skip to Main Content
ظرفیت تنها بودن | دانلد وینیکات

ظرفیت تنها بودن | دانلد وینیکات

ظرفیت تنها بودن | دانلد وینیکات

ظرفیت تنها بودن | دانلد وینیکات

عنوان اصلی: The Capacity to be Alone
نویسنده: دانلد وینیکات
انتشار در: نشریه بین‌المللی روانکاوی
تاریخ انتشار: ۱۹۵۸
تعداد کلمات: ۲۷۶۵ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۱۶ دقیقه
ترجمه: ماریا عباسیان

ظرفیت تنها بودن

مایلم «ظرفیت فرد برای تنها بودن» را برپایه این فرض که یکی از مهمترین نشانه‌های بلوغ در رشد هیجانی است، مورد بررسی قرار دهم.

در قریب به اتفاق تمامی درمان‌های روان‌تحلیلی ما مواقعی پیش می‌آید که توانایی تنها بودن برای بیمار مهم می‌شود. این موضوع به لحاظ بالینی خود را به شکل فاز سکوت و یا جلسه‌ای در سکوت نشان می‌دهد و این سکوت نه گواهی بر وجود مقاومت، بلکه به دستاوردی برای بیمار بدل می‌شود. احتمالاً همین‌جا نخستین باری است که بیمار توانسته تنها باشد. مایلم توجه شما را به این جنبه از انتقال که در آن بیمار در جلسه تحلیلی تنهاست، جلب کنم.

به‌درستی می‌توان گفت که در آثار روان‌تحلیلی، بیشتر به ترس از تنها بودن یا میل به تنها بودن پرداخته شده تا توانایی تنها بودن. آثار فراوانی نیز به وضعیت اجتنابی به‌منزله‌ی سازمانی دفاعی که به احتمال وقوع گزند و آسیب اشاره دارد، پرداخته‌اند. به نظرم موعدِ بررسی ابعاد مثبت ظرفیت تنها بودن سررسیده است. ممکن است تلاش‌های ویژه‌ای برای تبیین ظرفیت تنها بودن در متون تحلیلی صورت گرفته باشد اما من از آن‌ها اطلاعی ندارم. اینک مایلم به مفهوم فرویدیِ رابطه اتکایی (۱۹۱۴) اشاره کنم (مقایسه کنید با وینیکات، ۱۹۵۶).

روابط دوتایی و سه‌تایی (Three-and Two-Body Relationships)

ریکمن ایده‌ی توجه به روابط دوتایی و سه‌تایی را به ما شناساند. ما غالباً عقده ادیپ را به‌مثابه مرحله‌ای که در آن روابط سه‌تایی بر عرصه تجربه غالب است، می‌شناسیم. هر تلاشی برای توصیف عقده ادیپ در قالبِ دو نفر نافرجام خواهد ماند. با این همه، روابط دوتایی وجود دارد و این روابط متعلق به مراحل نسبتاً بدوی‌تر تاریخچه زندگی فرد است. رابطه دوتاییِ اصلی همان رابطه بین نوزاد و مادر یا جایگزین مادر است، پیش از آن‌که هیچ‌یک از ویژگی‌‌‌های مادر جدا شده و در قالب مفهوم پدر شکل گرفته باشد. مفهوم موضع افسرده‌وار کلاین را می‌توان برحسب روابط دوتایی توصیف کرد و شاید به‌درستی بتوان گفت که رابطه دوتایی ویژگی بنیادیِ این مفهوم است.

تا چه حد معمول است که پس از ملاحظه روابط دوتایی و سه‌تایی، به مرحله‌ای عقب‌تر برگردیم و از رابطه تک‌نفره سخن بگوییم! در نگاه اول به نظر می‌رسد که منظور از رابطه تک‌نفره، نارسیسیزم باشد چه شکل بدوی نارسیسیزم ثانویه و چه نارسیسیزم اولیه. البته خاطرنشان می‌کنم که جهش از رابطه دوتایی به رابطه‌ای تک‌نفره بدون تخطی گسترده از آن‌چه از خلال کار تحلیلی‌مان و مشاهده مستقیم مادران و نوزادان می‌دانیم، امکان‌پذیر نیست.

