
بازنگری عقده مردانگی

بازنگری عقده مردانگی
مقدمه
این مقاله برگرفته از تلاش من برای معنادهی به موضوعی در تجارب بالینیام با زنان است. ابتدا مروری بر رشد نظریهی فروید در مورد جنیست زنانه و بخصوص مفهوم او در مورد زنانِ مردانهشده خواهیم داشت و سپس به مشاهدات بالینی خواهم پرداخت که چندین استنباط و تعدادی سوال خواهم داشت در مورد دیگر تفسیرهای نظری به عنوان پیشنهاد در قیاس با نظریه فروید. در پایان به برخی از کاربردهای درمانی اشاره خواهم کرد که میتوانند بیانگر تغییراتی در دیدگاه نظری باشد.
نظریه فروید
فروید در سال ۱۹۹۰ در اولین مباحث منتشر شده هیچ تفاوتی بین دوره رشدی زن و مرد قائل نمیشود و عقده اُدیپ زنانه را به عنوان متمم عقده اُدیپ مردانه توصیف میکند. با گذشت سالها زمانی که فروید دریافت جنبههایی از روانشناسی زنان با نظریههای او دربارهی مردان همخوانی ندارد، شروع به نظریهپردازی در مورد تفاوتهای رشدی نمود و به یک نظریه متمایز همهجانبه از روانشناسی رشد زنانه رسید (فروید ۱۹۲۵).
در ابتدا با پرداختن به ایده ی تمایل دوجنسگرایی ذاتی در انسان، فروید روند رشد را در اولین سالهای زندگی در هر دو جنس یکسان دید، به این صورت که برای پسر بچه و دختر بچه، در ابتدا کلیتوریس همان عملکرد و ارزش روانی را دارد که آلت تناسلی مردانه دارد. همه کودکان مادر را به عنوان اولین اُبژه عشق در نظر میگیرند، تنها زمانی که کودکان از تفاوتهای کالبدشناختی (آناتومیک) بین زنان و مردان (در مرحله فالیک) آگاه میشوند رشد مرد و زن مسیر متفاوتی را دنبال میکند. در حالیکه دلبستگی اولیه به والد جنس مخالف در روند رشد دگرجنسخواهی، باید رها شده و به جهانی فراتر از خانواده گسترش یابد، پیامد این دگرجنسخواهی، برای دختران به علت تغییر اُبژه بسیار پیچیدهتر از پسران است (فروید ۱۹۲۵).
دختران با پی بردن به فقدان آلت تناسلی مردانه مسیرهای رشدی متفاوتی را طی میکنند. ابتدا دختر ممکن است به دلیل رنجش از مادری که او را ناقص به دنیا آورده و نیز آگاهی نسبت به اینکه نمیتواند مادرش را از نظر جنسی تصاحب کند، از مادر روی برگردانده و او را به عنوان اُبژه رها کند.
اما اکنون لیبیدوی دختر با یک موقعیت جدید روبروست، در بهترین حالت میتوان گفت: برای دختر بچهدار شدن مساویست با داشتن آلت تناسلی مردانه. او از آرزوی داشتن آلت تناسلی مردانه دست میکشد و به جای آن آرزوی داشتن بچه را جایگزین میکند و با توجه به این هدف، پدر را به عنوان اُبژهی عشق برمیگزیند و مادر به اُبژهی حسادت دختر و دختر به یک زن کوچک تبدیل میشود (فروید، ۱۹۲۵).
به علت اینکه دختر احساس میکند برای او اختگی از قبل رخ داده است در نتیجه انگیزهی کمی برای حلوفصل عقدهی اُدیپ و قبول اختگی داشته و در مسیر رشد دختر گاه غم و سوگواری دیده میشود. دختر ممکن است به آرامی غم این اختگی را سرکوب یا رها کند، یا اینکه اثرات آن در زندگی روانی نرمال او تا حد زیادی باقی بماند(فروید، ۱۹۲۵). همانطور که فروید اشاره میکند، این فرآیند «بسیار پر پیچوخم» است، که شامل چشمپوشی از کلیتوریس و قبول واژن به عنوان منطقه تناسلی اصلی است (فروید، ۱۹۳۱).
مسیر دیگری که ممکن است دختر دنبال کند، حذف کامل تمایلات جنسی است. «دختر کوچکی که در مقایسه با پسرها وحشتزده شده، و با نارضایتی از کلیتوریس، تمام فعالیتهای جنسی و بههمراه آن بهطور کلی جنسیت خود و بخش خوب مردانه خود را در دیگر زمینهها رها میکند (فروید،۱۹۴۳).
آخرین مسیر به چیزی ختم میشود که میتوان آنرا عقده مردانگی نامید.
