
مفاهیم روانکاوانهی ازدواج و روابط زوجی

مفاهیم روانکاوانهی ازدواج و روابط زوجی[۱]
مقدمه
در این مقاله از دیدگاه چندین روانکاو اعم از زیگموند فروید، آنی رایش، هلن دویچ، نایت آلدریچ و بلا میتلمن[۲]، دربارهی انواع روابط زوجی بحث میشود و به تحلیل انواع روابط زوجی، پویایی تعاملات زوجی و مکانیزمهای درونی این تعاملات پرداخته میشود. با مقایسه انواع روابط زوجی ذکر شده توسط روانکاوان فوق میتوان دریافت که نظر آنها عمدتاً حول بسط و گسترش دو نوع رابطهی بنیادین «نوع نارسیسیستیک» و «نوع اتکایی»[۳] است که توسط فروید ارائه شده است. همچنین میتوان نتیجه گرفت که تمام انواع روابط زوجی تحلیل شده در این مقاله، دارای ویژگیهای مشترک زیر هستند: الف) روابط زوجی توسط روابط اولیه کودک با والدین یا دیگران مهمی که با آنها در ارتباط بوده تعیین میشود. ب) پویاییهای روابط زوجی از طریق انگیزههای ناهشیار تعیین میشوند. ج) فرد همان نوع روابط زوجی و همان نوع انتخاب شریک زندگی را (با وجود اینکه چنین روابطی به نتایج رضایتبخشی هم ختم نمیشوند) در تمامی تلاشهای بعدی تکرار میکند.
کلمات کلیدی: روانکاوی، ازدواج، زندگی، انتخاب، روابط زوجی
طبق نظریهی فروید، بنیانگذار نظریه روانکاوی، انتخاب شریک زندگی و روابط زوجی، خیلی قبلتر از ازدواج مشخص شده و به سرانجام رسیده است. رابطه با شریک زندگی براساس رابطهی اولیه با والدین و دیگران مهم در زندگی فرد تعیین میگردد. روابط زوجی تکرار الگوهای روابط اولیه افراد با والدینشان در دوران کودکی است. حتی «حس حسادت فردی که عاشق است، ریشه در روابط اولیهی کودکی داشته و تقویت شده از دوران کودکی است». در بیماریها یا رنجهای روانی که در زمان جدایی از فرد محبوب رخ میدهد «به وضوح میتوان دید که مکانیسم این بیماریها چیزی جز بازگشت لیبیدوی فرد به افراد محبوب دوران کودکی نیست».(ص، ۱۰۳، ۱۰۴، سه رساله در با سکسوالیته، فروید، ۱۹۷۰)
فروید (در مقالهی در باب نارسیسیزم، ۱۹۷۵) دو نوع انتخاب شریک زندگی را از هم متمایز ساخت، نخست: نوع خود-دوستدار یا نارسیسیستیک، که در آن، انتخاب شریک زندگی بر اساس مدلی از خود شخص، یا آن ایدهآل نارسیسیستیکی که فرد میخواسته باشد، تعیین میشود و دوم: نوع اتکایی یا محرمآمیزانه که متأثر از تثبیت فیگورهای والدینی است. زنان معمولاً نوع نارسیسیستیک را برمیگزینند که برگرفته از تصویر آن مرد ایدهآلی است که خودشان در کودکی میخواستند باشند.
زیرمجموعههای نوع انتخاب شریک زندگی نارسیسیستیک بر این موارد استوار است:
-آن شخص که فرد در گذشته بوده است.
-آن شخص که فرد اکنون است.
-آن شخص که فرد دوست دارد باشد.
-آن شخص که زمانی، بخشی از خود فرد بوده است.
فروید (درآمدی بر روانکاوی، جلد ۲۳ ،۱۹۷۵) اشاره میکند که اغلب، انتخاب نوع نارسیسیستیک شریک زندگی، براساس ایگوی ایدهآل، به عشق رمانتیکی منجر میشود که در آن فرد به اُبژهی مورد علاقه، ویژگیها یا کمالاتی را نسبت میدهد که خود آرزوی داشتن آنها را داشته است. معمولاً فرد محبوب فاقد ویژگیها و کمالاتی است که به او نسبت داده میشود.
طبق نظریهی فروید، زنان تمایل بیشتری برای انتخاب اُبژهی نوع نارسیسیستیک دارند و این زنان در مردان به جستجوی آن ایدهآلی هستند که خود میخواستند کسب کنند. در حالیکه مردان به دلیل جستجوی مادر در دیگر زنان، تمایل به انتخاب نوع اتکایی را دارند. زنانیکه قبل از رسیدن به بلوغ، خود را مردانه احساس کردهاند و همان مسیر رشدی را ادامه دادهاند تا به بلوغ زنانگی رسیدهاند (چیزی که در واقع رشد ایدهآل زنانه را متوقف کرده است)، هنوز ظرفیت تمایل به یک ایدهآل مردانه بودن را دارند، چیزی که در واقع ماندگاری ماهیت مردانهای است که زمانی خودشان از آن بهره بردهاند (ص، ۹۰، در باب نارسیسیزم، جلد پانزدهم، ۱۹۷۵). این زنان فقط میتوانند عاشق مردانی شوند که شبیه همان مردانگی که در کودکی از خود متصور بودند، باشند.
طبق نظر فروید، زنان نارسیسیستیک هستند و ترجیح میدهند که دوست داشته شوند تا اینکه دوست بدارند. نارسیسیستیکترین زنان آنهایی هستند که نه تنها به دلیل زیباییشان بلکه به خاطر ساختار خاص شخصیتیشان، برای مردان جذابترین هستند. آنها پر از خودکفایی، نارسیسیزم فردی، مملو از رضایت از خود هستند، و آمادگی آنرا دارند تا خود را از هر چیزی که ممکن است به ایگوی نارسیسیست آنها آسیب برساند، محافظت کنند. همین موضوع موجب جذب افراد کمتر نارسیسیستیک به آنها میشود. «انگار که دیگران به شادکامی آنها حسادت میکنند، یک شرایط تخریبناپذیر از لیبیدو، چیزی که دیگران خود، سالها پیش آنرا رها کردهاند» (ص، ۸۹، در باب نارسیسیزم، جلد پانزدهم، ۱۹۷۵) و دقیقاً همین موضوع، همان چیزیست که این زنان نارسیسیستیک را جذاب کرده است. این زنان شریک زندگیای میخواهند که به آنها عشق و توجه بدهد. در واقع آنها با شریک زندگیای میتوانند خوشحال باشند که خیلی کمتر از آنها نارسیسیستیک باشد و این آمادگی را داشته باشد که بسیار بیشتر از آنچه زنان میتوانند به او بدهند به آنها برگرداند و به آنها عشق بورزد و آنها را تحسین کند، شریک زندگیای که آمادگی صرف لیبیدوی زیادی برای آنها را داشته باشد.
