
آسیبشناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره

آسیبشناسی نارسیسیزم
هدف از نگارش این مقاله، مطالعهی تظاهرات معمول و روزمرهی پویاییهای نارسیسیستیک بهصورت پدیدارشناسانه است. علیرغم اهمیتی که تبیین دقیق فروید از شواهد روزمرهی فرآیندهای دفاعی ناخودآگاه (۱۹۰۱) برای روانکاوی دارد، روانکاوان بهطور طبیعی توجه خود را به آسیبهای روانی آشکارتر و جدیتر معطوف میکنند، همان آسیبهایی که افراد به خاطر آنها به روانکاو مراجعه میکنند. در این مقاله قصد داریم سنت فرویدیِ موشکافی چیزهای بهظاهر پیش پا افتاده و معمولی را زنده کنیم، و به جنبههایی از آسیبشناسی نارسیسیستیک در خودمان و دیگران بپردازیم که زندگی روزمره را هم در حوزهی شخصی و هم حرفهای مختل کرده، و غالباً آن را ناخوشایندتر، گیجکنندهتر و تنهاتر از آنچه میتواند باشد، میسازند.
فرض ما بر این است که خوانندهی این مقاله با نظریات روانکاوی دربارهی شرایط نارسیسیستیک آشنایی ابتدایی دارد. هدف ما این نیست که دربارهی سببشناسی اختلالات نارسیسیستیک موضعگیری کنیم، یا یک رویکرد فنی خاص برای درمان آنها ارائه دهیم، یا به رسم کارهای «کریستوفر لَش» (مثلاً در سال ۱۹۷۸) برای افزایش نمایانِ پدیدههای نارسیسیستیک در فرهنگ خودمان به مثابه یک واحد کامل، ابراز تأسف کنیم. برعکس، با این مقدمه آغاز خواهیم کرد که وظیفهی سازماندهی دفاعهای مختلف نارسیسیستیک، محافظت از چیزی است که معمولاً خودبزرگبینی خوانده میشود («کوهات»، ۱۹۷۱)[۱]، و سپس انواع فعالیتهایی را که این محافظت در پی دارد، به شکل محسوسی به تصویر میکشیم. تمرکز ما بهطور خاص روی درماندگی آشکار فردی است که، چه برای عذرخواهی (یعنی ابراز پشیمانی حقیقی) و چه برای سپاسگزاری (یعنی ابراز قدردانی حقیقی) به حفظ احساس خودبزرگبینی نیاز دارد. سپس تعدادی از مانورهای دفاعی را که یک فرد با انگیزههای نارسیسیستیک ممکن است از آنها بهجای ابراز ندامت یا قدردانی استفاده کند شرح خواهیم داد، و به تفسیر اثرات معمولی خواهیم پرداخت که این عملکردها در دنیای چنین فردی روی سوژهها دارند. به پیروی از دیدگاه «دنبال کردن جزء به جزء» لوینسون (۱۹۸۷) سعی میکنیم به موارد خاص و مشهود بپردازیم.
جالب این است که نوشتههای روانکاوانهی کمی دربارهی فرآیندهای هیجانیِ پیش پا افتاده مثل سپاسگزاری و عذرخواهی وجود دارد. در بررسی نوشتههای موجود برای نگارش این مقاله، توانستیم تنها یک مقاله دربارهی هر یک از این موضوعات، بهترتیب (Heilbun, 1972) و (Kubie & Israel, 1955)، بیابیم. ظاهراً تعداد کمی از روانکاوان به تبیین منابع ناخودآگاه پدیدههای روزمرهای مثل شوخطبعی یا فراموشکاری به شیوهی نظاممند اما خواندنی که فروید انجام داد علاقه داشتهاند (یک مورد استثنای قابل توجه، تئودور ریک، مثلاً در سال ۱۹۶۳ دربارهی عشق و فراز و نشیبهای آشنای آن است)، شاید به خاطر اینکه تأثیر فراگیر فرآیندهای ناخودآگاه روی روابط روزمره برای رضایت اکثر ما ایجاد شده است، و علاقهی ما بیشتر به استفاده از برداشتهای خودمان برای بیماران است. احتمالاً آدمهای بذلهگو خیلی بهتر از نظریهپردازان تحلیلی با ریشههای نارسیسیستیک بیشتر ارتباطات انسانی مواجه بودهاند.
دو نکته است که میتواند خواننده را به سمت چشماندازی که این مقاله دارد راهنمایی کند. با اینکه معتقدیم برخی از مشاهدات ما ممکن است معانی ضمنی برای تکنیک رواندرمانی داشته باشند، اما این مقاله دربارهی انجام کارهای درمانی روی بیمارانی که پاتولوژی نارسیسیستیک دارند نیست. تا جایی که نظرات ما با کار بالینی ارتباط دارد، آنها بیشتر به درمان هیجانی مردمی که با افراد متکی به دفاعهای نارسیسیستیک تعامل دارند –یعنی افراد «تحت تأثیر» بهجای افراد «تأثیرگذار»– وابسته هستند (Calef & Weinshel, 1981). با اینکه تمرکز اصلی ما این نیست، اما معتقدیم میتوان یک پروندهی متقاعدکننده ایجاد کرد که اُبژههای فرآیندهای نارسیسیستیک بتوانند خودگردانی خودشان را افزایش دهند، و با نپذیرفتن ایفای نقش دوجانبهی آسیبشناختی که معمولاً رفتار نارسیسیستیک مسبب آن است، اصالت و به دنبال آن عزت نفس واقعی سایر نارسیسیستیکها را افزایش دهند. برای خارج شدن از این نقش، باید قادر باشند آنچه را که «به سمت آنها میآید» بهخوبی درک کنند.
نکتهی دوم این است که ما قصد داریم قدری از حال و هوای متون موجود دربارهی نارسیسیزم فاصله بگیریم، چرا که هدف آن درمان بیماران دارای ساختارهای-خودِ آسیبدیده است، و از منظر همانندسازی همدردانه[۲] با فردی که آنها را آشکار میسازد، به فرآیندهای نارسیسیستیک نگاه میکند. بررسی ما از ظرافتهای فرآیندهای نارسیسیستیک اساساً از موضع همانندسازی با اُبژههای این فرآیندهای ظریف و غالباً بدخیم انجام میشود. در توضیح این که چه چیزهایی معضلات معمول «قربانیان» فرآیندهای نارسیستیک تلقی میشوند، نمیخواهیم آنها را با به حداقل رساندن رنج «مرتکبین» اعمالی با انگیزههای نارسیسیستیک اشتباه بگیرید.
خودبزرگبینی در زندگی روزمره
اولین توصیف روانکاوانه از خودبزرگبینی[۳] احتمالاً مقالهی «عقدهی خدا[۴]» از ارنست جونز در سال ۱۹۱۳ است که آنچه را امروزه تحت عنوان اختلال نارسیسیستیک میشناسیم، توصیف میکند. در همان سال فرنزی مقالهی مهمی را دربارهی تغییر تدریجی کودک از فانتزیسازی دربارهی قدرت مطلق به پذیرش واقعیت منتشر کرد، و به وسیلهی آن بهنجاری و عمومیت مرحلهای از رشد را نشان داد که مشخصهی آن فانتزیهای خودبزرگبینانه است. مقالهی مشهور فروید دربارهی نارسیسیزم[۵] که یک سال بعد (۱۹۱۴) منتشر شد، هر دو دیدگاه را با هم تلفیق کرد: نارسیسیزم به مثابه آسیب شخصیت[۶] ساختاریافته و تمایل به نارسیسیزم به عنوان بقایای بلوغ عمومی از یک مرحلهی طبیعی رشد[۷].
