skip to Main Content
تمایز بین شخصیت‌های سایکوتیک و غیرسایکوتیک

تمایز بین شخصیت‌های سایکوتیک و غیرسایکوتیک

تمایز بین شخصیت‌های سایکوتیک و غیرسایکوتیک

تمایز بین شخصیت‌های سایکوتیک و غیرسایکوتیک

عنوان اصلی: Differentiation of the psychotic from the non-psychotic personalities
نویسنده: ویلفرد بیون
انتشار در: نشریه‌ی بین‌المللی روانکاوی
تاریخ انتشار: ۱۹۵۷
تعداد کلمات: ۷۹۰۰ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۸۰ دقیقه
ترجمه: تیم ترجمه‌ی تداعی

تمایز بین شخصیت‌های سایکوتیک و غیرسایکوتیک

این مقاله در اصل همان مقاله‌ای است که در پنجم اکتبر ۱۹۵۵ در مقابل انجمن روانشناسی تحلیلی انگلیس خوانده شد و اولین بار در سال ۱۹۵۷ در مجله بین‌المللی روانکاوی، ۳۸: ۷۵-۲۶۶ منتشر شد.

در این مقاله بررسی می‌کنیم که تمایز شخصیت سایکوتیک از غیرسایکوتیک به دوپاره‌سازی[۱] بسیار دقیق تمامیِ آن بخش از شخصیت بستگی دارد که با آگاهی از واقعیت درونی و بیرونی، و دفع این چندپارگی‌ها در ارتباط است، به طوری که آنها وارد یا غرق در اُبژه‌هایشان می‌شوند. در اینجا می‌خواهم این روند را با جزئیات بیشتری شرح دهم و سپس در مورد عواقب آن و تاثیری که بر درمان دارد، بحث کنم.

نتایج به دست آمده حاصل برقراری ارتباط تحلیلی با بیماران اسکیزوفرنیک است که به صورت عملی آنها را آزمایش کرده‌ام. توجه شما را به آن‌ نتایج جلب می‌کنم زیرا منجر به تحولاتی در بیمارانم شده است که از نظر تحلیلی مهم و قابل توجه هستند و نباید با آن گروه از بهبودی‌هایی که برای روانپزشکان آشنا هستند یا با آن دسته از بهبودهایی که ارتباط دادنِ آنها با تفسیرهای ارائه شده یا با هر مجموعه‌ی منسجمی از نظریه‌های روانکاوی غیرممکن است، اشتباه گرفته شود. معتقدم که پیشرفت‌هایی که شاهد آنها بوده‌ام، سزاوار تحقیقات روانکاوی هستند.

تفسیر و تبیین ابهاماتی که در کل تحلیل‌های سایکوز شایع هستند، عمدتاً مدیون سه مجموعه‌ی نوشتاری هستند. از آنجا که آن مجموعه‌ها برای درک آنچه در ادامه می‌آید بسیار مهم هستند،  به یادآوری آنها می‌پردازم. مورد اول: توضیح فروید (۱۹۱۱) از دستگاه ذهنی است، که در مقاله من برای کنگره لندن در سال ۱۹۵۳ (بیون ۱۹۵۴) به آن اشاره شده بود، و با توجه به خواسته‌های اصل واقعیت و به ویژه آن بخش از آن که مربوط به آگاهی‌های حسی – اندامی است، فعالیت آن فراخوانده می‌شود. مورد دوم، توصیف ملانی کلاین (۱۹۲۸) از حملات سادیستی فانتزی است که نوزاد طی مرحله پارانوئید–اسکیزوئید به پستان وارد می‌کند، و سوم، کشف او در مورد همانندسازی فرافکنانه است (کلاین ۱۹۴۶). با استفاده از این مکانیسم، بیمار بخشی از شخصیتش را جدا می‌کند و آن را به اُبژه‌ای که مستقر شده است، فرافکنی می‌کند، گاهی اوقات به عنوان یک آزاردهنده، روان را از آنچه که جدا شده بود، رها می‌کند، و به همان اندازه ناتوان و ضعیف می‌شود.