بههرحال برای این زنان (نارسیسیستیک) راهی وجود دارد که بر این عشق به خود غلبه کنند. تکهای از لیبیدو را از خود جدا کنند و آن را به اُبژه دهند. این اتفاق زمانی رخ میدهد که آنها فرزندی به دنیا آورند و این آمادگی را دارند که فرزند خود را دوست داشته و تحسین کنند، همانطور که قبلاً با خودشان رفتار میشده است، در نگرش عاطفی نسبت به فرزندانشان، شخصیت نارسیسیستیک آنها دوباره زنده و تکرار میشود.
ردپای انتخاب نوع شریک زندگی اتکایی یا محرمآمیزانه را میتوان در سالهای اولیهی زندگی یافت. این نوع انتخاب شریک زندگی ریشه در نگرش کودک نسبت به والدین خود دارد. بطوری که در انتخابهای بعدی انتخاب اُبژه عشق خود را، طبق الگوی والدین یا کسانی که مراقب او بودهاند، انجام میدهد. «حتی شخصی که به اندازه کافی آنقدر خوش شانس بوده که از تثبیت محرمآمیزانهی لیبیدوی خویش دوری کند باز نمیتواند کاملاً از تأثیر آن در امان بماند». اغلب این اتفاق رخ میدهد که مرد جوانی برای اولین بار با زنی مسنتر، یا دختری با مرد سالمندی که در جایگاه قدرت هم هست، وارد رابطهی عاشقانه جدی میشود، این رابطه آشکارا تکراری از مراحل رشدی است که در مورد آن بحث شد، چرا که این زنان و مردان مسنتر قادرند که تصاویر پدر یا مادر را جان دوبارهای بخشند. شکی نیست که هر انتخاب شریک زندگی هر چند که نه زیاد، میتواند بر مبنای نمونههای اولیه (ارتباط با اُبژههای اولیه) بنا شده باشد. بخصوص مردان بدنبال فردی هستند که میتواند تصویر مادر را بازنمایی کند، تصویری که از زمان کودکی در روان او شکل گرفته است، بنابراین اگر مادر هنوز زنده باشد و از نسخه جدید خودش ناراضی و خشمگین باشد با آن زن با خصومت رفتار خواهد کرد» (صفحه ۱۵۱ و ۱۵۲ سه رساله در باب سکسوالیته، ۱۹۹۷).
فروید (۱۹۷۳) اشاره میکند که اگر دختری عمیقاً دلبستهی پدرش باشد، بدین معنا که در مرحلهی اُدیپی تثبیت شده باشد، در نتیجه انتخاب شریک زندگی را برمبنای مدل پدرش انجام خواهد داد. این چنین انتخابی میتواند یک ازدواج سعادتمند را تضمین کند. به این دلیل که آن دختر بیشترین خصومتی را که در مرحله اُدیپی حس و تجربه کرده، به سمت مادر نگه میدارد. بهرحال همانندسازی یک زن با مادر تأثیر بسیاری در ازدواج دارد. در رابطهی دختر با مادر، دو لایهی قابل تمایز را میتوان دید: یکی در مرحلهی پیش اُدیپی، با ویژگیهای مهربانی و دلبستگی عمیق به مادر و دیگری لایه اُدیپی با ویژگیهایی مانند احساس رقابت و حسادت به سمت مادری که میخواهد از وی خلاص شود تا نزد پدر باقی بماند. این لایهها هر دو تأثیراتی در آینده زن خواهند داشت. از نظر فروید، نمیتوان در هیچ مرحلهی رشدی به این دو لایه فائق آمد. البته مرحلهی دلبستگی پیش اُدیپی پر از مهر و عاطفه، در آینده دختر مرحله یی سرنوشت ساز است. طی آن، آمادگی برای کسب ویژگی هایی رخ میدهد که توسط آن، دختر بعداً نقش کارکرد جنسی خود را انجام میدهد و تکالیف اجتماعی ارزشمندی را اجرا میکند. همچنین از طریق این همانند سازیست که دختر جذاب بودنش را برای مردی بدست می آورد که دلبستگی اُدیپی نسبت به مادر را دارد، و شوق و اشتیاق او را برمیانگیزد. مگر چقدر این اتفاق رخ میدهد که چیزی را که پدر آرزو میکند و به آن اشتیاق دارد را تنها یک پسر میتواند بدست بیاورد! آدمی این تأثیر را میگیرد که عشق یک زن یا مرد از نظر روانشناختی دو مرحله جدا از هم هستند (ص، ۱۶۸. سخنرانیهای جدید، ۱۹۷۳).
در مرحله عقدهی اُدیپ دختر احساس خصومت به مادر و دلبستگی به پدر را حفظ کرده است. این میراث پیش شرط لازم برای ازدواجی سعادتمند است اگر چه لزوماً به این پیامد منجر نمیشود. هرچند که بخشی از خصومت اُدیپی یک زن نسبت به مادرش میتواند به اُبژهی جدید، یعنی همان همسر منتقل شود. در ابتدا همسر جانشین پدر میشود، اما پس از مدتی، همسر دریافتکنندهی بخشی از آن خصومتی میشود که زن به مادر خود ابراز میکرده است. در نتیجه، گرچه در نیمهی اول، ازدواج مملو از عشق و خوشبختی بوده، نیمه دوم ممکن است به همراه چالشهایی علیه همسر باشد. چالشها برگرفته از مرحلهایست که زن با مادر خود داشته و حالا علیه همسر برانگیخته شده است. فروید باور داشت که اگر این واکنشها در نیمه اول زندگی مشترک به صورت تمام و کمال زندگی شوند، آنگاه نیمه دوم سعادتمندانهتر ادامه خواهد یافت.
تغییر دیگر در زن و نگرش او نسبت به همسرش با بدنیا آمدن اولین فرزند رخ میدهد. در این نقش جدید، زن میتواند همانندسازی با مادر را که تا قبل از ازدواج با آن مبارزه میکرده را دوباره برقرار کند. به هر حال این همانندسازی ممکن است تمام لیبیدوی در دسترس را به خود جذب کند، به شکلی که اجبار به تکرار ازدواج ناخوشایندی که والدین او داشتند را دوباره احیا کند (سخنرانیهای جدید، صفحه ۱۶۸، ۱۹۷۳).
