد و روایتی را تغییر دهد که گسست را چنان حفظ میکند که گویی گذشته هنوز خطری حاضر است. استفادهی بهینهی تحلیلگر از فرایندهای گسستن در بافتی بینافردی و بیناسوژگی، بیمار را قادر میکند تا عواطف خود را در حافظهی ضمنی که آثار تروما در آن باقی مانده است، تنظیم کند؛ و به این ترتیب بخشهای گسستهی «غیر-من» کمکم مجاب میشوند که دست از تکرار خاطرات بکشند و هرچه بیشتر و فعالانهتر و گشودهتر بخشهای خود-بازتابنده و خود-ابرازگر «من» را مشارکت دهند.
بیگانگی، گسست و تنظیم عاطفه
«فرد مجبور نیست سرسرا یا خانهای باشد که تسخیر شود. امنتر آن است که در میان هیاهوهای برپاشده در چهارگوشهی عمارت باشد تا اینکه گزندی نبیند و تنها در بیکسی با خود مواجه شود. خودی که در پس خودمان پنهان گشته، ترسناکتر خواهد بود. خانهای که در آن قاتلی پنهان شده، کمتر ترسناک است.»
چهچیزی تصویر ترسیمشدهی امیلی دیکنسون (۱۸۶۳، ص. ۳۳۳) را چنین حقیقی میکند؟ چرا بخشی از وجود آدمی باید از دیدن بخشی دیگر در تنهایی… در هراس باشد؟ چگونه فردی احساس «تسخیر شدن» میکند؟ دیوید شکتر (۱۹۷۳)، روانکاوی با رویکرد بینافردی از انستیتوِ ویلیام آلانسون وایت و عضو تیم پژوهشی نوزادان سیبیل اسکالونا مفهوم «اضطراب بیگانگی» را گسترش داد و پژوهشگران دلبستگی آن را در باب اهمیت اولیهی تروما و زمینهی بینافردی در شکلدهی و بازشکلدهی شخصیت انسانی مجددا دریافتند. شکتر اذعان کرده که اگر مراقب در ترجمان آنچه بیگانه است و آنچه خوشایند یا حتی آشناست، ناکام بماند احساس «تداوم بودن» نوزاد را مختل میکند. شکتر فرمولبندی مهمی ارائه داد که بر اساس آن تروما را مطابق محتوای آن یا اندازهی عینی آن نمیسنجید، بلکه آن را بر اساس نگهداشتن و در برگرفتن بدون سرازیر شدن عواطف یکپارچهنشده میسنجید. در برگرفتن و نگه داشتن. او مشاهده کرد که نوزاد برای کنار آمدن با آشفتگی روانشناختی «فلج میشود» (یکی از نشانههای گسست در برابر تروما) و این منجر به چیزی میشود که «عدم-شناخت از من-بودگی» مینامیم و مفهوم تداوم را دربر دارد. بر این اساس تروما ناشی از «هراس از بیگانگی» در زمینهای بینافردی است که در آن احساس امنیت خود به فردی بستگی دارد که بتواند همزمان با «بیگانگی» وفق یابد.
به نظر من آنچه باعث میشود گفتههای امیلی دیکنسون بهطور شهودی درست باشند، این است که هر یک از ما تا حدی با احساس هراس آشناییم. وجود تروما و گسستگی در عملکرد فرد تنها منوط به تاریخچهی افرادی نمیشود که در معرض خشونت جسمی یا سوءاستفادهی جنسی قرار گرفتهاند، بلکه دربارۀ افرادی که بدون این تاریخچه بزرگ شدهاند هم صادق است. حمایت از این دیدگاه رو به افزایش است که شامل پژوهشهای مداوم نظریهپردازان دلبستگی میشود که نسبت میان دلبستگی آشفته/ نامتجانس و وجود آسیبشناسی گسستگی بزرگسال را بررسی میکنند (برای مثال باراخ، ۱۹۹۱. لیوتی، اینترکسیالاگی و سیسره، ۱۹۹۱. لیوتی، ۱۹۹۲، ۱۹۹۵. مین و مورگان، ۱۹۹۶). برای مثال باراخ (۱۹۹۱) بهدرستی اظهار میدارد که در قرائت او از پژوهش بالبی، توصیف دلبستگی از نظر بالبی «در واقع شکلی از گسستگی است [و] گرچه بالبی از اصطلاح دلبستگی در توصیف چگونگی واکنش کودک به رهاشدگی استفاده میکند، در واقع فرایند گسستگی را توصیف میکند» (ص. ۱۱۸). در همین راستا، مین (۱۹۹۵) گزارش میدهد که او و همکارانش از فرضیهی لیوتی مبنی بر اینکه الگویی گسسته/نامتجانس از دلبستگی اولیه میتواند درآمدی بر آسیب گسستگی در بزرگسالی باشد، حمایت میکنند. مین توجه خاصی به «شباهت ساختار برخی رفتارهای عجیب نوزادان گسسته/نامتجانس، لغزشهای گفتاری و استدلال مشاهدهشده در مصاحبهی دلبستگی بزرگسالان و پدیدهی گسست» نشان میدهد (ص. ۴۵۶). با اینحال او دلبستگی گسستهی نوزاد را به مثابه نزدیک شدن به وضعیت ضروری اما نابسنده برای رشد بعدی آسیب گسستگی بزرگسالی میبیند.