واقعاً تنها بودن (Actually Being Alone)

موجب امتنان خواهد بود بدانید چیزی که در این مقاله به آن می‌پردازم، «واقعاً تنها بودن» نیست. حتی ممکن است فردی در سلولِ انفرادی باشد اما توانایی تنها بودن را نداشته باشد. شدت رنجی که تحمل می‌کند، ورای تصور است! البته بسیاری از افراد پیش از پایان کودکی قادر به لذت بردن از تنهایی می‌شوند و حتی ممکن است تنهایی را به مثابه ارزنده‌ترین دارایی‌شان ارج نهند.

ظرفیت تنها بودن یا پدیداری بسیار پیچیده است که در مسیر رشد فرد، پس از تشکیل روابط سه‌تایی از راه می‌رسد، یا پدیداری مربوط به سال‌های نخستین زندگی که درخور بررسی ویژه‌ است زیرا تنهایی پیچیده بر اساس آن پایه‌ریزی می‌شود.

تناقض (Paradox)

اینک می‌توان موضوع اصلی این مقاله را بیان کرد. اگرچه چندین نوع تجربه در ایجاد ظرفیت تنها بودن نقش دارند، اما تنها یکی از آن‌ها اصلی‌ترین است که عدم تکافوی آن، وقوع ظرفیت تنها بودن را غیرممکن می‌سازد؛ تجربه تنها بودن نوزاد و کودک خردسال در حضور مادر. بنابراین ظرفیت تنها بودن بر مبنای یک تناقض استوار است؛ تجربه‌ی تنها بودن در حالی‌که فرد دیگری حضور دارد.

این موقعیت مستلزم نوع خاصی از رابطه است، رابطه‌ای بین نوزاد یا کودک خردسال که تنهاست و مادر یا جایگزین مادر که به‌ شکل قابل‌ اعتمادی حاضر است، حتی اگر در آن لحظه، تخت، کالسکه یا فضای عمومیِ محیط اطراف نمایانگر حضورش باشند. مایلم نامی برای این مدلِ خاصِ رابطه پیشنهاد دهم.

شخصاً مایلم اصطلاح رابطه‌مندی ایگو را بکار ببرم که به وضوح با واژه رابطه اید در تضاد است که [رابطه‌ی اید] عارضه‌ای است که به طور مکرر در آن‌چه می‌توان حیات ایگو نامید، رخ می‌دهد. رابطه‌مندی ایگو به رابطه بین دو نفر اشاره دارد که یکی از آنها به هر جهت تنهاست؛ شاید هردو تنها باشند اما حضور هر یک برای دیگری مهم است. فکر می‌کنم اگر معنای واژه‌ی «دوست داشتن» را با واژه‌ی «عشق ورزیدن» مقایسه کنیم خواهیم دید که دوست داشتن به رابطه‌مندی ایگو مرتبط است در حالیکه عشق ورزیدن به روابط اید، به شکل خام یا والایش یافته‌ی آن‌، مرتبط است.

مایلم پیش از بسط این دو ایده به روش شخصی‌ام، یادآور شوم چطور می‌توان با استفاده از عبارات روانکاوانه کلیشه‌ای، به ظرفیت تنها بودن اشاره کرد.

پس از آمیزش (After Intercourse)

به درستی می‌توان گفت پس از آمیزش رضایت‌بخش، هر یک از طرفین تنهاست و از تنها بودن خشنود است. توانایی لذت بردن از تنهایی در کنار دیگری که او نیز تنهاست، فی‌نفسه یک تجربه‌‌ی سلامتی است. ممکن است فقدان تنش اید ایجاد اضطراب کند، اما انسجامِ زمانیِ شخصیت، فرد را قادر می‌سازد تا منتظر بازگشت طبیعی تنش اید بماند و از به اشتراک گذاشتن تنهایی، که تقریباً عاری از خصیصه‌ایست که «کناره‌گیری» می‌نامیم، لذت ببرد.

