skip to Main Content
دل­‌مشغولی مادرانه­‌ی آغازین | دانلد وینیکات

دل­‌مشغولی مادرانه­‌ی آغازین | دانلد وینیکات

دل­‌مشغولی مادرانه­‌ی آغازین | دانلد وینیکات

دل­‌مشغولی مادرانه­‌ی آغازین | دانلد وینیکات

عنوان اصلی: Primary Maternal Preoccupation
نویسنده: دانلد وودز وینیکات
انتشار در: The Collected Works of D. W. Winnicott
تاریخ انتشار: ۱۹۵۶
تعداد کلمات: ۲۵۳۰ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۱۷ دقیقه
ترجمه: فاطمه امیری

دل­‌مشغولی مادرانه­‌ی آغازین

دانلد وودز وینیکات[۱]

مترجم: فاطمه امیری[۲]

این نوشته برگرفته از بحث منتشر شده در جلد نهم کتاب مطالعه­‌ی روان­کاوانه‌­ی کودک[۳]، با عنوان: «مسائل نِوروز نوزادی» است. مقالات متنوع خانم فروید در ارتباط با این بحث، گزاره­‌ی مهمی از تئوری روان­کاوی امروزی که مرتبط با نخستین مراحل زندگی نوزاد و شکل­‌گیری شخصیت نوزاد است را غنا بخشیده است.

مایلم که موضوع رابطه‌­ی بسیار اولیه‌­ی مادر–نوزاد را گسترش دهم، موضوعی که در ابتدا بیشترین اهمیت را داراست اما به تدریج در ارتباط با موضوع نوزاد به عنوان یک موجود مستقل، از نظر اهمیت در جایگاه دوم قرار می‌­گیرد.

در ابتدا لازم است که از گفته‌­ی خانم فروید تحت عنوان «تصورات غلط رایج[۴]» حمایت کنم. «ناامیدی‌­ها و ناکامی‌­ها از رابطه­‌ی مادر-کودک جداشدنی نیستند… انداختن مسئولیت نِوروز نوزادی به گردن کاستی‌­های مادر در مرحله­‌ی دهانی، چیزی بیش از تعمیمی ساده و گمراه‌­کننده نیست. تحلیل باید در جست­وجوی خود برای کشف دلایل نِوروز به کاوش بیشتر و عمیق­‌تر بپردازد». خانم فروید در این عبارات از دیدگاهی سخن می‌­گوید که روان­کاوان عموما به آن قائلند.

با وجود این، ما می­‌توانیم با درنظرگرفتن موقعیت مادر، مطالب بیشتری بیاموزیم. چیزی تحت عنوان «محیط» وجود دارد که اگر به اندازه­‌ی کافی خوب نباشد، رشد نوزاد را مخدوش می‌­کند، همان­طور که ممکن است محیطِ به اندازه‌­ی کافی خوبی وجود داشته باشد و نوزاد را قادر سازد در هر مرحله از رشد به ارضاها، اضطراب‌­ها و تعارضات درونی مناسب دست یابد.

خانم فروید یادآوری می‌­کند که ممکن است ما الگوی پیش­‌تناسلی[۵] را در قالب دو نفری درنظر بگیریم که به منظور دستیابی به امری -که به اختصار آن را «ارتباط هم­‌زیستی[۶]» می‌­نامیم (ماهلر، ۱۹۵۴)- به یکدیگر ملحق شده‌­اند. اغلب گفته شده که از لحاظ بیولوژیکی، مادرِ یک نوزاد شرطی می­‌شود تا دغدغه و مشغله‌­اش را به سمت­‌وسوی نیازهای کودک جهت دهد. به زبان ساده­‌تر مادر با نوزادش همانندسازی می­‌کند، همانندسازی­‌ای که –هم هشیار و هم عمیقا ناهشیار– است.

به نظر من لازم است این مفاهیم مختلف با یکدیگر پیوند یابند و مطالعه‌­ی مادر هم از مطالعه‌­ای صرفا بیولوژیکی مصون گردد. اصطلاح هم­‌زیستی، ما را از مقایسه‌­­ی رابطه‌­­ی مادر و نوزاد با نمونه‌­های متناظر آن (از لحاظ وابستگی متقابل فیزیکی) در زندگی حیوانات و گیاهان فراتر نمی‌­برد. اگر به این رابطه با دقتی که سزاوار آن است بنگریم، درخواهیم یافت که اصطلاح رابطه‌­ی هم‌زیستی ما را از نکات ظریفی که در برابر چشمانمان هستند غافل می‌­سازد.

