skip to Main Content
افسردگی و اُبژه از دست رفته

افسردگی و اُبژه از دست رفته

افسردگی و اُبژه از دست رفته

افسردگی و اُبژه از دست رفته

عنوان اصلی: Depression and the lost object
نویسنده: لزلی چپمن
انتشار در: therapeia.org
تاریخ انتشار: ۱۲ آوریل ۲۰۱۶
تعداد کلمات: ۱۳۱۰
تخمین زمان مطالعه: ۸ دقیقه
ترجمه: خشایار داودی‌فر

افسردگی و اُبژه از دست رفته

تجارب بالینی نشان داده است اغلب افرادی که دچار افسردگی هستند، اگر نگوییم همه‌ٔ آن‌ها، در زندگی خود فقدان‌های قابل توجهی را تجربه کرده‌اند. این فقدان می‌تواند فقدان شخصی مهم، شغل، خانه و حتی ایده و اعتقادی خاص باشد. می‌توان گامی پیش نهاد و بیان کرد کسی که خود را افسرده تلقی می‌کند از اساس مشغول بیان سابقه‌ٔ از فقدان است.
درست است که در برخی موارد واضح به نظر می‌رسد که افسردگی فرد با فقدانی مهم، همچو مرگ عزیزی مرتبط است اما در برخی شرایط دیگر این ارتباط آشکار نیست. این امر به خصوص در افرادی که دائماً و بدون آنکه بتوان دلیلی ظاهری برای این خلقشان یافت، افسرده، سوگوار یا غمگین هستند صدق می‌کند.
اصطلاح ابژه در ادبیات روانکاوانه کاربرد گسترده‌ای دارد. می‌توان این کلمه را شیوه‌ای غیر فردی و انسان‌زادایانه برای اشاره به اشخاص غالباً واقعی دانست. با این حال باید این واژه را کلمه‌ای گرامری در نظر گرفت، یعنی چیزی که عمل یک فعل روی آن انجام می‌شود. بنابراین «ابژه» می‌تواند شخصی دیگر، چیزی مادی یا حتی چیزی نامشهود همچون ایده یا رویایی باشد.
با این حال لکان نامی برای این ابژه در نظر گرفت: ابژه‌ٔ a. با این حال برخلاف کاربست رایج این کلمه در روانکاوی، ابژه‌ٔ a وجود ندارد- که شاید به شکل ناسازنمایی، به همین دلیل است که تأثیر زیادی بر ما دارد. لکان برای توصیف ابژه‌ٔ a از اصطلاح ابژه‌ی علت میل استفاده کرده که ربشه‌ی فلسفی پیچیده‌‌ای دارد که مرتبط با پدیدارشناسی نیت و قصدمندی است. با این حال نکته مهم این است که ابژه‌ٔ a به میل، یعنی در واقع به کمبود مرتبط است. سوژه کمبودی داشته پس میلی دارد. و میل او چیست؟ ابژه‌ی «از دست رفته» یا ابژه‌ٔ a. من عامدانه از دست رفته را در گیومه قرار داده‌ام تا نشان دهم این ابژه‌ٔ a وجود ندارد جز در خیال.
به هر روی حتی اگر خود این ابژه‌ٔ a وجود نداشته باشد باز هم در چیزهای دیگری به خود جسمیت می‌بخشد. در واقع ابژه‌ٔ a خود را در هر چیزی جسمیت می‌بخشد. این چیز می‌تواند یک فرد، یک شغل، یک ایده یا ابرازی به خصوص و بخشی از یک شخص باشد.
