
یادداشتهایی در باب حافظه و میل

یادداشتهایی در باب حافظه و میل
این یادداشتها برای اولین بار در سال ۱۹۶۷ در جلسهی روانکاوی، ۳-۲:۲۷۲، ۸۰-۲۷۹ منتشر شدند. چندین تحلیلگر در این بحث شرکت کردند، اما تنها نوشتههای بییان دوباره چاپ شدهاند.
حافظه همیشه به عنوان ثبتکنندهی واقعیت گمراهکننده است چرا که همیشه تحت تاثیر نیروهای ناخودآگاه تحریف میشود. امیال، در غیابِ ذهن هنگامی که مشاهده[۱] ضروری است، با عملکرد قضاوت تداخل پیدا میکنند. امیال از طریق انتخاب و سرکوبِ دادههای مورد قضاوت، قضاوت را تحریف میکنند.
حافظه و میل آن جنبههایی از ذهن را به کار میگیرند و تشدید میکنند که ناشی از تجربهی حسانی[۲] باشند. بنابراین آنها ظرفیتِ ناشی از تأثیرات حسانی و طراحی شده برای خدمت به برداشتهای حسانی را ارتقاء میدهند. آنها به ترتیب با تأثیرات حسانیِ آنچه که قرار است اتفاق بیفتد و آنچه که هنوز اتفاق نیفتاده است، در ارتباط هستند.
«مشاهدهی» روانکاوانه به آنچه که اتفاق افتاده است و آنچه که قرار است اتفاق بیفتد توجهی ندارد، بلکه به آنچه که در حال اتفاق افتادن است میپردازد. علاوه بر این، به تأثیراتِ حسانی یا اُبژههای حسانی[۳] نیز نمیپردازد. هر روانکاوی افسردگی، اضطراب، ترس و سایر جنبههای واقعیتِ روانی را میشناسد، چه آن جنبهها نامگذاری شده باشند یا بتوان آنها را نامگذاری نمود یا اینکه نتوان نامی بر آنها نهاد. اینها دنیای واقعیِ روانکاو هستند. او در واقعیتِ آن هیچ شکی ندارد. با این حال، به عنوان مثال اضطراب، شکل، بو، یا طعمی ندارد؛ آگاهی از مشایعت حسانیِ تجربهی هیجانی[۴]، مانعی برای شهودِ روانکاو از واقعیتی است که باید با آن یکی باشد.
هر جلسهای که روانکاو در آن شرکت میکند، نباید هیچ سابقه و آیندهای داشته باشد. هرآنچه که در مورد بیمار «شناختهشده» باشد، نتیجهی دیگری نخواهد داشت: یا کاذب است یا بیربط. اگر برای بیمار و روانکاو «شناختهشده» باشد، منسوخ است. اگر برای یکی «شناختهشده» باشد و برای دیگری نباشد، یک مکانیسم دفاعی یا عنصر شبکهی[۵] مربوط به دستهی ۲ (بییان، ۱۹۶۳، ۱۹۶۵) در حال فعالیت است. تنها نکتهی مهم در هر جلسه امر «ناشناخته»[۶] است. هیچ چیز نباید مانع شهود این موضوع شود.
در هر جلسه، تکامل[۷] اتفاق میافتد. از دل تاریکی و بیشکلی، چیزی پدید مییابد. این تکامل میتواند شباهت ظاهری با حافظه داشته باشد، اما هنگامی که تجربه شد دیگر هرگز با حافظه درآمیخته نمیشود. این تکامل، کیفیتی از حضورِ کامل یا غیابِ بی حساب و ناگهانیاش را با رؤیاها تقسیم میکند. این تکامل همان چیزی است که روانکاو باید آمادهی تفسیر آن باشد.
برای انجام این کار او باید به افکارش نظم دهد. اولین و مهمتر چیز این است که، همانطور که هر روانکاو میداند، او باید تا حد امکان تحلیلی دقیق داشته باشد؛ چیزی که گفته نشده باشد، باید با دیدهی تردید نگریسته شود. دوم اینکه، او باید اجتناب هشیارانه از حافظه را در خود پرورش دهد. یادداشتها باید محدود به موضوعات قابل ثبت باشد، برنامهی تعیین وقت ملاقات نمونهای بارز است.
