skip to Main Content
زیگموند فروید کیست؟

زیگموند فروید کیست؟

زیگموند فروید کیست؟

زیگموند فروید کیست؟

عنوان اصلی: Sigmund Freud
انتشار در: مدرسه‌ی زندگی
تعداد کلمات: ۲۹۷۲ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۲۰ دقیقه
ترجمه: تیم ترجمه‌ی تداعی

زیگموند فروید

زیگموند فروید در یک خانواده‌ی یهودی طبقه‌ی متوسط در سال ۱۸۵۶، در جایی که اکنون قلمروی جمهوری چک است متولد شد. او عشق عمیقی به مادرش داشت که او را «زیگی طلایی» خود می‌نامید، و خصومتی همان‌قدر عمیق با پدرش داشت، که احتمالاً تهدید کرده بود که آلت جنسی زیگی کوچک را قطع می‌کند اگر دست از لمس آن نکشد.

زندگی حرفه‌ای او یک موفقیت یک شبه نبود. او به عنوان یک دانشجوی پزشکی جوان، صدها مارماهی نر را در تلاشی ناموفق برای یافتن اندام‌های تولید مثل آن‌ها تشریح کرد، و در نهایت موفق به انتشار هیچ‌چیز در مورد این مبحث نشد. آن‌گاه، توجه خود را به یک داروی بیهوشی هیجان‌انگیز جدید معطوف کرد، و خواص شگفت‌انگیز آن را اعلام کرد. اما متاسفانه معلوم شد که کوکائین خطرناک و اعتیادآور است، و فروید مجبور شد دست از حمایت استفاده‌ی پزشکی از آن بردارد.

چند سال بعد، او بالاخره شروع به ترسیم خطوط کلی رشته‌ای کرد که نهایتاً نام او را بر سر زبان‌ها می‌انداخت: نوعی طب روانشناسی جدید به نام روانکاوی. مطالعه‌ی برجسته‌ی او کتابش در سال ۱۹۰۰ به نام «تفسیر رؤیاها» بود. کتاب‌های بسیاری به دنبال آن آمدند، که مهمترین‌شان عبارتند از آسیب‌شناسی روانی زندگی روزمره (۱۹۰۱)، موارد «هانس کوچک» و «موش مرد» (۱۹۰۹)، دگرسوی اصل لذت (۱۹۲۰) و تمدن و ملالت‌های آن (۱۹۳۰).

علی‌رغم موفقیت وی به عنوان دکتر، نویسنده و متخصص روانشناسی، او اغلب ناراضی بود. او به کارش اعتیاد داشت و نزد یکی از دوستان خود اعتراف کرده بود «نمی‌توانم زندگی بدون کار را واقعاً راحت و آسوده تصور کنم». او در طی بخشی داغ و فعال از تحقیقات خود، ثبت کرد: «بیمار اصلی که مشغله‌ی من را تشکیل می‌دهد خودم هستم».

زیگموند فروید می‌توانست نسبت به همکاران خود بسیار حسود باشد. یک‌بار در حین تماشای سخنرانی کارل یونگ از هوش رفت، و تقریباً تمام دانش‌جویانش را از دیدن آلفرد آدلر منع کرد. متقاعد شده بود که بین ۶۱ تا ۶۲ سالگی خواهد مرد، و فوبیای عظیمی در مورد آن اعداد داشت. یک‌بار در طول اقامت خود در آتن وقتی شماره‌ی اتاق‌اش ۳۱، یعنی نصف ۶۲ بود، حمله‌ی عصبی به او دست داد. او خودش را با سیگار محبوب خود آرام می‌کرد، اما در مورد آن‌هم بسیار آگاه بود، زیرا فکر می‌کرد که جایگزینی برای عادات خودارضایی قبلی وی است.

با این حال، اندوه‌ها و اضطراب‌های خصوصی او در واقع بخشی از بزرگ‌ترین سهم او در علم بودند: تحقیقات او در مورد ناراحتی‌های عجیب ذهن انسان. کار او به ما نشان می‌دهد که بخش آگاه و عقلانی ذهن، به بیان وی «حتی در خانه‌ی خودش صاحب‌اختیار نیست». و ما تحت کنترل نیروهای رقیب قرار داریم، که برخی فراسوی ادراک آگاهانه‌ی ما هستند. ما ناگزیر از توجه به نظریه او هستیم، هر چقدر هم که برخی از نظریات او ممکن است عجیب، ناخوشایند یا طنزآمیز به نظر برسند، زیرا شرح فوق‌العاده روشنگری به ما می‌دهد که چرا انسان بودن به راستی بسیار دشوار است.

