بارداری روانکاو
تعداد روز افزونی از زنان که به دنبال مشاغل مستقل هستند، اغلب فرزندآوری را تا زمانی که به موفقیت حرفهای دست یابند به تعویق میاندازند. نتیجهی چنین روندی افزایش میزان مواجهه آنالیزانها با پدیدهی آنالیست باردار است. پیشینهی مطالعات دربارهی تاثیرات بارداری درمانگر اگرچه اندک، اما آموزنده است. این مطالعات بر واکنشهای انتقالی غالب در بیماران، چالشهای ویژه مربوط به سازگاری درمانگر و سرمایهها و مسئولیتهای ذاتی مربوط به از دست رفتن ظرفیت درمانگر برای نزدیک شدن به «صفحه خالی»[۱] متمرکز شده است. بیشتر این مطالعات مربوط به بیمارستان و کلینیک و نه لزوماً درمان تحلیلی بلند مدت برای بیماران سرپایی است.
من در طی دوران فعالیت حرفهای خود در مطب شخصی، دوبار زایمان کردهام. هر بار تا موعد زایمان مشغول به کار بوده و پس از آن به مدت شش هفته در مرخصی به سر بردهام. برخی از بیمارانم یکی از بارداریهایام را و برخی از آنها هر دو بارداری مرا تحمل کردهاند. از آنجا که احتمالاً تعداد روز افزونی از آنالیستهای زن به انتخابی مشابه من دست خواهند زد تا حرفهی درمانی خود را همزمان با مسئولیتهای مادری بیوقفه ادامه دهند، مایلم تا نکاتی بر آنچه پیشتر دربارهی بارداری درمانگر گفته شدهاست، اضافه کنم.
نخست در باب واکنشهای انتقالی: من با سه موضوع تکرار شونده مواجه شدهام که پیش از این، بحث دربارهی آنها را در جایی دیگر ندیدهام (نویسندگان قبلی به درستی به مسائل ادیپالی اشاره کردهاند که بر اثر شواهد گریزناپذیر سکسوالیته آنالیست، موضوعهای مربوط به رقابت همشیرها، واپسروی ناگهانی به انتقال مادرانه آغازین، اضطرابهای جدایی و طرد و فانتزیهای تولد دوباره بر اثر همانندسازی با نوزاد، رخ داده است).
حمایتگری.
آنالیست باید مراقب این امکان باشد که بیماران در حال بازداری احساسات یا فانتزیهایی هستند که تهدیدآمیز تجربه میشوند؛ علیالخصوص احساساتی که خشم و وابستگی را در برمیگیرد. این بدان علت است که آنها تصور میکنند در این زمان حساس، فشار مضاعفی بر آنالیست وارد میکنند. این حمایتگری را پیشتر به انکار و فرافکنی منسوب میکردند. با اینهمه، توجه من به منابع بیشتری از این نگرش تقریباً جهان شمول جلب شد. تداعیهای مربوط به احساس بازداری در آنالیزانها معمولاً خاطراتی از مادرانشان را برمیانگیزد که همشیر بعدی را در شکم دارند، بیش از این قادر به بغل کردن ایشان یا خم شدن برای بازی یا دربرگرفتن آنها بر روی زانو نیستند. کار کردن با این خاطرات، تاثر انگیز و ثمر بخش است.
با اینحال این امکان وجود دارد که تلقیهای بیمار به طور قابل توجهی صحیح باشد: سه ماههی آخر بارداری آنالیست مناسبترین زمان برای مواجه شدن با مطالبات واپسروی شدید در مراجعش نیست. همدستی و تبانی انتقال -انتقال متقابل که مبتنی بر آرزوهایی مشترک برای اجتناب از تجربهی ناکامی در آنالیست است به سادگی برقرار میشود که ریسکهای مرتبطی را به همراه دارد: احساسات بیمار به صورت خود تخربیگرانه و احساسات آنالیست به شیوهای که بدترین ترسهای بیمار را (برای مثال فراموش کردن یک جلسه را) تایید میکند، به کنش درمیآیند.
چنین دریافتهام که به جز در مورد بیمارانی که به طور غیر معمول سالم هستند، تمرکز بر خصومت بیش از واکاوی موضوعهای جنسی حول بارداری مفید است. با خشم بیمار میتوان در دو سطح انتقال و واقعیت برخورد کرد. مثالی در مورد واقعیت میتواند شامل همدلی آنالیست با این فکر واقعبینانهی بیمار باشد که به خاطر شرایط پیچیده و یا زایمان زود هنگام، در هر زمانی پیش از تعطیلات برنامهریزی شده از سوی درمانگر، وقفهای غیر منتظره در درمان رخ دهد. احتمالاً در هیچ موقعیت دیگری در درمان تحلیلی دسترسیپذیری واقعی درمانگر با این حد از اما و اگر همراه نیست و از این رو در کسانی که به او تکیه کردهاند، منبع موجهی از اضطراب و خشم ایجاد میکند.
