اعتیاد، درماندگی و خشم خودشیفته
اعتیاد، درماندگی و خشم[۱] خودشیفته
چکیده
در بسیاری از موارد، رفتار اعتیادآور از طریق کنترل و تنظیم حالت عاطفی فرد، احساس درماندگی یا ناتوانی را دفع میکند. افراد معتاد نسبت به احساس ناتوانی آسیبپذیر هستند که این نشان دهنده یک اختلال خودشیفتگی خاص است. به همین ترتیب سائقِ برقراری مجدد حس قدرت در اعتیاد، توسط خشم خودشیفته تحریک میشود. این خشم برخی از خصوصیات بالینی متمایز خود را به اعتیاد میبخشد. [در اینجا] آسیبپذیری خودشیفتگی در افراد معتاد مورد بحث قرار میگیرد. چندین مورد بالینی مختصر ارائه شده است و دیدگاه پیشنهادی با سایر دیدگاههای روانکاوی همبستگی و ارتباط دارد.
این مقاله به نقش احساسات ناتوانی و خشم در اعتیاد میپردازد. بارها متوجه شدهام که این عواطف در رفتار اعتیادآور ارجح بوده و آن را تسریع میکند، لذا به این نتیجه رسیدهام که شفافسازی، بررسی و تفسیر آنها در درک فرآیند اعتیاد در بسیاری از افراد معتاد مؤثر بوده است. این تجربه مدلی را برای رفتار اعتیادی پیشنهاد میکند که سایر فرمولبندیهای روانکاوانه را بسط و تعمیم داده و با آنها سازگار است. با پیشنهاد این مدل قصد دارم این نکته را روشن کنم که تمرکز من به جای تداوم اعتیاد، بر آسیبپذیری اعتیادی و شروع یا عود رفتار اعتیادآور است. احتمالاً عواملی غیر از عوامل دخیل در شروع یا عود بیماری، از جمله عوامل فیزیولوژیک، در مصرف مداوم مواد مخدر تاثیرگذار هستند.
دیدگاههای اخیر در مورد اعتیاد بر عملکرد دفاعی ایگو و نقصان دفاعی[۳] تأکید دارند. متداولترین فرمولبندی این بوده است که از مواد مخدر به منظور مدیریت حالات عاطفی غیرقابل تحمل استفاده میشود. کریستال و راسکین [۴](۱۹۷۰) بر نقصی در سد محرک تاکید کردند که منجر به ناتوانی در دفع مکرر تجربه عاطفی دردناک میشود. آنها مصرف مواد را تقویت کننده یا جایگزین این سد معیوب میدانستند. آنها همچنین پیشنهاد کردند که روند شکلگیری طبیعی تمایز یافتگی[۵]، جسمانیسازی[۶]، و به کلام آوردن[۷] عواطف در افراد معتاد با اختلال مواجه است. تعدادی از نویسندگان همچنین به حالتهای عاطفی خاصی اشاره کردهاند که افراد معتاد تلاش میکنند با استفاده از مواد مخدر آنها را مدیریت کنند، از جمله احساسات پرخاشگرانه، اضطراب، افسردگی، خشم شدید و شرم (خانتزیان[۸]۱۹۷۸)، (میلکمن و فراش[۹]۱۹۷۳)،(وورمسر[۱۰]۱۹۷۴). خانتزیان (۱۹۸۵) توجه خود را متمرکز یک فرضیهی خوددرمانی[۱۱] کرد که در آن انتخاب مواد مخدر توسط یک فرد نتیجه اثر فارماکولوژیک[۱۲] مخدری است که باعث بهبود عواطف دردناک اصلی فرد میشود.
از دیدگاهی متفاوت، وایدر و کاپلان[۱۳] (۱۹۶۹)، کریستال و راسکین (۱۹۷۰) و وورمسر (۱۹۷۴) در میان افراد دیگر، استفاده از مواد مخدر را به عنوان جایگزین ابژهای یک شخصیت محبوب والدینی توصیف کردهاند. از طرف دیگر، خانتزیان (۱۹۷۸) و خانتزیان و مک[۱۴] (۱۹۸۳) اظهار کردهاند که به نظر میرسد افراد معتاد در یکسری از عملکردهای ایگو که در پیشبینی خطر و محافظت از خود نقش دارند و عملکردهای “خود مراقبتی[۱۵]” نامیده میشوند، دچار نقص هستند. آنها بر اهمیت این روانشناسیِ کمبود و نقصان در مصرف کنندگان مواد تاکید کرده و به توضیح ماهیت خود تخریبگری مصرف مواد مخدر کمک کردهاند. خانتزیان (۱۹۸۷) نیز دیدگاهی را در نظر گرفته است که عملاً برعکس است، به این معنا که رفتار اعتیادی با بوجودآوردن یک احساس ملال قابل کنترل و قابل درک به عنوان تلاشی برای تسلط بر رنجی که به صورت منفعلانه تجربه شده و درک چندانی از آن وجود ندارد، عمل میکند.
کرنبرگ[۱۶] (۱۹۷۵) رفتار اعتیاد را ارضای نیازهای غریزی یا بهم پیوستگی مجدد با یک ابژه بخشنده والدینی یا فعالسازی تصاویر “همه چیز خوب و عالیِ” خود (Self) و ابژه میدانست. کوهات[۱۷] از اعتیاد به عنوان “اختلالات رفتار خودشیفتگی” یاد میکند (کوهات و ولف[۱۸]، ۱۹۷۸). او اختلال در افراد معتاد را ناشی از ناتوانی مادر در عملکردش به عنوان یک سلف ابژه ایدهآلسازی شدهی کافی میداند و مواد مخدر را “نه به عنوان جایگزینی برای ابژههای محبوب یا دوست داشتنی، یا برای رابطه با آنها، بلکه به عنوان جایگزینی برای نقص در ساختار روانی” تلقی میکند (کوهات، ۱۹۷۱، ص ۴۶). وورمسر (۱۹۷۴) همچنین بر یک “بحران خودشیفتگی” در مصرف کنندگان مواد تاکید کرده است، که در آن فروپاشی یک سلف بزرگپندار[۱۹] یا یک ابژه ایدهآلسازی شده منجر به احساساتی میشود که مصرف مواد مخدر تلاشی برای پاسخ به آنها است. او نوشت: “.. ارزشگذاری بیش از حدِ قدیمی سلف یا دیگران، اگر این امیدها از بین برود، [به] حس عمیق ناکامی و سرخوردگی و در نتیجه به رفتن در پی اعتیاد منجر میشود” (ص. ۸۲۶). او نیز مانند دیگران، انتخاب مواد مخدر را وابسته به تأثیر آن بر عواطفی میدانست که دردسر بیشتری داشتند: استفاده از مخدر[۲۰] برای کاهش یا از بین بردن خشم، شرم و احساس رها شدگی، و مصرف آمفتامینها و کوکائین برای ایجاد حس بزرگی و عظمت، و دفاع در برابر افسردگی زمینهای.
اعتیاد، درماندگی و تاکید مجدد بر قدرت
در حالی که دیدگاههای روانکاوانهی ارزشمند زیادی در مورد اعتیاد وجود دارد، من متوجه شدم که هیچ یک از آنها به نقش قدرت، درماندگی و خشم به قدر کافی توجه نکردهاند. میخواهم یک مکانیسم دیگری را پیشنهاد کنم که به نظر من در بسیاری از موارد اعتیاد حائز اهمیت است.