لذت در برابر واقعیت

زیگموند فروید برای اولین بار نظریه‌ای را در مورد این تضاد درونی در جستار خود به نام «صورت‌بندی‌هایی در باب اصول عملکرد روانی» مطرح کرد، که در سال ۱۹۱۱ نوشته شده است. در آن‌جا او «اصل لذت» را توصیف کرد، اصلی که ما را به سمت چیزهایی لذت‌بخش مانند سکس و چیزبرگر سوق می‌دهد و از چیزهای تحمل‌ناپذیر مانند کارهای طاقت‌فرسا و افراد آزاردهنده دور می‌کند. زندگی ما فقط تحت حاکمیت این غریزه آغاز می‌شود؛ در طفولیت کمابیش منحصراً طبق اصل لذت رفتار می‌کنیم. همچنان‌که بزرگ‌تر می‌شویم، ناهشیارِ ما همچنان همان کار را انجام می‌دهد، زیرا «ناهشیار همیشه طفل‌واره است».

زیگموند فروید گفت، مشکل این است که وقتی بزرگتر می‌شویم، نمی‌توانیم به سادگی از اصل لذت پیروی کنیم؛ زیرا باعث می‌شود کارهای دیوانه‌واری را مانند خوابیدن با اعضای خانواده‌ی خودمان، دزدیدن چیزبرگر دیگران و کشتن افرادی که ما را آزار می‌دهند، انجام دهیم. ما باید آنچه را که او «اصل واقعیت» می‌نامید، به حساب آوریم.

در حالت آرمانی، ما به طریقی مفید و سازنده با الزامات اصل واقعیت انطباق می‌یابیم: «لذتی موقت، با نتایج نامعلوم، رها می‌شود، اما تنها برای این که بعداً لذتی مطمئن را در مسیر جدیدی به دست آوریم». این اصل در شالوده‌ی بخش اعظم مذهب، آموزش و پرورش و علم است: ما یاد می‌گیریم که خودمان را کنترل کنیم و از لذت کوتاه‌مدت برای رسیدن به لذت بیشتر (و معمولاً به لحاظ اجتماعی قابل قبول‌تر) در دراز مدت منصرف شویم.

اما زیگموند فروید متوجه شد که در عمل، اکثر ما با این موضوع در کشاکش هستیم. او معتقد بود که انواع بهتر و بدتری از سازگاری با واقعیت وجود دارد؛ او انواع ناراحت‌کننده را روان‌رنجوری (نِورُز) نامید‌. در موارد روان‌رنجوری، ما رانه‌ی لذت را کنار می‌گذاریم -یا سرکوب می‌کنیم- اما بهایی هم دارد. ما ناراحت یا حتی –به معنایی- دیوانه می‌شویم، اما علائم روانی را درک نمی‌کنیم.

به عنوان مثال، ممکن است تلاش کنیم تا جاذبه‌ی خود را به افرادی که شریک زندگی ما نیستند، سرکوب کنیم. با این حال، این مبارزه دشوارتر از آن است که همواره مستقیماً تجربه شود، بنابراین ما ناهشیار آن را سرکوب خواهیم کرد. در عوض، ما توهم‌هایی از حسادت در مورد شریک زندگی خود تجربه خواهیم کرد، و متقاعد می‌شویم که آن‌‌ها به ما خیانت می‌کنند. این امر فرافکنی اضطراب حقیقی ما است که مقداری از احساس گناه‌مان را در مورد چشم‌چرانی‌مان فرو می‌نشاند، اما ممکن است ما را به سوی دیوانگی هم سوق بدهد. این راه، سازگاری با چالش‌هایی است که با آن‌ها مواجه هستیم -اما البته، به واقع آنقدرها هم خوب نیست.

زیگموند فروید فکر می‌کرد که زندگی سرشار از انواع روان‌رنجوری‌هاست، که در نتیجه‌ی تضاد میان «اید» ما -که محرک اصل لذت است- و «ایگو» -که به شکل عقلانی تصمیم می‌گیرد باید در مورد رانه‌های اید چه کار کنیم- به وقوع می‌پیوندد. در دیگر مواقع، روان‌رنجوری به خاطر مبارزه میان ایگو و سوپرایگو، که سویه‌ی اخلاق‌گرای وجود ماست رخ می‌دهد.