دلیل اهمیت جنسیت کودک برای زن میتواند ریشه در رشک آلت باشد. مادر از طریق ارتباط با فرزند پسر به رضایتمندی نامحدودی دست مییابد، و به طور کلی این ارتباط عاری از هرگونه تردید و کاملترین ارتباط در کل روابط انسانی است. زن آن جاهطلبی را که به اجبار در خود سرکوب کرده است را میتواند به پسر خود منتقل کند و از پسر آن رضایتمندی را انتظار داشته باشد که از تمام عقدهی مردانگی[۴] برای او باقی مانده است. ازدواج تا زمانیکه زن از همسر خود بچهدار شود و برای او مادری کند، امن نخواهد بود (سخنرانیهای جدید، ص ۱۶۸، ۱۹۷۳).
ازدواج یک ارتباط متقابل پویا از انگیزههای ناهشیار زن و مرد است که تکرار آن الگوی روابط خانوادگیست که در کودکی داشتهاند. شخصیت با ازدواج تغییر نمیکند، و برخی رویدادها مانند بدنیا آمدن فرزند میتواند تکرار روابط شناخته شده قبلی یا آرزوهای ناهشیار را برانگیزاند.
برخی از انواع خاص انتخاب اُبژه که توسط مردان انجام میشود.
کاوش روانکاوی فروید در مورد برخی از انواع انتخاب شریک زندگی توسط مردان منجر به نوشتن مقالهی «انواع خاص انتخاب اُبژه توسط مردان» شده است (سال ۱۹۷۵).
یکی از انواع این انتخابها را میتوان شخص سوم زخمخورده[۵] نامید. این یک پیش شرط است، به این معنی که بعضی مردان هرگز زنی را که مجرد و آزاد است، به عنوان اُبژهی عشق انتخاب نمیکنند. به نوعی این زن باید، به مردان دیگر، همسر یا نامزد یا معشوقی، دلبسته باشد (به طریقی آن زن باید در ارتباط با مرد دیگری باشد) بدین صورت اگر مرد دیگری وجود داشته باشد که میتواند حق مالکیت بر آن زن را ادعا کند، آنگاه زن تبدیل به اُبژه عشقی با بالاترین ارزش و برانگیزاننده احساس شهوانی میشود. هرچه موانع در راه تحقق این عشق بیشتر باشد، این زن خواستنیتر و با ارزشتر خواهد بود. در بعضی از این مورد بالینی، این شرط آنقدر ضروری است که یک مرد تمام زنان را طرد خواهد کرد، مگر آنکه زن متعلق به مرد دیگری باشد. او باید دست نیافتنی باشد و مهمترین احساس برای آن مرد در این رابطه ناامنی باشد. و به همین دلیل است که وقتی همهی موانع از میان برداشته میشوند، عشق مرد به آن زن نیز از بین میرود و میمیرد.
با این نوع انتخاب اُبژه، مرد نیاز به رقابت و خصومت خود را به سمت مردی که آن زن محبوب را دزدیده، ارضاء میکند. میتوان ردپای این نوع نگرش را در عقدهی حل نشدهی اُدیپ و در دوران کودکی دنبال کرد. پسری که در خانوادهای بزرگ شده که قویاً مادرش را متعلق به مرد دیگری (یعنی پدرش) احساس کرده است، در زمان انتخاب اُبژه، تمایل دارد آنچه از دوران کودکی بیاد میآورد را تکرار کند، به گونهای که فرد سوم زخم خورده (به علت زنی که از او دزدیده شده) کسی جز پدر خودش نباشد[۶].
عشق به فاحشه اصطلاح دیگری از فروید برای انتخاب اُبژه است. این انتخاب توام با نوع اول، یا بطور مستقل میتواند تشکیل شود. مردانی که تمایل به این نوع از انتخاب اُبژه دارند، هرگز عشقشان صرف زنی نمیکنند که پاکدامن[۷] است. آنها ترجیح میدهند زنی را انتخاب کنند که واقعاً فاحشه باشد یا به خاطر شایعاتی که در مورد او وجود دارد از وجههی خوبی در جامعه برخوردار نباشد. چیزی که عجیب است، حسادت این مرد متوجه همسر آن زن نیست، بلکه متوجه مردانیست که نسبت به آن زن سوءظن دارند. همچنین این نوع از انتخاب اُبژه، ریشه در تثبیت احساسات لطیف نسبت به مادر دارد، به گونهای که یکی از پیامدهای این تثبیت است (ص، ۱۶۹). در هشیاری یک فرد بزرگسال، مادر به عنوان فردی مقدس و از نظر اخلاقی پاکدامن قلمداد میشود. این تمایز شدید بین مادر و یک فاحشه است. با رجوع به دوران کودکی یک مرد، لحظاتی را در مییابیم که در آن دو مفهوم متضاد مادر پاکدامن و فاحشه یکی میشوند (در واقع یک اُبژه هستند). این اتفاق در زندگی یک پسر زمانی آغاز میشود که او دانشی دربارهی روابط جنسی بزرگسالان کسب میکند. در ابتدا پسر این احتمال را که والدینش ممکن است چنین کاری کنند، قاطعانه رد میکند، این موضوع برای سایر بزرگسالان و نه در مورد والدینِ با ابهت او صدق میکند. اما پسر دیر یا زود اطمینان مییابد که مادرش دیگر آنقدر که او تصور میکرده، بیگناه به نظر نمیرسد و (او نیز دارای روابط جنسی با پدر است و در نتیجه) تفاوت آنچنانی بین مادر و فاحشه نمیبیند. این آگاهی برخی از آرزوهای دوران کودکی پسر را بیدار میکند که مخفیانه به مادرش تمایل داشت، اگر چه نمیتوانست او را داشته باشد. همچنین این امر، عقدهی اُدیپ را دوباره فعال میکند. پسر حالا از پدر نیز متنفر است و دوباره به مادر، کسی که بیوفایی کرده و نمیتواند او را ببخشد، تمایل دارد. اگر این تکانهها طولانی شود، تنها راه برونریزی، خیالپردازیهایی است که موضوع آن فعالیت جنسی مادر است. توأم شدن این دو نیروی متضاد، تمایل پسر به مادر و تمایل به انتقام از او، باعث میشود که حتی خیالپردازیهای او دربارهی خیانت مادر جذابتر شود. معشوقی که مادر با او مرتکب این خیانت میشود، ویژگیهایی از شخصیت ایدهآلشدهای دارد که خود پسر خیالپردازی کرده است. پسر در این خیالپردازیها بزرگ شده و به سطح پذیرش رسیده، بنابراین عشق به فاحشه تثبیت فانتزیهایی است که در بلوغ شکل گرفته و بعداً در زندگی واقعی تحقق پیدا کرده است (ص، ۱۷۲).