در ابتدا، میخواهم نقش اعتیاد را در مدیریت همهتوانی بر حالت عاطفی فرد در نظر بگیرم. اهمیت اصلی کنترل حالت عاطفی فرد از طریق از دست دادن این کنترل در ترومای روانی برجسته میشود: به عنوان مثال، تحمیل یک حالت درماندگی بر ایگو زمانی که ایگو تحت تأثیر یک سائق غریزی (عاطفه) که نمیتواند آن را بدون اضطراب بیش از حد مدیریت کند، بهم ریخته میشود (فروید، ۱۹۲۶). همانطور که کریستال (۱۹۷۸) تاکید کرده است، در این موقعیت احساس ناتوانی یا درماندگی است که جوهرهی آسیب روانی را تشکیل میدهد. توانایی اعمال قدرت بر خود و وضعیت درونی فرد نیز ممکن است به عنوان جنبه ذاتی خودشیفتگی توصیف شود. اسپرویل[۲۱] (۱۹۷۵) اشاره کرده که “لذت از عملکرد ذهنی کار آمد، تنظیم خلق و خو و احساس امنیت درونی و قابلیت اطمینان” در میان لایههای خودشیفتگی وجود دارد. سوکاریدس و استولورو[۲۲] (۱۹۸۴-۱۹۸۵) نیز بر اهمیت محوری عاطفهی قابل تنظیم و قابل کنترل جهت رشد و سازماندهی تجربه سلف تأکید کردهاند که بدون آن، عواطف تروماتیک میشوند. کوهات (۱۹۷۲) در توصیف “واکنش فاجعهبار[۲۳]” افراد به یک نقصان حاد مغزی، به اهمیت خودشیفتگیِ در دست داشتن کنترل ذهن فرد اشاره میکند. ممکن است فرد با کشف ناتوانی در انجام کارکردهای ذهنی که زمانی به راحتی انجام میشدند، عصبانی شود زیرا “او ناگهان کنترل فرآیندهای فکری خود را از دست میدهد، کنترل عملکردی که [ما] آن را [متعلق] به هسته سلف خودمان میدانیم و از اعتراف به این که ممکن است کنترل [آن] را در دست نداشته باشیم، خودداری میکنیم” (ص ۳۸۳). کوهات همچنین در مورد واکنش بیماران به ویژه در مراحل اولیهی تحلیل، به لغزشهای زبانی نوشت: “آنها از آشکار شدن ناگهانی عدم قدرت مطلق در حوزهی ذهنی خود خشمگین هستند. فروید میگوید “… اثر و ردپای عاطفه به دنبال آشکار شدن لغزش به وضوح جزء ماهیت شرم است…” (صص۳۸۳-۳۸۴).
با توجه به اهمیت اساسی خودشیفتگیِ حفظ کنترل روانی، ذکر این نکته حائز اهمیت است که مواد مخدر وسیلهای عالی برای تغییر حالت عاطفی فرد از طریق کنترل عمدی اوست. از آنجایی که مصرف مواد مخدر مکانیسمی را برای برقراری مجدد چنین حوزهی مرکزی همهتوانی فراهم میکند، ممکن است زمانی که یک فرد آسیبپذیر در برابر اعتیاد وجودش مالامال از احساس درماندگی یا ناتوانی میشود، به عنوان یک اصلاح کننده عمل کند. یعنی از طریق در دست گرفتن کنترل حالت عاطفی فرد، رفتار اعتیادی ممکن است برای بازگرداندن حس کنترل در زمانی که این تصور وجود دارد که کنترل یا قدرت از بین رفته یا سلب شده است، مورد استفاده قرار گیرد.
در اینجا مشخصاً یک پارادوکس وجود دارد. با اینکه میگویم فرآیند ناآگاهانه بازیابی حس کنترل در اعتیاد نقش دارد، اما خود رفتار اعتیادی ذاتاً موضوع خارج از کنترل بودن است. بنابراین، اعتیاد به طور همزمان منعکس کننده عملکرد ایگو و از دست دادن عناصر عملکرد ایگو است. این پارادوکس واقعی است، اما میتواند به عنوان نتیجه تعارض نیز درک شود: تعارض میان نیاز عمیقتر برای دفع درماندگی و ناتوانی ادراک شده و دیگر عناصر سالمتر شخصیت که تحت تأثیر قرار میگیرند.
مواد مخدر فارغ از تاثیرات دارویی آنها ممکن است برای ایجاد مجدد حس قدرت مورد استفاده قرار بگیرند. برخی از افراد الکلی در هنگام سفارش نوشیدنی یا هنگام شروع به نوشیدن آن، یعنی قبل از این که اثر دارویی وجود داشته باشد احساس میکنند تنش آنها تسکین یافته است. این نشان میدهد که تنها با عمل به دست آوردن مواد، کاری انجام شده است. من آن را به عنوان یک رضایت اولیه یا سیگنالی از تلاش برای برقراری مجدد یک حالت درونی تسلط میبینم. با شروع زنجیره رویدادها (سفارش نوشیدنی) که منجر به تغییر عاطفه فرد میشود، فرد توانایی تغییر و کنترل حالت عاطفی خود را تأیید کرده و مجددا بر احساس قدرت درونی خود صحه میگذارد.
تجارب درماندگی یا ناتوانی در واقع برای افراد معتاد حائز اهمیت هستند. “الکلیهای گمنام” (و افراد معتاد گمنام) نیاز به تحمل ناتوانی را محور اولین مرحله از دوازده “گام” بهبودی خود قرار میدهند: “ما اعتراف کردیم که در برابر الکل ناتوان بودیم…” (دوازده قدم و دوازده سنت، ۱۹۵۲). تحمل درماندگی نیز جوهر “دعای آرامش” الکلیهای گمنام است که بر آرزوی اعطا شدن “آرامش برای پذیرش چیزهایی که نمیتوانیم تغییر دهیم” متمرکز است (هشیار زیستن، ۱۹۷۵). وورمسر (۱۹۸۴) همچنین اشاره کرده است که افراد معتاد به طور مشخص یک احساس “کلاستروم[۲۴]” را تجربه میکنند، یعنی احساس محصور شدن (درماندگی) و مورد تحمیل واقع شدن.
در ادامه مواردی به صورت خلاصه توضیح داده میشود که عملکرد مواد مخدر را آن گونه که من شرح دادهام، مشخص میسازد.
مورد بالینی اول
آقای اس مرد ۴۰ سالهای بود که برای روانکاوی مراجعه میکرد؛ او به معنای معمول معتاد محسوب نمیشد اما مشکلاتی که با سیگار کشیدن داشت، نمود خارجی مسائلی است که من در تلاشم آنها را توضیح دهم. پدرش مرد خشنی بود و مادرش هم منفعلانه با خشونتی که پدر نسبت به او روا میداشت سازگاری میکرد. آقای اس در توصیف مادرش میگفت که او مثل (سبزیجات) است. آقای اس در کودکی مرتبا از شر این “بزرگترهای دیوانه” به یک مکان مخفی در انبار خانهشان پناه میبرد و در آنجا احساس امنیت و کنترل میکرد. در زمان این توضیحات او دو سال بود که برای تحلیل مراجعه میکرد. سیگار را ترک کرده بود و حالا از ولع دوبارهاش نسبت به سیگار صحبت میکرد. در تحلیل، او اخیراً به طور فزایندهای احساس وابستگی میکرد و از آنچه که به نظرش “تسلیم شدن” میآمد – [تسلیم شدن یا ] در برابر این فرآیند یا در برابر من – بسیار ناراحت بود. او درباره میل خود به سیگار گفت: ” من آرامش آن را میخواستم، میخواستم کاری انجام دهم… [سیگار کشیدن] توجهی به اضطراب و ناراحتی است، حتی اگر مخرب باشد”. او در پاسخ به این سوال که با سیگار کشیدن با این احساسات چه میکند، گفت: “شاید آرام کردن آنها، [ نه] این درست نیست… این یک اشتیاق و تمایل قوی بود، احساس نارضایتی و ناامیدی میکردم.” چندین جلسه بعد او دوباره به موضوع تمایل شدید خود بازگشت و گفت : “یک اجباری وجود دارد، به نظر یک ژست نافرمانی است، اما کاملاً جابجا شده است… نوعی احساس “لعنت به دنیا” است… شاید بازتابی از اضطراب در مورد پروژه باشد [پروژه بزرگی که داشت در محل کارش آماده میکرد]. [زمانش] دارد نزدیک میشود و هنوز آماده نیست… واقعاً احساس میکنم که هیچ کنترلی ندارم.” من این طور اظهار نظر کردم که او گفته احساس میکند از جهات مختلف هیچ کنترلی ندارد و شاید سیگار کشیدن برای او راهی برای در دست گرفتن کنترل باشد. او گفت: میدانم که این لذتبخش است، اما [برای توضیح میل شدید او] کافی نیست. با او موافقت کردم. آقای اس ادامه داد: حدس میزنم [با سیگار کشیدن] کنترل دنیای دیوانه را دوباره به دست میآورم؛ بهتر است ظرفها را پرت کنم! او از اظهارات خود متعجب شد و پس از مکثی کوتاه افزود: “حدس میزنم این راهی است برای تخلیه خشم.”