به منظور درک این پویایی‌ها، معمولاً باید به زمان گذشته‌ی زندگی خود فکر کنیم که بسیاری از روان‌رنجوری‌های ما را ایجاد کرده است:

کودکی

دوران کودکی در واقع زمانی است که سازگاری‌های مختلف را با واقعیت، در جهت بهبود یا (اغلب) تشدید اوضاع، یاد می‌گیریم. ما در نوزادی، پر از امیال خام و بدون ‌اصول پا به زندگی می‌گذاریم. با این حال، همچنان‌که بزرگ می‌شویم، «متمدن» می‌گردیم، و در نتیجه با واقعیت اجتماعی هماهنگ می‌شویم. اگر به خوبی تطبیق نیابیم، مشکل ظاهر خواهد شد.

در تاریخ روانشناسی ما، ابتدا آن چیزی فرامی‌رسد که زیگموند فروید «مرحله‌ی دهانی» می‌نامید، یعنی زمانی که مشغول خوردن هستیم. وقتی به دنیا می‌آییم می‌‌خواهیم که در هر زمان دلخواه از پستان شیر بنوشیم. با این حال، با گذشت زمان، باید از شیر گرفته شویم. این برای ما بسیار دشوار است. اگر والدین ما مراقب نباشند (یا بدتر از آن، اگر کمی سادیست باشند)، ممکن است انواع مختلفی از روان‌رنجوری را انتخاب کنیم: انکار نفس درونی شده، استفاده از غذا برای آرام کردن خودمان، یا خصومت با پستان. بیشتر از همه، ما با وابستگی دست و پنجه نرم می‌‌کنیم. اگر مادران ما بیش از حد صبر کنند، ممکن است بسیار پرتوقع بزرگ شویم و وقتی دنیای خارج هر چیزی را که می‌خواهیم فراهم نمی‌کند تعجب می‌کنیم. یا ممکن است یاد بگیریم که نسبت به وابستگی به دیگران به طور کلی بی‌اعتماد باشیم.

سپس نوبت به «مرحله‌ی مقعدی» (که بیشتر به عنوان «آموزش توالت» شناخته می‌شود) می‌رسد که در آن با چالش‌های دفع مواجه می‌شویم. والدین‌مان به ما می‌گویند که چه باید بکنیم و چه زمانی برویم –آن‌ها به ما می‌گویند که چگونه خوب باشیم. در این مرحله ما شروع به یادگیری در مورد امتحان کردن حدود اقتدار می‌کنیم. برای مثال، ممکن است تصمیم بگیریم که از سر نافرمانی از دفع خودداری کنیم. آن‌گاه ممکن است در بزرگسالی «به لحاظ مقعدی نگهدارنده» و بیش از حد مرتب شویم. همچنین ممکن است از خرج کردن پول امتناع کنیم. در عوض، اگر والدین ما بیش از حد سهل‌گیر باشند، ممکن است اقتدار و مرزهای دیگر افراد را نیز بیش از حد مورد آزمایش قرار دهیم. این امر نه تنها به «خرابکاری» به عنوان یک کودک نوپا، بلکه همچنین وقتی بزرگ‌تر شدیم به ولخرجی و بی‌ملاحظگی منجر شود.

زیگموند فروید می‌گوید که نحوه‌ی واکنش والدین ما بسیار اهمیت دارد. اگر وقتی موفق نمی‌شویم اجابت کنیم ما را شرمنده کنند، ممکن است انواع و اقسام ترس‌ها و اضطراب‌ها را بپرورانیم. اما همزمان باید در مورد مرزها و رفتارهای اجتماعی مناسب یاد بگیریم. به سخن کوتاه، آموزش توالت، زمان اصلی برای هدایت تضاد میان لذت‌جویی خودمان و خواسته‌های والدین‌مان است. ما باید به شکلی مناسب با این خواسته‌ها انطباق پذیریم، در غیر این صورت با مشکلات جدی روبرو خواهیم شد.