امید بهدست آوردن آلت مردانه به هر قیمتی و شبیه مردان شدن، ممکن است بهطور باورنکردنی تا سنین بالا ادامه یابد و تبدیل به انگیزهای برای اقدامات عجیبوغریب و غیر قابل توصیف شود. یا ممکن است دوباره فرآیندی آغاز شود که مایل هستم آن را انکار[۱] (یا به عبارتی طرد) بنامم. بنابراین دختر ممکن است از قبول واقعیت اختگی امتناع ورزد و با این باور ایستادگی کند که او حتماً دارای آلت مردانه است و متعاقباً مجبور خواهد شد که مانند مردان رفتار کند (فروید، ۱۹۲۵).
انکار فقدان آلت تناسلی مردانه منجر به ظهور انتخاب اُبژهی همجنس میگردد و همچنان امید برای بهدست آوردن آلت تناسلی مردانه نیز حفظ میشود، چیزی که باعث تحریفهایی در روابط دگرجنسخواهانه و سایر فعالیتهای زندگی میشود (فروید، ۱۹۳۱، آبراهام، ۱۹۲۰).
به طور کلی در تئوری کلاسیک فروید «پیامدهای روانی رشک آلت مردانه متنوع و گسترده است (فروید، ۱۹۲۵)» و تمرکز بر رشک آلت به عنوان یک اثر سرنوشتساز بر رشد زنان، باعث شده که این موضوع برای طیفی از طرفداران نزدیک فروید تا نظریهپردازان فمینیستی بسیار بحثبرانگیز باشد (دوچ[۲]، ۱۹۴۴). در هر صورت نوعی بازگشت به استفاده از تفسیر کلاسیک رشک آلت در درمان وجود دارد (لرنر[۳]، ۱۹۸۰). حتی خود فروید هم در بهدست آوردن یک نتیجه واضح در مورد این مسائل رشدی که مربوط به موضوع رشک آلت مردانه به عنوان بنیان روانشناسی زنان در نظر گرفته میشد با مشکل مواجه بود.
با توجه به شخصیت و علایق خودم، مفاهیم سنتی روانشناسی زنانه به سختی برایم قابل پذیرش است چیزی که چشمپوشی را تنها راه رسیدن به زنانگی «واقعی» میداند. این مقاله نیز به اهمیت این مفهوم رشک آلت نخواهد پرداخت، بلکه تنها به تظاهرات رشک آلت در زنانی میپردازد که آنها را در این مقاله زنانِ مردانهشده مینامیم، که اینجا به عنوان زنانی در نظر گرفته میشوند که ایدهآل های ایگوی خود را اساسا مرد میدانند و شدیدا تمایل دارند با مردان همانند سازی کنند و زنان را پست و ناچیز بشمارند( مک دوگال، ۱۹۷۰) چیزی که منجر به تحریف روابط عاشقانه و دیگر فعالیتهای زندگی میشود.
مثالهای بالینی
- مری
مری زنی سفیدپوست ۲۵ ساله، شش ماه بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه با مدرک تاریخ هنر، با شکایت از مشکلات در روابط فعلی با یک مرد و یافتن حرفه رضایتبخش یا انتخاب شغل، به درمان آمد. هرچند مشکل اصلی او، احساس نارضایتی روز افزون از روابط بود. علایم او شامل فقدان علاقه جنسی، خودپندارهی ضعیف، ناتوانی در لذت بردن از زندگی، نداشتن دوستان صمیمی و نبود حمایت بهخصوص از سمت زنان و افسردگی خفیف ولی مزمن بود. به علاوه او کمالگرا و به شدت نسبت به خود و دیگران انتقادگر بود و بیشتر تمایل به مخالفت و منفیگرایی داشت.