اگر نارسیسیزم به عنوان آسیب شخصیت در نظر گرفته شود، به راحتی میتوان آن را توصیف کرد. «شخصیت نارسیسیستیک فالیک» رایش (۱۹۳۳) آشکارا یا به شکل نامحسوسی متکبر، نمایشگر، خودبین، دغلکار، و تشنهی تحسین است. توصیف شخصیت نارسیسیستیک در آخرین ویرایش راهنمای تشخیصی و آماری تا حد زیادی با این تصویر مطابقت دارد. با این حال به خوبی مشخص شده است که این دسته از نارسیسیستهایی که آشکارا از خود تعریف میکنند تنها یک نشانه از سندرومی را بروز میدهند که میتواند فرمهای مختلفی به خود بگیرد، و وجه مشترک همهی آنها تلاش برای تقویت بازنمایی خودبزرگبینانه است. بهعنوان مثال تارتاکوف (۱۹۶۶) انواع بسیار ظریفتری از آسیب نارسیسیستیک را در افراد بهظاهر سالم توصیف کرده است. بورستن (۱۹۷۳) چهار نوع شخصیت نارسیسیستیک رایج را شرح داده است: نارسیسیستیک فالیک کلاسیک، نوع ویاردار[۸]، نوع پارانوئید و نارسیسیستیک دغلکار.
اخیراً در روانکاوی توجه زیادی به نشانههای افسردهوارتر تمایلات نارسیسیستیک نهانی شده است. به پیروی از آنی رایش (۱۹۶۰) که شوریدگیهای عزت نفس حاصل از دست نیافتن به بلندپروازیهای خودبزرگبینانه را به تفصیل بیان کرد، میلر (۱۹۷۹) نشان داده است که افراد دارای مشخصههای عمدتاً افسردهوار، اگر منبع افسردگی آنها حس ناکامی در دستیابی به اهداف بلندپروازانه باشد، در چه صورتی باید آنها را دچار مشکل نارسیسیستیک دانست. استولورو (۱۹۷۹a) و کوپر (۱۹۷۸) انواع خاصی از مازوخیسم را به فانتزیهای ناخودآگاه قدرت مطلق ارتباط دادهاند. مایسنر (۱۹۷۹) به شباهت نارسیسیزم و پارانویا اشاره کرده است.
در میان روانکاوان، اشتیاقی که به کارهای کوهات (۱۹۷۱)، (۱۹۷۷)، (۱۹۸۴) نشان داده شده است، و کتاب اُسرای کودکی[۹] میلر (۱۹۸۱) که بهسرعت به کتاب مقدس درمانگران تبدیل شد، نشاندهندهی نگرانی فراگیر ما دربارهی مسائل نارسیسیستیک در خودمان و مراجعین است. در این مقاله فرض را بر این میگذاریم که نهتنها سازماندهی شخصیت نارسیسیستیک میتواند در بسیاری از نشانههای بالینی مختلف نمود پیدا کند، بلکه فرآیندهای دفاعی نارسیسیستیک در افرادی که نمیتوان با دلیل و منطقْ شخصیت بنیادی آنها را نارسیسیستیک تلقی کرد نیز متداول است.
تعریف مادل (۱۹۷۵) از فرد خودبزرگبینی که تحت «توهم خودکفایی» عمل میکند، در این زمینه جذاب است. ظاهراً در همهی ما گرایشی وجود دارد که اعتراف نکنیم چقدر به دیگران نیازمندیم. همچنین، همهی ما برای اقرار به اشتباهات و کاستیهای خود دچار مشکل اساسی هستیم. مفهوم گستاخی (hubris) در یونان باستان، همانند مفهوم گناهِ غرور در مسیحیت، به این گرایشهای انسان اشاره دارد. در راستای هدف این مقاله، جنبههایی از خودبزرگبینی را که میخواهیم روی آنها تأکید کنیم شامل خودبزرگبینی بدون نیاز و بدون گناه میشود. رابطه تا جایی لزوماً نارسیسیستیک تلقی میشود که هدف اصلی آن مستحکم کردن یک خودانگارهی بیگناه و بینیاز باشد. در ادامه نمونههایی از رفتارهای روزمره را که نشاندهندهی عملکرد ناخودآگاه بازنمایی خودبزرگپندارانه هستند، و پس از آن بحثی دربارهی آسیبشناسی روزمرهی عذرخواهی و سپاسگزاری را آوردهایم.
بیمیلی نسبت به انتخاب
افراد نارسیسیستیک غالباً از راههای ضمنی استفاده میکنند تا دیگران را به حل ابهامها مجاب سازند، و از خودشان در برابر احتمال اینکه در اشتباه هستند محافظت کنند. به عنوان مثال وقتی زن و شوهری، که از میان آنها شوهر نارسیسیستیک رفتار میکند، در مسیر سفر خود به یک دوراهی میرسند و نمیدانند باید از کدام راه بروند، شوهر راهی پیدا میکند تا همسرش مسیر را انتخاب کند. اگر انتخاب همسرش درست باشد جایگاه برتر او حفظ میشود، چون میتواند به خاطر اینکه اجازهی انتخاب را به او داده است خودش را تحسین کند؛ اگر همسرش اشتباه کرده بود، میتواند از انتخاب او اظهار رنجش کرده و (غالباً بهصورت غیر کلامی) نشان دهد که اگر انتخاب با او بود، مسیر دیگر را انتخاب میکرد.
به همین صورت، زنی که مستعد رفتار نارسیسیستیک است وقتی برای شام با شوهرش بیرون میرود، با حالت تدافعی اصرار میکند که شوهر رستوران را انتخاب کند. مسئول نبودن برای اشتباه احتمالی در چنین تصمیمگیریهایی به غذای مورد علاقهی او اولویت دارد. با اینکه ممکن است بیتفاوتی خود را نسبت به محل غذا خوردن به زبان بیاورد، اما بعداً اگر از غذا ناراضی باشد ممکن است به صورت ضمنی اشاره کند که اگر انتخاب با او بود رستوران دیگری را انتخاب میکرد، یا اینکه اخم کرده و با دلسردی مشخصی با غذا بازی میکند[۱۰].
انتقاد
روانکاوانی که با مراجعین نارسیسیستیک کار میکنند، غالباً به خاطر نگرشهای قضاوتی و تحقیرکننده که دائماً در فرآیند درمان با آنها مواجه هستند ابراز تأسف میکنند. با وجود این، رفتار ناپسند افراد با انگیزههای نارسیسیستیک به هیچ عنوان منحصر به اتاق مشاوره نیست و در مقایسه با روانکاوی که محدودیتهای رابطهی حرفهای، درک تحقیرها بر اساس سابقهی فرد، و تسلی گرفتن از توجیهات روانکاوی برای این رفتارهای دفاعی از او محافظت میکند، افرادی که با آنها زندگی میکنند غالباً از قضاوتها و انتقادهای آنها آسیب بیشتری میبینند.
به نظر میرسد حداقل دو مبنا برای انتقاد وجود دارد که افراد نارسیسیستیک به دفعات از آنها برای اطرافیان خود استفاده میکنند. ممکن است اُبژه مصداق یک فرد نارسیسیستیک تلقی شود؛ در نتیجه هرگونه عیب و نقص در اُبژه به صورت ناشایستهای روی خودِ فرد نمود پیدا کند. یا اُبژه به خاطر اینکه همتای فرد خودبزرگبین نیست مأیوس میشود؛ این همتا، فرد عاطفی همهچیزدانی است که به سادگی نیازهای فرد را درک کرده و بدون اینکه لازم باشد فرد نارسیسیستیک از او درخواست کند و به این وسیله به ناکارآمد بودن خود اقرار کند، آنها را برآورده میسازد. بورستن (۱۹۷۳) یک مثال فراموشنشدنی از این مورد دوم زده است که در آن، بیمار ناامیدی خود را به گردن معشوقهی زحمتکش خود انداخته است:
او بیش از پیش از دوستدخترش انتظار داشت که نیازهایش را به شکلی عاطفی پیشبینی کند. مثلاً روی تخت دراز میکشید و منتظر بود دختر تحریک دهانی را انجام دهد. دختر با دیدن ناراحتی پسر از او میپرسید چه کاری میتواند برایش انجام دهد. این باعث خشم پسر میشد. احساس میکرد باید بدون اینکه او چیزی بگوید، دختر خودش متوجه شود.