مبادا تصور شود که رشد و توسعه‌ی اسکیزوفرنی را منحصراً به مکانیسم‌های خاصی نسبت می‌دهم که جدا از شخصیت هستند و من آنها را بکار می‌گیرم. اکنون می‌خواهم آنچه را که به نظرم پیش‌شرط‌های مورد نیاز برای مکانیسم‌هایی هستند که قصد دارم توجهتان را به آن معطوف کنم، یک به یک ذکر کنم. یکی از این موارد محیط است، که در حال حاضر در مورد آن بحث نخواهم کرد، و شخصیت، که باید چهار ویژگی اساسی را نشان دهد. این ویژگی‌ها عبارتند از: برتری و مزیت تکانه‌های مخرب به حدی زیاد است که حتی تکانه عشق را نیز دربرمی‌گیرند و به سادیسم تبدیل می‌شوند؛ تنفر از واقعیت درونی و بیرونی، که به همه چیزهایی که موجب آگاهی از آن می‌شود، گسترش می‌یابد؛ وحشت از نابودی قریب‌الوقوع (کلاین ۱۹۴۶) و سرانجام، شکل‌گیری زودرس و خیلی سریع روابط اُبژه‌ای است، که مهمترین چیزی که در آن اتفاق می‌افتد، انتقال است، نازکی (thinness) آن در تضادی آشکار با سرسختی است که از طریق آن حفظ شده‌اند. زودرس بودن، نازکی، و سرسختی از نشانه‌های بیماری هستند و نتایج مهمی دارند، که امروز در تضاد با آنها، در تشخیص قطعی اسکیزوفرنی، بین غرایز زندگی و مرگ نمی‌توانم چیزی بگویم.

قبل از اینکه به بررسی مکانیسم‌های نشات گرفته از این ویژگی‌ها بپردازم، باید به طور خلاصه به چند نکته‌ی مربوط به انتقال بپردازم. رابطه با تحلیلگر، زودرس، خیلی سریع، و به شدت وابسته است؛ هنگامی که تحت فشار غرایز زندگی و مرگ، بیمار تماس را گسترش می‌دهد، دو جریان همزمانِ پدیده‌ها آشکار می‌شود. در مورد اول، دوپاره‌سازی شخصیت او و فرافکنی آن بخش‌ها به تحلیلگر (یعنی همانندسازی فرافکنانه)، همراه با حالات گیج‌کننده‌ی بعدی که روزنفلد (۱۹۵۲) توصیف نموده است، بیش از حد فعال می‌شود. در مورد دوم، فعالیت‌های ذهنی و سایر فعالیت‌هایی که از طریق آنها تکانه غالب، اعم از غرایز زندگی یا مرگ، تلاش می‌کند خودش را بیان کند، به یکباره از طریق تکانه‌ای که به طور موقت تابع است، تحت کنترل معیوب‌سازی (mutilation) قرار می‌گیرند. بیمار، خسته از معیوب‌سازی‌ها و در تلاش برای فرار از حالات گیج‌کننده، به رابطه محدود برمی‌گردد. در طول تحلیل، نوسان بین تلاش برای گسترش تماس و تلاش برای محدودسازی ادامه دارد.

اکنون به ویژگی‌هایی بازمی‌گردیم که به عنوان خصوصیات ذاتی شخصیت اسکیزوفرنیک ذکر کردم. با کمک این ویژگی‌ها می‌توان به طور قطعی مشخص نمود که دارنده‌ی آنها به شیوه‌ای که کاملاً متفاوت از زمانی که بیمار دارای آن خصوصیات نباشد، در مسیر مواضع پارانوئید–اسکیزوئید و افسرده‌وار پیشرفت خواهد کرد. تفاوت موجود به این واقعیت بستگی دارد که این ترکیب ویژگی‌ها منجر به چندپارگی دقیق شخصیت، به ویژه دستگاه آگاهی از واقعیت می‌شود که فروید آن را عملیاتی شدن، بنا به درخواست اصل واقعیت، و فرافکنی بیش از حد این چند پاره‌های شخصیت به اُبژه‌های خارجی توصیف کرده است.