برای برخی مردان معنای عشق چیزی جز تمایل شدید برای نجات زن محبوبشان نیست. آنها باور دارند که زنان نیازمند کمک هستند، در غیر این صورت، آن زنان موقعیت اجتماعیشان را از دست خواهند داد و احساس گمگشتگی و پوچی خواهند کرد. علت اینکه مردان دلبستهی زنان ناخشنود میشوند، این است که میخواهند احساس کنند که زنان نیازمند حمایت آنها در خطرها و رنجها هستند. درونمایهی اصلی این موضوع نجات، برگرفته از عقدهی والدینی است. به محض اینکه پسر میفهمد زندگی را مدیون والدینش است، یا به عبارت دیگر مادرش به او زندگی بخشیده است، در جهت جبران آن با چیزهای با ارزش مساوی ترغیب میشود. او مخصوصاً میخواهد با پدرش تسویه حساب کند، این نگرش به خوبی بوسیله کلمات نشان داده میشوند: من از پدرم چیزی نمیخواهم، هر چیزی را که به من داده به او برخواهم گرداند. از اینجا فانتزیهای پسر برای نجات پدرش شکل میگیرد، مانند زمانیکه مادر به او زندگی بخشیده و با تلاشهایش او را نجات داده است، چرا که به نظر فروید خود عمل تولد، نخستین تروما، نمونهی اصلی از تمام اضطرابهایی است که کودک بعداً در آینده تجربه خواهد کرد. در نتیجه پسر درصدد جبران برمیآید، مادر به او زندگی بخشیده -زندگی خودش را- و او هم به ازای آن به مادر زندگی دیگری میبخشد، کودکی که بیشترین شباهت را به خودش خواهد داشت، پسر قدردانی خود را با آرزوی داشتن پسری از خودش به مادر ابراز میکند. به عبارتی در خیال پردازیهای نجات، پسر کاملاً با پدر همانندسازی میکند، با این آرزو که پسر، پدر خودش باشد و باعث ارضاء تمام غرایز از جمله عطوفت، قدردانی، شهوت، نافرمانی و استقلال میشود (ص، ۱۷۳). از این طریق، پسر، زیستنی که پدر و مادرش به او عطا کردهاند را جبران میکند. تحقق تمام آرزوها و خیالپردازیهای ناهشیار او در نجات زن ناخشنود رخ میدهد.
فروید (در گرایش حقیرسازی در حوزه عشق، ۱۹۷۵)، نوع دیگری از انتخاب اُبژه را توصیف میکند که توسط فرهنگ و تمدنها بوجود میآید. محدودیتی که تمدن بر زندگی جنسی تحمیل کرده موجب افزایش رفتار و اخلاق ریاکارانه شده است. در حقیقت روابط بین زن و مرد ترکیبی از مهر، محبت و مولفههای جنسی است. اولین اُبژهی عشق کودک مادرش است، فردی که آرزوی کودک است، اما به هر حال موانع فرهنگی قوی وجود دارد که لذت بردن از این میل را غیرممکن میسازد و در نتیجه موجب تشکیل تثبیتها میشود. انتخاب اُبژهی اولیه در ناهشیار باقی میماند، چیزی که محرمآمیزانه در نظر گرفته میشود، و پسر مجبور به سرکوب عشق به مادر میشود که ماهیت جنسی هم دارد، و تنها بخش عاطفی این عشق را ابراز کند. وجود همزمان این دو نیرو منجر به نوعی از انتخاب اُبژه میشود که میتوان آنرا «عشق به باکره» نامید. یکپارچهسازی محبت و حس عاطفی با یکدیگر با موفقیت انجام نشده و به همین دلیل مرد تمام محبتش را تنها به زنی باکره میتواند ببخشد، در حالیکه از سوی دیگر تنها منبع کسب لذت جنسیاش از زنیست که از نظر اخلاقی حقیر در نظر گرفته شده باشد. این امر منشا نیاز برخی مردان به اُبژهی جنسی پست و حقیر است که با نبود آن ارضا شدنی در کار نخواهد بود. در نتیجه برای برخی مردان، پیامد نیاز به اُبژهی جنسی تحقیر شده، انتخاب زنی با طبقه اجتماعی پایینتر به عنوان اُبژهی جنسی است. تثبیت محرمآمیزانه (مانند مادر و خواهر) که برخی مردان هرگز به آن فائق نیامدهاند، نیز میتواند علت ناتوانی جنسی در برخی مردان باشد.
همهی آنچه از انواع انتخاب اُبژه در بالا ذکر شد، منجر به شکلهای ناپخته عشق و ازدواج میگردد. این انواع انتخاب اُبژه میتوانند تا ابد تکرار شوند. این تکرارها که ماهیتی اجباری دارند، بازنماییِ جستجوی اُبژهایست که در جهت تثبیت محرمآمیزی است. از آنجایی که دسترسی به این اُبژه غیرممکن است، در نتیجه جانشینهای پیدا شده نیز در واقع جایگزینهایی هستند که نمیتوانند آن تمایلات آرزومندانه را برآورده سازند. هرچند که این انتخاب اُبژه و این اشتباهها تکرار خواهند شد.
گرچه این واقعیت پایدار میماند که این موارد انواع خاصی از انتخاب اُبژه توسط مردان هستند، فروید معتقد است، حتی مردی که به اندازهی کافی خوش شانس بوده تا از تثبیت لیبیدو بر محرمآمیزی دوری جوید، باز هم نمیتواند از نفوذ آن فرار کند (ص، ۱۵۱، سکسوالیته، ۱۹۷۷).