صحنه نخستین (Primal Scene)

می‌توان گفت که ظرفیت تنها بودنِ فرد وابسته به توانایی او در حل و فصلِ احساسات ناشی از صحنه نخستین است. در صحنه نخستین، رابطه‌ پرهیجانی بین والدین متصور یا خیال‌پردازی می‌شود و این موضوع توسط کودک سالمی که قادر به مهار نفرت و استفاده از آن در خودارضایی باشد، پذیرفته می‌شود. در خودارضایی کل مسئولیتِ فانتزی هشیار و ناهشیار توسط خود کودک به تنهایی که نفر سوم رابطه سه‌تایی یا مثلثی است، پذیرفته می‌شود؛ توانایی تنها بودن در این شرایط مستلزم رسش در رشد شهوانی، توانمندی آلت مردانه یا پذیرندگیِ زنانه‌ی متناظر آن، ادغام ایده‌ها و تکانه‌های شهوانی و پرخاشگرانه و تحمل دوسوگرایی است و به موازات همه اینها، طبعاً ظرفیت فرد برای همانندسازی با هریک از والدین نیز وجود دارد.

گزاره‌ای با این اصطلاحات یا هر اصطلاح دیگری بسیار پیچیده خواهد بود؛ زیرا ظرفیت تنها بودن هم‌سنگ مفهوم بلوغ هیجانی است.

ابژه درونی خوب (Good Internal Object)

حال می‌کوشم از شیوه بیان دیگری که برگرفته از آثار ملانی کلاین است، استفاده کنم. ظرفیت تنها بودن به وجود ابژه خوب در واقعیت روانی فرد بستگی دارد. پستان یا آلت مردانه یا روابط خوب درونی که به خوبی شکل گرفته‌اند و (دست کم در حال حاضر) به شخص کمک می‌کنند تا در مورد حال و آینده احساس اطمینان کند. رابطه فرد با ابژه‌های درونی‌اش ‌همراه با اطمینان نسبت به روابط درونی، آن‌قدری زندگی فراهم می‌کند که او بتواند حتی در غیاب ابژه‌ها و محرک‌های بیرونی موقتاً احساس رضایت کند. بلوغ و ظرفیت تنها بودن به این معناست که فرد این فرصت را داشته که به کمکِ مادرانگی به قدر کافی خوب، باور به محیطی بی‌خطر را در خود پرورش دهد. این باور از خلال تکرارِ ارضای مطلوب غرایز رشد می‌کند.

در این ادبیات، فرد خود را با ارجاع به مرحله‌ی‌ بدوی‌ترِ رشدِ فردی نسبت به مرحله‌ای که عقده‌ی ادیپِ کلاسیک در آن حکمفرماست، درمی‌یابد. با این همه، سطح قابل‌توجهی از بلوغ ایگو  فرض گرفته می‌شود. این فرض در مورد انسجام فرد در یک واحد نیز گذاشته می‌شود، زیرا در غیر این‌صورت ارجاع به درون و بیرون یا اختصاص اهمیت ویژه‌ای به فانتزی درونی هیچ ‌معنایی نخواهد داشت. به تعابیر منفی‌: باید رهایی نسبی از اضطراب گزند و آسیب به‌وجود آمده باشد. و به تعابیر مثبت: ابژه‌های درونیِ خوب در دنیای درونی فرد وجود دارند و برای فرافکنی در لحظه‌ای مناسب در دسترس هستند.

تنها بودن در وضعیتی رشدنیافته (To Be Alone in an Immature State)

پرسشی که در اینجا مطرح خواهد شد این است که آیا کودک یا نوزاد می‌تواند در مرحله‌ای بسیار بدوی که در آن رشدنیافتگی ایگو تعریف تنها بودن را در عبارت‌پردازی ادبیات بالا غیرممکن می‌سازد، تنها باشد؟ بخش اصلی فرضیه من این است که نیازمند طرحِ شکل ساده‌ای از تنها بودن هستیم و حتی اگر موافق باشیم که ظرفیت تنها بودنِ واقعی، امر پیچیده‌ای است، این توانایی، ریشه در تجربه‌ی اولیه تنها بودن در حضور دیگری دارد. تنها بودن در حضور دیگری می‌تواند در مرحله‌ای بسیار بدوی رخ دهد آن زمان که رشدنیافتگی ایگو با حمایت ایگویی مادر به‌طور طبیعی تنظیم می‌شود. فرد به مرور زمان، مادرِ حامیِ ایگو را درونی کرده و بدین‌سان می‌تواند بدون ارجاع مداوم به مادر یا نماد مادر، تنها بماند.