برخی از جنبه‌های این تئوری‌ها را در مقاله‌ای برای کنگره بین‌‌المللی ۱۹۵۳ (بیون ۱۹۵۴)، هنگامی که از ارتباط موضع افسرده‌وار با رشد تفکر کلامی و اهمیت این ارتباط برای آگاهی از واقعیت درونی و بیرونی صحبت کرده‌ام، توضیح دادم. در این مقاله، در مراحل بسیار اولیه، یعنی از آغاز زندگی بیمار، به همان داستان می‌پردازم. در اینجا با پدیده‌هایی در موضع پارانوئید–اسکیزوئید سروکار دارم که در نهایت با شروع تفکر کلامی در ارتباط هستند. امیدوارم بتوانم چگونگی ایجاد این پدیده را توضیح دهم.

اکنون باید نظریه‌های فروید و ملانی کلاین که قبلاً به آنها اشاره کردم، با جزئیات بیشتری مورد بررسی قرار دهم. فروید با ذکر این فرمول‌بندی در مقاله‌اش «نِوروز و سایکوز» در سال ۱۹۲۴، یکی از ویژگی‌های متمایزکننده‌ی نِوروز از سایکوز را اینگونه تعریف کرده است: «در وضعیت قبلی، یعنی در نِوروز، ایگو، به دلیل پایبندی به واقعیت، بخشی از اید را سرکوب می‌کند، در حالی که در سایکوز، همان ایگو در خدمت اید خود را از بخشی از واقعیت خارج می‌کند» (فروید ۱۹۲۴). فرض من این است هنگامی که فروید از پایبندی ایگو به واقعیت صحبت می‌کند، در حال صحبت از آن رشد و توسعه‌ای است که با نهاد اصل واقعیت اتفاق می‌افتد. بنا بر نظر وی، «خواسته‌های جدید موجب ضروری شدن توالی انطباق‌ها در دستگاههای ذهنی می‌شود، که به دلیل دانش ناکافی یا نامطمئن، فقط می‌توانیم به طور سردستی و مختصر جزئیات آن را شرح دهیم.» وی در ادامه موارد زیر را ذکر می‌کند: اهمیت بیشتر اندام‌های حسی معطوف به سمت جهان خارج است و (اهمیت فزاینده) آگاهی متصل به آنها است؛ توجه، که او آن را تابعی خاص می‌نامد که باید در جستجوی جهان خارج باشد تا در صورت بروز نیاز درونی فوری، آن داده‌ها از قبل آشنا باشند؛ سیستم نمادسازی که وظیفه‌ی آن، ذخیره‌ی نتایج این فعالیتِ دوره‌ای آگاهی است که او آن را به عنوان بخشی از آنچه که ما حافظه – قضاوت می‌نامیم و باید درست یا نادرست بودن ایده‌ای خاص را تعیین کند، توصیف می‌کند؛ بکارگیریِ تخلیه حرکتی[۲] در تغییر مناسب واقعیت و نه صرفاً در خلاص شدن دستگاه ذهن از افزایشِ محرک‌ها؛ و در نهایت، فکر[۳]، که به گفته وی تحمل ناکامی را که همراه اجتناب‌ناپذیر عمل است، امکان‌پذیر می‌کند، زیرا کیفیت و مشخصه‌ی آن به عنوان روش تجربی عمل‌کردن این‌گونه است. همانطور که خواهید دید، تاکید بسیاری بر کارکرد و اهمیت فکر دارم، اما در غیر اینصورت، این طبقه‌بندی کارکرد ایگو را قبول دارم، که فروید به عنوان مفروض مطرح نموده است، زیرا به آن بخش از شخصیت عینیت می‌بخشد که این مقاله مربوط به آن است. انطباق خوبی با تجربه بالینی دارد و رویدادهایی را روشن می‌کند که بدون آن، شرایط را بی‌نهایت مبهم‌تر می‌دیدم.