از قوانین زیر پیروی کنید:
۱. حافظه: جلساتِ گذشته را به خاطر نیاورید. هر چه انگیزه برای «یادآوری» آنچه که گفته شده یا انجام شده بیشتر باشد، مقاومت در برابر به خاطر آوردن نیز بیشتر میشود. این انگیزه میتواند خودش را به صورت آرزو برای به خاطر آوردن اتفاقی که رخ داده است نشان دهد، زیرا به نظر میرسد که یک بحران احساسی را تشدید کرده است: به هیچ بحرانی نباید امکان نقض این قانون را داد. نباید اجازه داد که رویدادهای مفروضْ ذهن را به خود مشغول کنند. در غیر اینصورت، دقیقاً زمانی که میتوان تکامل حاصل از جلسه را مشاهده نمود –در حین اتفاق افتادناش– مشاهده نخواهد شد.
۲. امیال: روانکاو میتواند با جلوگیری از هر گونه تمایلی برای نزدیک شدن به پایان جلسه (یا هفته یا ترم) کارش را شروع کند. نباید به میل برای نتیجه گرفتن، «درمان»، یا حتی درک کردن اجازهی پیشروی داد.
این قوانین نه تنها در طی جلسات، بلکه همیشه باید رعایت شوند. با گذشت زمان، روانکاو از فشار خاطرات و امیال بیشتر آگاه میشود و مهارت بیشتری در اجتناب از آنها پیدا میکند.
اگر این نظم رعایت شود، در ابتدا شاهدِ افزایشِ اضطراب در روانکاو خواهیم بود، اما نباید در حفظ این قوانین تداخلی ایجاد شود. این رویه باید به یکباره آغاز شود و به هر بهانهای کنار گذاشته نشود.
الگوی تحلیل تغییر خواهد کرد. به طور کلی، به نظر نمیرسد که بیمار در یک بازهی زمانی رشد کند، اما هر جلسه به خودی خود کامل خواهد بود. «پیشرفت[۸]» از طریق افزایشِ تعداد و تنوعِ حالات، ایدهها، و رفتارهای مشاهده شده در هر جلسه اندازهگیری خواهد شد. با تکرار مطالبی که باید ناپدید شوند، انسداد و گیرِ جلسات کمتر خواهد شد و در نتیجه سرعت هر جلسه بیشتر میشود.
باید هدف روانکاو دستیابی به یک حالت ذهنی باشد، به طوری که در هر جلسه احساس کند بیمار را قبلاً ندیده است. اگر احساس کند او را دیده است، در حال درمانِ یک بیمارِ اشتباه است.
این رویکرد بسیار نافذ است. بنابراین، هدفِ روانکاو باید حذف دائمی حافظه و میل باشد و اگر در ابتدا نتایجْ نگرانکننده به نظر برسند، نباید خیلی آشفته و ناراحت شود. او به این روش عادت خواهد کرد و با ایجاد تکنیک روانتحلیلی خاص خودش تسلی خواهد یافت، تکنیکی که بر مبنای شهودِ تکاملی استوار است و نه بر مبنای تجربیات متغیری که به طور ناقص به یاد آورده میشوند، و به سرعت جایشان را نه به تجربه، بلکه به زوال تواناییهای ذهنی از لحاظ عصبشناختی[۹] میدهند. جلسه در حال تکاملِ غیرقابل تردید است و شهود در آن ضایع نمیشود. اگر فرصتی داده شود زودهنگام آغاز میشود و دیر دستخوش تباهی میگردد.
آنچه که در بالا ذکر شد، گزارشی مختصر از نحوهی عمل کردن به احکام توصیه شده است. هر روانکاوی میتواند مفاهیم نظری را برای خودش درک کند. تفسیرهای او باید هم برای خودش و هم برای بیمارش معتبر و متقاعدکننده باشند، زیرا آنها از تجربهی احساسی با یک فرد خاص به دست میآیند، نه اینکه از نظریههای کلی که به طور ناقص «به خاطر سپرده شدهاند».
