یادگیری از تجربه | ویلفرد بیون
یادگیری از تجربه
کتاب «یادگیری از تجربه» ویلفرد بیون، اولین کتابی است که از او به فارسی ترجمه شده است، پیش از این، صرفاً مقالات مختلف او به فارسی ترجمه شده بود که تمام آنها را ما در تداعی ترجمه کردهایم (از این لینک میتوانید به تمام مقالات بیون دسترسی داشته باشید). این کتاب را آرش فرزاد ترجمه کرده و نشر لوگوس منتشر کرده است (از این لینک میتوانید کتاب را تهیه کنید). |
فصل یک
۱. نامیدنِ یک کنش به نام فردی که گمان میرود آن کنش مشخصۀ اوست، برای نمونه سخن از گونهای کنشِ اسپونری[۱] که گویی کارکرد [یا تابعی از] شخصیت فردی به نام اسپونر است، در گفتوگوهای روزانه فراوانیاب است. من از این کاربردِ زبانی بهره میبرم تا نظریۀ کارکردها را برگیرم که البته کاربردی بسیار موشکافانهتر از شکل هر روزۀ آن در گفتوگوها دارد. چنین فرض میکنم که در شخصیت فرد فاکتورهایی وجود دارد که در ترکیب با یکدیگر هَستارهایی پایدار[۲] تولید میکنند که آنها را کارکردهای شخصیت مینامم. معنایی را که برای اصطلاحات «فاکتورها» و «کارکردها» در نظر دارم و بهرهای را که از آنها خواهم گرفت به زودی نمایان میکنم، ولی برخی توضیحات مقدماتی بایسته است.
۲. گزارۀ «فاکتوری که در شخصیت الف باید در نظر بگیریم رشک او به همکارانش است»، گزارهای است که هر آدمی ممکن است بیان کند و معنای آن ناچیز یا ژرف باشد؛ ارزش آن بستگی به برآوردمان از گویندۀ آن و وزنی دارد که او خود برای واژههایش در نظر میگیرد. نیروی این گفته متفاوت خواهد بود اگر من به اصطلاحِ «رشک» وزن و معنایی را بدهم که خانم کلاین به آن داده است.
۳. اکنون گزارۀ دیگری را فرض بگیرید: «رابطۀ الف با همکارانش نمونۀ شخصیتی است که در آن رشک یک فاکتور است.» این گزاره مشاهدۀ یک کارکرد را بیان میکند که فاکتورها در آن انتقال[۳] و رشک هستند. آنچه مشاهده شده انتقال یا رشک نیست، بلکه چیزی است که کارکرد [یا تابعی از] انتقال و رشک است. با پیشرَویِ جلسات روانکاوی، نیاز است که با مشاهدۀ تغییراتی که در کارکرد رخ میدهد، فاکتورهای جدیدی استنتاج[۴] کرد و کارکردهای گوناگون را از یکدیگر بازشناخت.
۴. «کارکرد» نامی است برای کنشِ ذهنیِ[۵] مختص به تعدادی فاکتور که در هماهنگی با یکدیگر عمل میکنند. «فاکتور» نامی است برای یک کنش ذهنی که در هماهنگی با دیگر کنشهای ذهنی عمل میکند تا یک کارکرد را شکل دهد. فاکتورها با مشاهدۀ کارکردهایی استنتاجپذیرند که آن فاکتورها در هماهنگی با یکدیگر بخشی از آنها هستند. این فاکتورها میتوانند نظریهها یا واقعیتهای بازنمودۀ آن نظریهها باشند. فاکتورها شاید در بینشِ میانمایه چیزهایی معمولی به نظر آیند، ولی اینگونه نیست زیرا واژهای که برای نامیدن فاکتور گزینش شده است، به روش علمی و بنابراین بسیار موشکافانهتر از آنچه در زبان هر روزه پیداست به کار گرفته شده است. استنتاجِ فاکتورها نه یکراست، بلکه با مشاهدۀ کارکردها رخ میدهد.