ما درگیر تفاوت‌­های روا­­­ن­شناختی بسیار زیاد بین همانندسازی مادر با کودک از یک­‌سو و وابستگی نوزاد به مادر از سوی دیگر شده­‌ایم؛ اما این مورد دوم شامل همانندسازی نمی‌­شود، چرا که همانندسازی حالت پیچیده­‌ای است که در نخستین مراحل نوزادی امکان­‌پذیر نیست. خانم فروید نشان می‌­دهد که ما از آن مرحله‌­ی ناخوشایند تئوری روان­کاوی بسیار فراتر رفته‌­ایم که در آن به‌­گونه‌­ای صحبت می‌­کردیم که گویی زندگی برای نوزاد با تجربه‌­ی غریزی دهانی آغاز می‌­شود. در حال­‌حاضر به مطالعه­‌ی رشد اولیه و «خود» اولیه‌­ای[۷] می‌­پردازیم که اگر رشد به اندازه‌­ی کافی پیش رفته باشد می­‌تواند به جای مختل شدن توسط تجربیات اید، تقویت گردد.

خانم فروید با گسترش معنای اصطلاح «اتکایی[۸]» فروید می‌­گوید: «رابطه با مادر اگرچه اولین رابطه با یک انسان است اما اولین رابطه با محیط نیست. آنچه مقدم است مرحله‌­ی بدوی­‌تری است که در آن نه جهان اُبژه، بلکه نیازهای بدن و ارضا یا ناکامی­شان نقش تعیین­‌کننده­‌ای ایفا می‌­کنند».

ضمنا باور دارم که معرفی واژه‌­ی «نیاز[۹]» به جای «میل[۱۰]» در تئوری‌­پردازی ما نقش مهمی داشته است، اما ای­کاش خانم فروید در اینجا از واژه‌های «ارضا[۱۱]» و «ناکامی[۱۲]» استفاده نکرده بود. یک نیاز یا برآورده می‌­شود یا نمی‌­شود و تاثیرش مانند اثر ارضا یا ناکامیِ تکانه‌­ی اید نیست.

ارجاعی از گرینکر[۱۳] (۱۹۵۴) می­‌آورم درباره‌­ی چیزی که آن را نوعی «آرام یافتن[۱۴]“»توسط لذت‌­های ریتمیک می‌­نامد. در اینجا ما نمونه‌­ای از نیاز را می‌­بینیم که برآورده شده یا برآورده نشده، اما اگر بگوییم نوزادی که آرام نمی‌­شود در واقع دارد به یک ناکامی واکنش نشان می‌­دهد دچار کج‌­فهمی شده‌­ایم. مطمئنا خشم زیاد به عنوان نوعی انحراف رشدی در مرحله‌­ی آغازین وجود ندارد.

به هرحال به نظر می‌­رسد که در مطالعه‌­ی بیشتر کارکرد مادر در ابتدایی‌­ترین مرحله­‌ی رشد تعلل شده است و من مایلم نکات مختلفی را در کنار هم قرار داده و پیشنهادی برای بحث ارائه نمایم.

دل­‌مشغولی مادرانه­‌ی آغازین

تئوری من این است که در اولین مرحله‌­ی رشد ما با وضعیت بسیار خاصی از مادر روبرو هستیم. حالتی روان­شناختی که نامی تحت عنوان دل­‌مشغولی مادرانه‌­ی آغازین می‌­طلبد. به نظر من در ادبیات­مان یا دیگر گفتمان‌­ها، به شرایط روان­پزشکی بسیار خاص مادر در این دوره ارزش کافی داده نشده است. موارد زیر را در این‌­باره مطرح می‌­کنم:

این وضعیت خاص مادر به تدریج گسترش یافته و به حالتی از حساسیت شدت یافته در طول و به­ ویژه در اواخر بارداری تبدیل می‌­شود که تا چند هفته پس از تولد نوزاد نیز ادامه دارد. مادران، پس از بهبودی از این حالت، به راحتی قادر به یادآوری آن نیستند. حتی فراتر از این می­‌خواهم بگویم خاطره­‌ای که مادران از این وضعیت­شان دارند تمایل دارد که سرکوب شود.