بعد «مرحله‌ی آلتی» فرا می‌رسد (تا حدود سن ۶ سالگی ادامه می‌یابد)، زمانی که با مشکل تمایلات مربوط به آلت جنسی و خواهش‌های جنسی نوظهور و غیرممکن مواجه می‌شویم. فروید با اصرار بر این که کودکان خردسال دارای میل جنسی هستند هم‌عصران خود را شوکه کرد: آن‌‌ها احساسات جنسی دارند، دچار نعوظ می‌شوند، خودارضایی می‌کنند، می‌خواهند خودشان را به اشیاء مختلف و افراد مختلف بمالند (حتی اکنون این ایده باعث ناراحتی مردم می‌شود). در زمان فروید، با خشونت به کودک گفته می‌شود که این کار را متوقف کند؛ اکنون این را به آرامی به آن‌ها می‌گوییم. اما نکته همان است: ما نمی‌توانیم به جنسیت دوران کودکی اجازه دهیم. برای کودک، این یعنی بخش بسیار قدرتمندی از «خود» خردسال آن‌ها به شدت سرکوب می‌شود.

مسئله حتی پیچیده‌تر است، زیرا کودکان تکانش‌های جنسی خود را به والدین خود معطوف می‌‌کنند. فروید آن چیزی را توصیف کرد که عقده‌ی اُدیپ نامیده است (به مناسبت تمثال تراژیک یونانی)، که در آن همگی به طور ناهشیار متمایل به «عشق به یکی از والدین و نفرت از دیگری» هستیم. این گفته بسیار عجیب به نظر می‌رسد، اما با این حال ارزش توجه دارد.

ماجرا این‌گونه شروع می‌شود: در کودکی، بسیاری از ما بسیار وابسته به مادر خود هستیم. در واقع، فروید می‌گوید که پسران کوچک به طور خودکار تکانش‌های جنسی اولیه‌ی خود را به او معطوف می‌کنند. با این حال مهم نیست که چقدر ما را دوست داشته باشد، مامان همیشه زندگی دیگری خواهد داشت. او احتمالاً در یک رابطه است (احتمالاً با بابای ما) یا اگر نه، شماری اولویت دیگر دارد که ما را در کودکی با احساس سرخوردگی و رهاشدگی وامی‌گذارد.

این امر باعث می‌شود که «خود» طفل ما احساس حسادت و عصبانیت کند -و همچنین شرمندگی و احساس گناه از بابت این حسادت داشته باشد. پسر بچه خردسال به طور خاص نسبت به شخصی که دارد مامان را با خود می‌برد احساس کینه دارد و همچنین می‌ترسد که ممکن است این فرد او را بکشد. کل این عقده -در حال حاضر این کلمه معنادار می‌شود- اضطراب زیادی برای کودک خردسال فراهم می‌کند (در دیدگاه فروید، وضع دختران کوچک نیز آسان‌تر نیست -فقط عقده‌ی اندکی متفاوت دارند).

سپس نوبت به مسئله‌ی محرم‌آمیزی می‌رسد. بزرگسالان نباید با کودکان رابطه‌ی جنسی داشته باشند؛ این تابو در رابطه با محرم‌آمیزی بسیار جدی است و جامعه به آن بستگی دارد. قرار نیست با افرادی رابطه‌ی جنسی داشته باشیم که رابطه‌ی خانوادگی داریم. اما اگرچه ادعا می‌کنیم که همه از این امر به وحشت می‌افتند، گویا زنا با محارم به سادگی آخرین چیزی است که به ذهن ما می‌رسد، زیگموند فروید به ما یادآوری می‌کند که هرگز چیزی به تابو تبدیل نمی‌شود، مگر اینکه بسیاری از مردم در ناهشیار خود مشتاق به شکستن تابو باشند. این موضوع تمام هیستری پیرامون زنای با محارم و رابطه‌ی جنسی با کودکان را توضیح می‌دهد –ایده‌ی آن جایی در پس ذهن ما کمین کرده است.

برای جلوگیری از رابطه‌ی جنسی در خانواده، کودک باید از میل به رابطه‌ی جنسی با مامان یا بابا جدا شود. مامان یا بابا همچنین باید مهربان باشند و در مورد رابطه‌ی جنسی به کودک احساس گناه ندهند. اما همه چیز ممکن است به شدت خراب شود.