«من تنها هستم» (Alone am I)

مایلم این بحث را به روش متفاوتی با بررسی واژه‌های «من تنها هستم» ادامه دهم. اول از همه واژه‌ی «من» قرار دارد که حاکی از رشد هیجانی قابل‌توجهی است. فرد در قالب یک واحد، تثبیت شده و یکپارچگی امری مسلم است. دنیای بیرونی، رَد و دنیای درونی دست‌یافتنی شده است. این توضیح، صرفاً گزاره‌ای مکان‌نگارانه از شخصیت به‌منزله سازمانی از  هسته‌های ایگویی است. در این مرحله به زندگی کردن هیچ اشاره‌ای نمی‌شود.

پس از آن، واژه‌های «من هستم» می‌آیند که بازنمای مرحله‌ای در رشد فردی است. مطابقِ این واژه‌ها، فرد هم تجسم و هم زندگی پیدا کرده است. در آغازِ مرحله‌ی «من هستم»، فرد (به تعبیری) ناپخته، بی‌دفاع، آسیب‌پذیر و به طور بالقوه پارانوئید است. فرد صرفاً به خاطر وجود محیطی محافظت‌کننده به مرحله‌ی «من هستم» می‌رسد؛ در حقیقت این محیط محافظت‌کننده، مادریست که دل‌مشغولِ نوزاد خویش است و بواسطه‌ همانندسازی با نوزادش، همسو با نیازهای ایگوی نوزاد است. در مرحله «من هستم» نیازی به فرض بر آگاهی نوزاد از وجود مادر نیست.

پس از آن به واژه‌های «من تنها هستم» می‌رسیم. مطابق نظریه‌ مطرح‌شده، این مرحله مستلزم درک نوزاد از حضور پیوسته مادر است. منظورم لزوماً آگاهی با ذهن هشیار نیست. لیکن معتقدم «من تنها هستم» نوعی پیشرفت نسبت به «من هستم» محسوب می‌شود، پیشرفتی که در گروی آگاهی نوزاد از حضور پیوسته‌ی مادری قابل اعتماد است، مادری که قابل‌اعتماد بودنش، تنها بودن و لذت بردن از این تنها بودن را به مدت محدودی برای نوزاد میسّر می‌سازد.

به این ترتیب، در تلاشم تا این تناقض که ظرفیت تنها بودن بر تجربه تنها بودن در حضور دیگری استوار است و بدون تجربه کافی در این زمینه، ظرفیت تنها بودن ایجاد نمی‌شود را توجیه کنم.

رابطه‌مندی ایگو (Ego-Relatedness)

به فرضِ محق بودنم در مورد این تناقض، بررسی ماهیت رابطه نوزاد با مادر که نظر به هدف این مقاله، آن را رابطه‌مندی ایگو نامیده‌ام، قابل‌ توجه خواهد بود. بدیهی است که اهمیت زیادی برای این رابطه قائلم زیرا به باورم، دوستی از دل این رابطه ساخته می‌شود. این رابطه می‌تواند به ماتریس انتقال نیز تبدیل شود.

دلیل دیگری نیز برای چراییِ اهمیتِ ویژه‌ای که برای مفهوم رابطه‌مندیِ ایگو قائلم، وجود دارد، اما در راستای سفاف‌سازیِ منظورم باید فعلاً از آن صرف‌نظر کنم.

به نظرم در این‌باره که تکانه‌ی اید تنها در صورتی معنادار است که در زندگی ایگویی گنجانده شود، توافق کلی وجود دارد. تکانه‌ی اید یا ایگوی ضعیف را متزلزل می‌کند یا ایگوی قدرتمند را تقویت می‌کند. می‌توان گفت که روابط اید اگر در چهارچوب رابطه‌مندی ایگو رخ دهند سبب تقویت ایگو می‌شوند. پذیرش این فرض منجر به درک اهمیت ظرفیت تنها بودن می‌شود. نوزاد صرفاً در تنهایی (به عبارتی، در حضور دیگری) می‌تواند زندگی شخصی خویش را کشف کند. بدیل بیمارگونه‌ی آن، زندگی کاذبی است که بر مبنای واکنش به محرک‌های بیرونی ساخته شده است. نوزاد فقط و فقط زمانی که تنها باشد، آن هم به معنای کاربردی من از این اصطلاح، می‌تواند مشابه آنچه در بزرگسال آرمیدگی نام دارد را انجام دهد. نوزاد قادر است نامنسجم شود، دست و پا بزند و یا در حالتی بی‌هیچ جهت‌یابی باشد، قادر است برای مدت کوتاهی بی‌آن‌که واکنش‌گری به هجمه‌ای بیرونی یا کنشگری با جهت‌گیری علایق‌ یا فعالیتی باشد، زندگی کند. صحنه برای تجربه‌ی اید آماده شده است. به مرور زمان، حس یا تکانه‌ای از راه می‌رسد. در این موقعیت، آن حس یا تکانه، حقیقی و به راستی تجربه‌ای شخصی خواهد بود.