این حالت سازمان‌­یافته (که در صورت عدم وجود بارداری، بیماری محسوب می‌­شود) را می‌­توان با حالتی از کناره‌­گیری[۱۵] یا حالت تجزیه‌­ای[۱۶] و یا گریز تجزیه‌­ای[۱۷] و یا حتی اختلالی در سطحی عمیق‌­تر مثل یک دوره‌­ی اسکیزوئیدی که در آن برخی جنبه­‌های شخصیت به طور موقت تحت­‌تاثیر بیماری قرار می‌­گیرند قیاس کرد. می‌­خواهم نامی مناسب برای این وضعیت بیابم و آن را به عنوان موضوعی مطرح کنم که باید در همه­‌ی ارجاعات به نخستین مراحل زندگی نوزاد مورد توجه قرار گیرد. به باور من درک عملکرد مادر در ابتدای زندگی نوزاد بدون در نظر گرفتن این­که او قادر باشد به این حالت از حساسیت شدت یافته – تقریباً یک بیماری- دست یابد و بر آن غلبه کند ممکن نیست. (من از کلمه­‌ی «بیماری» استفاده می‌­کنم چرا که یک زن باید سالم باشد تا هم این حالت را پیدا کند و هم مادامی که نوزاد او را رها می‌­سازد از آن بهبود یابد. اگر نوزاد بمیرد این حالتِ مادر به طور ناگهانی به عنوان بیماری ظهور می­‌کند. اما مادر این خطر را می‌­پذیرد).

در اصطلاح «فداکار[۱۸]» در عبارت «مادر فداکار معمولی» به این مسئله به طور ضمنی اشاره کرده­‌ام (وینیکات، ۱۹۴۹). مطمئنا زنان زیادی وجود دارند که از هر لحاظ مادر خوبی هستند و می­‌توانند زندگی مفید و غنی داشته باشند اما قادر نیستند به این «بیماری طبیعی» دست یابند، بیماری‌­ای که آن‌­ها را قادر می‌­سازد در مرحله‌­ی آغازین پس از تولد، خودشان را به شکل حساسی با نیازهای نوزاد تطبیق دهند یا برای یک نوزادشان می­‌توانند و برای دیگری نه. چنین زنانی نمی‌­توانند به قیمت کنار گذاشتن سایر علایق، به طور موقت و طبیعی دل­‌مشغول نوزاد خود شوند. ممکن است به نظر برسد که در برخی از این مادران «بهبودی سریع[۱۹]» رخ می‌­دهد. بعضی مادران مطمئنا دغدغه­‌های جایگزین مهمی دارند که آن‌ها را به آسانی رها نمی‌­کنند یا ممکن است نتوانند اجازه دهند این رهاسازی تا زمان تولد اولین فرزندان­شان اتفاق بیفتد. وقتی که یک زن دارای همانندسازی مردانه­‌ی قوی باشد دستیابی به این بخش از کارکرد مادرانه به میزان زیادی برایش دشوار خواهد شد چرا که رشک آلت سرکوب­‌شده‌­ی آن‌ها فضای کمی برای دل‌­مشغولی مادرانه‌­ی آغازین باقی می‌­گذارد.

نتیجه در عمل این­طور خواهد شد که این زنان که کودکی را متولد کرده­‌اند و فرصتی را در نخستین مرحله‌­ی رشد نوزاد از دست داده‌­اند، حالا با وظیفه‌­ی جبران آنچه که از دست‌­رفته روبرو شوند. آن‌ها یک دوره‌­ی طولانی پیش­رو خواهند داشت که در آن باید خود را با نیازهای کودکِ در حال رشد سازگار کنند و البته موفقیت‌­شان در التیام آسیب‌­های اولیه، قطعی نیست. آن­‌ها به جای این­که اثر خوب دل‌­مشغولی موقتی آغازین را بدیهی تلقی کنند، در نیاز کودک به درمان، به عبارت دیگر یک دوره‌­ی طولانی سازگاری با  نیاز یا لوس کردن او درگیر می‌­شوند. این مادران به جای والد بودن، می‌­خواهند درمان کنند.