تمایل فرد به دفاع نارسیسیستیک برای دریافت انتقاد به جای اقرار به سایر احساسات و نیازها را میتوان در شرایط مختلفی مشاهده کرد. به عنوان مثال، مادری که پرمشغله است و نسبت به فرزندش بیتوجهی میکند، اگر بخواهد از دیدگاه خودبزرگبینانهی خود به عنوان یک مادر نمونه محافظت کند، خواستههای کودک را نه با این توجیه که پرمشغله است و در آن لحظه نمیخواهد یا نمیتواند به او توجه کند، بلکه با نسبت دادن صفاتی مثل خودخواه، نابالغ، پرتوقع یا هرچیز دیگری به کودک، رد میکند. کودک برای اجتناب از محدودیتهای واقعگرایانه و نقصهایی که در خود مادر وجود دارد به یک اُبژهی معیوب تبدیل میشود.
تجربهی معیوب پنداشته شدن نهتنها برای کودکان، بلکه برای همسر و سایر نزدیکان افراد نارسیسیستیک نیز متداول است. به عنوان مثال زنی که هنگام انتقاد شوهرش از او رنجش خود را ابراز میکند، ممکن است بهسادگی متهم به «حساسیت بیش از حد» شود. کارمندی که سعی میکند پریشانی خود را به رئیس ایرادگیرش منتقل کند، برچسب «واکنش بیخودی» به او زده میشود. افراد معمولاً در مواجهه با چنین رفتارهای تدافعی، که کانون توجه را از نقایص فرد نارسیسیستیک (که به شکل ناخودآگاه دریافت شده است) به روانرنجوری فرد مورد هدف تغییر میدهند، احساس بیدفاع بودن میکنند. افراد نارسیسیستیکی که بینش روانکاوانه دارند در این تاکتیک مهارت بهخصوصی دارند.
اُبژههای سادهلوح این فرآیندها غالباً نمیدانند چه ضربهای به آنها وارد شده است. معمولاً حواس آنها به رگههایی از حقیقت پرت میشود که از طرف تهمتزننده به آنها نسبت داده شده است، و آنها با تجسم مشکلات خودشان به جای مشکلات فرد مقابل، به سادگی نشانههای یک مشکل را در خودشان میبینند. زنی که در حال درمان با یکی از ما بود گزارش میکند که وقتی یک مشکل زناشویی را با همسرش، که یک روانکاو است مطرح میکند، شوهرش به او برچسب مازوخیست میزند و به او میگوید روی «عقدهی شکنجه[۱۱]» خود کار کند. او با پذیرفتن آسیب شدید شخصیت خود برای درمان مراجعه کرد، و با اینکه عاری از مازوخیسم نیست، اما شباهت زیادی به تصویری که شوهرش از او ترسیم کرده است ندارد. این گرایش به عیبیابی یا «تفسیر» انتقادی برای منحرف کردن توجه از نقایص احساس شده در خود، برای ما بسیار شبیه به همانندسازی فرافکنانه است که در آن اُبژهی حملهی نارسیسیستیک، حس بدی پیدا میکند که به طور ناخودآگاه از فردی که بینقصی مغرورانهی او بهنوعی به چالش کشیده شده است، شخصیتأ ایراد میگیرد (مقایسه شود با Calef & Weinshel, 1981). در نتیجه هم برای اُبژه و هم آغازکنندهی دفاع انتقادی مخرب است، چرا که هرکسی بهجز جامعهستیزترین افراد نارسیسیست در ناخودآگاه خود احساس گناه کرده و هنگام سوء استفاده از فرد دیگر، در برابر آن دفاع میکنند.
اجتناب از لاف زدن
به شکل متناقضی، متوجه شدهایم که شخصیتهای نارسیسیست علیرغم اینکه در کتابهای مرجع به نمایشگری مشهورند، اما به ندرت لاف میزنند. در عوض آنها اطلاعات را در قالب یک امر مسلّم و در ضمن صحبت، به شکل کاملاً عادی «بیان میکنند»، که به نظر میرسد هدف از این کار تحسین شدن بدون درخواست کردن آن است. ممکن است فرد غیر نارسیسیستیک بگوید «از دیدار اریک اریکسون بسیار مشعوف شدم»، در حالی که فرد نارسیسیستیک صرفاً به «ناهار خوردن با اریک» اشاره میکند. یک دوست غیر دفاعی ممکن است بگوید «واقعاً به حضور در آن شرایط افتخار میکنم»، اما فرد نارسیسیستیک شرایط را به گونهای توصیف میکند که اظهار به این افتخار را از زبان فرد دیگر بیرون بکشد.
بیپرده لاف زدن به طور ضمنی نشاندهندهی نیاز به چیزی، یا تردید قبلی فرد دربارهی خود است که پشت سر گذاشته شده است. افراد نارسیسیستیک به خاطر نیاز به حفظ حس بینیازی و بیعیب و نقصی، و شاید به خاطر ترس (فرافکن شده) از غبطهی دیگران، خودشان را از لذت خودنمایی بیپرده، و اُبژههای خودشان را از فرصت صمیمیت محروم میسازند. توجه داشته باشید که در این مثالها، اظهارات قبلیْ فرد دیگر را به شریک شدن در شادی دعوت میکند، در صورتی که اظهارات اخیر حس فاصله و حقارت را در گیرندهی اطلاعات القا میکند.
نارسیسیسم روزمره در درمانگران
هرکسی که در زمینهی آموزش روانکاوی کار کرده باشد میداند که کاندیدهای مؤسسات چقدر مستعد نارسیسیزم هستند، و در برخی موارد به شکل نارسیسیستیک از خود دفاع میکنند. اما خودبزرگبینی ناخودآگاه یا مهار نشده در میان روانکاوان باتجربه نیز چندان کم نیست (برای دیدن کاوشهای مربوط به حساسیتهای نارسیسیستیک روانکاوان شاغل، نوشتههای Wheelis [1956] و بهویژه Marmor [1953] را ببینید). کسانی از ما که همسران، دوستان و عزیزان درمانگرانی روانکاو را روانکاوی کردهاند حتماً بهخاطر فراوانی دفاعهای نارسیسیستیک در روابط صمیمانه که این افراد منضبط و دلسوز در شرایطی غیر از این بروز میدادند، تحت تأثیر قرار گرفتهاند. عوامل مختلفی ممکن است باعث بروز این آسیبهای نارسیسیستیک در گروهی از ما که کار رواندرمانی تحلیلی انجام میدهیم شوند.
اول اینکه، قدرت روانشناختی و پرستیژ اجتماعی روانکاوی ممکن است افراد دارای جهتگیریهای نارسیسیستیک را به سمت حرفهی ما جذب کند. موقعیت «آگاه بودن» در حالی که مراجع تلاش میکند تا معنای زندگی خود را پیدا کند، میتواند برای کسانی که بهدنبال اطمینان یافتن از برتری خودشان هستند جذاب باشد. مورد دوم (در همین رابطه) این است که نقش کمککننده میتواند برای کسانی که توسط خانوادهی نارسیسیستیک خود مورد استثمار قرار گرفتهاند جذاب باشد. این موضوع را میلر (۱۹۸۱) مطرح کرده است، کسی که پیش از این به برجسته بودن مباحث او در میان روانکاوان اشاره کردیم. او تأکید میکند که یک کودک با قریحهی هیجانی چطور میتواند به نوعی درمانگر خانواده تبدیل شود، یک خودِ کاملاً هماهنگ اما ذاتاً کاذب پرورش دهد، و از بیگانگی روانشناختی با احساسات و نیازهای واقعی خود رنج ببرد. موقعیت روانکاوانه، با وجود این انتظار که درمانگر دائماً خود را با ذهنیت مراجع وفق خواهد داد، و ممنوعیت ابراز احساسات و نیازهای شخصی توسط درمانگر، یک وسیلهی واقعاً عالی برای راهاندازی اجبار برای تکرار است.