الگوهای دلبستگی کودکی تا حدی بخشی از سیستم نامنتظری است که برای فرا خواندن آرامش در بزرگسالی طراحی شده (همچنین رجوع کنید به فریدلی، ۲۰۰۱) بنابراین شکست در الگوی بینافردی برای رسیدن به آرامش لازم، منجر به نقص عمیقی در خودتنظیمی عاطفی میشود. از این منظر پژوهشهای حاضر در زمینهی عصبشناسی خصوصاً مسائل مربوط به دلبستگی و جدایی در ارتباط با بافت گسستگی است. برای مثال واندرکولک (۱۹۸۷) مینویسد:
احتمال دارد که تجربیات خاصی در کودکی افراد را در معرض ابتلا به اختلالات سیستمهای انتقالدهندهی عصبی قرار دهد و ممکن است بعدتر تحت استرس فعال شوند خصوصاً پس از تجربهی از دست دادن پیوندهای عاطفی. ماهیت و شدت استرس کودکی میتواند تعیین کند که کدام سیستم انتقالدهندهی عصبی نسبت به آشفتگیهای بعدی آسیبپذیر خواهد بود [ص. ۴۶].
به ویژه او اشاره میکند به یافتههای پژوهشی غیرمنتظرهای مبنی بر اینکه شکلهای مختلفی از«گریهی جدایی» به واسطهی شبهافیونهای درونزاد رخ میدهد، و اینکه این نواحی در مغز با بالاترین تراکم گیرندههای افیونی دقیقاً
نواحیای هستند که مشخصاً در حفظ پیوندهای اجتماعی نقش دارند… بنابراین اکنون شواهدی وجود دارد که نشان میدهد ادراک درد، پریشانی جدایی و رفتار عاطفی به واسطهی سیستم افیونی مغز مشخص میشود و هر سه با نواحی مجزا و به هم پیوستهی فضای کالبدی عصب مرتبط است. ممکن است که اضطراب تسکین نیافتهی جدایی در زمان کودکی باعث شود که فرد در جستوجوی آرامشی باشد که سیستم افیونی را برای کنار آمدن با اضطراب جدایی بزرگسالی برمیانگیزد [صص. ۴۰-۴۲].
محدودیت دسترسی به ادامهی مطلب
دسترسی کامل به محتوای تخصصی تداعی صرفاً برای اعضای ویژهی تداعی در نظر گرفته شده است.
با عضویت در تداعی و فعال کردن عضویت ویژه به امکان مطالعهی آنلاین این مقاله و تمام مقالات تداعی که در حال حاضر بیش از ۴۰۰ مقالهی تخصصی شامل نظریات روانکاوی، رویکردهای مختلف، تکنیکهای بالینی و مواردی از این دست است دسترسی خواهید یافت. عضویت ویژه فقط برای مطالعهی آنلاین در سایت است و امکان دانلود پیدیاف با عضویت ویژه وجود ندارد. اگر نیاز به پیدیاف مقالات دارید، آنها را بایستی جداگانه تهیه کنید.
در این صفحه میتوانید پلنهای عضویت ویژه را مشاهده کنید و از این صفحه میتوانید نحوهی فعال کردن عضویت ویژه را ببینید.
اگر اکانت دارید از اینجا وارد شوید.
اگر اکانت ندارید از اینجا ثبتنام کنید.
- 1.تروما و رابطهی اُبژهای | مایکل بالینت
- 2.لازم نیست آدم حتماً یک خانه باشد تا تسخیر شود.
- 3.درمان روانکاوانهی تروما و شخصیت آنالیست | سلمان اختر