مجددا با او موافقت کردم و گفتم که سیگار کشیدن برای او ممکن است نشات گرفته از خشم مربوط به عدم در اختیار داشتن کنترل باشد و بتواند به واسطه اقدامی که احساس کنترل مجدد را به ارمغان میآورد آن خشم را توضیح داده و احساس فاقد کنترل بودن را برطرف نماید. توضیح دادم که این مساله میتواند سردرگم کننده به نظر برسد چون به طور کلی از سرگیری سیگار کشیدن قطعا به معنای فاقد کنترل بودن است اما اگر دقیقتر به آن نگاه کنیم، متوجه میشویم که قضیه کاملا برعکس است. آقای اس چند دقیقه با صدای بلند به این موضوع فکر کرد و بعد گفت: “در حال حاضر به نوعی بسیار احساس آرامش میکنم.” او در ادامه از تلاشهایش برای کنترل زندگیاش نه تنها از طریق سیگار، بلکه از طریق الکل (او نسبتا زیاد الکل مینوشید) و غذا صحبت کرد. سپس ما توانستیم خواستهای که او در آن هفته برای تغییر چندین زمان ملاقات در هفتهی آتی را بیان کرده بود، به عنوان تلاش مشابهی برای بدست گرفتن مجدد کنترل در تحلیل، [یعنی] جاییکه که او به صورت ترسناکی احساس از دست دادن کنترل کرده بود در نظر بگیریم.
این مرد روشن ساخت که تکانه او به رفتار اعتیادآور [به نوعی] “تخلیه خشم” بوده از اینکه احساس میکرده هیچ کنترلی ندارد و همزمان نیز یک تلاشی جبرانی برای بدست آوردن تسلط در هنگامیکه وابستگی و اضطرابش بواسطهی “تسلیم شدن” شدت میگرفت، بود. افکار اولیهی او در مورد ولعی که داشت ناشی از واقعیت بیرونی و یا از فشار سوپرایگو بود، یعنی که سیگار کشیدن بسیار احمقانه خواهد بود. همان طور که در رفتار اعتیادی معمول است، این رویکرد نه به درک او کمک کرد و نه ولع او را کاهش داد. با این حال، تفسیر پویایی ناآگاهانه پشت ولع آن را حل کرد و منجر به بررسی بیشتر در مورد احساس درماندگی و ابزار غیرمستقیمی که برای مدیریت آنها به کار میبرد، شد. او در آن زمان سیگار کشیدن را از سر نگرفت.
مورد بالینی دوم
آقای سی، مرد پنجاه و دو سالهای که دستاوردهای شغلیاش به عنوان یک آرشیتکت به دلیل اعتیادش به الکل به شدت مختل شده بود، بعد از این که بیست سال قبل روانکاوی شده بود، مجدداً برای رواندرمانی مراجعه کرد. او یک تاریخچه اولیهای از رشک شدید برادر بزرگترش را شرح داد که پرخاشگری و خلاقیت او در تضاد با احساس خودش که یک پسر خوب و مطیع بوده قرار میگرفت. مصداق تجربهی او داستانی بود که مادرش وقتی مچ او را هنگام خودارضایی در سه سالگی گرفته بود، برایش تعریف کرده و به او گفته بود که دست از این کار بردارد و او برخلاف برادرش فوراً این کار را انجام داده بود. یک ویژگی دیگر نیز داشت و آن هم این که در دوران کودکی به بچهها اجازه میداد انگشتانش را به عقب خم کنند که این کار خیلی دردناکی بود و او نیز هیچ دفاعی از خود نمیکرد.
در تحلیل او با یک تحلیلگر زن، او هرگز میزان خشم و انتقاداتی که از او داشت را افشاء نکرده بود. او گفت که وقتی تحلیلگر متوجه شده که او زیاد مشروب مینوشد، به او گفته است که مشروب ننوشد. او بلافاصله این کار را انجام داده، اما معنای انتقالی این مساله هرگز مورد توجه قرار نگرفته است. پس از تحلیل، او الکل را از سر گرفت. مشروب خوردن او به طور کلی مخفیانه بود. او سعی میکرد آن را از همسرش مخفی کند، در ماشین یا وقتی همسرش نبود یا خواب بود، مشروب مینوشید. این تلاشها هرگز موفقیتآمیز نبودند و همسر او کاملاً آگاه بود که او شدیداً الکلی است و همسرش آن را به صورت خشمی نسبت به خودش تجربه میکرد. (این مشخصهی درک دقیق دیگران از عواطف نهفتهی معتاد است، البته بدون درک واقعی از مبنای آن). او درباره پنهانکاری در درمان فعلی نیز صحبت کرد، که این بار نیز در ابتدا خشم یا احساسات انتقادیاش را فاش نکرده بلکه بعداً معلوم شده است، او یکسری فانتزی بیارزش در مورد توانایی حرفهای و جنسیت من داشت. بازدارندگیهای او به طرق مختلفی منعکس شد. در کودکی پس از دیدن کابوسهای شبانه، تا دوازده سالگی با مادرش میخوابید و به یاد میآورد که یک بار مادرش را زمانی که مادرش با لباس خواب در مقابل نور ایستاده، برهنه دیده بود. بعدها، او در مورد نگاه کردن، دچار بازدارندگی شد. روانکاوش در بارهی عدم توجه وی به این عادت بافندگی کردن که روانکاو در زمان جلسات تحلیل داشت با او صحبت کرده بود. در درمان فعلی [نیز] او متوجه کاناپه تحلیلی من در اتاق نشده بود و در حالی که در یک کنسرت تصادفاً در چند قدمی یکدیگر نشسته بودیم، متوجه من نشد. بازدارندگی او از پرخاشگری، مثل این که به بچهها اجازه میداد انگشتانش را به عقب خم کنند خود را در زندگی بزرگسالی، مثلاً از طریق مشارکت با مرد شیادی که اجازه دزدیدن از او را داشت نشان داده بود.