آنی رایش در مورد انتخاب اُبژهی نارسیسیستیک توسط زنان، که شامل وابستگی شدید به شریک زندگی است، توضیح میدهد. این چنین انتخاب اُبژهای به معنای اغراق در ویژگیهای شریک زندگی است، که به سطحی از ویژگیهای واقعی یک اُبژه (شریک زندگی) و بزرگنمایی[۸] از ایگو ایدهآل بستگی دارد. زن به شریک زندگیاش خصوصیاتی را نسبت میدهد که در خیالپردازیهای کودکانهاش خود را دارای آنها متصور بوده است. گاهی انتخاب اُبژه بیانی از همانندسازی نارسیسیستیکی است که بیرونی شده و با بخشی یا عضوی از اُبژهی دوران کودکی همانندسازی کرده است. زنان با ایگوی بزرگنماییشده و ایگوی واقعی ضعیف، احساسات اغراقآمیزی از خود سرزنشی و حقارت دارند که تنها راه غلبه بر آن را در ارتباط با یک اُبژهی بیش از اندازه بزرگ شده میبینند، چیزی که منجر به وابستگی اغراقآمیز به اُبژهی ایدهآل میشود و باعث میشود زن در ارتباط با شریک زندگیاش دچار احساس متعارضی از عشق و نفرت شود. در این موقعیت، برای آنکه احساسات پرخاشگرانهاش آشکار نشوند، با رفتارهای خود آسیبرسان، آنها را جامعهپسند میکند. به دنبال ارگاسم در آمیزش جنسی، با شریک زندگیاش که در خیالپردازیهایش به او ویژگیهای اغراقآمیزی نسبت داده، احساس نئشگی تجربه میشود. به واسطه اتحاد با و تسلیم شدن در برابر اُبژهی بزرگنمایی شده، یک زن، موفق میشود که انسجام خود را بهدست آورد، اما جدایی از شریک زندگی ایدهآلشده بسیار تروماتیک تجربه میشود و تغییرات سایکوز را موجب میشود.
هلن دویچ (۱۹۵۳) نیز در مورد انتخاب اُبژهی نارسیسیستیک توسط زنان بحث کرده است. این نوع انتخاب اُبژه نشأت گرفته از روابط اولیه با مادر نارسیسیستیکی است که با کودک ارتباطی سطحی و ناپخته داشته است، مادری که اُبژه ناکافی برای همانندسازی بوده در حالیکه کودک نیازمند به ارتباطی طولانی به همراه هیجانات مثبت بوده است. چنین انتخاب شریک زندگی از تثبیت در مرحلهی تقلیدی پیشاکلامی نشأت گرفته که نوعی از ارتباط با اُبژه است که از نظر سطح رشدی پایینتر و ابتداییتر از همانندسازی است. این زنان همچنین وابستگی شدید به شریک زندگیشان و ایدهآلسازی آنها نشان میدهند و اغلب تمایل به تعویض شریک زندگی دارند. با تعویض شریک زندگی آنها همهی باورها، ارزشها و سبک زندگی را نیز تغییر میدهند و به جای آن ارزشهای شریک جدید را برمیگزینند. آنها شخصیتهای «انگار که» هستند، به محض اینکه یک شریک زندگی را عوض میکنند باورهای خود را در مورد او نیز تغییر میدهند. در نتیجه ارزشهای شریک زندگی ایدهآلشده بهناگاه انکار میشود، چیزی که منجر به کاهش عزت نفس خودشان نیز میشود. به منظور افزایش سطح عزتنفسشان، شریک زندگی دیگری انتخاب شده و ارزشهای او برگزیده میشود. اغلب، این تعویض شریکهای زندگی و عزت نفس متزلزل، بیانگر یک ایگوی نابالغ و ضعیف است. همچنین تغییر ارزشها و برگزیدن نگرش اُبژه، انعکاسدهنده سوپر ایگوی نابالغ است.
نایت آلدریچ (پیشدرآمدی به روانپزشکی پویا، ۱۹۶۶) روابط زوجی متعددی را با دقت شرح داد که در آن نیازهای نوروتیک شریکهای زندگی برآورده میشود و در نتیجه یک تعادل نوروتیک خاص به وجود میآید. اینگونه روابط شامل همهی انواع روابط زوجی نوروتیک نمیشود، جنبههای بسیاری از این روابط نوروتیک را میتوان در ازدواجهای به اصطلاح نرمال یافت.
در روابط زوجی از نوع والد-کودک، زن یا مردی را میتوان دید که دلبستگی و نیاز شدید به دریافت هر چه بیشتر عشق از شریک زندگی خود دارد، بدون اینکه هیچ آمادگی برای بازپس دادن آن عشق داشته باشد. اگر یکی از شرکای زندگی حاضر باشد نقش والدینی را بازی کند آنگاه این زوج میتوانند به تعادل برسند و رابطه کودک-والد را برقرار کنند. نمونهای از چنین روابط زوجی زمانیست که یک مرد الکلی با یک زن شکیبا ازدواج میکند. این تعادل بسیار متزلزل است، بدین جهت که بیماری یا بارداری زن به طور جدی میتواند این تعادل را مختل کند. در این موقعیتها زن به موقعیت وابسته بودن سوق داده میشود، وضعیتی که او پیوسته از آن امتناع میورزیده است. جهت وابستگی تغییر یافته و شوهر مجبور است مسئولیتها را به عهده بگیرد. همچنین این تعادل میتواند با تولد بچه نیز مختل شود زمانی که اولویت توجه زن به سمت بچه میرود.
در مواردی که هر دو شریک زندگی افراد بسیار وابستهای باشند رابطه را نمیتوان حفظ کرد چون هر دوی آنها فقط تمایل به دریافت عشق دارند. همچنین زمانیکه تعارضی رخ میدهد آنها به راحتی پیوند زوجی را ترک میکنند و به حمایت والدینی خود باز میگردند. «مسئولیت شکست رابطه را به یکدیگر فرافکنی میکنند» اما اگر هر دو شریک زندگی بتوانند نیاز به وابستگی خود را از طریق والد جایگزین خاص یا شخص دیگری مانند پدر یا مادر یا موسسهای مانند کلیسا برآورده کنند، رابطه حفظ میشود. برخی از زوجهای وابسته نیز ممکن است به دنبال حمایت والدینی باشند و در نتیجه به یکی از خانههای والدین خود باز میگردند «جایی که عمدتاً مانند خواهر برادر رفتار میکنند، برای توجه والدین به جنگ و رقابت میپردازند و علاقه جنسی کمی برای یکدیگر ابراز میکنند» (۱۹۳۰). مرگ یکی از والدین یا اجبار به ترک خانه والدینی نیز میتواند تعادل این رابطه زوجی را بهم بریزد و علیرغم اینکه زندگی با والدین میتواند مشکلات، نارضایتیها و تعارضهای زیادی به همراه داشته باشد، اما زوجها تمایل به استقلال ندارند. رابطهی زوجی نوع پرخاشگر-وابسته، توسط افرادی برقرار میشود که نیاز به امنیت در ابتدای دوره زندگی آنان برآورده نشده و به همین دلیل آنها به افراد وابستهای که حس بیاعتمادی و خصومت عمیقی نسبت به سایر افراد دارند تبدیل شدهاند. به علت تشابه این نوع از افراد، روابط وابسته-پرخاشگر یا تعادل سادومازوخیستی را به طور متقابل برقرار و بر میانگیزانند. این نوع ازدواج پر از خصومت متقابل و تمایل به کنترل یکدیگر است. نمونه بارز چنین روابط زوجی یک زن مازوخیستِ درمانده و یک همسر پرخاشگر سادیست است که پرخاشگری او میتواند به حمله فیزیکی نیز منجر شود. در حالیکه شوهر آشکارا سادیسم ابراز میکند، زن دائماً گله و شکایت میکند و حرفهای نیشدار میزند و بنابراین پرخاشگری همسر را تحریک میکند، و همزمان آزارگری خود را به شکل نامحسوسی ابراز میکند. اگر چه ویژگی این نوع ازدواج خصمانه است، اما زوجین در اثر وابستگی ابراز شده در کنار یکدیگر باقی میمانند.