مری زنی جوان جذاب و باهوش، با ظاهری زنانه بود، او کلمات خود را با دقت انتخاب میکرد و تمایل داشت با لحنی نسبتاً خشن و طعنهآمیز صحبت کند. او در جلسه تقریباً بلافاصله گفت که از زنان خوشش نمیآید و همنشینی با مردان را ترجیح میدهد و نگران این بود که آیا ممکن است تمایلات او بر روی درمان تاثیری بگذارد؟ مری از یک خانواده طبقه متوسط رو به پایین بود، دو برادر داشت، یکی دو سال بزرگتر، و دیگری دو سال کوچکتر از او. پدر مری به خاطر حرفه کاریش، اغلب در سفر بود و به ندرت در خانه حضور داشت. مری او را سختکوش اما نسبتاً منفعل، بدبین و ساکت توصیف میکرد و احساس میکرد پدرش چیز زیادی از زندگی نمیخواهد، مری در مورد پدرش با علاقه صحبت میکرد. مری مادر خود را به عنوان زنی بسیار کنترلگر توصیف میکند که بیش از حد در گیر پسرانش بود و به لحاظ عاطفی در دسترس مری نبوده است. حتی مری میگوید مادرم زن قدرتمند و سلطهجویی است که حتی در زمانی که حضور ندارد وجودش احساس میشود، مادرم همیشه میگفت که خودتان تصمیم بگیرید، اما به نظر میرسید که او تمام تصمیمات را بهطور غیر مستقیم تحت تاثیر قرار میداد. حینی که داشت دربارهی مادرش حرف میزد، مری همچنین بر نگرش مادرش در مورد مردان تمرکز داشت، چیزی که مری آنرا مشمئز کننده میدانست. او مادر خود را زنی میداند سوءاستفاده کننده که همیشه قادر به جذب مردان است و آنها را برای اهداف خودش استفاده میکند و سپس آنها را دور میاندازد. این دیدگاه بیشتر از این واقعیت ناشی میشد که از زمانی که مری چهار ساله بوده، مادرش درگیر رابطه عاشقانه با بهترین دوستان پدرش بوده است. بچه ها به خوبی از این موضوع آگاهی داشتند (ظاهراً پدر او نیز از این موضوع آگاه بوده)، اگر چه آگاهی از جنبههای جنسی تا زمان بزرگسالی انکار شده بود. مری و برادرانش در واقع زمان بیشتری را با معشوقه مادرشان میگذراندهاند تا با پدر خودشان. در واقع با دو مثلث اُدیپال به عنوان بخشی از رشدشان مواجه شده بودند. این ارتباط ۱۶ سال ادامه یافت تا زمانی که مادر مری از همسرش جدا شد و وقتی مری بیست ساله بود مادر از معشوقهاش نیز جدا شد. مری از احساس رقابت با مادرش در بهدست آوردن پدر و معشوقههای مادر آگاه است و به آن اعتراف میکند. در همان زمان او مادرش را بسیار رقابتجو تجربه میکرد و در واقع سد راه مری در نگه داشتن یک رابطه حمایتکننده با هر یک از این مردان میدید. به نظر میرسید مری، ممنوعیتهای مادرش را به شکل ابتدایی درونی کرده بود، ممنوعیتهایی که او را تهدید میکرد که اگر از رابطه دو تایی با مادر، تلاش کند به رابطه سه تایی برسد آنگاه مادر عشق خود را از مری دریغ خواهد کرد. در نتیجه روابط مری با مردان به شکل اضطرابآوری اساساً ناموفق باقی مانده بود. یک واقعیت دیگر از تاریخچهی رشدی مری که چیزی استثنایی است، مری دقیقاً با نام مادرش نامگذاری شده بود و هیچکدام نام مستعار هم نداشتند. مری اغلب احساس میکرد از درون دقیقاً مثل مادرش است، بهطوری که با مادرش یکی میشود و به عنوان یک مینیاتور کوچک از مادرش ظهور پیدا میکند. مری در یکی از جلسات اولیه به من گفت که آرزو دارد یک مرد باشد و احساس میکند بیشتر ویژگیهای مردانه دارد تا زنانه. برای مثال او در حال حاضر علاوه بر کاری که انجام میدهد مشغول به تحصیل در یک برنامه مدیریت اجرایی در دانشگاه محلی است و عملکرد بسیار خوبی دارد. بررسیها نشان داد که مری مشکلی با هویت جنسی و تصویر بدن خودش ندارد. مری خودش را به وضوح زن میبیند و آگاهانه جذابیت ظاهری زنانهاش را حفظ میکند. او ترجیح میداد که رفتارها و نگرشهای مردانه مانند جاهطلبیهای شغلی، جرأتورزی و توانایی بدون هیجان بودن و دور بودن ازصمیمیت در روابط را داشته باشد. او همچنین میگوید: «من در بیرون شبیه پدرم هستم اما در درون شبیه مادرم». به طور نمادین این گفتهی او بیانگر آگاهی او از هویت زنانهاش است (در درون، واژنی شبیه مادرش دارد) همچنین بدلیل تمایل او به مرد بودن به لحاظ ویژگیهای شخصیتی بیرونی، مری در همانندسازی سردرگم است. من در این مورد این امتیاز را داشتم که توانستم با همکارم که مادر مری را چندین سال تحت درمان داشت مشورت کنم. همکارم، خانم جی را به عنوان زنی سوءاستفاده کننده، کنترلگر، با رفتارهای زننده و فریبکارانه و شخصیت هیستریک توصیف میکند. او برخی مشاهدات مری در مورد دوران کودکیاش و خصوصیات شخصیتی مادرش را تأیید کرد.