وقتی درمان را شروع کرد، هنوز الکل مینوشید. به صورت قابل ملاحظهای، متوجه شد که الکلی است، نیاز به ترک الکل را به زبان آورد و خودش را به خاطر مصرف الکل به عنوان فرد گناهکاری توصیف کرد که درعین حال هیچگونه عاطفهی گناه را ندارد. هنگامی که به روشی اکتشافی و فارغ از قضاوت به این موضوع اشاره شد، او شروع به صحبت از این احساس کرد که هیچکس این قصد را ندارد تا جلوی نوشیدن او را بگیرد. در واقع شکایتهای زیادی از نحوه رفتار با او در بسترهای مختلف داشت و به طور کلی او با یک احساس خشمی زندگی میکرد که به اندازه کافی آن را تحمل کرده بود. یک بار در اوایل درمان، زمانی که مشروب خورده بود، گفت که این فکر را داشته که “اصلاً به جهنم” و اضافه کرد که احساس میکند که “حق داشتم… من لیاقتش را داشتم”. وقتی از او در مورد این استحقاق داشتن سؤال شد، موقعیتی را تداعی کرد که در هفت سالگی کالای اشتباهی را از فروشگاهی خریده بود و مادرش ناعادلانه او را سرزنش کرده بود. او گفت که همیشه فکر میکرده است که در آن زمان احساس گناه میکرده است، اما الان که به گذشته نگاه میکرد متوجه شده بود که بسیار عصبانی بوده و پنهانی به این موضوع میاندیشیده که حق دارد این قدر عصبانی باشد: او حق داشت که با او بهتر رفتار شود و حق داشته که عصبانی باشد، هرچند که باید آن را مخفی نگه میداشت.
در موقعیت دیگری که مشروب نوشیده بود، از احساس ناامید شدنش صحبت کرد. مشخص شد که یکی از قسمتهایی که در آن احساس ناامیدی میکرد مربوط به من بود – پس از این که پذیرش فکری او از الکلی بودنش را به چالش کشیده بودم. تداعی او در این موقعیت مربوط به حادثهای میشد که در چهار سالگی وقتی برای دیدن کسب و کار پدرش رفته بود، اتفاق افتاده بود. او با افتخار پدرش را که در حال مدیریت یک جلسه بوده، صدا میزند. پدرش عصبانی شده و پس از آن پسر را میزند. زمانیکه پدر آقای سی در خودشیفتگی نمایشگرانهی[۲۵] او و همچنین در آرزوی پیوستن به پدرش که از نظر او ایدهآل بود رخنهای ایجاد کرد و آن را زیر سوال برد، در واقع موجب شکست همدلانهای شد که در رابطه با من نیز وقتی پیشنهاد او را برای درک عقلانی ارزشمندش به چالش کشیدم آنرا دوباره تجربه کرد. نوشیدن الکلی که به دنبال آن داشت، پاسخی به این فروکش کردن خودشیفتگیاش بود و خشم و تاکید مجدد او بر قدرتش را منعکس میکرد. آخرین اپیزود مشروب نوشیدن آقای سی در درمانش زمانی رخ داد که او در پاسخ به ترکیبی از [مسائل]، احساس بیارزشی و ناتوانی کرد، [از جمله] اطلاعرسانی من به او از تعطیلاتم، رفتن همسرش به سفر و انتقاد از مهارت او توسط یکی از همکارانش در محل کار. تداعی او در این زمینه با مردی بود که محکوم به نشستن روی ویلچر بود و توسط برادر بزرگتر آقای سی نادیده گرفته شده و بیاهمیت شمرده شده بود. در این زمان این امکان وجود داشت تا با او دربارهی خشم شدیدی که از قرار گرفتن در موقعیت ناتوانی و درماندهگی برایش بوجود آمده و همچنین ارزشی که الکل نوشیدن به منزلهی بدست گرفتن قدرت در تجربیاتش دارد و درعین حال از کسانی هم که احساس میکرد او را ناارزنده میسازند (همسرش و من) سرپیچی میکرد، شفافسازی و صحبت کرد.
مدتی بعد او گزارش داد که خودارضایی کرده، سپس انگشت خود را بریده و خواب دیده که استخوان ترقوهاش شکسته است. متعاقباً، او تجربه نوشیدن بدون اینکه بداند یک دورهی نوشیدن الکل در راه است را با خیس کردن شلوار خود در کودکی بدون این که بداند قصد انجام آن را دارد مرتبط کرد. موضوع اضطراب اختگی و نیاز او به ابراز پنهانی آرزوهای فالیکی که داشت و همچنین معنای نوشیدن به عنوان معادلی برای خودارضایی روشنتر شد. او در نهایت گفت: “خودارضایی نهایتِ یک فعالیت مخفیانه است.” و اضافه کرد که اکنون برای او روشن شده است که “الکل نوشیدن او به طرز دیوانهواری مرتبط است با “از زیر آن دررفتن و گریختن از آن است … دست کم گرفتن یک اقتدار و مرجع قدرت”.
در حالیکه کارکردهای نوشیدن این مرد پیچیده و مشخصهی پیچیدگی روانرنجوری او بود، نوشیدن او اساساً تأیید مجدد (مخفیانه) قدرت او بود که از خشم او نسبت به احساسات ناتوانی و درماندگی نشات میگرفت.
مورد بالینی سوم
آقای جِی یک مرد بیست و چند ساله ورزیده بود که کوکائین مصرف میکرد و الکلی بود. او بیشتر عمرش از احساس ضعف و بیکفایتی مرتبط با رابطه با پدر الکلیاش، مرد مستبدی که اغلب او را میترساند و تحقیر میکرد رنج کشیده بود. او از پنج ماه پیش که هفتهای یک بار رواندرمانی را آغاز کرده بود، لب به هیچ ماده مخدری نزده بود تا این که مجبور شدم پیش از شروع تعطیلاتم ساعات ملاقات دو هفته را تغییر دهم. آقای جِی هم سراغ کوکائین رفت و هم سراغ الکل و طی سه هفته بعد از آن مدام از احساس محرومیت و عصبانیت صحبت میکرد. تفکر او درباره مصرف مواد این بود که “اصلا لعنت به همه”.
پنج ماه بعد، مجدداً کمی پیش از تعطیلات من و درست بعد از این که دوست دختر آقای جِی رابطهاش را با او به هم زده بود، خبر داد که برای خریدن کوکایین به یک بار رفته است (هرچند آن را نخریده بود). او گفت : “احساس طغیان و سرکشی داشتم. قرار نبود که همیشه یک غول گریان و درمانده باشم”. تداعی او مصرف مواد مخدر را به خودارضایی با فانتزی زنانی که او را بسیار خواستنی میدیدند یعنی فانتزی که در آن خودانگارهی ناتوانش معکوس شده بود مرتبط میکرد. آقای جِی شش ماه دیگر عاری از مواد ادامه داد تا این که در این بستر مجدداً مصرف کوکائین را آغاز کرد: او با اکراه و بیمیلی با یک خانمی قرار گذاشت و احساس درماندگی میکرد که نمیتواند از این کار اجتناب کند چون آن را یک ضرورت سیاسی در کارش میدانست و [از سویی نیز] احساس میکرد که با این تجربه خوار و تحقیر شده است. بعد از این قرار او متوجه شد که چندین ماه در محل کار، ناآگاهانه تلاش زیادی برای پیشرفت میکرده تا از این طریق بتواند دوست دختر سابقش را تحت تاثیر قرار داده و دوباره او را به دست آورد. مانند احساس ناتوانیاش در قرار اخیر، او این احساس را داشت که در طول این مدت [نیز] از کنترل خارج شده و تحت تاثیرو نفوذ دوست دختر سابقش بوده است. سپس به این فکر افتاده که “اصلا لعنت به همه آنها، من حال خودم را خوب خواهم کرد”، پس از آن به دنبال کوکائین رفت و خرید و سه گرم مصرف کرد.
آقای جِی در پاسخ به احساس درماندگی، ناتوانی و بیارزش بودن، مواد مصرف میکرد. او خشمگینانه تلاش میکرد که قدرتش را دوباره به دست آورد- “لعنت به همه”، او میخواست کاری کند که حالش خوب شود- و ابزار او برای باز پسگیری خشمگینانهی قدرتش از طریق مصرف مواد مخدر بود.