آلدریچ نوع دیگری از انتخاب شریک زندگی نوروتیک را «رقابت خانواده گسترده» توصیف میکند که نتیجهی تعارضات خانوادگی حل نشده زوجین یا وابستگی به فیگورهای والدینی است. انواع مختلفی از این نوع روابط وجود دارد اما آلدریچ پرتکرارترین آنها را نقل میکند.
اینکه ما مفهومبندی آلدریچ از این نوع روابط زوجی را چگونه معنا میکنیم براساس این مفهوم است که ازدواج با زن خانهدار یا ازدواج با زن آشپز توسط مردانی شکل میگیرد که بیش از حد با مادرشان گره خوردهاند و عشق و توجه کمی به همسرانشان میدهند.
این مردان عمدتاً به دلایل جنسی ازدواج میکنند و رفتار آنها با زن توام با تحقیر است و تمام ارزشها و ویژگیهای زن را ناچیز میشمارند. آنها اغلب همسر خود را با مادرشان مقایسه میکنند و همیشه بر این باورند که مادرشان از هر چیزی و فردی برتر است و همسر فقط از عهده کارهای خانه برمیآید. در این رابطه، زن احساس حقارت و عصبانیت میکند، از اینرو بین این دو زن (زن و مادر شوهر) تعارض رخ میدهد، در حالیکه شوهر همیشه طرف مادرش را میگیرد. احساسهای خصمانه از تصویر ایدهآلشدهی مادر به همسر منتقل میشود، همسر احساس خطر میکند و ترک رابطه را ضروری میبیند.
از طرف دیگر اگر مردی که به مادر گره خورده، با زنی با ارزشهای متزلزل یا زنی که به علت گره خوردن با پدر احساس گناه دارد، ازدواج کند، تعادل برقرار شده و رابطه ادامه مییابد، تا زمانیکه شوهر احساس بیزاری خود را آشکارا ابراز کند و یا اینکه زن به دلایلی، از نقش حقیرانهای که به او داده شده آگاه شود و عدم رضایت خود را ابراز دارد (آنگاه رابطه دیگر ادامه نمییابد).
همچنین گاه این اتفاق رخ میدهد که دختری که به پدر دلبسته است جذب مردی میشود که آن مرد به مادر گره خورده است و از این بابت احساس گناه میکند و در نتیجه آمادگی پذیرش نقش زیردست و مطیع در روابط زوجی را دارد.
«نقشهای معکوس» نوع دیگری از روابط زوجیست که ویژگی مردانی است که به علت تعارضات حل نشده با پدر با نقش مردانهی خود مشکل دارند. آنها یا هرگز ازدواج نمیکنند یا با زنانی ازدواج میکنند که با نقش زنانه همانندسازی نمیکنند و نیاز به رقابت مستمر با مردان دارند. در چنین ازدواجهایی نقشها معکوس میشوند. «زن شلوار میپوشد در حالیکه مرد پیشبند دارد». تا زمانیکه عوامل خاصی ظاهر نشوند که نیاز شوهر برای تایید مردانگیاش یا نیاز زن به تایید زنانگیاش را برانگیخته کنند، تعادل در این ازدواجها حفظ میشود. همچنین برخی از عواملی که باعث برگرداندن نقشها میشوند مانند بارداری یا بیماری (که همسر را به نقش منفعل سوق میدهد و مسئولیتپذیری شوهر را میطلبد) ممکن است تعارضهایی را برانگیزد، چرا که این رویدادها هر دو طرف رابطه را از ارضا نیازهای نوروتیک خود محروم میکنند. بنابراین تا زمانیکه شوهر دانشجو بوده و همسر حمایت کننده و مشغول به کار و سرپرست خانواده است، این تعادل برقرار میماند، اما زمانیکه شوهر فارغالتحصیل میشود و کار پیدا میکند و از نقش حمایت کننده زن سبقت میگیرد و همسر باید مادر و خانهدار شود، این تعادل هماهنگ، شروع به از هم پاشیدن میکند.
ازدواجهای نوع نارسیسیستیک توسط افرادی صورت میگیرد که قادر نبودهاند مرحله نارسیسیزم معمول در رشد را با موفقیت پشت سر بگذارند و پر از خودپسندی و ناتوان از دوست داشتن دیگران هستند. معمولاً تصمیمگیری آنها برای ازدواج دشوار است و وقتی ازدواج میکنند، تحسین، عشق و توجه بیقید و شرط را از شریک زندگی خود طلب میکنند. آنها شریک زندگی خود را متهم به بیدقتی، بیاحساسی و بیاحترامی میکنند مگر اینکه خواستههایشان تحقق یابد. آنها آمادگی این را دارند تا در جایی دیگر به دنبال تأیید نارسیسیزم خود باشند و این چیزیست که روابط زوجی آنها را ناپایدار میکند. آلدریچ اشاره میکند که نارسیسیزم ممکن است عامل موثر بیثباتی ازدواج بین بازیگر مرد و بازیگر زن باشد.