پاسخ به برخی شبهات
شرکتکنندگان در مباحثِ «یادداشتهای من در مورد حافظه و میل» به روشنسازی این مطلب کمک کردند که برخی از سردرگمیها ناشی از ابهام عباراتی مانند «حافظه» و «میل» است. من میدانم که اگر بتوانم بین دو پدیدهی متفاوت که معمولاً و بدون تمایزگذاری «حافظه» خوانده میشوند تمایز قائل شوم، کمککننده خواهد بود. سعی کردم اینکار را بدین صورت انجام دهم که یکی را «تکامل» بنامم، که منظورم تجربهی برخی ایدهها یا اثرات تصویری[۱۰] است که به صورت ناخواسته و به شکل یک کلیت در ذهن شناور هستند. از اینرو میخواهم آن را از ایدههایی که در پاسخ به یک تلاش ژرفنگر و آگاهانه جهت یادآوری خودشان را عرضه میکنند، و عبارت «حافظه» را برای آن اختصاص میدهم، متمایز کنم. من عمدتاً «حافظه» را با تأثرات حسانی در ارتباط میدانم: «تکامل» را بر اساس تجربهای میدانم که هیچگونه زمینهی حسانی ندارد، اما با اصطلاحاتی بیان میشود که برگرفته از زبانِ تجربهی حسانیت است. به عنوان مثال، من «میبینم»، به این معنی است که من «از طریق یک واسطهی تأثیر بصری» شهود میکنم.
«میل» نباید متمایز از «حافظه» باشد، زیرا ترجیح میدهم که این اصطلاحات نمایانگر یک پدیده باشند که لبریز از هر دو است. سعی کردم این مطلب را اینگونه بیان کنم که «حافظه» زمان گذشتهی «میل»، و «پیشبینی» زمانِ آیندهی آن است.
این فرضیههای قطعی ارزش محدودی دارند، و پیشنهاد میکنم که هر روانکاوی باید تصمیم خودش را بگیرد تا از طریق آزمایشات ساده دریابد این اصطلاحات نمایانگر چه چیزی هستند. به عنوان مثال، او باید خودش را به گونهای تربیت کند تا از فکر کردن به پایان جلسه، هفته، یا ترم جلوگیری کند (از قبل برای پایان جلسه در زمان مناسب به عنوان یک امر اداری تدارک دیده باشد)، هنگامی که بدون عجله این کار را به مدت کافی انجام داد، در مورد آنچه که «حافظه» و «میل» مینامد، تصمیم بگیرد. با انجام اینکار او میتواند به مرحلهی بعدیِ گسترشِ سرکوبِ تجربهای که از این طریق به دست آمده است، ادامه دهد. من باید به روانکاوان هشدار دهم که فکر نمیکنم آنها باید این رویه را با عجله یا بدون گفتگو با روانکاوانِ دیگر گسترش دهند، آنها باید جای قدمهایشان را قبل از برداشتن قدم بعدی محکم کنند.
به نظر من این رویکرد به حالتی نزدیک است که فروید در نامهای به لو آندریاس- سالومه[۱۱]، در ۲۵ مه ۱۹۱۶ توضیح داده است: «میدانم که عمداً خود را با تمرکز بر کارم نابینا کردهام تا تمام نور را بر یک گذرگاه تاریک متمرکز کنم.» با توجه به تجربیاتِ من؛ این رویکرد شرایطی ایجاد میکند تا «تکامل» فعلی درک شود و پایه و اساس «تکاملهای» بعدی آماده شود. هر چه این کار محکمتر و باثبات انجام شود، روانکاو کمتر مجبور است زحمت یادآوری به خود بدهد.
امیدوارم این مطالب برخی نکاتی که دکتر فرنچ[۱۲] به آنها اعتراض میکند را روشن سازد، اگرچه شک دارم که آیا باید از این روش استفاده شود، اگر او واقعاً احساس میکند که «کاملاً قادر به درک» نیست. در واقع، «تمایلی» ندارم کسی این روش را بهکار گیرد، مگر اینکه مانند دکتر لیندون[۱۳] احساس کند برای او معنا دارد.
به نظر من تجربهای که دکتر لیندون توصیف میکند، میتواند پایه و اساسی برای بررسی کل مسئلهی مشاهدهی روانکاوانه باشد. من با این احساسِ او موافقم که «حافظه» و «میل» موانعی هستند که بین روانکاو و تجربهی هیجانی جلسه اختلال ایجاد میکنند. وقتی این در نظر گرفته شود که حتی پنج جلسه در هفته هم فرصت اندکی برای روانکاو فراهم میآورد، درک هر مانعی جدی میشود.