و در واقع ابژه‌ٔ از دست رفته می‌تواند خود «ایگو/من» باشد. این نکته‌ای است که فروید در سوگ و مالیخولیا مطرح ساخته است. فروید دریافته بود که مالیخولیا شباهت زیادی با سوگواری دارد:
«کار سوگواری شامل چیست؟ من فکر نمی‌کنم مطرح کردنش به شکل زیر چندان دور از ذهن باشد. واقعیت سنجی نشان داده که ابژه‌ٔ محبوب دیگر وجود ندارد و این امر مستلزم این تقاضا است که تمام لیبیدویی که بدان متصل شده بود بازپس گرفته شود. این تقاضا به مخالفت قابل درکی منجر می‌شود- این مسئله به شکل کلی مشاهده می‌شود که افراد اغلب به میل خود وضعیتی لیبیدویی را ترک نمی‌کنند، حتی اگر جایگزین آماده‌ای برای آن وجود داشته باشد. این تقابل می‌تواند آنقدر شدید شود که منجر به دور گشتن از واقعیت و چسبیدن به ابژه از طریق وهمی ارضاء کننده و روان‌پریشانه باشد. به طور معمول توجه به واقعیت روز به روز بیشتر باز می‌گردد. با این وجود نمی‌تواند دستورات آن را به یکباره اطاعت کرد. این امر ذره ذره و با صرف زمان و انرژی روانی صورت می‌گیرد و در حین وجود ابژه از دست رفته از نظر روانی تداوم می‌یابد. تک تک خاطرات و تصوراتی که در طی آن لیبیدو به ابژه پیوند خورده مطرح گشته و بیش نیروگذاری می‌شود، و جدایی لیبیدو با توجه به این امر رخ می‌دهد.»
به عبارت دیگر کار سوگواری کنار آمدن با از دست رفتن ابژه‌ٔ محبوب است. در مالیخولیا اتفاقی رخ می‌دهد که مانع از اجرای صحیح این فرآیند می‌شود- اگر مالیخولیا را طبق نظر فروید در نظر بگیریم. در مالیخولیا خود «ایگو/من» همچون ابژه‌ٔ از دست رفته در نظر گرفته می‌شود و از این جهت میان مالیخولیا و نرگسانگی {نارسیسیزم} ارتباطی وجود دارد.
این اساس تفاوت سوگ و مالیخولیا را نشان می‌دهد؛ بی‌ارزش دیدن «ایگو/من» و نفرت از خود. فروید اشاره کرده است که این نفرت (یا در واقع دوسوگرایی) نسبت به ابژه از دست رفته است که با ایگو یکی گرفته شده است.
«بنابراین مالیخولیا برخی ویژگی‌هایش را از سوگواری و برخی دیگر را از فرایند واپس‌روی از انتخاب ابژه‌ٔ نرگسانه ﴿نارسیسیتی} به سوی نرگسانگی وام می‌گیرد. از سویی همچون سوگواری واکنشی است به فقدان ابژه‌ای محبوب. اما از سوی دیگر با عامل تعیین‌کننده‌ای مشخص می‌شود که در سوگواری بهنجار وجود ندارد یا اگر وجود داشته باشد آن را به سوگواری بیمارگون بدل می‌کند. فقدان ابژه‌ٔ محبوب فرصتی عالی برای آشکار شدن و اثرگذاری دوسوگرایی در روابط عاشقانه ایجاد می‌کند.»