عامل دوم این است که تحلیلگری موجب تقویت فانتزیهای خودبزرگبینانهای که ممکن است داشته باشیم میشود، و در آن بارها خودمان را در مرکز دنیای ذهنی مراجعین تجربه میکنیم. حتی زمانی که آنالیزانها ما را تحقیر میکنند، بهسادگی میتوان نیاز دفاعی به دور کردن تجربهی نیاز شدید به درمانگر، یا غبطهی غیرقابل تحمل بهخاطر برتری فرضی او، یا هر دو را مشاهده کرد. یک روز کاری معمولی برای درمانگر از زنجیرهی مراجعینی تشکیل میشود که شیفتهی شخص درمانگر هستند، و گاهی این زنجیره توسط کسی که به دنبال یک نفر برای بینقص پنداشتن میگردد از هم گسسته میشود.
سوم اینکه ممکن است کار روانکاو آنقدر دشوار، و فشارهای آن روی عزت نفس و نمایشگری ما آنقدر زیاد باشد که روانکاوان بیش از سایر افراد به استوارسازی نارسیسیستیک نیاز داشته باشند، و به همین خاطر در بیرون از مطب به دنبال فرصتهایی برای خودنمایی و مهم جلوه کردن باشند. ممکن است این مورد با مورد قبل در تناقض باشد، اما با وجود این آنها را نامتداخل تلقی نمیکنیم. اگر عمدهی رضایتهای روانکاو شامل اطمینان از برتری خودِ کاذب فرد باشد، و عمدهی نارضایتیهای او شامل مشکلات واقعگرایانهتری مربوط به سرعت آهستهی تغییرات افراد و ناتوانی ما در جادو کردن باشد، آنگاه خودِ مغرور و بچهگانهی ما بهراحتی لوس میشود، در حالیکه ایدهآلهای بالغتر ما بینتیجه میماند. کامرواییهای نارسیسیستیک انجام روانکاوی ارزان هستند؛ کامرواییهای واقعی بهسختی به دست میآیند و به آرامی جمع میشوند.
امیدواریم عادی بودن دفاعهای نارسیسیستیک در میان افرادی که در شرایطی غیر از این، از نظر بالینی بهعنوان نارسیسیستیک شناخته نمیشوند، و حتی در میان کسانی از ما که ممکن است به خاطر روانکاوی شدن در حین آموزش انتظار برود هدف محافظت از خودبزرگبینی ابتدایی خود را رها کرده باشیم، برای خواننده محرز شده باشد. حال باید سعی کنیم برخی از متداولترین استراتژیهای دفاعی مربوط به فرآیندهای روزمرهی عذرخواهی و سپاسگزاری را مورد بررسی و موشکافی قرار دهیم.
ناتوانی در عذرخواهی
از زمان کارهای اولیهی کلاین (مثلاً در ۱۹۳۷)، روانکاوان به فرآیند جبران، هم با اُبژههای درونی و هم بیرونی علاقه داشتهاند. در رابطهی عاشقانهای که موقتاً به خاطر گرسنگی یا پرخاش یکی از طرفین آسیب دیده است، طرفِ آسیبدیده (واقعی یا بر اساس فانتزی خود) معمولاً به دنبال بازگرداندن حال و هوای عاشقانهی رابطه است. در بزرگسالها راه معمول برای این کار، عذرخواهی است.
در فرآیند جبران، زمانی که دفاع نارسیسیستیک در حال انجام است، چیزی که ما را مسحور میکند این است که آنچه ترمیم میشود آسیب رابطه نیست، بلکه توهم کمال در سوژه است. افراد نارسیسیستیک ممکن است حداقل به صورت موقتی قادر به ابراز ندامت واقعی نباشند، چون ذات عذرخواهی، اقرار به بینیاز و بیعیب نبودن فرد است. در نارسیسیسم وابسته به شخصیت، این نقص گاهی یک فضیلت محسوب میشود، مثل مباهات وودی هایس به اینکه هرگز از کسی عذرخواهی نکرده است، یا باور عجیب شیرزن اریک سیگال به اینکه «عشق آن است که هرگز مجبور به عذرخواهی نباشی». در نمونههای خفیفتر نارسیسیزم، اجتناب از عذرخواهی بسیار نامحسوستر است، و برای کسانی که به درستی انتظار ابراز پشیمانی صادقانه دارند ممکن است کمتر قابل مشاهده باشد. کاری که فرد نارسیسیستیک به جای عذرخواهی انجام میدهد، اقدام به ترمیم خودِ مغرور در ظاهرِ جبران برای اُبژه است. ما راههای مختلفی را شناسایی کردهایم که افراد نارسیسیستیک معمولاً جایگزین سایر انواع روابط بین فردی برای عذرخواهی میکنند. برای فرد گیرنده در این رابطه نیز برگرداندن صمیمیت مشکل میشود، چرا که بخشیدن بدون ابراز پشیمانی صادقانه از طرف مقابل دشوار است[۱۲].
۱. عملزدایی[۱۳]
وقتی یک زن نارسیسیستیک به جای عذرخواهی از شوهر خود به او آسیب احساسی وارد کرده است، احتمالاً بعداً بسیار تلاش میکند تا خواهان او شود (پا پیش گذاشتن برای سکس، درست کردن شام ویژه، و غیره). پدری که با سنگدلی کودکی را مورد نکوهش قرار داده است نیز به شکل مشابهی از اقرار به بیعاطفگی خود اجتناب میکند، اما در عوض بعد از تخطی خود چیزهای جذابی را به کودک پیشنهاد میکند. میتوان انتظار داشت که اُبژهی عملزدایی، در غیاب ابراز عاطفی پشیمانی همچنان رنجآور باقی بماند، و موجب یک واکنش طبیعی به عملزدایی شود که جایی میان طرد شدن با سردی و رضایت با اکراه قرار خواهد گرفت. اگر هیچ یک از طرفین نتوانند بین جبران احساسی واقعی برای اُبژه و انجام دفاع عملزدایی پیوند برقرار کنند، هر دو از این فرآیندها بیشتر رنجیده خواهند شد. طرفی که عملزدایی میکند به خاطر اینکه از کارهای او قدردانی نشده است احساس حقارت و رنجش میکند، در حالی که فرد آسیبدیده ممکن است از حملات انتقاد از خود بهخاطر ناتوانی در بخشیدن، فراموش کردن، و صمیمی شدن با شریک خود رنج ببرد. در نهایت هر دوی آنها تنهاتر از قبل خواهند شد.
۲. توسل به نیات خوب
افرادی که مشغول دفاع از غرور درونی خودشان میشوند ممکن است چنان در عذرخواهی ظاهری مهارت پیدا کنند که واقعاً به مثابهی توجیه خود باشد. به نظر میرسد افراد نارسیسیستیک درک نمیکنند که به زبان آوردن عذرخواهی نشاندهندهی ابراز همدردی با فرد آسیبدیده، صرف نظر از عمدی یا غیرعمدی بودن آسیب است. زنی که هنگام دیر آمدن شوهرش به خانه منتظر و نگران است، حس میکند اگر شوهرش به زبان بیاورد که به خاطر رنجاندن او متأسف است بلافاصله او را خواهد بخشید. با این حال به نظر می رسد در شرایط دفاع نارسیسیستیک، افراد از این قاعدهی کلی پیروی میکنند که ابراز همدردی و پشیمانی تنها در صورتی که به نوعی آنها «مقصر باشند» انجام میشود. در نتیجه، شوهری که دیر میآید نگرانی همسرش را با این جمله پاسخ میدهد که «تقصیر من نبود؛ ترافیک زیاد بود»، و نه پشیمانی، بلکه تنفر از رنجش همسرش و نپذیرفتن آن را مخابره میکند.
مسئلهی مهم و تنظیم کننده برای افراد نارسیسیستیک، حفظ حس درونیِ یکپارچگی خود یا خودتأییدی است، نه کیفیت روابط آنها با سایر افراد. در نتیجه، وقتی احساس کنند عیوب آنها برملا شده است، مسئلهی اصلی برای آنها ترمیم خودانگارهی درونی است، نه بهبود احساس افرادی که در دنیای بیرونی آنها قرار دارند (مقایسه کنید با تعریف Stolorow [1979b] از نارسیسیزم). در نتیجه دربارهی عیوب برملا شدهی خود در حالت تدافعی قرار میگیرند تا اعتراض کنند که قصد آنها انجام کار درست بوده است، گویی که –برای سایرین هم مثل خودشان- حالت درونی آنها مسئلهی اصلی است.