۵. نظریۀ کارکردها کمک میکند تا آسانتر بتوان یک واقعبود[۶] را با سیستمی استنتاجی[۷] که آن را بازمینماید جُفت کرد[۸]. افزوده بر این، کاربست آن به یک نظریۀ روانکاوی -که شاید در موقعیتهای روانکاوانۀ[۹] بسیار گوناگونی به کار رود- انعطاف میدهد، بیآنکه آسیبی به ماندگاری و پایداریِ ساختاری برسد که نظریه بخشی از آن است. همچنین، به کمک نظریۀ کارکردها، سیستمهای استنتاجی که سطح تعمیم بسیار بالایی دارند میتوانند مشاهدات موجود در روانکاویِ یک بیمار خاص را نیز بازنمایی کنند. از آنجا که نظریۀ روانکاوی باید در مورد تغییرات پیشآمده در شخصیت بیمار به کار رود این موضوع اهمیت دارد. اگر روانکاو کارکردهایی را مشاهده کند و از آنها فاکتورهای مرتبط را استنتاج کند، میتوان شکاف میان نظریه و مشاهده را پُر کرد بیآنکه نیازی به ساختن و پرداختن نظریههای نو و چهبسا نادرست باشد.
۶. آن کارکردی که اینک میخواهم اهمیت ذاتیاش را شرح دهم، کاربردی را نیز که یک نظریۀ کارکردها میتواند داشته باشد نشان میدهد. من این کارکرد را یک آلفا‑کارکرد[۱۰] مینامم تا بتوانم بدون محدود شدنی دربارهاش صحبت کنم که در صورت کاربست اصطلاحی معنادارتر و داشتن هالهای از تداعی معانی میتوانست گریبانم را بگیرد. در آن سو، معنای نظریههایی که در قالب فاکتور نمایان میشوند باید حفظ شود و به دقیقترین شکل ممکن به کار رود. به گمانم معنای آنها از سوی نویسندگان و دیگرانی که با همنواییِ سنجشگرانه این نظریهها را کاویدهاند به اندازۀ کافی روشن شده است. آزادی موجود در کاربرد اصطلاح آلفا‑کارکرد و دقت فزاینده در بیان و کاربرد هر آنچه وابسته به فاکتورهاست، به انعطافپذیری بیشتر میانجامد بیآنکه آسیبی به ساختار وارد شود. بهرهای که من از یک نظریۀ موجود میبرم شاید تحریفِ منظورِ پرداختگرِ آن به نظر آید؛ اگر نظر خودم نیز همین بوده باشد به آن اشاره کردهام، اگرنه باید چنین پنداشت که به باورم نظریۀ آن نظریهپرداز را درست تفسیر کردهام.
۷. اصطلاح آلفا‑کارکرد، خواسته، خالی از معناست. پیش از برگشودنِ گسترۀ پژوهشیای که میخواهم این اصطلاح را در آن به کار گیرم، باید دربارۀ یکی از مشکلاتی که گاه در هنگام این پژوهش رخ میدهد توضیحاتی بدهم. از آنجا که هدف این اصطلاحِ بیمعنا تجهیز پژوهش روانکاوانه با چیزی همتای «متغیر» برای ریاضیدانان است ـــ ناشناختهای که میتوان عددی به آن داد، منتها زمانی که بهکارگیریاش باعث شده آن عدد به دست آید ـــ بسیار مهم است که آن را زودهنگام برای انتقال معناها به کار نگیریم، چرا که معناهای زودهنگام شاید درست همان چیزی باشند که باید از آن دور بمانند. با اینهمه خودِ این واقعیت که قرار است اصطلاح آلفا‑کارکرد را در یک پژوهش مشخص به کار گیریم، ناگزیر به پیوست دوبارۀ معناهایی به آن میانجامد که برگرفته از پژوهشهاییاند که پیشتر در آن زمینه صورت گرفته است. از این رو، باید با گوشبهزنگیِ پایدار از بروز چنین روندی جلوگیری کرد، اگرنه ارزش این ابزار از همان آغاز از میان میرود. گسترۀ پژوهشی ما نزدیک به آن چیزی است که در آثار مطرحشده در فصل بعد مورد نظر بودهاند.