من در توصیف فروید دو تغییر ایجاد می‌کنم تا به حقایق (facts) نزدیکتر شود. فکر نمی‌کنم، حداقل به دلیل تماسی که با بیماران در شیوه تحلیلی داشتم، که ایگو به طور کامل از واقعیت کناره‌گیری کرده باشد. می‌خواهم بگویم که تماس آن با واقعیت، در ذهن و رفتار بیمار، تحت سلطه‌ی نوعی فانتزی قدرتمند است که هدف آن، تخریب واقعیت یا آگاهی از آن است، و در نتیجه، رسیدن به حالتی که نه زندگی و نه مرگ است، رخ می‌دهد. از آنجایی که تماس با واقعیت هرگز به طور کامل از بین نمی‌رود، پدیده‌هایی که معمولاً با نِوروز مرتبط می‌دانیم، هرگز غایب نیستند و در صورت وجود پیشرفت کافی، از طریق حضور آنها در میان اطلاعات سایکوتیک، برای پیچیده کردن تجزیه و تحلیل بکار می‌روند. با توجه به این واقعیت که ایگو ارتباطش را با واقعیت حفظ می‌کند، به وجود یک شخصیت غیر سایکوتیک وابسته است که موازی با آن شخصیت سایکوتیک باشد، اما از طریق آن نیز پنهان شده باشد.

دومین تغییر من این است که کناره‌گیری از واقعیت نوعی توهم است، حقیقت نیست، و ناشی از استقرار همانندسازی فرافکنانه در برابر دستگاه ذهنی فروید است. سلطه فانتزی نیز به گونه‌ای است که در بیماری که اعمالش به صورتی است که گویا دستگاه ادراکی او می‌تواند به بخش‌های دقیق تقسیم شود و به اُبژه‌هایش فرافکنی کند، کاملاً مشخص است که هیچ فانتزی در کار نیست، بلکه حقیقت است.

در نتیجه این تحقیقات به این نتیجه می‌رسیم که بیمارانی را سایکوتیک می‌نامند که در روان آنها یک بخش غیرسایکوتیک شخصیت وجود دارد، طعمه‌ای برای انواع مکانیسم‌های نِوروز که روانکاوی ما را با آنها آشنا نموده است، و یک بخش سایکوتیک شخصیت وجود دارد که آنقدر غالب است که بخش غیرسایکوتیک شخصیت، که به صورت مجاورت منفی با آن قرار دارد، مبهم و مخفی است.

محدودیت دسترسی به ادامه‌ی مطلب

دسترسی کامل به محتوای تخصصی تداعی صرفاً برای اعضای ویژه‌ی تداعی در نظر گرفته شده است.

با عضویت در تداعی و فعال کردن عضویت ویژه‌ به امکان مطالعه‌ی آنلاین این مقاله و تمام مقالات تداعی شامل نظریات روانکاوی، رویکردهای مختلف، تکنیک‌های بالینی و مواردی از این دست دسترسی ‌خواهید یافت. عضویت ویژه فقط برای مطالعه‌ی آنلاین در سایت است و امکان دانلود پی‌دی‌اف با عضویت ویژه وجود ندارد. اگر نیاز به پی‌دی‌اف مقالات دارید، آنها را بایستی جداگانه از طریق فروشگاه مقالات تهیه کنید.

در این صفحه می‌توانید پلن‌های عضویت ویژه را مشاهده کنید و از این صفحه می‌توانید نحوه‌ی فعال کردن عضویت ویژه را ببینید.

اگر اکانت دارید از اینجا وارد شوید.

اگر اکانت ندارید از اینجا ثبت‌نام کنید.

مجموعه مقالات ویلفرد بیون
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
×