- آنجلا
آنجلا نیز به دلیل مشکلات ارتباطی با مردان برای درمان مراجعه کرده است. او به تازگی با مردی که حدوداً یک ماه با او زندگی کرده و فقط قبل از آن تاریخ رابطه کوتاهی با هم داشتن، رابطهاش را بهم زده است، هر چند که در آغاز بیشترین توجهاش به این رابطه جلب شده بود. طولی نکشید که برخی نگرانیها در مورد شغل و برنامههای شغلی آینده را نیز ابراز کرد. در مقایسه با مری، آنجلا از احساسهای متعارض پیرامون حفظ تعادل در جاهطلبیهای شغلیاش (فعال بودن، پرخاشگر و مستقل) در برابر نیازهای صمیمیت ( با روابطی که به عنوان تقویتکننده انفعال و وابستگی دیده میشدند) آگاه بود. هر چند که آنجلا دلیل این تعارضات را به محیط فرهنگی خود نسبت میداد (او از خاوادهای فقیر، طبقه کارگری متوسط و نسبتاً آشفته بود)، به نظر میرسید بسیار این موضوع بیش از چیزی که نشان داده میشود در شخصیت او نقش بسته است.
آنجلا زنی سفیدپوست و ۲۶ ساله است و هر چند که تحصیلات کمیدارد اما هوشی متوسط یا بالاتر از متوسط دارد. او یک سال پس از ترک تحصیلات در مقطع دبیرستان موفق به اخذ مدرک معادل دیپلم شد. او به عنوان افسر صلح در یک نهاد دولتی مشغول به کار بوده و همچنین به عنوان نیروی ذخیره ارتش فعال است و ظاهراً در هر دو موقعیت بسیار مورد احترام است. آنجلا با حساب بانکیاش آپارتمانی برای خودش خریده که زیبا و دلپذیر است و به موفقیتهای مالیاش بسیار افتخار میکند. از نظر ظاهری جذاب و زنانه است، تا حدی اضافه وزن دارد و به لحاظ رفتاری بسیار محکم و با صلابت است. علائم هنگام پذیرش شامل افسردگی متوسط، گریان و بیعلاقه به تمام فعالیتها بود. به طور کلی آنجلا، تناوب بین خودبزرگبینی و تحقیر خود، کمالگرایی و تمایل به اغراق در شکستهایش و احساس نابهنجاری بخصوص در بافت و روابط را نشان میداد. با این حال وقتی در مورد این حالت رفتاری بررسی بیشتری شد، او توانست پیشبینیهای خودش را در مورد واکنشهای خاص من بیان کند و آنها را با تجربههایش با مادر ارتباط دهد. آنجلا یک برادر دارد که ۵ سال از خودش بزرگتر است و احساس میکند که برادرش بسیار مورد علاقهی مادرش است، او به داشتن حس رقابت به برادرش اعتراف میکند. او احساس میکند که مورد علاقه پدرش بوده است هرچند که پدرش را فردی سوءاستفاده کننده و الکلی میداند. والدین آنجلا وقتی او ۴ ساله بود طلاق گرفتند. اگر چه وضعیت مری (مورد بالینی شماره ۱) تا حدی متفاوت بود. در اینجا نیز انتقال از روابط دوتایی به روابط سه تایی به نظر میرسد توسط عواملی مورد مداخله قرار گرفته یا مختل شده است.
مادر آنجلا از اوایل کودکی آنجلا به عنوان خدمتکار مشغول به کار بوده و از نظر عاطفی و جسمی در دسترس آنجلا نبوده است. وقتی آنجلا ۱۱ ساله بود، خانم الف مادر آنجلا با مردی که با آنها زندگی میکرد رابطه داشت که بعداً زمانیکه آنجلا ۱۶ ساله شد مادر با آن مرد ازدواج کرد. آنجلا احساس میکند که مادرش نسبت به روابط ویژه آنجلا با پدر و پدربزرگش (پدر مادرش) حسادت داشته و هرگونه رابطهی خوبی که ممکن بود آنجلا با پدرخواندهاش داشته باشد را ممنوع کرده بود. در دوران نوجوانی آنجلا، به هنگام حضور ناپدریاش در خانه، مادر از او میخواست به اتاق برود یا خانه را ترک کند. مادر آنجلا اغلب تمام طول شب او را از خانه بیرون میکرد و برای رفتن به یک مسافرخانه یا بیرون رفتن با دوستانش به او پول میداد. آنجلا در طول دوره نوجوانی گاه و بیگاه با پدرش تماس برقرار میکرد، چیزی که بر خلاف خواسته خانم الف بود و مخفیانه انجام میشد. آنجلا مادر خود را بسیار کنترلکننده و رقابتجو توصیف میکند. او به من گفت: «مادر همیشه دروغ میگوید». وقتی این گفته او بیشتر بررسی شد، گفت: «مادرم همیشه از حسهایی حرف میزند که در واقع تو میدانی آن حس را ندارد». آنجلا احساس میکند که مادرش اشتیاقی به رابطهی مادرانه با او نداشته است. مادر خواهان مراقبت و حمایت برای خودش است و میگوید: «من مادر تو نیستم و بیشتر شبیه خواهر تو هستم!» بهطور کلی آنجلا مادرش را به عنوان زنی مطالبهگر، تنبیهکننده و بهطور همزمان وابسته و غیر قابل دسترس میبیند. اگر چه از اشتباهات پدرش به خوبی آگاه است و دیگر با او ارتباطی ندارد، با این حال خیلی بیشتر پذیرای عشق و نقاط ضعیف پدرش است. آنجلا احساس میکند که خیلی شبیه پدر و خانواده پدرش است. او عمدتاً با مردانی که محدودیتهای درونی دارند ارتباط برقرار میکند. او معمولاً مردانی را انتخاب میکند که آنها را بازنده میبیند و خیلی زود از آنها خسته میشود یا با مردان متاهل ارتباط برقرار میکند. در یک مورد این مسئله در مورد او نتیجه معکوس داشت، زمانیکه مردی را که آنجلا در نظر داشت، همسرش را برای ارتباط بیشتر با آنجلا ترک کرد، آنجلا به سرعت رابطه را پایان داد. درحالی که او تجربیات جنسی خودش را عملا رضایتبخش توصیف میکند به نظر میرسد وقتی وارد رابطهی جنسی با فردی میشود که آنجلا را دوست دارد، بهطور خاصی احساس آسیبپذیری و تهدید میکند. مانند مری، علارغم این مشکلات در روابط صمیمیاش، آنجلا همراهی و رفاقت با مردان را بر زنان ترجیح میدهد. او تنها یک دوست زن داشته و دارد. او در کار خود عمدتاً با تعداد زیادی از مردان همکار بوده و در این شرایط راحتتر است.