زمانیکه رشد روانی و پیشرفت یکی از زوجین بر دیگری غلبه کند تعادل نوروتیک این چنین پیوندهایی میتواند مختل شود. همچنین تغییرات در وضعیت اجتماعی یا اقتصادی در صورتی که هر یک از زوجین این تغییرات را به صورت متفاوتی تجربه کنند، میتواند منجر به مختل شدن این تعادل گردد.
اینها چندین نوع از روابط زوجیاند که آلدریچ از هم متمایز میکند. این گروهبندیها قطعی نیستند بلکه فقط برخی از مدلهای اساسی از ارتباط با شمار زیادی از گونهها را شامل میشود. همچنین میتوان برخی مشخصات این مدلهای زوجی را به عنوان روابط زوجی نرمال به شمار آورد. خصوصیاتی که در طی مراحل رشدی خاص روابط زوجی نمایان میشود.
نایت آلدریچ تأکید میکند که رابطه زوجی هماهنگ، بر این فرض استوار است که دو نفر حینی که انسجام و یکپارچگی فردی خود را حفظ میکنند، مشکلات و مسئولیتهایی را با یکدیگر به اشتراک گذاشته و بطور متقابل به یکدیگر احترام میگذارند، به یکدیگر اعتماد میکنند و پذیرای عشق ورزیدن و مراقبت از یکدیگر هستند. دوران کودکی شاد و روابط خانوادگی هماهنگ چیزیست که رشد عاطفی غیرآشفته را ممکن میسازد و آمادگی خوبی برای ارتباط زوجی هماهنگ بدست میدهد. مشکلات عاطفی اشخاصی که در صدد ازدواج هستند، منعکسکننده عدم آمادگی آنها برای انتخاب شریک زندگی و ازدواج است. با نزدیک شدن روز ازدواج، ممکن است این افراد اضطراب بیشتری تجربه کنند، تغییرات و واکنشهای خلقی افسرده یا علائم تبدیلی نشان دهند.
بلا میتلمن (تحلیل الگوهای نوروتیک متقابل در روابط خانوادگی به نقل از آینزمن ۱۹۶۵) چندین مدل از شایعترین مدلهای روابط زوجی نوروتیک را ذکر میکند. از نگاه او، نیازهای عاطفی شریکهای زندگی بدین شکل مکمل هم هستند که فضایی روانی بوجود میآورند که دارای یک دایره پر از تنش است که بطور مستمر تکرار میشود. البته مدلهای نیازهای مکمل فقط ویژه روابط زوجی نوروتیک نیست بلکه در مدل روابط زوجی نرمال نیز ایجاد میشود. این مدلها را میتوان در روابطی مانند والدین و فرزندان، دوقلوها، دوستان و شرکای تجاری یافت.
در یکی از این مدلهای روابط زوجی میتوان مشاهده کرد که یک شریک زندگی نسبت به دیگری پرخاشگرانه، آزارگرانه، توهینآمیز و تحقیرآمیز رفتار میکند، حینی که دیگری آرام، وابسته، مطیع و رام است. یک مرد یا یک زن میتواند هر یک از این نقشها را بازی کند. در هر دو شریک زندگی به طور اساسی نیازِ ناهشیار به وابسته بودن وجود دارد.
در مدل دیگری از روابط زوجی از یک طرف یک شریک خودکفا و از نظر عاطفی سرد (معمولاً شوهر) و از طرف دیگر کسی که خواهان عشق است (معمولاً زن) را میتوان مشاهده کرد. وقتی نیاز شدید زن برای عشق و حمایت، ترس شوهر را برمیانگیزاند، شوهر خوددارتر و محدودتر میشود. در حالیکه زن این رفتار را مانند طردی تحقیرآمیز تجربه میکند. هر دو شریک زندگی احساس گناه را به یکدیگر فرافکنی میکنند و به طور متقابل همدیگر را به بروز مشکلات متهم میکنند. چنین ازدواجهایی معمولاً به علت توهمات مشترک ایجاد میشود، زن به دنبال مردی نیرومند و قوی است که بتواند به او تکیه کند و خودداری مرد را به مثابه اعمال قدرت ارزیابی میکند و مرد نیز، سرزندگی زن را مخصوصاً اگر از لحاظ اقتصادی مستقل باشد به عنوان استقلال در نظر میگیرد و انتظار ندارد که زیر بار مسئولیت و خواستههای او برای حمایت و عشق برود. به محض ازدواج زمانی که آنها با نیازهای واقعی شریک زندگیشان مواجه میشوند سختیها و سوءتفاهم ها بوجود میآید، که میتواند با افزایش نارضایتی روابط جنسی یا برخی از رویدادهای بیرونی دیگر تشدید یابد.
مدل دیگری از روابط زوجی، رابطهایست که در آن هر دو طرف تمایل یکسان به سلطه بر دیگری دارند در حالیکه هر کدام به شدت نسبت به این موضوع مقاومت میکنند. در چنین روابطی اغلب دعواهای شدید وجود دارد. شریکهای زندگی منتقد یکدیگر هستند، یکدیگر را سرزنش میکنند، همزمان احساس میکنند که مورد توهین قرار گرفتهاند و احساس حقارت میکنند و سعی میکنند یکدیگر را خوار، ضعیف و کم ارزش کنند. در هستهی اصلی روابطشان یک نیاز ناهشیار به عشق و وابستگی است. در حالیکه تمایل شدید به عشق و وابستگی وجود دارد، در عین حال تمایل شدید برای تسلط به دیگری به هر قیمتی نیز وجود دارد. از طرف دیگر به دلیل وابستگی شدید هر دو طرف، نگران احتمال از دست دادن شریک زندگی هستند.
یکی دیگر از مدلهای رایج روابط زوجی زمانی است که یکی از شرکای زندگی درماندگی و پریشانی خود را به عنوان فریادی برای کمک آشکار میکند و دیگری نهایت مراعات را نشان میدهد. مشکلات وقتی رخ میدهند که شریک زندگی با مسائل نوروتیک، زمانیکه با رنجها و ناراحتیها روبرو میشود، انتظار دارد دیگری همهتوان و بینقص عمل کند. شریک زندگی نوروتیک با توجه به اینکه اغلب انتظاراتش برآورده نمیشود، تلخکامی خودش را با افسردگی و بدترشدن شرایط نشان میدهد. از طرفی دیگر، شریک زندگی با ملاحظه توسط عشق برانگیخته نمیشود بلکه به دلیل احترام از دست رفته خود از خواستههای دیگری اطاعت میکند و نهایت مراعات و فروتنی را نشان میدهد. علی رغم اینکه در رفتار شریک زندگی، نگرش انتقادی و عدم تأیید به وضوح دیده میشود، چیزی که فردِؚ با ملاحظه را ناامید و فرسوده میسازد، اما با این حال شریک زندگی با ملاحظه، محدودیتهای بیپایانی را برای خود متصور میشود و همیشه آماده خدمترسانی و کمک است. گاهی به دنبال دورههایی از فعالیت و خود تاییدی یکی از زوجین، دیگری ممکن است درماندگی و رنج را تجربه کند.