حال درمی‌یابیم چرا مهم است که فردِ در دسترسی وجود داشته باشد، فردی که حاضر است اما علیرغم حضورش، درخواستی ندارد؛ حال اگر تکانه‌ای از راه برسد، تجربه‌ی اید مثمرثمر و ابژه، بخشی یا کلِ شخص حاضر، یعنی مادر، خواهد بود. نوزاد صرفاً تحت چنین شرایطی می‌تواند تجربه‌ای واقعی داشته باشد. تجارب فراوانی از این دست، شالوده‌ی زندگی‌ای را شکل می‌دهند که به جای بیهوده‌گی، سرشار از حقیقت است. فردی که ظرفیت تنها بودن را در خود پرورانده است پیوسته قادر به بازکشف تکانه‌ی فردی خواهد بود و این تکانه‌ی فردی هدر نمی‌رود زیرا وضعیت تنها بودن (هرچند متناقض‌وار) همواره مستلزم حضور فرد دیگری است.

فرد به مرور زمان قادر می‌شود تا قیدِ حضور واقعی مادر یا جایگزین مادر را بزند. به این مفهوم با اصطلاحاتی چون تشکیل «محیطی درونی» اشاره شده که نسبت به پدیده‌ی «مادر درونی‌شده» بدوی‌تر است.

نقطه اوج در رابطه‌مندی ایگو (Climax in Ego Relatedness)

مایلم در گمانه‌زنی درباره مفهوم رابطه‌مندی ایگو و حالات تجربه‌ در درونِ این رابطه کمی پیش‌تر رفته و به مفهوم ارگاسم ایگو بپردازم. بی‌شک به این امر واقفم که اگر چیزی چون ارگاسم ایگو وجود داشته باشد کسانی که از تجارب غریزی بازداشته می‌شوند، تمایل پیدا خواهند کرد در چنین ارگاسم‌هایی تخصص پیدا کرده و درنتیجه نوعی آسیب‌شناسیِ گرایش به ارگاسم ایگو به‌وجود خواهد آمد. در حال حاضر مایلم ملاحظه پاتولوژیک را کنار بگذارم و بی آن‌که همانندسازی کل بدن با یک جزء ـ ابژه (فالوس) را فراموش کنم، بپرسم آیا این دیدگاه که احساسِ وجد نوعی ارگاسم ایگوست، سودمند است؟ در فرد بهنجار تجربه‌ی به شدت رضایت‌بخشی که ممکن است در یک کنسرت، تئاتر یا یک دوستی بدست آید درخور اصطلاحی چون ارگاسم ایگو است که می‌تواند توجه ما را به تجربه‌ی نقطه اوج و اهمیت آن جلب کند. شاید استفاده از واژه ارگاسم در این زمینه عاقلانه به نظر نرسد؛ اما معتقدم حتی در این صورت نیز، در مورد تجربیات اوجی که در رابطه‌مندی ایگویی رضایت‌بخش رخ می‌دهد، جای بحث وجود دارد. می‌توان پرسید: هنگامی که کودکی در حال بازی‌ست آیا تمام آن بازی والایش تکانه‌ی اید است؟ آیا این دیدگاه سودمند است که کیفیت و کمیت اید در یک بازیِ رضایت‌بخش در مقایسه با یک بازیِ غریزی متفاوت است؟ مفهوم والایش، کاملاً پذیرفته شده و ارزشمند است اما اگر تفاوت زیادِ بین بازیِ شادمانه کودکان و بازی کودکانی که بی‌اختیار هیجان‌زده شده‌اند و به نظر در شرف تجربه‌ای غریزی هستند را نادیده بگیریم، مایه تأسف خواهد بود. درست است که هرچیزی در بازیِ شادِ کودک را می‌توان در رابطه با تکانه‌ی اید تفسیر کرد؛ زیرا ما در بستر نمادها سخن می‌گوییم و بی‌شک در استفاده از نمادپردازی و درک‌مان از بازی‌ها به شکل رابطه‌های اید، جای پایمان محکم است. با این همه، اگر از یاد ببریم زمانی که بازی یک کودک بخاطر هیجانات جسمانیِ همراه با نقاط اوج‌ فیزیکی آنها درهم‌پیچیده شود، دیگر شاد نیست، نکته مهمی را از قلم انداخته‌ایم.