در اوایل درمان، آنجلا درحالی که سعی در توصیف ناراحتی عمومیاش داشت، گفت: «گاهی اوقات احساس میکنم که مثل یک مرد هستم نه اینکه میخواهم مرد باشم». زمانیکه از او پرسیدم چرا؟ آنجلا دربارهی این احساس صحبت کرد که مردان نیازهای وابستگی ارضا نشدهای ندارند، به این دلیل که از نظر اجتماع پرخاشگر و خودمحور بودن برای مردان قابل قبول بوده و آنها میتوانند همیشه نیازهای خود را ارضا کنند. من این موضوع را اینگونه تفسیر کردم که خیالپردازی داشتن آلت تناسلی مردانه او را از تمام نیازهای وابستگی رهایی میبخشد. این تفسیر بعدها توسط آنجلا اینگونه پذیرفته شد که هرگز بهطور هشیار به خودش اجازه خودارضایی نمیداده، چون این فعالیت برای مردان قابل قبول بوده است نه برای زنان. مری و آنجلا هر دو باهوش، حساس و رسا و کارکرد نسبتاً بالایی دارند. هر دو به «ثبات اُبژه[۴]» همانگونه که توسط ادوارد، راسکین و تورینی[۵] مفهومسازی شده است، رسیدهاند. همچنین هر دو یک بازنمایی خود مشخص داشته هر چند که این خودپندارهها به نظر مشکلساز هستند، از این نظرکه این خودپندارهها بر اساس تقابل و تمرکز بر مانند مادر نبودن بنا شدهاند. برای هردوی این زنان آشفتگیهایی در مراحل رشدی وجود داشته است که به نظر میرسد مرکز این آشفتگیها در انتقال از مرحله پیشاُدیپی به اُدیپی است. هر دو ویژگیهای شخصیت مقعدی داشته و در روابط اُبژهای خود مشکلات پایداری دارند.
کاربردهای نظری و پیشنهادات
شباهتهای این دو مورد بالینی در پویاییها و بازنماییهای خود و تا حدودی در تاریخچه (و موردهای متعدد دیگری که اینجا مطرح نگردیده) سئوالاتی دربارهی تفسیرهای سنتی از عقده مردانگی بر چندین اساس مطرح میکند و به نظر میرسد حداقل به چندین تفسیر دیگر میتوان اشاره کرد.
در ابتدا سهولتی که این مراجعان در صحبت در مورد تمایل به مرد بودن یا شبیه مرد بودن یا به گونهای مستقیم دربارهی داشتن آلت تناسلی مردانه از خود نشان دادند، به نظر میرسد که نشاندهنده حالت دفاعی و صورتبندی ثانویه[۶] است (هورنای، ۱۹۲۶). فنیکل[۷] (۱۹۶۹) دربارهی سختی تعیین کردن «سطحی بودن» یا «عمق» مشتقات ناهشیار بررسیهایی داشته و بیان میکند: مشکل ممکن است تا حدی پیچیدهتر باشد، بدینصورت که نه فقط دوتا بلکه بیشتر از آن لایهی روانی وجود دارد: غریزه، دفاع، نگرش غریزی سطحی. وقتی که میخواهیم چیزی را تفسیر کنیم باید بهطور واضح مشخص کنیم که آیا این یک تکانهی غریزی تجربه شدهی اصیل است یا اینکه از دفاعی گذر کرده یا اینکه خود تکانه در حال تجربه، به طور مستقیم در خدمت اهداف دفاعی است.