کانر (۱۹۴۳)، لورتا بندر (۱۹۴۷) و دیگرانی که تلاش کرده‌­اند مادری را که مستعد پرورش «کودک اوتیستیک» است توصیف کنند به پدیده‌­ی مشابهی اشاره کرده­‌اند (کرک، ۱۹۵۱؛ ماهلر، ۱۹۵۴)

در اینجا می‌­توان وظیفه‌­ی مادر در جبران ناتوانیِ گذشته‌­ی خود و وظیفه‌­ی جامعه­‌ای که (گاهی موفقیت‌آمیز) سعی می‌­کند کودک محروم را از حالتی ضداجتماعی به سمت همانندسازی اجتماعی بکشاند را با هم مقایسه کرد. این کار مادر (و یا جامعه) فشار بزرگی را به کودک تحمیل می‌­کند زیرا تغییر به آسانی حاصل نمی‌­شود. این وظیفه متعلق به دوره‌­ی قبل بوده یعنی دوره­ای که نوزاد به عنوان یک فرد در حال شکل‌­گیری بود.

اگر این تئوری درباره‌­ی وضعیت خاص مادرِ طبیعی و بهبودی‌­اش از آن را بپذیریم، می­‌توانیم وضعیت متناظر نوزاد را از نزدیک‌­تر بررسی کنیم:

نوزاد:

یک سرشت[۲۰] دارد.

دارای تمایلات رشدی درونی است («ناحیه­‌ی خالی از تعارض[۲۱] در ایگو»).

قدرت تحرک و حساسیت دارد.

و همینطور دارای غرایزی است که در گرایش رشدی دخیل هستند، با تغییر منطقه‌­ی تسلط[۲۲].

مادری که این  حالت -که من آن را «دل‌­مشغولی مادرانه‌­ی آغازین» نامیده­‌ام– را بپروراند، زمینه‌­ای فراهم می‌­سازد تا سرشت نوزاد آشکار شود، تمایلات رشدی تظاهر یابند، نوزاد حرکت خودانگیخته را تجربه کند و دارای احساسات متناسب با این مرحله‌­ی ابتدایی زندگی گردد. نیازی نیست که در اینجا به زندگی غریزی اشاره شود چون آنچه که درباره‌­ش صحبت می‌­کنم قبل از ایجاد الگوهای غریزه آغاز شده است.

تلاش کردم تا این موضوع را به زبان خودم بیان کنم و بگویم که اگر مادر انطباق به اندازه‌­ی کافی خوبی با نیاز (نوزاد) فراهم سازد، مسیر زندگی نوزاد به میزان بسیار کمی توسط واکنش­‌ها به ضربه[۲۳] مختل می­‌شود (طبیعتا این واکنش‌­ها به ضربه هستند که مهم­‌اند نه خود ضربه­‌ها). کاستی‌­های مادرانه، وجوهی از واکنش به ضربه را شکل می‌­دهد که این واکنش‌­ها «بودنِ ادامه­‌دار[۲۴]» نوزاد را دچار وقفه می‌­سازد. افراط در این واکنش، موجب ناکامی نمی‌­شود بلکه تهدید به نابودی را ایجاد می‌­کند. در نگاه من، این امر اضطرابی بدوی و بسیار واقعی را شکل می‌­دهد، که به زمانی بسیار پیش­تر از هرگونه اضطرابی که کلمه‌ی مرگ را در توصیف خود بگنجاند، بر می­‌گردد.

به عبارت دیگر پایه و اساس شکل­‌گیری ایگو در بسندگی «بودن ادامه‌­دار»ی است که در اثر واکنش‌­ها به ضربه قطع نشده باشد. بسندگی «بودن ادامه‌­دار» در ابتدا تنها در صورتی ممکن است که مادر در این حالتی باشد که من پیشنهاد می‌­کنم. این حالت که مادر سالم در نزدیک به پایان بارداری­‌اش و همچنین یک دوره‌­ی چند هفته‌­ای پس از زایمان آن را تجربه می‌­کند، امری بسیار واقعی است.