یکی از مراجعین ما توضیح داد که چطور دوست نزدیک او برایش هدیهی عروسی نفرستاده است. وقتی ناامیدی خود را به زبان آورده است، دوستش پاسخ داده که «ببین، من میخواستم برایت چیزی بگیرم، حتی یک هدیه هم در نظر داشتم، ولی نمیدانم چرا نگرفتم». این جمله را در واقع به عنوان توجیهی برای تبرئه کردن خود بیان کرده بود؛ جالب است که زن هیچوقت، حتی (و شاید مخصوصاً) زمانی که اهمیت آن را آشکارا به دوست خود ابراز کرد، هدیهای نخرید. این مقاومت عجیب در برابر نقض یکی از آداب رفتاری را میتوان با این مشاهده توجیه کرد که اصلاح یک اشتباه در واقع اقرار به رخ دادن اشتباه است. اگر فرد مشکل را از حوزهی اراده و نیت خود بیرون کند، خطایی رخ نداده است، چرا که نیت فرد ایرادی نداشته است.
۳. توجیه
یک جایگزین مرتبط برای عذرخواهی، توجیه کردن است. جز در صورتی که شنونده حساسیت خاصی داشته باشد، توجیه میتواند بسیار شبیه به عذرخواهی به نظر برسد. در حقیقت، رابطهی بین دو نفر تا زمانیکه فرد گیرندهی توجیهات احساس کند پشیمانی واقعی در طرف دیگر وجود ندارد، ادامه مییابد. مزیت توجیه برای فردی که از خودبزرگبینی خود محافظت میکند این است که هم از درخواست چیزی (بخشش) و هم اقرار به محدودهی مسئولیت فردی که شامل ریسک خطاهای غیر قابل اجتناب میشود، جلوگیری میکند. در نتیجه توهم بینیازی و بیگناهی فردی حفظ میشود. «باید در بیمارستان به ملاقاتت میآمدم اما برنامههایم واقعاً به هم ریخته بود» یا «احتمالاً روز تولدت را به این خاطر فراموش کردم که درست در آستانهی مرخصی امسالم بود» یا «سگ شما جلوی ماشینم دوید و نتوانستم سریع ترمز بگیرم» از جمله جایگزینهایی برای عذرخواهی هستند که شاید در ظاهر حاکی از ابراز پشیمانی باشند، اما در واقع خودداری از ابراز ناراحتی و جبران هیجانی هستند.
یک مورد خاص توجیه بدون عذرخواهی، در فردی دیده میشود که در ارائهی پویاییهای روانی خود به عنوان اصول توجیهی و تبرئهکننده در پشت رفتاری که در مورد آن قصور صورت گرفته، مهارت پیدا کرده است. «شاید به خاطر حسادت اینگونه عمل کردم» یا «فکر کنم به خاطر سپری کردن سالمرگ خواهرم بود که اینطور رفتار کردم»، یا «احتمالاً به صورت ناخودآگاه با تو خصمانه برخورد کردم چون من را به یاد پدرم میاندازی» انواع توجیهات بدون عذرخواهی هستند که افراد دارای مهارتهای روانکاوانه هنگام حفاظت از خودانگارهی مغرور خود ابراز میکنند. شواهد اینکه عذرخواهی واقعی انجام نشده است را میتوان در وضعیت ذهنی گیرندهی این گزارهها پیدا کرد: توجیه بدون عذرخواهی یا سردرگمی همراه با درد، و یا درک بدون صمیمیت ایجاد میکند. به خاطر اینکه توجیه کننده از عمل خود در برابر یک منتقد درونی که انتظار کمال را دارد دفاع میکند، شنونده غالباً به خاطر اینکه هدف یک فرآیند همانندسازی فرافکنانه قرار گرفته است، به شکل غیر قابل بیانی حس انتقادی پیدا میکند.
۴. اتهام متقابل
ما متوجه این موضوع شدهایم که افراد نارسیسیستیک معمولاً در صورت قصور غیر قابل انکار یا غیر قابل استدلال در حق دیگران، به انجام نوعی از تشریفات تأدیب نفس میپردازند. این پروسه حتی از توجیه کردن هم فریبندهتر، و تمایز دادن آن از عذرخواهی واقعی دشوارتر است. این اتهام متقابل برای شاهدان و اُبژههای تخطی با دعوت ضمنی به این موضوع بیان میشود که فرد خاطی باید اطمینان بیابد علیرغم انجام کار خطا، واقعاً فردی خوب (یعنی بیعیب یا کمالپذیر) است. در مورد فردی با اختلال شخصیت نارسیسیستیک، اتهام متقابل بسیار شبیه به عذرخواهی است، و ناراحتی و پشیمانی بدون شک در آن دیده میشود.
عبارتهای خودتأدیبی، از موارد خفیف مثل «نمیفهمم چرا این کار را انجام دادم!» تا موارد شدید مثل «حتماً آدم خیلی بدی هستم» ظاهراً نشان از پشیمانی دارند، و بر این اساس ممکن است موجب همدردی و آرزوی رهایی فرد خاطی از گناه و درد ظاهری شوند. با این حال نگاه دقیقتر به رابطه نشان میدهد که سوژه عمدتاً به خاطر کامل نبودن از خودمحکومی رنج میبرد، و اُبژهی آسیبدیده در جایگاه فرد تسلیبخش برای شخص واردکنندهی آسیب قرار گرفته است. فردی که به درستی سزاوار عذرخواهی است آن را دریافت نمیکند، در حالیکه باور بیمارگونهی فرد خاطی دربارهی خودش تقویت میشود.
ما به این موضوع پی بردهایم که یک راه خوب برای تمایز بین اتهام متقابل نارسیسیستیک و پشیمانی مرتبط با اُبژه، پرسیدن این سوال از شخص به ظاهر پشیمان است که آیا در شرایط یکسان، همین کار را دوباره انجام میدهد یا خیر. گناهکاری که واقعاً توبه کرده باشد بیدرنگ و با اطمینان پاسخ منفی میدهد، اما فردی که از خودِ مغرورش محافظت میکند معمولاً به طفره رفتن، استدلالهای مختلف یا انکارهای نهچندان قابل باور خواهد پرداخت.
۵. منحرف کردن سرزنش
آمادگی افراد نارسیسیستیک برای انتقال دادن انتقاد، تنها با مقاومت آنها برای جذب آن انتقاد برابری میکند. اغلب آنها به هنر منحرف ساختن سرزنش تبحر دارند. به عنوان یک نمونه اجازه دهید وضعیت مشابه نظارت بر یک کارآموز[۱۴] نارسیسیستیک در رواندرمانی را در نظر بگیریم. اگر درمان بیماران نارسیسیستیک سخت باشد (که به همین موضوع هم مشهورند)، نظارت بر کارآموزهای نارسیسیستیک حتی از آن هم سختتر به نظر میرسد. جز در مراحل خاصی از آرمانیسازی سوپروایزر، آنها نسبت به بازخوردهای صادقانه دربارهی نقایص و محدودیتهای خودشان نه فقط به صورت تدافعی –که پاسخی طبیعی و عمومی است– بلکه با نوع خاصی از دفاع واکنش نشان میدهند: تلاش برای تقسیم کردن «بدی» با سوپروایزر.