کودکِ به اصطلاح بهنجار، قادر است بازی کند، هنگام بازی هیجان‌زده شود و از بازی لذت ببرد بی‌آنکه از سوی ارگاسم فیزیکیِ یک برانگیختگی موضعی احساس خطر کند. درمقابل، یک کودک محرومیت‌کشیده با تمایلات ضداجتماعی یا هر کودکی با ناآرامی‌های آشکارِ ناشی از دفاع‌های مانیک نمی‌تواند از بازی لذت ببرد زیرا بدن از لحاظ فیزیکی درگیر می‌شود. تجربه‌ی اوج لذت جسمی ضروری است و اکثر والدین لحظاتی را تجربه کرده‌اند که چیزی جز گوشمالی نمی‌تواند به یک بازی هیجان‌انگیز پایان دهد ـ که نوعی اوج کاذب اما بسیار مفید فراهم می‌کند. به نظرم اگر بازی شادمانه یک کودک یا تجربه یک بزرگسال در کنسرت را با تجربه جنسی مقایسه کنیم، تفاوت بقدری گسترده است که پذیرش اصطلاحی متفاوت برای توصیف این دو تجربه ارزشمند خواهد بود. فارغ از نمادگرایی ناهشیار، کمیتِ برانگیختگیِ جسمیِ واقعی در یک نوع تجربه، حداقل و در نوع دیگر حداکثر است. ما اهمیت رابطه‌مندی ایگو را بدون دست‌کشیدن از ایده‌های زیربنایی مفهوم والایش، فی‌نفسه می‌ستاییم.

خلاصه

ظرفیت تنها بودن پدیداری بسیار پیچیده است و عوامل زمینه‌ساز بسیاری در آن دخیل هستند. این مفهوم ارتباط تنگاتنگی با بلوغ هیجانی دارد.

مبنای ظرفیت تنها بودن، تجربه‌ی تنها بودن در حضور دیگری است. در این صورت نوزادی با سازمان ایگویی ضعیف می‌تواند به کمک حامیِ ایگویِ قابل اعتماد، تنها بماند.

نوع رابطه‌ای که بین نوزاد و مادر حمایتگر ایگو وجود دارد درخور بررسی ویژه است. به‌رغم این‌که اصطلاحات دیگری برای این رابطه به کار رفته است، فکر می‌کنم عبارت رابطه‌مندی ایگو اصطلاح خوبی جهتِ کاربرد موقتی باشد.

رابطه‌های اید اگر در چهارچوب رابطه‌مندی ایگو واقع شوند، به جای متزلزل کردن ایگوی رشدنیافته، موجب تقویت آن می‌شوند.

محیطِ حمایتگر ایگو به تدریج درون‌فکنی شده و بخشی از شخصیت فرد می‌شود به گونه‌ای که ظرفیتی برای تنها بودن واقعی به همراه می‌آورد. در هر صورت به لحاظ نظری، همواره کسی حاضر است، کسی که نهایتاً و به‌نحوی ناهشیار معادل مادر می‌شود، فردی که با نوزادش در روزها یا هفته‌های آغازین موقتاً همانندسازی کرده و در آن زمان، جز مراقبت از نوزادش به ‌چیز دیگری علاقمند نبوده است.

این مقاله با عنوان «The Capacity to be Alone» در نشریه‌ی بین‌المللی روانکاوی منتشر شده و توسط ماریا عباسیان ترجمه و در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ در بخش آموزش وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.
مجموعه مقالات دانلد وینیکات
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search