فکر میکنم که رشک آلت مردانه و عقده مردانگی در خدمت اهداف دفاعیاند. مکدوگال (۱۹۷۰) در بررسی موردهایی با پویاییهایی شبیه آنچه در موارد بالینی فوق آورده شد به نتایج مشابه ی دست یافت. او بیان میکند: این بیماران در مورد این موضوع که رشک آلت مردانه و عقده اختگی زنانه[۸] باعث تحقیر و خوار شدن میشود، توافق نظر داشتند. در واقع پذیرش این باور دفاعی است در برابر ترس عمیقتری از زنان.
توضیح مکدوگال در مورد اینکه رشک آلت مردانه به عنوان یک دفاع به کار برده میشود، با تجارب بالینی من همخوان است. بدین معنا که این بیماران یک توصیف باثبات از مادر به عنوان چهرهای قدرتمند و بزرگ، تنبیهگر، ترسناک، کنترلگر و دو رو داشته و با توصیف باثبات از مادر که در تئوری کلاسیک چهره پست، ضعیف و بیمقدار بیان شده است متفاوت است. این موضوع با یک بیزاری درونی و ترس بیان شده از شبیه مادر بودن، همراه است.
اسمیرگل[۹] و همکارانش (۱۹۷۰، ۱۹۷۶) در بررسیهایشان به طور ضمنی بیان میکنند که این توصیفات ممکن است نتیجه یک سری واقعیتهای بیرونی در رشد دختران باشد. رشک آلت مردانه ممکن است ناشی از تعاملات خاص کودک-والد باشد که در این تعاملات مادر به عنوان یک چهره کنترلگر، سلطهگر و پدر به عنوان یک چهره ضعیف و منفعل تجربه شده باشد. هر چند که این موضوع با جزییات بیان نشده است، آنها اساسا بر بازنماییهایی درونی از تصویر اولیه مادرانه و خیالپردازیها و پیامدهای همراه آن متمرکز بوده که به دیدگاهی منجر میشود که خیالپردازیهای کودک دربارهی مادر را عمدتاً نتیجه همانندسازی فرافکنانه میدانند. با توجه به اینکه رویکرد این محققان برگرفته از کارهای کلاین بوده، آنها عمدتاً به این موضوع اهمیت دادهاند که «درامای اولیه کودکی» چیزیست که بیشتر در درون رخ میدهد و این به قیمت حذف بررسی واقعیتهای بیرونی میانجامد. به نظر میرسد به دلیل وجود تأییدات بیرونی بدینصورت که مثلاً در مورد بالینی مری، مادر مری تا حد زیادی همانگونه است که مری او را توصیف میکند، در نتیجه تعبیر تصویر مادرانهای را که بیمار توصیف میکند به «همانندسازی فرافکنانه» نیازمند تحقیق بیشتری است.
طبق نظر لارنر (۱۹۸۰) «پیچیده ترین و به لحاظ کلینیکی مفیدترین فهم از رشک آلت مردانه، تعبیر آن به عنوان علایمی از آشفتگی در روابط اُبژهای، بویژه در ارتباط با مادر است». بنابراین این موضوع میتواند در پدیده محدودتر عقده مردانگی نیز صدق کند. آگاهی از تفاوت کالبدشناسی بین دو جنس در طول زیر مرحله آخر «نزدیکیخواهی[۱۰]» در فرآیند جدایی- تفرد (حدود ۲۰ تا ۲۲ ماهگی) اتفاق میافتد. مرحلهای که به دلایل متعدد دشوار است به خصوص به این دلیل که تواناییهای شناختی و ادراکی کودک رشد بیشتری یافته و منجر به افزایش آگاهی از جدایی و درماندگی میشود ( ادوارد، ۱۹۸۱)، در حالیکه کودک همچنان عملکرد خودمختار را با اهمیت میداند و از دست رفتن آن او را میترساند (بلنک و بلنک، ۱۹۷۹). از نظر این مشاهدهگران تکلیف «تفرد» برای دختران سختتر از پسران است. تفاوتهای رفتاری معناداری به شرح زیر مورد توجه قرار گرفته است.
اگر به پسران فرصت مناسبی داده شود تمایلشان به جدایی از مادر است. دختران در حضور مادر بیشتر جذب او میشوند و خواهان صحبت و نزدیکی بیشتری با مادر هستند و با شدت بیشتری درگیر جنبههای دوگانه روابط میشوند (ماهلر و همکاران، ۱۹۷۵).
ماهلر و همکارانش (۱۹۷۵) مورد خاص «دوما» را ذکر کردند، کودکی که از تفاوتهای آناتومیک خیلی زود آگاه شده بود، چیزی که منجر به مشکلات قابل توجهی شد. او بین میل ماندن با مادر و داشتن عملکرد مستقل گیر افتاده بود. ماهلر و همکارانش مشکل او را، حداقل در این بخش، به رفتارهای بیش از حد ارضا کننده مادر در مراحل رشدی اولیه نسبت دادند، زمانیکه برای فاصله گرفتن از مادر هیچ یا مقدار کمی تشویق دریافت میکرد.