درجه اختلال خودشیفتگی
اهمیت احساس درماندگی در افراد معتاد ممکن است از هر سطحی از رشد روانی ناشی شود. برای برخی، که حالتهای مزمن احساس ناتوانی[۲۶] را توصیف میکنند، یا هنگام مواجهه با موفقیتهای بیرونی که جنبههای ترسناک یک سلف بزرگپندار سادیستیک [۲۷]را برمیانگیزد، حالتهای دیسفوریک را تجربه میکنند، به وضوح درجه قابل توجهی از شکنندگی خودشیفتگی عمومی، تا حد اختلالات شخصیت خودشیفته و از جملهی آن وجود دارد. اما بیشتر افراد معتاد شخصیتهای خودشیفته نیستند. شرمی که ممکن است یا با مسائل مقعدی و تفرد-جدایی/ و خودمختاری، یا با جراحتهای خودشیفتگی مرتبط با ناتوانی ادیپی، احساس گناه و بازدارندگی مربوط باشد، همهی اینها میتواند پایه زیربنایی آسیبپذیری در برابر احساس استیصال[۲۸] و درماندگی را فراهم کند که به اندازهی کافی بزرگ هست تا درماندگی به عنوان یک ضربه خودشیفتگی تروماتیک تجربه شود. به عبارت دیگر، از آنجایی که آسیبهای خودشیفتگی در تمام سطوح روانی-جنسی[۲۹] رخ میدهد بدون این که منجر به شخصیتی شود که غالباً خودشیفته است، حساسیت به احساس ناتوانی یا ضعف، که به نظر من در اعتیاد حائز اهمیت است میتواند در طیف گستردهای از ساختارهای شخصیتی رخ دهد. اختلال خودشیفتگی که آن را زمینهای برای اعتیاد میدانم در واقع، محدودتر از اختلال شخصیت خودشیفته است. (خانتزیان و مک [۱۹۸۷] الکلیها را این طور توصیف کردهاند که از “بخشهایی” از آسیبپذیری خودشیفتگی رنج میبرند). در نتیجه، افراد معتاد دارای طیف نسبتاً وسیعی از سلامت عاطفی عمومی هستند و درگیری لیبیدوی خودشیفتگی در اعتیاد که من دربارهاش حرف میزنم، لازم نیست در سطوح بدوی باشد.
ارتباط با دیدگاههای دیگر
از منظری که برای در نظر گرفتن اعتیاد پیشنهاد میکنم، مصرف مواد مخدر هم مشتقی از اید و هم دفاع ایگو است. این بیانگر یک سائق پرخاشگرانه برای کنترل هستهی سلف خودشیفته فرد است و همچنین در عین حال که این کنترل را مجدداً تایید میکند، در مواجهه با درماندگی تهدید شده [نیز] قدرت را حفظ میکند. به همین ترتیب، اهمیت پرخاشگری و حتی خشم برای حفظ حس ثبات و کنترل درونی توسط استولورو[۳۰] (۱۹۸۶) مورد توجه قرار گرفت، که در مورد سودمندی “خشم و انتقامجویی[۳۱] در پی جراحات [برای] احیای احساس قدرت و تأثیرگذاری که روبه زوال اما به شدت مورد نیاز است” مطلب نگاشته است. و کریستال (۱۹۷۸) از ارزش دفاعی حتی “طوفانهای عاطفی” برای اجتناب از حالتهای درماندگی روانی صحبت کرده است.
کارکرد مصرف مواد مخدر که من دارم آن را شرح میدهم، ممکن است شبیه “غرایز ایگو” در نظر گرفته شود چون این مصرف یک عمل خود نگهداری[۳۲] اساسی را اجرا میکند. خانتزیان و مک (۱۹۸۳) در مورد عملکردهای خود تسکینی و خود نگهداری ایگو و رشد متوالی آنها در دوران کودکی مطلب نوشتهاند، خودتسکینی قبل از خودنگهداری شکل میگیرد. در حالیکه افراد معتاد به طور مشهودی نمیتوانند به اندازه کافی از خود محافظت کنند، اما خودتسکینی به وضوح در رفتارشان مشاهده میشود. این عملکرد خود تسکینی به در دست گرفتن کنترل (یا خودتنظیمی) حالت عاطفی فرد که آن را توضیح میدهم، مربوط میشود.
بسیاری از فرمولبندیهای مصرف مواد مخدر که قبلا ذکر شد نیز ممکن است با دیدگاه ارائه شده در اینجا مرتبط باشد. به عنوان مثال، در فرضیه خوددرمانی مصرف مواد مخدر (خانتزیان، ۱۹۸۵)، ماده مصرفی بر اساس توانایی که در کاهش غیرقابل تحملترین حالت عاطفی معتاد دارند انتخاب میشود. به عبارت دیگر، چنین عاطفهی طاقتفرسا یا غیرقابل تحملی، تهدید به ایجاد احساس ناتوانی میکند، زیرا سیل عاطفی ایگو (ترومای روانی) که با مفهوم عاطفه غیرقابل تحمل بیان میشود، ضربهای به هستهی احساس تسلط فرد بر خود میباشد. انتخاب یک ماده مخدر خاص به این دلیل که بهترین پادزهر برای این غیرقابل تحملترین عاطفه است، برابر است با این که فرد تمام تلاش خود را بکند تا تعادل درونی و قدرت خود را دوباره به دست آورد.
مکدوگال[۳۳] (۱۹۸۴) مشاهده کرد که برخی از بیماران، که او آنها را “بیعاطفه[۳۴]” مینامید، بلافاصله تمام برانگیختگی عاطفی را در عمل پراکنده میکنند. او به طور خاص به استفاده از الکل و مواد مخدر و همچنین سایر رفتارهای اعتیادی به عنوان نمونههایی از این پراکندگی اشاره کرد و گفت: “اینها همه بازنمایی راههای اجباری برای جلوگیری از سیل عاطفی به دلیل اضطرابهای روانی غیرقابل تردید یا شکنندگی شدید خودشیفتگی هستند”. او نیز مثل من خاطرنشان کرد که این سیل عاطفی میتواند به دلیل عواطف هیجانانگیز یا مثبت و همچنین عواطف دردناک راه بیفتد. او احساس میکرد که این شرایط از رابطه بین مادر و کودک ناشی میشود که در آن مادر همزمان که از نیازهای عاطفی نوزاد بیخبر است، اما در عین حال افکار، احساسات و حرکات خود به خودی فرزندش را در یک نوع وضعیت قدیمیِ “دو راهی سخت” کنترل کرده است (ص۳۹۱) که در نهایت منجر به شکلگیری “کودک خشمگینی میشود که با هر وسیلهای که در دسترساش است، به خاطر حق زیستن دست و پنجه نرم میکند”.
در حالی که توصیف مکدوگال اصولاً به افراد معتادی اشاره دارد که از لحاظ روانشناختی، بدویتر محسوب میشوند، اظهارات او درباره تقلای خشمگینانه برای “حق زیستن” در این بیماران را به طور کلی مطابق با دیدگاه خود میدانم. اگرچه او رفتار اعتیادی را تنها راهی برای اجتناب از اضطرابهای مرتبط با تجربه عاطفه میداند، اما من تأکید میکنم که این رفتار تجلی مستقیم این اصرار فوری بر “حق زیستن” و یک پاسخ اصلاحی است. یعنی رفتار اعتیادی نشان دهندهی مبارزه مکرر و پیروزی (گذرا) در مبارزه برای نوعی خودمختاری است که او به آن اشاره میکند.