وقتی ناظر نتواند از خودِ مغرورانهی دانشپژوه نارسیسیستیک حمایت کند، باید منتظر عواقب آن باشد. واکنش نشان دادن به جملهی «اعتراف میکنم که زیادهروی کردم، اما فکر کنم تو هم در این موضوع نقش داشتی» طبیعی است. و غالباً کارآموز حقیقت را میگوید، یا حداقل بخشی از حقیقت را در خود دارد، اما در چنین مواردی محتوای انتقاد سوپروایزر معمولاً مورد بحث نیست. این پروسه منجر این جملات میشود: «از اینکه این محدودیت را در من دیدی احساس حقارت میکنم، چون من آرزوی کمال را در سر دارم. شاید، یا باید، تو هم کمالطلب باشی، پس خاطر نشان میکنم که تو هم هنوز به آن حد نرسیدهای». در نتیجه کارآموز هیچگاه این فرض کاذب را که خودکفایی در حد کمالْ یک هدف مناسب است، از یاد نخواهد برد. به نظر میرسد برای یک فرد نارسیسیستیک اینگونه نیست که دلداری دادن به خاطر کامل نبودن، هم از نگرش سوپروایزر نسبت به کار خودش، و هم از نگرشی که سوپروایزر قصد دارد به کارآموز خود القا کند باشد.
چندین سال پیش یکی از ما با یک کارآموز روانکاوی بسیار درخشان، جذاب، بااستعداد و کاملاً خودبزرگبین مشغول کار بود. تقریباً به مدت یک سال حال و هوای نظارت لذتبخش بود، چرا که هر دو طرف به چیزی شبیه به جنون مشترک[۱۵] از آرمانیسازی متقابل رسیده بودند. سوپروایزر به واسطهی آسیب نارسیسیستیک خود با کارآموز همعقیده شد که مشکلات گزارششده با سوپروایزرهای قبلی، به خاطر تحسین نشدن کافی یا حتی احساس تهدیدآمیز بودن برای این درمانگران بوده است. سپس او به دنبال تبانی بود تا تعداد ساعت کارآموزی بیشتری را به مؤسسه گزارش کنند (او معتقد بود آنقدر آموزش دیده است که اگرچه مدرک آموزشی قانونی را ندارد، اما به «روح» آن دست پیدا کرده، و جزئیات برنامهی آموزشی بیجهت سخت بود). سوپروایزر این را نپذیرفت. کارآموز همانطور که با ناظران بالینی قبلیاش این کار را کرده بود، با لحن بدی او را تحقیر کرد، اما از آنجا که میخواست رابطه را تا زمانی که «ارائهی کیس» را نگذرانده است، تحت آموزش باقی ماند. وقتی سوپروایزر سعی کرد این استحقاق نارسیسیستیک او را پس بزند، کارآموز او را متهم کرد که انواع کارهای ناپسند را از خود بروز داده است، از جمله این که با صمیمیت و حمایت قبلی خود، که الان به آنها برچسب اغواگرانه و انتقالی میزند، انتظار او از توجهات ویژه را بالا برده است. البته بهعنوان یک فرد دفاعی نارسیسیستیک که غالباً حساسیت زیادی نسبت به دیگران دارد، تا حد زیادی حق با کارآموز بود.
کارآموز به نوعی شرایط روانشناختی را به صورت زیر سازماندهی کرد: «اگر تو سهم خود از این نیروی محرک را انکار کنی، پس گمراهی و ارزش شنیده شدن را نداری؛ اگر به آن اقرار کنی، من و تو با هم برای عیوب تو افسوس میخوریم، اعمال من را پاسخی به اشتباهات تو تلقی میکنیم، و از نگاه کردن به مشکلات خود من اجتناب میکنیم». به سختی میتوان این قید و بند را به فضای یادگیری برای کارآموز تبدیل کرد. همهی ما نمونههایی از کارآموزهای نارسیسیستیک را دیدهایم که با سازماندهی تجربهی نظارت خود به این شکل، باورهای کاملاً پیشگویانه دربارهی ویژگیهای هر یک از ناظران بالینیشان پیدا کردهاند، و هیچ رشد قابل مشاهدهای در درک آنها از ویژگیهای خودشان دیده نمیشود.
ناتوانی در سپاسگزاری
به نظر میرسد قدردانی برای ما، در واقع ابراز وابستگی به دیگری است. سپاسگزاری از یک نفر، در وهلهی اول نیاز ما به کمک و توانمندسازی را تأیید میکند، و آنطور که هیلبرون اشاره کرد (۱۹۷۲) یک توازن پویا و محبتآمیز بین دهنده و گیرنده برقرار میسازد. نویسندگان دربارهی نارسیسیزم بیمارگونه گاهی دربارهی ناسپاسی وابسته به شخصیت نظراتی دادهاند (مثلاً Kernberg, 1970)، (۱۹۷۴)؛ (Bromberg, 1983)؛ باید دوباره روی نشانههای روزمره و پنهانتر بیمیلی به سپاسگزاری تمرکز کنیم. اگرچه برخی از ما که عمدتاً مشکلات نارسیسیستیک داریم ممکن است از روی عادت سپاسگزاری کنیم، اما غالباً در برابر قدردانی صمیمانه مقاومت میکنیم، چرا که عدم کفایت قبلی ما را به نوعی تأیید میکند، و برای خودِ مغرور ما یک توهین به حساب میآید. در ادامه دربارهی کارهایی که به جای قدردانی انجام میدهیم صحبت میکنیم.
۱. اعطای تأییدیه
فردی از خودِ مغرور خود دفاع میکند و توهم برتری، غالباً فرصت سپاسگزاری را به موقعیتی برای نوازش کردن سر طرف مقابل تبدیل میکند، انگار که این نوازش از جایگاهی والاتر از جایگاه فردی که کار شایستهی تقدیر انجام داده است انجام میشود. به عنوان مثال، ممکن است والدین نارسیسیست به معلمی که تلاش فوقالعادهای برای فرزند بهانهگیر آنها انجام داده است به جای «بسیار بابت کاری که انجام دادید از شما متشکریم» بگویند «کارتان خوب بود». ممکن است زنی به معشوق خود به جای گفتن «خوشحالم از این که نسبت به من صبر و شکیبایی داری» بگوید «از اینکه میبینم خلق و خوی خودت را بهتر از قبل تحت کنترل نگه داشتهای بسیار خوشحالم». یک نمونهی خوب از تظاهر به اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی، در اجرای دختران رویایی (Dreamgirls) رخ داد، زمانی که خوانندهی تکخوان هنگام تشویق حضار به سمت خوانندههای پشت سرش برگشت و با هیجانی مبالغهآمیز گفت «و من بدون آنها از پس این کار برنمیآمدم!» شنوندهها به صورت فطری متوجه شدند که او با این تعریف ظاهری از همکاران خود چطور سعی کرد نقش آنها در موفقیت خود را به حداقل برساند.
۲. وارونه کردن نقشها
یکی از فانتزیهای افرادی که آشکارا نارسیسیستیک هستند، به ویژه آنهایی که بورستن «ویاردار[۱۶]» مینامید، این است که اُبژهی عشق باید بهشیوهای مرموز و شهودی بداند که نیاز آنها چیست و بدون اینکه درخواست کنند، برای آنها فراهم سازد. تصویر نارسیسیستیک یک رابطهی عشقی واقعی به مثابهی همزمانی احساسی مطلق بین دو فرد ایدهآل است. نزدیکان افراد دارای آسیبپذیری نارسیسیستیک غالباً سعی میکنند نقش مکملی را ایفا کنند که افراد نارسیسیستیک عمیقاً خواستار آن هستند. یک زن میتواند دائماً برای پیشبینی و برآورده کردن نیازهای یک مرد نارسیسیستیک تلاش کند، به این امید که نشانههایی از قدردانی او (و در نتیجه، اعتراف مرد به اهمیت داشتن زن برای او) را به دست آورد. چیزی که احتمالاً به دست خواهد آورد پیامی با این مفهوم است که «به خاطر اینکه آدم بسیار بافضیلتی هستم، حاضرم تسلیم خواستههای تو شوم». به عنوان مثال، شوهر با اخم وارد آشپزخانه میشود و گرسنه است. همسرش از او میپرسد «میخواهی زودتر غذا بخوری؟» شوهر به جای اینکه بگوید «بله، گرسنهام» و به طور ضمنی اشاره کند که «ممنون از توجهت»، پاسخ میدهد «حتماً» یا «باشه» یا حتی «هرطور خودت راحتی».