بسیاری از ما شکلی از سردرگمی جنسی را پیرامون والدین‌مان تجربه می‌کنیم که بعداً به ایده‌های ما در مورد عشق پیوند می‌خورد. مامان و بابا هر دو به ما عشق می‌دهند، اما آن را با انواع گوناگون رفتارهای مضر مخلوط می‌کنند. با این حال، چون آن‌ها را دوست داریم و به آن‌ها وابسته هستیم، به آن‌ها و همچنین الگوهای مخرب آن‌ها وفادار می‌مانیم. بنابراین به عنوان مثال، اگر مادر ما سرد است و نظرات تحقیرآمیزی اظهار می‌کند، با این حال، ما مستعد خواهیم بود که مشتاق او باشیم یا حتی او را خیلی خوب بپنداریم. با این حال، در نتیجه، ممکن است مستعد باشیم که همیشه عشق را ملازم با سردی بدانیم.

بزرگسالی

در حالت آرمانی، باید بتوانیم بدون دردسر رابطه‌ی جنسی تناسلی داشته باشیم، و در دراز مدت عشق و رابطه‌ی جنسی را با کسی که مهربان است در هم بیامیزیم. البته، به ندرت این اتفاق می‌افتد.

به طور معمول ما نمی‌توانیم رابطه‌ی جنسی و عشق را با هم مخلوط کنیم: ما حس می‌کنیم که رابطه‌ی جنسی با احساسات لطیف جور در نمی‌آید. زیگموند فروید اشاره کرد: «مردی از این نوع، شور و اشتیاق احساساتی برای زنانی که عمیقاً به آن‌ها احترام می‌گذارد نشان می‌دهد، اما او را به فعالیت‌های جنسی تحریک نمی‌کنند، و فقط با زنان دیگری که دوست ندارد، بلکه کوچک می‌دارد یا حتی خوار می‌شمرد، نیروی جنسی خواهد داشت».

روان‌رنجوری فقط درون افراد ایجاد نمی‌شود. کل جامعه ما را روان‌رنجور نگاه می‌دارد. زیگموند فروید در کتاب خود به نام تمدن و ملالتهای آن (۱۹۳۰) نوشت که حدی از سرکوب و کژکارکردی روانی صرفاً هزینه‌ی زندگی در جامعه است. جامعه بر تنظیم رابطه‌ی جنسی اصرار دارد، تابوی زنا با محارم را تحمیل می‌کند، ما را وادار می‌سازد تا امیال فوری خود را کنار بگذاریم، خواستار پیروی ما از اقتدار می‌شود و پول را فقط از طریق کار در دسترس قرار می‌دهد. تمدن غیرسرکوب‌گر، متناقض است.

تحلیل

زیگموند فروید تلاش داشت تا علاجی برای روان‌رنجوری ابداع کند: روانکاوی. اما از همان ابتدا، پیشنهاد بسیار محدود بود. او فکر می‌کرد که بیمار باید کمتر از پنجاه سال باشد، وگرنه ذهن‌شان بیش از حد متصلب خواهد بود. جلسات بسیار گران بودند، به ویژه از آن‌جا که او تصور می‌کرد بیمارانش باید چهار الی شش بار در هفته بیایند. و او در مورد نتیجه کاملاً بدبین بود: باور داشت که در بهترین حالت او می‌تواند ناراحتی هیستریک را به نارضایتی و تیره‌روزی روزمره تبدیل کند. با وجود این، او فکر می‌کرد که با اندکی تحلیل صحیح، مردم می‌توانند روان‌رنجوری‌های خود را کشف کنند و با مشکلات واقعیت بهتر سازگار شوند.

برخی از چیزهایی که فروید در جلساتش به دنبال «تحلیل» آن‌ها بود در زیر آمده‌اند:

رؤیاها

زیگموند فروید معتقد بود که خواب فرصتی برای ماست تا از مشکلات آگاه بودن رها شویم، و به ویژه آنچه را تجربه کنیم که او ارضای خواهش می‌نامید. این موضوع ممکن است در ابتدا بدیهی به نظر نرسد. به عنوان مثال، ممکن است فکر کنیم که ما در مورد ناکامی در سطوح الف خود رؤیا می‌بینیم صرفاً چون در کار تحت فشار هستیم. اما فروید به ما می‌گوید که ما در واقع این نوع از رؤیاها را می‌بینیم زیرا بخشی از ما آرزو دارد که در سطوح الف خود شکست می‌خوردیم و بدین‌ترتیب تمام مسئولیت‌های بزرگسالی، شغل و حمایت از خانواده‌مان را نداشتیم. البته، ما رؤیاهای ارضای خواهش واضح‌تری نیز داریم، مانند وقتی که با یک همکار اغواگر می‌خوابیم که در بیداری هرگز نمی‌دانستیم از او خوشمان می‌آید.