اساساً سوژه با «ایگو/من» خود به عنوان ابژه‌ٔ از دست رفته رفتار می‌کند- که البته معنای نخستش آن است که در وهله‌ٔ اول ابژه‌ٔ از دست رفته «واقعاً از دست نمی‌رود.»  با این حال در اینجا بهای وحشتناکی پرداخت می‌شود، سوژه در توهم ایگو/ابژه گرفتار می‌شود. این امر منجر می‌شود تا سوژه نتواند با دیگری ارتباطی برقرار کند، زیرا در تمامی مقاصد و اهداف، ابژه‌ٔ خیالی جایگزین روابط واقعی با دیگران شده است. این فرایندی است که فروید در مقاله‌ٔ «پیرامون نرگسانگی (نارسیسیزم)» به خوبی توضیح می‌دهد.
اما تراژدی واقعی آن است که ابژه «از دست رفته» از ابتدا وجود نداشته است. این بدان معنا نیست که سوژه کسی یا چیزی را از دست نداده، با این حال آن چیز یا شخص تجسم یک فانتزی است. اما باز هم بدان معنا نیست که درد این فرایند کمتر است.
برخی روانکاوان می‌کوشند ماهیت دقیق ابژه‌ٔ از دست رفته را مشخص کنند، به عبارت دیگر آنان می‌کوشند تا آنچه را که سوژه در ابتدای کودکی‌اش از دست داده را شناسایی کنند. برخی استدلال کرده‌اند که این ابژه مادر، پستان مادر یا حتی جفت (placenta) است.
اما در باب افسردگی و فقدان نکته مهم آن است که سوژه چگونه با این فقدان اساسی کنار می‌آید. اگر او بتواند فقدان کنونی را حل و فصل کند احتمالاً قادر به حل و فصل کردن فقدان‌های پیش رو هم خواهد بود. با این حال اگر سوژه نتواند فقدان اصلی را حل و فصل کند قادر به تحمل فقدان‌های بعدی هم نخواهد بود و البته یکی از اهداف درمان روانکاوانه آن است که به سوژه کمک شود تا به شکلی گذشته‌نگر با آن فقدان بنیادین کنار بیاید.
یک راه برای دریافتن فقدان آن است که به شکل سوگ در نظرش بگیریم. این امر نه تنها پیرامون مرگ فردی عزیز که در باب هر فقدان دیگری هم صادق است.
با در نظر گرفتن این فقدان همچو سوگ، می‌توان کنار آمدن با فقدان را کار سوگواری دانست. پیش از این به ایده‌ٔ حل و فصل این فقدان اشاره کرده‌ام. این حل و فصل از اساس شامل نمادین‌سازی فقدان و از دست رفته است. و در درمان نیز این نمادین‌سازی عمدتاً از طریق کلام رخ می‌دهد.
اما اینجا نیز ممکن است برای سوژه‌ٔ سوگوار خطری وجود داشته باشد. سخن گفتن پیرامون فقدان و عزیز از دست رفته می‌تواند بسی دشوار باشد. از اساس یکی از مشکلات سوژه آن است که او آنچه از دست رفته را آرمانی ساخته، که به معنای انجماد ابژه در لحظه‌ای از زمان است. لحظه‌ای بی‌نظیر که سوژه می‌تواند همواره آن را گرامی بدارد. این ارتباط نزدیکی با همسان‌سازی ایگو با ابژه‌ٔ از دست رفته دارد.
مشکل آرمانی‌سازی ابژه‌ٔ از دست رفته آن است که اگر شروع به سخن گفتن از آن کند، خطر آرمان‌زدایی تهدیدش خواهد کرد چرا که تاریخ‌مندش می‌کند و تاریخچه خود و ابژه را باز می‌یابد. و هرچه بیشتر پیرامون ارتباط خود و ابژه‌ٔ از دست رفته به یاد بیاوریم، بیشتر به پیچیدگی و تناقضات و ابهام آن ارتباط پی خواهیم برد.

این نوشته با عنوان «Depression and the lost object» در therapeia.org ارائه شده و توسط خشایار داودی‌فر ترجمه و در تاریخ ۱۰ بهمن ۱۴۰۳ در بخش آموزش وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.
درباره‌ روانکاوی
این پست یک دیدگاه دارد.
  1. سلام و وقت بخیر،ازین مقاله با وجود کم حجم بودنش به گمان خودم بسیار آموختم از جمله درمورد ابژه a.ممنون از شما۰به تازگى شروع به مطالعه لکان کردم به عنوان مبتدى و چندین کتاب توضیحى و تفسیرى درباره مفاهیم لکانى همزمان میخوانم اما مقاله بالا و ترجمه روانش به ذهنم رساند شاید ابهام هاى حل نشدنى که براى فهم لکان دارم به دلیل انتخاب کتابهاىى است که براى من به عنوان مبتدى مناسب نیست۰ممنون میشم اگر فرصتى داشتید چند نمونه کتاب در مورد فهم لکان که ترجمه فارسى داشته باشند به من معرفى کنید،سپاس و آرزومند اوقاتى رضایت بخش براى شما۰

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search