این نوع تمایل به پاسخ دادنِ درخواستهای دلسوزانه با کلماتی مثل «باشه» یا «حتماً» یا ژست شبیه به آن از مشخصههای تعامل دفاعی نارسیسیستیک است. موضع فرضی این است که «اینجا کسی که نیاز دارد تو هستی، نه من؛ اما من آنقدر آدم خوبی هستم که تو را راضی نگه میدارم». تفاوتهای این تغییر شکل سوژه و اُبژه چنان ظریف و گولزننده است که تعجبی ندارد همسران افراد دارای شخصیت نارسیسیستیک اغلب دربارهی اینکه رابطهی آنها چه مشکلی دارد و چطور ممکن است آنها هم در دلسردکننده بودن آن نقش داشته باشند، دچار سردرگمی هستند. اگر بتوانند یاد بگیرند بهجای رسیدگی به نیازهای ناگفتهی همسرشان، چطور او را ترغیب کنند که نیازهای خود را آشکارا بیان کند، باعث میشوند که همسرشان صداقت او را آنقدر که در ناخودآگاه تصور میکرد، خطرناک نبیند، به عبارت دیگر، این فرض نارسیسیستیک را که بیان نیازها به معنای تحقیر کردن خود است، بیاثر میسازند. و بار سنگین پیگیریهای بعدی را از دوش خود بر خواهند دشت.
۳. اعتراض کردن
یک نمونهی خاص ناتوانی در سپاسگزاری، دریافت تعریف و تمجید است، وضعیتی که در آن به نظر میرسد قدردانی کردن یک واکنش طبیعی است. البته سادهترین راه برای تمجید شدن، ابراز تشکر و قدردانی است. ما متوجه این موضوع شدهایم که برای افراد دارای مشکلات نارسیسیستیک، این پاسخ دشوار به نظر میرسد. آنها معمولاً تعریف و تمجید را با اعتراض به اینکه آنها مستحق این تعریف نیستند پاسخ میدهند. یا ممکن است این تعریف واقعی را یک تملق ریاکارانه بدانند، یا حتی از اینکه فرد تعریفکننده فکر میکند آنها بابت این تعریف قدردانی خواهند کرد آزرده میشوند (به عبارت دیگر این مفهوم را منتقل میکنند که این تحسینبرانگیز بودن برای آنها آنقدر عادی است که تعریف و تمجید کاری اضافی، و حتی توهینآمیز است)[۱۷]. چنین رفتاری نشاندهندهی تلاش برای پنهان کردن خودبزرگبینی فرد، و نگرش اعتراضی افراطی است.
هورنر (۱۹۷۹) در مورد این بحث کرده است که خودبزرگبینی فرد غالباً یک بازنمایی پنهان از خود است، و نه تنها همیشه کاملاً ناخودآگاه نیست، بلکه عمداً و با آگاهی کامل ابراز میشود. شاید یکی از دلایل اینکه فرد نارسیسیستیک تعریفها را با بیلطفی میپذیرد این است که ابراز بیپردهی تحسین و تمجید، با ریسکِ مواجه ساختن خودبزرگبینی فرد با خود و دیگران همراه است. پذیرفتن تعریف با یک عبارت صادقانهی «متشکرم» این پیام را منتقل میکند که فرد مستحق قدردانی است. بیلطفی ممکن است موجب حفاظت در برابر این حسادت شود که افراد نارسیسیستیک خیال میکنند اگر بخشی از برتری را به طور مشترک بپذیرند رابطه مسموم خواهد شد. بسیاری از نویسندگان اشاره کردهاند که فرد خودبزرگبین چقدر رنج میکشد تا فروتن، کمرو، و نسبت به تعریف و تمجید بیتفاوت به نظر برسد. تا جایی که ما میدانیم دیده نشده است که در پاسخ به فرد تحسینکننده، محبت فطری او پذیرفته نشود.
۴. نظری بر نشانههای متضاد
ناتوانی در سپاسگزاری، تنها راهی نیست که بتوان از طریق آن آسیبهای نارسیسیستیک و مسئلهی قدردانی –یا اصلاً پشیمانی– را نشان داد. مثل تمام چیزهای دیگر در حوزهی روان پویشی، رفتار متناقض میتواند نشاندهندهی وجود مشکل در پذیرش وابستگی یا آسیبپذیری باشد. برخی افراد از روی اجبار، بیش از اندازه سپاسگزاری یا عذرخواهی میکنند، طوری که همان میزان از ناراحتی پنهان و منت درونی را که در افراد مخالف با سپاسگزاری و قدردانی میبینیم، اینجا هم نشان داده میشود. مثل توضیحات قبلی دربارهی نارسیسیسزم روزمره، ناراحتی نامشخص فرد گیرنده از فردی که بیش از حد سپاسگزاری یا عذرخواهی میکند، نشانهای از وجود نگرش خودبزرگبینانه به صورت پنهان است.
سخنان پایانی
ما در این مقاله سعی کردهایم دربارهی آشکار و ناآشکار صحبت کنیم. اساس بحث ما، فرضیهای دربارهی نقشهای مکمل قدردانی و جبران در روابط انسانی بوده است. تلاش کردهایم تا نشانههای میان فردی از مقاومت افراد نارسیسیستیک در برابر عذرخواهی و سپاسگزاری را بیان کنیم. به نظر میرسد اینها دو روی یک سکهی دفاعی هستند، و بیکفایتیهای معمول در خود را، که هم به دیگران آسیب میرساند و هم مستلزم بخشندگی آنهاست، انکار میکنند. ناکامیهای پیاپی در ابراز ندامت واقعی یا قدردانی صادقانه، نقایص بسیار بدی را برای فردی که به لحاظ نارسیسیستیک آسیبپذیر است ایجاد میکنند، و فشار طاقتفرسایی را به کسانی که به آنها اهمیت میدهند وارد میسازند.
ما تأکید ویژهای روی دردسرهای روانشناختی که اُبژههای روابط ذاتاً نارسیسیستیک ایجاد میکنند داشتهایم، و پاسخ معمول آنها به جایگزینی درازمدت رفتارهای دیگر برای ابراز تأسف و سپاسگزاری شامل سردرگمی، انتقاد از خود، تنهایی، و رنجشپراکنی –حالتی که یکی از مراجعین آن را «به فنا رفتن ذهن» تعبیر میکند– است. حالت سردرگمی ایجاد شده به خاطر دفاعهای نارسیسیستیک میتواند گویای این باشد که چرا سالها طول میکشد تا روانکاوان مثل آسیبهای روانی «کلاسیکتر»، یک مطلب غنی و دقیق دربارهی نارسیسیزم نیز بنویسند.
درمانگران تحلیلی نه تنها شخصیتهای نارسیسیستیک را درمان میکنند، بلکه همسران آنها، کارمندان و کارفرماها، سوپروایزرها و کارآموزها، عزیزان و دوستان، والدین و فرزندان را نیز مورد تحلیل قرار میدهند. آنها سعی میکنند به کسانی که ابتدا آرمانیسازی و تحسین و بعد تحقیر و طرد شدهاند کمک کنند. آنها با دانشجویانی کار میکنند که مشکلات نارسیسیستیک آنها مانع یادگیریشان میشود. آنها با موانع بیشماری مواجه میشوند که عامل آنها خودبزرگبینی خودشان است، و بر اساس ماهیت وجودی خود بهعنوان یک درمانگر، متوجه میشوند که شاید حتی بیش از سایر افراد، به اُبژههای عشق خود آسیبهای ناخواسته وارد کرده و از نیاز به توجه آنها رنج میبرند.