آرزو/ ترس از اینکه آنالیست ناگهان در میانه جلسه دچار درد زایمان شود:
فانتزیهای بیماران از این اتفاق عموماً بسیار دراماتیک است. این فانتزیها همچنین افسانههای کهنه فرهنگی را دربارهی به دنیا آوردن نوزاد فاش میکند (بیشترین چیزی که من در اینباره کشف کردهام تصوری است که در دههی ۱۹۵۰ در غرب بال و پر گرفته بود که با آغاز درد زایمان، مردم فریاد زنان به دور و اطراف میدویدند: «آب را بجوشانید! پارچهها را استریل کنید! دیگر خیلی دیر شده تا به دکتر در هیستینگز[۲] برسیم!»). از دیگر فانتزیهای بسیار مربوط به این موقعیت، سناریوی نجاتبخشی و معکوس شدن نقش است که طی آن بیمار قهرمانانه آنالیست درمانده را که به شکل رقتانگیزی سپاسگزار است به بیمارستان میرساند. لازم به گفتن نیست که موضوعهای جنسی و پرخاشگرانه در چنین فانتزیهای معمولی فرصت درمانی طلایی را به دست میدهد.
سختیهای ویژهی بیماران آشفتهتر در مواجهه با دومین بارداری آنالیست.
این نکته مرا بسیار شگفتزده کرد که بیماران مرزی و سایکوتیک، به مراتب با سختی بیشتری با بارداری دوم من سازگار میشدند تا با نخستین بارداریام. این مساله به مرور برای من و ایشان اینگونه قابل توضیح شد که آنها ناهشیارانه با نخستین نوزاد همانندسازی کرده بودند. گویی آنها نوعی مادری ضمنی و نمادین را از سمت من دریافت میکردند و در این حالت نوزاد دوم ]در ذهن آنها[ به صورت همشیر جا به جا شده بازنمایی میشد. خشم غلیظ این بیماران که خود را به شکل اظهار نظرهای تحریکآمیزی چون «یک بچه بس نبود؟» و «تا به حال چیزی دربارهی جلوگیری از بارداری به گوشات خورده؟» نشان میداد، مقدم بر چنین کشفیاتی بود.
مبحث درمانی دیگر به انتظارهای بیماران دربارهی از سرگیری رواندرمانی پس از زایمان مربوط است. آن دسته از بیماران مرزی، به شدت نارسیستیک و یا آنها که به نوعی دیگر عمیقا آشفتهاند میتوانند از آماده شدن برای اضطرابهای این دوران بسیار بهره ببرند. علیالخصوص در طول مرحله پرستاری که درمانگر بنا بر نیازهای نوزاد لازم است برنامه اصلی خود را به شدت تغییر دهد و در دقایق آخر از بیماران بخواهد تا وقت ملاقاتشان را عوض کنند و یا گاه به گاه جلسات را پس از یک پیغام کوتاه و صریح لغو کند. آنالیست باردار ممکن است وسوسه شود تا به مضطربترین بیماران (و نیز خودش) اطمینان دهد که شرایط بلافاصله پس از از سرگیری درمان «به حالت عادی بازخواهد گشت» اما چنین قول دادنی بالقوه همانقدر گمراه کننده است که به کودکی بگوییم با ورود نوزاد جدید او هیچ توجهی را از دست نخواهد داد. حرفهی روانکاوی، زنان جاهطلبی را به خود جذب میکند که میخواهند مادرانگی و کار خود را به هیچ وقفهای در هم ادغام کنند اما واقعیت تنظیماتی را میطلبد که هم بیماران و هم آنالیست بتوانند از پیشبینی کردن بهره ببرند. خوشبختانه چنین دریافتهام مادامی که با احساسات مربوطه صادقانه مواجه شوند، این مرحله که طی آن دو طرف لازم است به طور غیر معمولی انعطافپذیر باشند، به رشد بیشتر و نه بنبست -نتیجهای که ابتدا از آن میترسیدم- منتهی میشود.
در آخر، روانکاوی سهم بالقوهای در برابریطلبی زنان و مردان برای ادغام خلاقانهی فضای شخصی و حرفهای دارد. علیرغم حملههایی که فمنیستها بر میراث ما از زمان فروید وارد کردهاند -که برخی از آنها به طور غمانگیزی درست هستند- روانکاوی تنها حرفهای است که من میشناسم که از ابتدای آن زنان درمانگر و نظریهپرداز به اندازهی مردان مورد احترام بودهاند. در میان ارزشهای نهفته اما پرقدرت روانکاوی، گرامیداشت فضیلتهایی به چشم میخورد که به طور سنتی مربوط به زنانگی بودهاند (و از همین رو در جوامع جنسیت زده به صورت سنتی تحقیر شدهاند). فضیلتهایی چون پرورش، بیان هیجانی، حساسیت بین فردی، همدلی، صبر، شهود و…. به علاوه روانکاوی کردن در مطب خصوصی بر خلاف سایر مشاغل، بیشترین انعطاف را در رابطه با زمانبندی تعهدات حرفهای ممکن میکند و فرصت ویژهای در اختیار درمانگران هر دو جنس برای درگیر شدن با پرورش فرزند قرار میدهد. بر این اساس نه تنها روانکاوان با توجه به اثرات سودمند [این انعطاف] بر نقشهای ما در داخل و بیرون از دفتر کار، امکاناتی برای زندگی غنیتر و متنوعتر در اختیار دارند، به علاوه ما این شانس را داریم که تا حدودی رهبری لازم را در جامعهای به دست گیریم که همعصران ما در حال دست و پنجه نرم کردن با موانع بزرگ برای رسیدن به ادغام ایدهآل کلاسیک فرویدی -عشق و کار- هستند.
این مقاله با عنوان «PREGNANCY IN THE ANALYST» در نشریهی The American lournal of Psychoanalysis منتشر شده و در تاریخ ۹۷/۰۲/۲۹ توسط مریم وحیدمنش ترجمه و در بخش مجلهی وبسایت گروه روانکاوی تداعی ترجمه شده است. |
[۱] blank screen
[۲] Hastings