اظهارات کریستال (۱۹۸۲) در مورد الکسی تایمیا[۳۵] نیز به بحث ما مرتبط است. او در صحبت از افراد معتاد و بیماران روانتنی، که هر دو گروه را مبتلا به آلکسی تایمیا توصیف میکند، نوشت که “در زمینه مراقبت از سلف خود، با بازدارندگی مواجه میشوند” (ص. ۳۶۱)، زیرا چنین فعالیتی مختص مادر است و برای کودک منع شده است: “تحت کنترل درآوردن این وظایف مادری ممنوع و بسیار خطرناک است”.(ص ۳۶۱) به علاوه، او گفت که در بازنمایی سلف یک تحریف وجود دارد، با “همه عملکردهای حیاتی و عاطفی که به عنوان بخشی از بازنمایی ابژه تجربه میشود” (ص ۳۶۱). دیدگاه کریستال مبنی بر این که افراد معتاد احساس میکنند نمیتوانند برخی از عملکردهای عاطفی درونی خود را “تحت کنترل” در آورند، با دیدگاه من در مورد نیاز به مبارزه برای در اختیار گرفتن قدرت و کنترل درونی در این بیماران مطابقت دارد. با این حال، من با این نتیجهگیری کریستال که هدف افراد معتاد از مصرف مواد صرفاً یافتن یک عامل خارجی است که آنها را آرام کند، مخالف هستم. به نظر من، این دست کم گرفتن تلاش فعال، اما ناآگاهانه برای باز پسگیری آن کنترل است. نمونهای از تفاوت در رویکرد این مسئله ممکن است برگرفته از مقاله کریستال باشد. او نمونهای را توضیح داده که در آن بیمار به جای یک واکنش عاطفی در انتقال، پریشانی جسمانی را تجربه کرده است. کریستال بیمار را اینگونه توصیف کرده که “وقتی در این حالتهای پریشانی [جسمانی] قرار میگیرد، کاملاً درمانده میشود. کمک یا تسکین این ناراحتی برای او ممکن نیست، مگر با استفاده از برخی عوامل خارجی مانند غذا یا مواد مخدر”. درمانگر در این مورد، مشکل بیمار را این گونه برای او تفسیر کرد: “او نه تنها قادر به تسکین یا آرامش خود نبود، بلکه چنین فعالیتهایی برای او ممنوع بود، درست همانطور که کسب چنین مهارتی ممنوع بود” (ص۳۶۳).
به اعتقاد من، ارائه یک تفسیر تکمیلی نیز مفید خواهد بود. به نظر میرسد کلید احساسات بیمار در این گفتهی او باشد که وقتی در این حالتهای پریشانی قرار میگیرد، کاملاً درمانده میشود. یعنی پریشانی جسمانی حالت عاطفی نهایی (و من نمیگویم تسریعکننده) که او قبل از مصرف غذا یا مواد تجربه میکند، نیست – بلکه درماندگی اوست. به نظر من این درماندگی اوست که رفتار اعتیادیاش باعث تسکین آن میشود. من از او خواستم به این موضوع توجه کند که وقتی احساس میکرده از عمل منع شده است، بارها با رفتار اعتیادی خود وارد میدان عمل شده است. به این معنا که احساس درماندگی او احساسات دیگری را در بر میگیرد – تحت تأثیر قرار گرفتن، ناتوانی و عصبانیت – و او مرتباً بر اساس این احساسات عمل میکند. (انکار ماهیت فعال رفتار اعتیادی توسط او دفاع رایجی است، که اغلب توسط افراد معتاد در بیرونیسازی بیان میشود که مواد “برروی آنها” کنترل و قدرت دارد.) در ادامهی این درک با بیمار، علاقمند شدم که تاریخچه احساس درماندگی او و راهحلهایش برای آنها را بررسی نمایم.
اظهارات کریستال به نقش ابژهای مواد مخدر نیز اشاره دارد. مواد مخدر قطعاً ممکن است تا حدی بازنمایی یک ابژه مطلوب و خواستنی باشد، به ویژه ابژهای که افراد بر آن کنترل کامل دارند و همچنین ابژهای که بتواند همه توانی را که آنها در جستجوی آن هستند، تأمین نماید. به همین ترتیب، من جستجو برای ابژههای همهتوان یا ابژههای انتقالی همه توان در انتقالهای افراد الکلی را به عنوان “الکلیهای گمنام” و “نیروی برتر” آن توصیف کردهام (دودس، ۱۹۸۸). مصرف مواد مخدر برای غلبه بر درماندگی تروماتیک و برقراری مجدد همه توانی درونی از طریق رابطه با یک ابژهی همه توان، یک دیدگاه روابط ابژه را از منظری که توصیف میکنم نشان میدهد.
وورمسر (۱۹۸۴) از دیدگاهی متفاوت بر مصرف مواد مخدر جهت کاهش فشار از سوی یک سوپرایگوی قدیمی تاکید کرده، و اظهار میکند که این نوع مصرف مخالفت با سوپرایگو و راهی برای حمایت از هویت عاری از استبداد آن است. او میگوید که این هویت امکان انکار و سرکوب اضطراب، شرم، سرخوردگی[۳۶] و گناه را فراهم میکند. من با وورمسر موافق هستم که خواستههای یک سوپر ایگوی تنبیهی معمولاً منبع مشکل در افراد معتاد است. تجربه من نشان داده است که وقتی رفتار اعتیادی توسط سوپرایگو القا میشود، این رفتار اغلب به صورت پاسخی جبرانی با عملکرد بازدارندگی سوپرایگو ظاهر میشود. به این معنا که معتاد در پاسخ به آسیب یا محدودیت، از یک عمل پرخاشگرانه (به دلیل غیرقابل قبول بودن) خودداری میکند. همانطور که وورمسر میگوید مصرف مواد مخدر بهعنوان از بین بردن حس محدودیت یا کودتا علیه سوپرایگو عمل میکند. به عبارت دیگر، سوپرایگو احساس ناتوانی را در ایگو ایجاد میکند زیرا به صورت درونی سیل شرم یا احساس گناه و به صورت بیرونی عمل بازدارندگی را القا مینماید. چیزی که باید به دیدگاه ورمسر اضافه کنم این است که متعاقبا مصرف مواد مخدر نه تنها برای دستیابی به حالتی عاری از عواطف ناخوشایند ناشی از سوپرایگو، بلکه همچنین برای برقراری مجدد قدرت خودمختار ایگو، عاری از ملالت و درماندگی تحمیلی است.
در نهایت، مسئله فارماکولوژی مواد انتخاب شده به عنوان عاملی در آسیبپذیری اعتیاد مطرح میشود. در حالی که مشخصاً در انتخاب مواد مخدر یکسری فاکتور تعیین کننده روانی وجود دارد، اما این واقعیت که اکثر افراد معتاد به آسانی و اغلب مواد مصرفی خود را تغییر میدهند و از مواد مختلف با اثرات دارویی کاملاً متفاوتی به طور همزمان و متوالی استفاده میکنند، نقش اصلی فارماکولوژی مواد خاص در اعتیاد را زیر سوال میبرد (نکتهای که وومسر نیز به آن اشاره کرده است). به نظر میرسد که ویژگی فیزیکی “اعتیادآوری” مواد مخدر تنها یک عامل علتشناختی جزئی در شروع یا عود اعتیاد باشد (اگرچه اضطراب ناشی از ترک فیزیولوژیکی نیز در تداوم مصرف مواد مخدر نقش دارد). تجربه روزمره استفاده کنترل شده از مواد اعتیاد آور توسط افراد غیرآسیبپذیر (مثل الکل) و ظرفیت به اثبات رسیدهی بسیاری از افراد معتاد برای پرهیز از اعتیادآورترین مواد دلالت بر نقش جزئی “اعتیادآوری” دارویی دارد. علاوه بر این، شواهدی وجود دارد مبنی بر این که سربازان ویتنامی پس از بازگشت از جنگ به مصرف هروئین روی آورده بودند. بیش از ۹۰ درصد از این افراد پس از بازگشت به ایالات متحده هروئین را ترک کردند (زینبرگ[۳۷]، ۱۹۷۵). به مجرد اینکه از محیط غیرمعمول دور شدند، عدم آسیبپذیری ذاتی آنها در برابر اعتیاد، به آسانی بر هرگونه کشش فیزیولوژیکی برای ادامهی مصرف غلبه میکرد.