ما احساس میکنیم روانکاوان نقش ویژهای در درک و تصدیق اثر پدیدههای نارسیسیستیک در فرهنگی که احتمالاً پر از این پدیدههاست، دارند؛ در نتیجه آنها در جایگاه ویژهای برای کمک به خودشان و سایر افرادی قرار دارند که به خاطر دفاعهای نارسیسیستیک، با کمبود انرژی عاطفی و از بین رفتن شعف و شادی مواجه هستند. از نظر ما قدردانی و ندامت از جمله نگرشهایی هستند که مثل «چسب» بین افرادی که در تلاشند تا با هم روزگار بگذرانند، عمل میکنند. این نگرشها علاوه بر اینکه به فرد قدردان یا پشیمان امکان ابراز احساس صادقانه و غلبه بر خودِ کاذب را میدهند، فرد مقابل آنها را نیز توانمند میسازند. قدردانی عزت نفس را پرورش میدهد، و ابراز پشیمانی واقعی موجب بخشش واقعی میشود. اگر کسی به خاطر حالت تدافعی نتواند به این شیوهها ارتباط برقرار کند، زندگی واقعاً بیعشق خواهد شد.
یکی از موضوعات پایهای در دانش روانکاوی این است که ما همگی پرخاشگری و وابستگی (و سکسوالیته که هر دو را در برمیگیرد) داریم و باید یاد بگیریم که آنها را درک کرده، بپذیریم و به درستی هدایت کنیم. همهی ما به ناچار آسیب میزنیم و نیاز به مراقبت داریم. علاوه بر این، فارغ از اینکه چقدر خوب تحلیل شده باشیم، همیشه در معرض تأثیر منابع ناخودآگاه قرار داریم؛ کارهای ناخودآگاه ما به شکل غیر قابل اجتنابی با کارهای سایر افراد برخورد داشته و دچار اختلاف میشوند. فردی که از خودانگارهی مغرور خود محافظت میکند، سعی دارد تا این شرایط بنیادین انسانی را انکار کرده و زندگی خود و سایر افرادی که در این پروسه حضور دارند تضعیف میکند. وقتی افراد غرق در نارسیسیزم میشوند معمولاً با این فرض اشتباه به سراغ تحلیل –یا نظارت یا روابط صمیمانه– میروند که هدف از پیدا کردن بینش، کامل کردن خود است و نه یادگیری، پذیرش و هدایت آن. مثل سایر کژاندیشیها، وظیفهی ما روانکاوان است که حتی در ارتباطات ظاهراً کماهمیت زندگی روزمره به جای آنچه از نظر نارسیسیستیک جذاب است، از حقیقت طرفداری کنیم، و با توجه به فرآیندهایی که در اینجا شرح داده شد، پتانسیل بهبودی این جایگاه اساسی تحلیلی، بسیار زیاد است.
این مقاله با عنوان «Narcissistic Pathology of Everyday Life: The Denial of Remorse and Gratitude» در نشریه روانکاوی معاصر منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه و در تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۹۹ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] با اینکه کوهات در نوشتههای بعدی خود دیگر از عبارت «خودبزرگپنداری» استفاده نکرد، ما به خاطر استفادهی غیررسمی و گسترده و معنای عمومی آن برای یک مخاطب روانکاوی، آن را سادهترین مفهومی میدانیم که میتوان در اینجا به کار گرفت. مقایسه شود با «قادر مطلق دیوانه» از روزنفلد (۱۹۶۴)؛ یا «خودساختار آسیبدیده» از کرنبرگ (۱۹۷۵). برای کسانی که ترجیح میدهند از شیء انگاری مفاهیم در فراروانشناسی روانکاوانه اجتناب کنند، این عبارتهای ساختاری تقریباً معادل با فرآیندهایی هستند که روتستین (۱۹۸۰) در عبارت «کمال طلبی نارسیسیستیک»، یا مادل (۱۹۷۵) در «توهم خودکفایی» به کار بردهاند.
[۲] sympathetic identification
[۳] grandiose
[۴] The God Complex
[۵] on narcissism
[۶] character
[۷] قصد ما این نیست که وارد فضای مبهم فراروانشناسی دربارهی ماهیت نارسیسیزم شویم. با این حال لازم به ذکر است که این عبارت را تقریباً معادل با معنای پذیرفته شدهی آن، یعنی «نارسیسیزم بیمارگونه» به کار میبریم. با توجه به گیجکننده بودن بحثهای مربوط به نارسیسیزم سالم در برابر نارسیسیزم بیمارگونه، در انتخاب واژگان نیز اولویتهایی را داریم. ما از نارسیسیزم برای اشاره به تمرکز روانی شخص خودبزرگبین (کاذب) در نقش دفاعی خود، از عبارت «عزت نفس» (بهجای «نارسیسیزم سالم») برای تمرکز روانی درک اصیل و غیردفاعی فرد از خود (خود حقیقی) استفاده میکنیم. تننمایی عادی، مثلاً در نوزاد یکسالهای که بهگفتهی ماهلر با دنیا رابطهی عشقی دارد، نخستین نمونهی عزت نفس است، در صورتیکه تننمایی برای خنثی کردن شرم ناخودآگاه یک فرآیند نارسیسیستیک را تشکیل میدهد. بنابراین نارسیسیزم لاجرم با روابط لذتبخش اُبژه تداخل دارد، اما در مورد عزت نفس اینگونه نیست. از نظر ما این کاربرد، با افسانههای باستانی که عبارت نارسیسیزم از آنها اقتباس شده است سازگاری بیشتری دارد، و کمتر موجب بروز اختلافات معنایی و نظری میشود.
[۸] the craving type
[۹] Prisoners of Childhood
[۱۰] بسیاری از این مطالب کوتاه به صورت فرضی یا کهن الگویی مطرح میشوند، اما خواننده میتواند مطمئن باشد که اینها بر اساس حوادث واقعی نوشته شدهاند. البته ممکن است هرکدام از این ماجراهایی که به عنوان مثال مطرح میکنیم، بسته به متن و روانشناسی شرکتکنندگان خاص آن معنای متفاوتی دارد. به عنوان مثال، بیمیلی در انتخاب رستوران ممکن است نشاندهندهی احترام به انتخاب همسر، انگیزهی عشقی، یا ترس از انتقاد، بیتفاوتی کامل نسبت به محل غذا خوردن، یا سایر دلایل غیر نارسیسیستیک باشد. هیچ کدام از مثالهای این مقاله را نباید بهعنوان نشانهی مشکل نارسیسیستیک تلقی کرد.
همچنین باید اشاره کنیم که هدف ما از تأکید بر تفاوتهای ظریفتر نارسیسیزم روزمره این نیست که آن را جایگزین درک خودمان از آسیبهای فاحش و نابهنجار نارسیسیستیک کنیم. به عنوان مثال برخی شخصیتهای خودبزرگبین بهواسطهی اعتقاد خودپذیر به اینکه تصمیم آنها واقعاً بهتر از سایر افراد است، احتمالاً در هر موقعیتی اصرار به انتخاب رستوران دارند.
[۱۱] martyr problem
[۱۲] در این رابطه، مقالهی مؤثر کوبی و اسرائیل (۱۹۵۵) را در نظر بگیرید که توضیح میدهد چطور یک کودک عمیقاً آشفته، زمانی که روانپزشک او متوجه شد زیر لب میگوید «عذرخواهی کن»، نهتنها از او عذرخواهی کرد، بلکه فرآیندی را آغاز کرد که در آن یک گروه ناظر نیز از او تک به تک عذرخواهی کردند، در آن نقطه شروع به ریکاوری کرد.
[۱۳] Undoing
[۱۴] trainee
[۱۵] folie à deux
[۱۶] craving
[۱۷] مقایسه کنید با اشعار لنون و مککارتنی:
او از آن دخترهایی است که در حضور دوستانش تو را تحقیر میکند؛ و تو احساس حماقت میکنی.
وقتی از ظاهر او تعریف میکنی، طوری واکنش نشان میدهد که انگار جذاب بودنش کاملاً بدیهی است.
لینک دانلود مشکل داره
منظورتان کدام لینک دانلود است؟ لینک دانلود مقاله مشکلی ندارد، ولی اگر مقاله را خریداری کنید، لینک دانلود به ایمیل شما ارسال میشود که تاریخ انقضاء دارد و تا ۲۴ ساعت از بین میرود. اگر این مقاله را خریدهاید و این مشکل برای شما پیش آمده، بفرمایید که دوباره برایتان ارسال کنیم.