فقط اگر مادر به این روشی که توصیف کردم حساس شده باشد قادر می‌­شود که خودش را در جای نوزادش احساس کرده و بنابراین نیازهای نوزاد را برآورده سازد. این نیازها در ابتدا نیازهای بدنی هستند اما به تدریج تبدیل به نیازهای ایگویی می­‌شوند، همانطور که یک شناختی از روان از دل گسترش خیالیِ تجربه‌­ی فیزیکی پدید می‌­آید.

بین مادر و کودک یک رابطه‌­مندی ایگو[۲۵] شکل می­‌گیرد که مادر از آن بهبود می­‌یابد و نوزاد در نتیجه‌­ی آن قادر می‌­شود، نهایتا ایده‌­ی یک شخص را از مادر به دست آورد. از این منظر شناسایی مادر به عنوان یک فرد، به شکلی مثبت، به طور طبیعی و نه از تجربه­‌ی مادر به عنوان نماد ناکامی حاصل می‌­شود. شکست مادر در انطباق با نوزاد در مرحله­‌ی آغازین، چیزی جز نابودی «خود» نوزاد به همراه نخواهد داشت.

آنچه مادر به خوبی انجام می‌­دهد در این مرحله توسط نوزاد درک نمی‌­شود. طبق تئوری من این موضوع یک واقعیت است. شکست‌­های مادر به عنوان شکست‌­های مادرانه احساس نمی‌­شود بلکه به عنوان تهدیدهایی برای هستی «خودِ» شخصی[۲۶] نوزاد حس می‌­گردد.

بنابراین بر اساس این ملاحظات، شکل­‌گیری اولیه‌­ی ایگو خاموش می­‌شود. اولین سازماندهی ایگو از تجربه‌­ی تهدیدهای نابودی[۲۷] نشات می‌­گیرد، تهدیدهایی که منجر به نابودی نمی‌­شوند و بارها و بارها بهبودی از آن‌ها حاصل می­‌گردد. اطمینان از بهبودی از چنین تجربیاتی آغاز شده و به شکل‌­گیری ایگو و توانایی ایگو برای مقابله‌­ی با ناکامی منجر می‌­شود.

امیدوارم قابل درک باشد که چگونه این تئوری به موضوع شناخت مادر به عنوان یک مادر ناکام‌­کننده توسط نوزاد کمک می‌­کند. این موضوع در مرحله‌­ی بعدی رخ می‌­دهد نه در این مرحله­‌ی ابتدایی. در ابتدا مادر به عنوان یک مادر شکست خورده ادراک نمی‌­شود. در واقع تشخیص وابستگی مطلق به مادر و ظرفیت او برای دل‌­مشغولی مادرانه‌­ی آغازین، یا هر آنچه که نامش باشد، امری است که پیچیدگی زیادی دارد و به مرحله­‌ای متعلق است که بزرگسالان به آن دست نمی‌­یابند. شکست در تشخیص وابستگی مطلق اولیه، به ترس از زنانگی[۲۸] می­‌انجامد که هم در زنان و هم در مردان شاهدش هستیم (وینیکات، ۱۹۵۰، 1957a).

حالا می‌­توانیم بگوییم که چرا فکر می‌­کنیم مادرِ نوزاد، مناسب‌­ترین فرد برای مراقبت از اوست. این مادر است که می‌­تواند بدون بیمار بودن به این حالت ویژه‌­ی دل‌­مشغولی مادرانه‌­ی آغازین برسد. اما هم­چنین یک مادرخوانده یا هر زنی که بتواند به معنای «دل­‌مشغولی مادرانه‌­ی آغازین» بیمار شود، ممکن است در جایگاهی قرار گیرد که بتواند به دلیل داشتن ظرفیت‌­هایی برای همانندسازی با نوزاد به خوبی با او تطبیق یابد