اعتیاد و خشم خودشیفته
من درباره سائقی که در اعتیاد برای دورکردن احساس درماندگی و ایجاد مجدد حس قدرت درونی وجود دارد، توضیح دادهام. این سائق به وضوح پرخاشگرانه و در خدمت تعادل خودشیفتگی است، به تعبیر اسپرویل (۱۹۷۵) یعنی بازگرداندن یک جنبه اصلی تهدید شده “امنیت و قابلیت اطمینان”.
مدتهاست که این رانه برای ایجاد مجدد قدرتی که فرد احساس میکند مستحق آن است، به دلیل شدتی که در افراد مبتلا به اختلال خودشیفتگی دارد، شناخته شده است. موری[۳۸] (۱۹۶۴) خشم شدید و پافشاری سرسختانه برای اینکه به هرقیمتی هم که شده آن چیزی که بیمار خودشیفته احساس میکند مستحقش است را حفظ کند و این احساس که حق دارد تا از طریق خشم و فانتزی های پرخاشگرانه یا نگرشهای ناارزنده کنندهی مقعدی، هرکسی که در نگاه او به دنیایش دخالت میکند را نابود کند، توصیف کرده است.
این سائق را میتوان “خشم خودشیفته” نامید، اگرچه این اصطلاح نیاز به توضیح دارد. همانطور که نیسون[۳۹] (۱۹۸۵) اشاره کرده است، صفتهای “بدوی”، “خودشیفته” و “مرزی” اغلب برای توصیف خشم در ادبیات روانکاوی به کار میروند، مفاهیم آنها تا حدودی با هم تفاوت دارد، اما شاید یک موجودیت اساساً واحد را توصیف کنند. یکی از ارزشهای اصطلاح “خشم خودشیفتگی” دلالت آن بر منشأ عاطفه در آسیبپذیری خودشیفتگی است و به معنایی است که من آن را به کار میبرم، بدون ینکه این اصطلاح بر متاسایکولوژی کوهاتی یا بر پیوند بین این عاطفه و ترس پاتولوژیک و رشک دلالت کند (کرنبرگ، ۱۹۷۵). من برای استفاده از اصطلاح موری یعنی کنترل تجربهی عاطفی، برروی حوزهی نسبتاً خاصی از “انتظار خودشیفتگی” تمرکز دارم. با وجود این، توصیف کوهات (۱۹۷۲) از خشم خودشیفته، تصویر بالینی واضحی را در مد نظر قرار دادن نقش مهم خشم خودشیفته در اعتیاد ارائه میدهد. او خاطر نشان کرده است که خشم خودشیفته به واسطه “اجبار عمیق و بیامان” (ص۳۸۰)، “بیتوجهی محض به محدودیتهای معقول” (ص۳۸۲) و ویژگیهای “بی حد و مرز” آن از سایر اشکال پرخاشگری متمایز میشود. این ویژگیها تقریباً مشابه آن ویژگیهایی هستند که اعتیاد را توصیف میکنند. در واقع، همانطور که ورمسر (۱۹۷۴) تاکید کرده است، برجستهترین جنبه اعتیاد، کیفیت اجباری و مداوم آن است. علاوه بر این، مسلم است که رایجترین واکنشهای انتقال متقابل به رفتار اعتیادی، درماندگی، سرخوردگی، و خشم است (یا تجلی این احساسات از طریق تدابیر دفاعی است که برای اجتناب از آنها طراحی شدهاند مانند فانتزیهای نجات و کنارهگیری و عقبنشینی کردن). این انتقالهای متقابل نیز نشان میدهد که یک پرخاشگری غیرمنطقی و بیامان در رفتار اعتیادی وجود دارد.
همچنین در خشم خودشیفته و اعتیاد، یک فقدان مشخص خودمختاری ایگو وجود دارد. (این فقدان با عملکرد فعال عناصر ناآگاه ایگو که شرح دادهام، همزیستی دارد. این همزیستی [ما بین] عناصر عملکرد داشتن و از دست دادن عملکرد است که منجر به پارادوکسی میشود که قبلاً به آن اشاره شد، پارادوکس جستجوی همزمان کنترل و درعین حال خارج از کنترل بودن). کوهات خاطرنشان کرده است: “خشم خودشیفته ایگو را به بردگی میکشد و به آن اجازه میدهد تنها بهعنوان ابزار و توجیه عقلانی آن عمل کند (۱۹۷۲، ص ۳۸۷)، و درخشم خودشیفته مزمن، ایدهی آگاهانه و ناگاهانه بهویژه به این دلیل که به مقاصد و اهداف شخصیتی مربوط میشود، بیشتر و بیشتر مطیع خشم فراگیر میشود (ص ۳۹۶). “جایگزینی” اعتیاد” با “خشم خودشیفته” در این جملات، توصیف کاملی از حالت معتاد حاد و مزمن ارائه میکند.
از منظری دیگر، استولورو [۴۰](۱۹۸۴) خصومت (خشم) شدید و بدوی در موقعیت روانکاوی را به عنوان “عملکردی جبرانی در بازیابی احساس فوری همه توانی” توصیف کرده است (ص ۶۵۰). نیسون (۱۹۸۵) نیز به جنبههای مثبت و ارزشمند خشم به عنوان یک موضع فعال که “ممکن است برای بسیاری از مردم در مبارزه آنها برای بقا ضروری باشد” اشاره کرده (ص ۱۸۷) و به اصل معکوس کردن فعال تجربهی منفعل” جورج کلاین[۴۱] استناد کرده است (ص ۱۸۷). این مکانیسم تبدیل انفعال به فعال بودن، در افراد مستعد خشم خودشیفته (همچنین کوهات [۱۹۷۲] نیز به آن اشاره کرده است)، با مصرف مواد که من دارم راجع به آن صحبت میکنم، یعنی درمان فعال حالت شدید درماندگی مطابقت دارد.
در نهایت، ماهیت دائمی خطر از سرگیری مصرف مواد مخدر حتی در فرد معتادی که ترک کرده و معالجه شده است، یک واقعیت تقریباً جهانی و شناخته شدهی اعتیاد است. به عنوان مثال، این امر در عملیات بنیاد “الکلیهای گمنام” که از نیاز به الکل برای ایجاد یک سبک زندگی دائمی حرف میزند و درمانی را تجویز میکند که هیچ شرطی برای خاتمه ندارد، امری اساسی است (روزن،[۴۲] 1981). با این که موافق نیستم که نیاز به درمان باید دائمی باشد، اما شکی نیست که افراد معتاد دارای پتانسیل واپسروی دائمی هستند (دودس، ۱۹۸۸). این واقعیت یکی دیگر از روشهای ربط پیدا کردن اعتیاد به خشم خودشیفته است، طبق اظهارات کوهات: “… باید پذیرفت که … در پایان یک تحلیل عموماً موفق از یک اختلال شخصیت خودشیفته… بیمار باید آشکارا با این واقعیت روبرو شود که در وجود او تمایلی باقی مانده است به اینکه زمانی که انتظارات خودشیفتهی قدیمی و کهن او ناکام میمانند، او به طور موقت تحت سیطره خشم خودشیفته قرار بگیرد.”