با این حال ماهلر و همکاران و نظریهپردازان بعدی در مطالعاتشان تمایل به ترجمهی این رفتار با اصطلاحات روانتحلیلی سنتی داشته و دلیل خشم نسبت به مادر را زخم خودشیفتگی ناشی از فقدان آلت تناسلی مردانه و تفاوت زنان از مردان، دانستهاند. میتوان به این موضوع فکر کرد که آیا این مسئله، ارتباط بیشتری با بازشناسی کودک دختر از هویت خود با مادر و ترس همراه آن در مورد از دست دادن خودمختاری (یا دوباره در وجود مادر غرق شدن) دارد؟ دختر بچه به این علت میل به داشتن آلت تناسلی مردانه دارد که آنرا وسیلهای برای رهایی یافتن از رابطه وابسته و ناامیدکننده با مادر میداند، به عبارتی تلاشی ناامیدانه برای دستیابی به جدایی و تفرد. حینی که پسربچه حتی در شرایط مشابه ممکن است راحتتر بتواند از آگاهی از تفاوتهایش استفاده کند تا به دنیای بیرون یا خودش توجه کند و با پدر همانندسازی کند.
به همین ترتیب مری و آنجلا بدون اینکه هرگونه تحریف آشکاری در هویت جنسی داشته باشند هر دو تلاش بیشتری برای همانندسازی با پدرداشتهاند تا با مادر! به نظر میرسد که ریشه این موضوع (تلاش برای همانندسازی با پدر) در درجه اول بر استفاده از پدر در شکلگیری ایدهآلهای ایگو، استوار است (مکدوگال، ۱۹۷۰) و به نظر نمیرسد که کیفیتی انتقامجویانه داشته باشد و یا بیانگر تلاشی برای بهدست آوردن آلت تناسلی پدر و یا دستیابی جنسی به مادر باشد (آبراهام، ۱۹۲۰)، هرچند که به نظر میرسد خشمی نهفته وجود دارد که چرا پدر دختر را از سلطه مادر نجات نداده است.
بدیهی است که این موضوع را میتوان از چند منظر تعبیر کرد به عنوان مثال، خشم از پدر که چرا او را بجای «رقیب» ( یعنی مادر) انتخاب نکرده است. اما همچنین ممکن است این موضوع، تمایل دختر به محافظت شدن یا دریافت کمک در فرایند جدایی- تفرد باشد. این مورد اخیر قطعاً بخشی از رشد طبیعی رابطه پدر- فرزند در طول فرایند جدایی- تفرد دیده میشود (ماهلر و همکاران، ۱۹۷۵؛ ادوارد و همکاران، ۱۹۸۱). ادوارد و همکارانش (۱۹۸۱) این ایده را تأیید میکنند که زمانی که پدر یا چهرهی پدرانه در برقراری روابط معنادار با کودک شکست خورده است، خود مراجعان این آرزو را ابراز میکنند کاش پدرانشان از پیوند شدید مادرشان با آنها جلوگیری میکردند. این موضوع در مواردی صادق است که رابطه با مادر بیش از حد شکل انگلوارهای داشته باشد. گرچه هر دو مری و آنجلا پیوندهای محکمی با پدر یا جانشین پدر داشتند، با اینحال آشفتگیها در این روابط حداقل از سن چهار سالگی و یا احتمالا قبل از آن، به وضوح دیده میشود. همچنین میتوان اهمیتی که به این دو اثر اختصاص داده شده را مورد تامل قرار داد، یعنی چسبندگی و سلطهورزی بیش از حد مادر با کودک و دوم احساس فقدان مشارکت پدر که پیامد آن رشد عقده مردانگی بوده است.
در نهایت هم مری و هم آنجلا خصوصیات شخصیت مقعدی را نشان میدهند چیزی که بیانگر تثبیت در مرحله پیشاُدیپی است. همانطور که فنیکل بیان داشته است:
تثبیتها به ندرت بوسیله یک تمایل ساده برای تکرار فعالیتهای غریزی که زمانی ارضا یا ناکامی خاصی را داشتهاند، تعیین میگردند. تثبیتها اغلب به دنبال ارضای غریزی هستند، ارضایی که همزمان شیوهای مناسب برای برطرف کردن اضطراب است (۱۹۶۹).
زن با خصوصیات مردانه، ارضاهای پیشاُدیپی را انتخاب میکند که اساساً جدایی از مادر را افزایش میدهد. ادوارد (۱۹۸۱) اشاره میکند که نه گفتنهای بی پایان کودک در مرحله «نزدیکی خواهی» اساساً بیانگر عزت نفس و هشیاریست. در واقع مراجعانی که مورد بررسی قرار گرفتند (مری و آنجلا) نیز نه گفتنشان بدین معناست که «نمیخواهم زن بشوم یا حداقل کسی شبیه مادرم».