براساس این تئوری تامین محیط به اندازه‌­ی کافی خوب در مرحله‌­­ی ابتدایی رشد، این امکان را به کودک می‌­دهد که وجود داشته باشد، تجربه کسب کند، یک ایگوی شخصی بسازد، بر غرایزش سوار شود و با دشواری‌­های ذاتی زندگی رویارو گردد. مجموع این­‌ها هنگامی برای نوزاد واقعی احساس می­‌شود که بتواند «خود»ی داشته باشد که در نهایت قادر شده خودش را قربانی سازد و حتی بمیرد. از طرف دیگر، بدون تامین محیط اولیه‌­ی به اندازه­ی کافی خوب، چنین خودی که قادر به مردن است هرگز رشد نمی‌­یابد. احساس واقعی بودن وجود نخواهد داشت و اگر هیچ آشفتگی‌ای در محیط نباشد، احساس نهایی پوچی خواهد بود. به دشواری­‌های ذاتی زندگی نمی‌­توان غلبه کرد چه رسد به دست­یابی به رضایتمندی­‌ها. اگر آشفتگی وجود نداشته باشد خودی کاذب[۲۹] ظهور می‌­کند که خود واقعی[۳۰] را پنهان می‌­سازد، با خواسته‌­های محیط منطبق می­‌شود، به محرک‌­ها واکنش نشان می‌­دهد و صرفا بر اساس غرایز عمل می‌­کند، اما چنین خودی دوام نخواهد داشت.

با این تئوری، مشاهده خواهد شد که عوامل سرشتی، اغلب در حالت عادی­‌ای که محیط با نوزاد تطبیق داشته باشد نمایان می‌­شوند. در مقابل هنگامی که در مرحله‌­ی اولیه، شکست اتفاق بیفتد نوزاد درگیر مکانیسم‌­های دفاعی ابتدایی (خود کاذب) که متعلق به تهدید نابودی است شده و عناصر سرشتی تحت‌­الشعاع قرار می‌­گیرند (مگر اینکه به شکل فیزیکی متجلی شوند).

در اینجا لازم است که از موضوع بسط­­‌نیافته‌­­ی درون‌­فکنی الگوهای بیماریِ مادر توسط نوزاد عبور کنیم. اگرچه که این موضوع برای در نظر گرفتن عامل محیطی در مراحل بعدیِ پس از مرحله‌­ی اولیه‌­ی وابستگی مطلق، بسیار حائز اهمیت است

در بازسازی رشد اولیه‌­ی یک نوزاد، صحبت از غرایز بی‌­فایده است، مگر بر اساس رشد ایگو، که نقطه‌­ی عطف و موضوع تعیین کننده‌­ای است:

پختگی ایگو- تجربیات غریزی ایگو را تقویت می‌­کند.

ناپختگی ایگو- تجربیات غریزی ایگو را مختل می‌­سازد.

ایگو در اینجا به معنی مجموعه‌­ای از تجربیات است. خود فرد به عنوان یک مجموعه از تجربیات ایستا، حرکت خودانگیخته[۳۱]، احساس، بازگشت از فعالیت به استراحت و ایجاد تدریجی ظرفیتِ انتظار برای بهبودی از نابودی‌­ها آغاز می‌­شود؛ نابودی‌­هایی که نتیجه‌­ی واکنش به ضربه­‌ی محیطی هستند. به همین دلیل فرد نیاز دارد که از یک  محیط ویژه و خاص شروع کند، محیطی که من در اینجا از آن تحت عنوان دل‌­مشغولی مادرانه‌­ی آغازین یاد کردم

این مقاله با عنوان «Primary Maternal Preoccupation» در The Collected Works of D. W. Winnicott منتشر شده و توسط فاطمه امیری ترجمه و در تاریخ ۱۴ دی ۱۴۰۰ در  بخش آموزش وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.

[۱] Donald Woods Winnicott

[۲] عضو گروه فرویدی تهران

[۳] Psychoanalytic Study of the Child

[۴] current misconceptions

[۵] pregenital

[۶] homeostatic equilibrium

[۷] early self

[۸] anaclitic

[۹] need

[۱۰] desire

[۱۱] satisfaction

[۱۲] frustration

[۱۳] Greenacre

[۱۴] julling

[۱۵] withdrawn state

[۱۶] dissociated state

[۱۷] fugue

[۱۸] devoted

[۱۹] flight to sanity

[۲۰] constitution

[۲۱] conflict-free area

[۲۲] zone-dominance

[۲۳] reactions to impingement

[۲۴] going on being

[۲۵] ego-relatedness

[۲۶] personal self-existence

[۲۷] threats of annihilation

[۲۸] woman

[۲۹] false self

[۳۰] true self

[۳۱] spontaneous motility

مجموعه مقالات دانلد وینیکات
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search