انواع مشخصی از روابط زوجی توسط نویسندگانی که در این مقاله ذکر شدند، با هم هماهنگ هستند. نایت آلدریچ با توصیف نوع روابط زوجی والد-کودک به همان نیازهای شریک زندگی اشاره دارد که فروید در مورد انتخاب نوع شریک زندگی وابسته مورد بحث قرار میدهد. در هر دو نوع از این روابط زوجی، از یک سو، فردی نیازمند به توجه، عشق و اعتماد وجود داشته، بدین معنا که شخصی «نیازمند تغذیه شدن » و «محافظت شدن» است و دیگری، فردی است که «آماده برآورده کردن این نیازها» است.
روابط بین یک فرد وابسته و یک فرد پرخاشگر که توسط بلا میتلمن ذکر شد، شبیه رابطهی زوجی نوع وابسته-پرخاشگر نایت آلدریچ است. همچنین بین نوع ازدواج نارسیسیستیک فروید و انتخاب نارسیسیستیکی که توسط آلدریچ، آنی رایش و هلن دویچ بحث شد، مطابقت وجود دارد. طبق باور همه این نویسندگان در این مدل، از یک طرف فردی خودخواه و از طرف دیگر فردی که به طور افراطی عشق و توجه میدهد وجود دارد، چیزی که توسط بلا میتلمن نیز ذکر شده، شبیه این نوع روابط زوجی است.
با تحلیل همه انواع روابط زوجی ذکر شده میتوان این نتیجه را گرفت، که همهی آنها بیانگر چیزی بیش از بسط انواع روابط زوجی اساسی که توسط فروید (نوع نارسیسیزم و اتکایی) بیان شده نیست.
در نهایت تمام این انواع روابط زوجی که نتیجه سالها کار با بیماران (بلا میتلمن و نایت الدریچ) است را میتوان به این دو نوع خلاصه کرد. از شریک زندگی دو چیز انتظار میرود، یا گرفتن حمایت والدانه به بهای تحمل رفتار پرخاشگرانهی دیگری یا ارضای خود محوری و خودپسندی، از طریق روابط زوجی مختلف که برگرفته از انتخاب شریک زندگی طبق آنچه فرد میخواسته باشد، یا هست، تا زمانی که ارزشهای شریک زندگیاش را بپذیرد.
از هر آنچه که گفته شد میتوان نتیجه گرفت که مفهوم روانکاوی روابط زوجی شامل ویژگیهای زیر است.
الف) روابط و انتخاب شریک زندگی توسط ارتباط با افراد مهم در دوران کودکی تعیین میشود، گذشتهی یک فرد، یعنی دوران کودکی برای انتخاب شریک زندگی دارای اهمیت است، زیرا طبق مفهوم روانکاوی ساختار شخصیت فرد عمدتاً در دوران کودکی شکل میگیرد.
ب) هر فردی عمدتاً از نیازهایی که منجر به انتخاب نوع خاصی از شریک زندگی است ناآگاه است و روابط زوجی پویا با نیازهای ناهشیار تعیین میشوند. هنگامی که فرد این تصور را دارد که شریک زندگی با اراده آزاد انتخاب میشود، از اینکه تا چه اندازه اراده آزاد، با مکانیزمها و روابط ناهشیار گذشته تعیین میشود ناآگاه است.
ج) در تمامی تلاشهای بعدی انتخاب شریک زندگی، فرد همان نوع انتخاب شریک زندگی را تکرار میکند و روابط مشابهی را حفظ میکند. همان انتخاب و روابط متقابل در کلیه ازدواجهای بعدی و روابط با شریک زندگی تکرار میشود، حتی زمانی که این انتخابها و روابط، خوشبختی و لذت شخصی را به همراه نمیآورند.
این مقاله با عنوان «Psychoanalytic Conceptions of Marriage and Marital Relationships» توسط Zorica Marković نوشته شده و توسط لیلا هاشمی، لیلا سادات موسوی، شیرین دهبان، علیرضا صفایی با نظارت محمدرضا یابنده ترجمه شده و با ویراستاری تیم تداعی در تاریخ ۷ آبان ۱۴۰۰ در بخش مجله وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] مترجمان: لیلا هاشمی، لیلا سادات موسوی، شیرین دهبان، علیرضا صفایی با نظارت محمدرضا یابنده، ویرایش: تیم تداعی
[۲] Sigmund Freud, Annie Reich, Helene Deutch, Knight Aldrich and Bela Mittelman
[۳] Analectic And Narcissistic
[۴] Masculinity complex
[۵] An Injured Third Party
[۶] به عبارتی در رقابت با پدر، خود پیروز میدان باشد
[۷] این کلمه مطلوب مجموعهی تداعی نیست، به اینخاطر که نوعی دوگانهسازی در آن وجود دارد که زنها یا فاحشه هستند یا پاکدامن. غیر از این، اصطلاح پاکدامن ریشه در سنتهای ناخوشایندی دارد که تجربهی خواندن این واژه را دشوار میکند. با وجود این، به خاطر وفاداری به متن، ما این واژه را همانگونه که هست در متن گذاشتهایم.
[۸] grandiose
- 1.مفاهیم روانکاوانهی ازدواج و روابط زوجی
- 2.زوجدرمانی روانپویشی: یک تلفیق کاربردی
سلام به تیم خوب تداعی
ببخشید چطور می شه از مقالات شما را خریداری کرد؟ به هر حال مترجمین عزیز زحمت کشیدن و برای کارهای پژوهشی نیاز هست که دسترسی به مقاله داشته باشه پژوهشگر برای مطالعه و مرور چند باره ی متن. اگر امکانش هست راهنمایی کنید و شرایط خریداری مقالات را بفرمایید.
سلام
اکثر مقالات بخش آموزش روانکاوی امکان خرید هم دارند. مقالاتی که امکان خرید را هم دارند، در بالای هر متن پیش از شروع متن فایل پیدیاف مقاله قابل مشاهده است. این مقاله نیز در هفتهی پیشرو برای خرید بارگذاری خواهد شد.