هنگامی که از خواب بیدار می‌شویم، باید به جهان و فرامین سوپراگوی اخلاقی خود بازگردیم؛ بنابراین معمولاً رؤیاهای خود را سرکوب می‌کنیم. به همین دلیل است که رؤیاهای واقعاً هیجان‌انگیز خود را به سرعت فراموش می‌کنیم.

لغزش زبانی

زیگموند فروید دوست داشت متوجه شود که چگونه بیماران از کلمات استفاده می‌کنند. او فکر می‌کرد که این قضیه به ویژه زمانی گویا است که آن‌ها دچار لغزش زبانی یا پاراپراکسیس می‌شدند (ما اکنون این اشتباهات افشاگرانه را «لغزش‌های فرویدی» می‌نامیم). به عنوان مثال، فروید از مردی نوشت که از همسرش (که مرد واقعاً او را دوست نداشت) خواسته بود که بیاید و در امریکا به او ملحق شود. این مرد قصد داشت پیشنهاد کند که او سوار کشتی موریتانی شود، اما در واقع نوشت که او باید به کشتی لوسیتانیا برود -که در سواحل ایرلند توسط یک زیردریایی آلمانی در جنگ جهانی دوم غرق شد، و به مرگ تمام مسافرین انجامید.

لطیفه

زیگموند فروید فکر می‌کرد که شوخ‌طبعی نوعی مکانیسم بقای روان‌‌شناختی است. او در اثر خود به نام لطیفه‌ها و ارتباط آن‌ها با ناهشیار، توضیح داد: «لطیفه‌ها، ارضای یک غریزه (شهوانی یا خصمانه) را در مواجهه با مانعی که سر راه آن قرار می‌گیرد ممکن می‌سازد». به سخن کوتاه، لطیفه‌ها -مانند رؤیاها- به ما اجازه می‌دهند اقتدار را دور بزنیم و خواهش‌های خود را برآورده کنیم.

*   *

در سال ۱۹۳۳، نازی‌ها به قدرت رسیدند. زیگموند فروید به یکی از دوستانش گفت: «چه پیشرفتی کردیم. در قرون وسطی خودم را می‌سوزاندند؛ امروزه به سوزاندن کتاب‌هایم راضی می‌شوند». حتی او نتوانست ببیند که نازی‌ها چه بلایی به سر جهان آوردند. دوستان نخبه و یک افسر نازی همدل، به او و خانواده‌اش کمک کردند تا به لندن بگریزند، جایی که او باقی عمرش را زندگی کرد. در سال ۱۹۳۹ از سرطان فک درگذشت.

تحلیل‌گران دیگر به پیروی از مسیر زیگموند فروید، تکنیک‌های روانکاوی جدید، و عاقبت میدان وسیع و متنوع روان‌‌پزشکی مدرن را توسعه دادند. بخش اعظم درمان مدرن بسیار متفاوت از درمان فروید است، اما با فرض او در مورد کشف اجزای تاریک و دشوار زندگی درونی ما و باز کردن کلاف آن، به آهستگی، تحت هدایت شنونده‌ای تعلیم‌دیده، آغاز شد.

ممکن است فکر کنیم که از او فراتر رفته‌ایم، یا این‌که او از آغاز مسخره بود. وسوسه‌ای وجود دارد که بگوییم او فقط همه چیز را از خود ساخته است، و زندگی آن‌قدرها که او وانمود می‌کند دشوار نیست. اما بعد یک روز صبح می‌بینیم که از خشم توضیح‌ناپذیری نسبت به شریک زندگی خود سرشار هستیم، یا مملو از اضطراب بی‌امان در قطار به محل کار می‌رویم، و دوباره همه چیز به ما یادآوری می‌شود؛ که عملکردهای ذهنی ما در واقع چقدر فرار، دشوار و فرویدی هستند. البته هنوز می‌توانستیم کار او را رد کنیم. اما همان‌طور که فروید گفت، «کسی که کلید را خوار می‌شمارد، قادر نخواهد بود که درب را باز کند».

این مقاله با عنوان «Sigmund Freud» در سایت مدرسه‌ی زندگی منتشر شده و در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۷ توسط تیم تداعی ترجمه‌ و در بخش مجله‌ی روانکاوی تداعی منتشر شده است.
مجموعه مقالات پیرامون فروید
3 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
×