نتیجهگیری نظری
بررسی تعداد زیادی از موارد بالینی مرا به این نتیجه رسانده که حداقل در عقده مردانگی، میتوان رشک آلت را «صورتبندی ثانویه» و یا دفاعی علیه همانندسازی با مادر دانست که در خدمت فرآیند جدایی–تفردی دانست که تا حدی نیز تحریف شده است. در این تعامل خاص والد- فرزند آلت تناسلی مردانه یا آرزوی داشتن آن ممکن است به عنوان واکنشی نسبت به آگاه شدن از شبیه مادر بودن (به جای واکنش نسبت به تفاوت مردان و پسران) باشد و به نظر میرسد میتواند ناشی از ترس دوباره کنترل شدن توسط مادر (در مادر فرو رفتن) باشد. ترسی که تا حدی ویژه مرحله نزدیکیخواهی در تمام کودکان است، اما ظاهراً در برخی دختران به علت تعامل خاص والد- فرزند، وخامت بیشتری پیدا میکند. همچنین خیلی عجیب است که در این موارد بالینی توصیف شده (مری و آنجلا) و در بقیه موردهایی از این نوع که با آنها مواجهه شدهام هیچ خواهری در این خانوادهها وجود نداشته (همشیر مونث وجود نداشته) و ممکن است آدمی را به این اندیشه وادارد که حضور زنان دیگر در خانواده ممکن است معنای نمادین تفاوت جنسی را تغییر دهد.
این موضوع میتواند از جهات بسیاری قابل توجه باشد که با این راهحل مصالحهآمیز، فرد در فرآیند جدایی–تفرد به کارکرد بالاتری نسبت به برخی تحریفها و مشکلاتی که مانع رسیدن به جدایی–تفرد است، برسد. این موضوع در آنچه که پاین[۱۱] (۱۹۷۹) «آسیبزایی رابطه با دیگری تمایز نیافته» مینامد، جای میگیرد. به نظر میرسد وضعیت دشوار زنان با ویژگیهای مردانه، از این قرار است که آنچه این زنان میخواهند این است که، هر چه بیشتر زن باشد، هرچند که تعارضات و علائم آنها مانع از رسیدن به این هدف میشود (لرنر، ۱۹۸۰).
کاربردهای بالینی
اگر رشک آلت یا آرزوی داشتن آلت تناسلی را به عنوان دفاع بپذیریم، آنگاه مهم است که آنرا (مانند محتوای آشکار یک خواب و یا یک خیالپردازی تصویری) به عنوان محصول ذهن در نظر بگیریم. آنگاه این موضوع را نباید به عنوان حقیقت نهایی غیرقابل برگشت و یا یک واقعیت ژنتیکی در نظر بگیریم، بلکه میتوان آنرا مورد تحلیل بیشتری قرار داد (گراسمن و استوارت، ۱۹۷۶).
به نظر میرسد مطالب بالینی ذکر شده به روابط مادر و دختر و بخصوص به تصویر اُبژهی مادر اشاره دارد که میتواند به عنوان زمینههای مفیدی برای بررسی و کاوش بیشتر در نظر گرفته شود. در تحلیل این بیماران با یک درمانگر زن ممکن است انتظار فاصله گرفتن و منفیگرایی در سطحی از انتقال را داشته باشیم که بهترین فرصت را برای درک پویاییهای معنادار دفاعها و حل و فصل آنها فراهم آورد و احتمالاً با درمانگر مرد تظاهرات انتقالی کمتر قابل پیشبینی باشد و ممکن است فرصت کمتری را برای مطالعه بیشتر بوجود آورد.
این مقاله با عنوان «The masculinity complex reconsidered» در Smith College Studies in Social Work منتشر شده و توسط لیلا هاشمی، لیلا سادات موسوی، شیرین دهبان، علیرضا صفایی، الهه دنیامالی با نظارت و ویرایش محمدرضا یابنده ترجمه و در تاریخ ۲۵ دی ۱۴۰۰ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Disavowal
[۲] Deutsch
[۳] Lerner
[۴] Object Constancy
[۵] Edward, Ruskin & Turrini
[۶] Secondary Formation
[۷] Fenichel
[۸] Female Castration Complex
[۹] Chasseguet-Smirgel
[۱۰] Rapprochement
مراحل رشدی از نظر ماهلر : ۱. مرحله در خودماندگی / ۲. مرحله همزیستی بهنجار /۳. مرحله تفرد-جدایی: خرده مرحله تمایز/خرده مرحله تمرین کردن/ تکمیل مرحله تمرین کردن/خرده مرحله نزدیکیخواهی/ آغاز ثبات اُبژه
[۱۱] Pine