دکتر گنزالس[۱۴] توجهمان را به نوعی نقصان جلب میکند که من بسیار به آن آگاه هستم. احساس خود من این است که دیدگاههای من «تکامل» یافتهاند، و البته این بدان معنی است که آنها تغییر کردهاند، اما فکر میکنم این «تغییر» اهمیت کمتری نسبت به «تکامل» دارد. فکر میکنم عباراتی که او به درستی از عناصر تحلیل روان[۱۵] نقل میکند در چارچوب اشتباهی قرار دارند، اگرچه اکنون به نظر من فرمولبندیها اشتباه به نظر میرسند اما به اندازهی کافی برای هدایت من به سوی فرمولبندیهای فعلی خودم که فکر میکنم بهتر هستند، خوب بودهاند. به طور خاص، فکر میکنم استفاده از زبان بر اساس تجربهی حسانیت باعث شد نتوانم تشخیص دهم که شخص در واقع اضطراب را «نمیبیند» (احساس نمیکند، لمس نمیکند، بو نمیکند، و …). امیدوارم تجربهی من برای کسانی که تلاش نمودهاند فرمولبندیهای قبلی را بخوانند تکرار شود. اگر اینگونه باشد، کمتر احساس پشیمانی میکنم.
امیدوارم که نقلقول من از فروید، دکتر بریرلی[۱۶] را متقاعد کند که در تلاش هستم تا در مورد اهمیت حسن تفاهم بیشتر توضیح دهم. اگر پیشنهاد داده شود که من در حال دور شدن از تکنیک روانکاوی هستم احساس ناراحتی میکنم، نه به این دلیل که اگر ضروری باشد با نوآوری مخالفت دارم، بلکه به این دلیل که بعید است بتوان شهود روانکاوانِ با تجربه را به راحتی کنار گذاشت. با این حال، امیدوارم نکاتی را که بیان میکنم به روانکاوان کمک کند تا خودشان را در ارتباط نزدیکتری با تجربهی روانکاوانه دریابند.
داروین این دیدگاه را بیان کرد که قضاوت مغایر با مشاهده است، اما همانطور که دکتر بریرلی اشاره کرد، روانکاو باید قضاوتها را فرمولبندی کند، در حالی که مشاهدات در حال انجام هستند. امیدوارم تلاشی که برای ایجاد تمایز بین «تکامل» و «حافظه» انجام دادم، بتواند با مخالفتهای وی انطباق داشته باشد. اما معتقدم که این تمایزگذاری با مخالفت دکتر هرسکوویتز[۱۷] بر «غیرمنطقی بودن»[۱۸] تا حدودی همسو میشود. در هر صورت من در مورد ارزشِ یک نظریهی منطقی برای نشان دادن ادراکِ روانکاوی شک دارم. فکر میکنم نظریهی «منطقی» و «غیرمنطقی بودنِ» تجربهی روانکاوانه باید امکان همزیستی با یکدیگر را داشته باشند تا ناهماهنگی مشاهده شده، از طریق «تکامل» حل شود.
این مقاله با عنوان «Notes on memory and desire» در کتاب Melanie Klein Today منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه و در تاریخ ۴ اسفند ۱۳۹۹ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Observation
[۲] Sensual: ما در اینجا واژهی «حسانی/حسانیت» را برای ترجمهی این کلمه انتخاب کردیم چراکه این واژه بیشتر به حواس جسمی (لامسه، بویایی، چشایی و…) اشاره دارد و به منظور احساسات یا عواطف نیست و به دلیل نزدیکی این کلمات در فارسی به یکدیگر، تصمیم گرفتیم آن را حسانی ترجمه کنیم که با عواطف/احساسات اشتباه گرفته نشود.
[۳] Objects of sense
[۴] Emotional experience
[۵] Grid: شبکه، ابزاری برای طبقهبندی محتوای روانکاوی است که از طرف بیمار یا تحلیلگر تهیه میشود. این نظریه توسط بییان در عناصر تحلیل روان (Elements of Psycho-Analysis) مطرح شده است.
[۶] Unknown
[۷] Evolution
[۸] Progress
[۹] Neurologically
[۱۰] Pictorial impression
[۱۱] Lou Andreas-Salomé
[۱۲] Dr French
[۱۳] Dr Lindon
[۱۴] Dr González
[۱۵] Elements of Psycho-Analysis
[۱۶] Dr Brierley
[۱۷] Dr Herskovitz
[۱۸] illogicalities