میتوان نتیجه گرفت که همپوشانی قابل توجهی بین ویژگیهای اعتیاد و ویژگیهای خشم خودشیفتگی وجود دارد. به نظر من این به این دلیل است که یک جنبهی مرکزی اعتیاد، عملکرد آن به عنوان پاسخی به حساسیت خودشیفتگی به ناتوانی است که در آن اعتیاد دفاعی ترمیمی در برابر ناتوانی و همچنین تجلی خشم خودشیفتهای است که ایجاد میکند. نقش خشم خودشیفتگی به عنوان سائق ِ پشت بازیابی حس قدرت درونی، یکی از دلایل اصلی “اجبار بیامان و سرسخت”، ” بیتوجهی محض به محدودیتهای معقول” (کوهات، ۱۹۷۲) و از دست دادن استقلال ایگو است که مشخصه اعتیاد میباشد. هر یک از مواردی که قبلا توضیح داده شد، نقش خشم را در رفتار اعتیادآور نشان میدهد.
درمان
بر اساس این افکار، میتوان انتظار داشت که عناصر انتقال خودشیفته در درمان اختلالات اعتیادی حائز اهمیت باشد. قبلاً متذکر شدهام (دودس، ۱۹۸۸) که استفاده از الکلیهای گمنام و مفهوم اصلی آن از “نیروی برتر” را میتوان به عنوان نمونههایی از جستوجوی یک ابژه ایدهآلشده و یک ابژه انتقالی همه توان درک کرد که از قدرتهایش در ازای از دست دادن قدرتی که لازمهی ترک اعتیاد است، استفاده میشود. به همین ترتیب، درمانگر یا روانکاو نیز ممکن است به سرعت این ابژه خودشیفته ایده آلسازیشده را ایجاد کرده یا خود به عنوان آن ابژه تصور شود که این امر منجر به ترک سریع مواد مخدر میشود. در این موارد، بازگرداندن کنترلی که از طریق مصرف مواد مخدر حاصل شده بود حالا از طریق ادغام با ابژه ایدهآلسازیشدهای که قدرت و کنترل را تضمین میکند، حاصل میشود. با این حال، چنین استفادهای از ابژه، ظرفیتی است که عموماً در افراد معتاد یا افراد به طور کلی وجود ندارد و همانطور که در جایی دیگر توضیح دادم، وجود چنین ظرفیتی ممکن است آن دسته از بیمارانی که به سرعت ترک میکنند را از بیمارانی که این کار را نمیکنند، متمایز سازد (دودس، ۱۹۸۴). (و برخی از افراد معتاد مواد مخدر را ترک میکنند اما نمیتوانند عملکرد ابژه ایده آل شده را درونی کنند، بنابراین به حضور دائمی آن نیاز دارند، مثلا از طریق استفاده دائمی از الکلیهای گمنام [دودس ۱۹۸۴]). این پدیدههای انتقالی ممکن است به عنوان مبنایی برای یک “درمان” انتقالی با ترک زودهنگام مواد مخدر به کار روند. اما در درمان مستمر تحلیلی یا تحلیل محور، اهداف بینش و رشد ساختاری و همچنین یک حالت کمتر شکنندهی ترک مواد، مستلزم تفسیر فرآیندهای ناآگاهانهای است که زیربنای اعتیاد هستند.
خلاصه
در این مقاله، این دیدگاه را ارائه کردهام که رفتار اعتیادی از طریق کنترل و تنظیم حالت عاطفی فرد، به منظور دفع احساس درماندگی یا ناتوانی و ایجاد مجدد حس قدرت درونی به کار میرود. مسئله ناتوانی ذاتاً جنبهای از خودشیفتگی است و حوزهای است که به نظر میرسد افراد معتاد در آن آسیبپذیری خاصی دارند. چندین تصویر بالینی به طور مختصر ارائه شد.
این موضوع مطرح شد که این آسیبپذیری خودشیفتگی در اعتیاد از آنچه در شخصیتهای خودشیفته دیده میشود محدودتر است و ممکن است بر اساس این واقعیت که افراد معتاد دارای طیف نسبتاً وسیعی از سلامت عاطفی عمومی هستند، از هر سطحی از رشد روانی-جنسی ناشی شود. این دیدگاه با دیگر فرمولبندیهای روانکاوی و دیدگاههای نظری مرتبط، از جمله دیدگاههای مربوط به نقش خشم در حفظ انسجام درونی، عملکردهای خودمراقبتی ایگو، نقش اعتیاد در اختلالات عاطفی زمینهای و آسیبشناسی سوپرایگو و فرضیه خود درمانی ارتباط دارد.
اهمیت خشم خودشیفته در اعتیاد مورد بحث قرار گرفت. این از ماهیت پرخاشگرانهی سائق در اعتیاد برای بازگرداندن حس قدرتی که فرد احساس میکند مستحق آن است، ناشی میشود. من نقش خشم خودشیفته را در کمک به “اجبار بیامان”، “بیتوجهی به محدودیتهای معقول” (کوهات، ۱۹۷۲)، و از دست دادن استقلال ایگو که از ویژگیهای اعتیاد هستند، توصیف کردم.
در نهایت مسائل درمانی به اختصار مورد بررسی قرار گرفت. چندین نمونه که ایدههای پیشنهادی من را به کار بردهاند، در بخش مثالهای بالینی و بحث مربوط به یکی از مراجعان کریستال ارائه شد.
این مقاله با عنوان «Addiction, Helplessness, and Narcissistic Rage» در The Psychoanalytic Quarterlyمنتشر شده و توسط نسترن سیف ترجمه و در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Rage خشم شدید، غیظ
[۲] Lance Dodes
[۳] Defense deficit
[۴] Krystal & Raskin
[۵] Differentiation
[۶] Somatization
[۷] Verbalization
[۸] Khantzian
[۹] Milkman and Frosch
[۱۰] Wurmser
[۱۱] Self -medication
[۱۲] Pharmacological داروشناختی
[۱۳] Wider & Kaplan
[۱۴] Mack
[۱۵] Self -care
[۱۶] Kernberg
[۱۷] Kohut
[۱۸] Wolf
[۱۹] Grandiose self
[۲۰] Narcotic
[۲۱] Spruiell
[۲۲] Socarides & Stolorow
[۲۳] Catastrophic reaction
[۲۴] Claustrum لایه نازکی از ماده خاکستری که در روی سطح طرفی کپسول خارجی قرار دارد مربوط به پزشکی و مغز-
[۲۵] exhibitionistic narcissism
[۲۶] Disempowered
[۲۷] Sadistic grandiose self
[۲۸] Overwhelmed عمیقا منقلب، غرق در احساسی شدید
[۲۹] Psychosexual levels
[۳۰] Stolorow
[۳۱] Vengefulness
[۳۲] Self-maintenance
[۳۳] McDougall
[۳۴] Dis -affected بی محبت، سرد، ناراضی
[۳۵] Alexithymia (ناگویی هیجانی ناتوانی در شناسایی و توصیف هیجان)
[۳۶] Disillusionment
[۳۷] Zinberg
[۳۸] Murray
[۳۹] Nason
[۴۰] Stolorow
[۴۱] George Klein
[۴۲] Rosen
- 1.اعتیاد، درماندگی و خشم خودشیفته
- 2.استر بیک کیست؟
- 3.خوانش نامههایی از فروید
- 4.پیرامون یادگیری شناخت خویش
- 5.معرفی تیتروار مهمترین یافتههای زیگموند فروید
- 6.انواع روشهای رواندرمانی روانکاوانه
- 7.روش و محیط روانکاوی
- 8.نظریات روانکاوی از زمان فروید
- 9.رواندرمانی تحلیلی یا رواندرمانی روانکاوانه چیست؟
- 10.آیا روانکاوی برای من مناسب است؟
- 11.روانکاوی چیست؟