فصل دو
۱. فروید در توضیح شکلگیری اصلِ واقعیت گفته بود: «اهمیت فزونیافتۀ واقعیت بیرونی، اهمیت اندامهای حسیِ متوجه به آن جهان بیرونی و هشیاریِ[۱۱] متصل به آنها را نیز بالا بُرد؛ مورد دوم اکنون یاد میگرفت که علاوه بر کیفیاتِ لذت و درد که تا پیش از این یگانه موارد مورد توجه آن بودند، کیفیاتِ حس را نیز درک کند.» تأکید من بر آنجاست که میگوید «مورد دوم اکنون یاد میگرفت درک کند»؛ منظور فروید از «مورد دوم» بهنظر «هشیاریِ متصل به اثرپذیریهای حسی[۱۲]» است. دربارۀ نسبت دادن ادراک[۱۳] به هشیاری دیرتر خواهم گفت. ولی آنچه به توجهِ بیدرنگ نیاز دارد خودِ کارکرد ادراک است؛ ادراکِ اثرپذیریهای حسی و ادراکِ کیفیتهای لذت و درد هر دو در این بحث پژوهیده خواهند شد. از نظر من اثرپذیریهای حسی، لذت، و درد همه به یک اندازه واقعیاند، از این رو جُدایشی را که فروید میان «جهان بیرونی» و درد و لذت ایجاد میکند خارج از موضوع ادراک میدانم. با اینهمه، میخواهم بپردازم به ارتباط اصل لذت و اصل واقعیت با گزینشی که به نظر میرسد بیمار میان [شدتکاهی یا] تعدیلِ[۱۴] ناکامی[۱۵] و روگردانی[۱۶] از آن صورت میدهد.
۲. نسبت دادن ادراک به هشیاری به تناقضاتی میانجامد که برای دستیابی به اهداف نظریۀ پیشنهادی من، میتوان با پذیرش مفهومپردازیِ بعدی فروید از آنها پرهیخت. فروید مینویسد: «اما در نقشۀ ما از هشیاری، که زمانی بسیار همهتوان[۱۷] بود و هرچیز دیگر را از نظر پنهان میکرد، چه نقشی برای ایفا باقی میماند؟ فقط نقش یک اندام حسی برای دریافتِ [۱۸] کیفیات روانی[۱۹]» (ایتالیک از فروید).
۳. در دنبالۀ نقل قول نخست از مقالۀ «دو اصل در کارکرد روان»، فروید مینویسد: «کارکرد ویژهای ایجاد شد که به تناوب میبایست در جهان بیرون جستوجو کند تا اگر یک نیاز درونی فوری به وجود آمد، شاید دادههای آن از پیش آشنا باشند؛ این کارکردْ توجه[۲۰] بود. فعالیت آن، اثرپذیریهای حسی را در نیمهراه پیدا میکند و منتظر پدیدار شدنشان نمیماند.» فروید پژوهش خود دربارۀ توجه را چندان پیش نبُرد، ولی این اصطلاح آنگونه که او به کارش میبَرَد، معنایی دارد که بهعنوان فاکتوری در آلفا‑کارکرد بررسیاش خواهم کرد.
۴. فروید ادامه میدهد: «همزمان احتمالاً یک سیستم نشانگذاری[۲۱] به وجود آمد که وظیفهاش ذخیرۀ نتایج این فعالیت متناوب هشیاری بود ـــ یعنی بخشی از آنچه حافظه[۲۲] مینامیم.» نشانگذاری و ذخیرۀ نتایجِ توجه نیز پدیدههایی هستند که با کمک نظریۀ آلفا‑کارکرد پژوهیده خواهند شد.
۵. نظریههایی چند از ملانی کلاین و همکاران او مورد توجه قرار خواهند گرفت؛ در اینجا آنها را فهرست میکنم: دوپارهسازی[۲۳] و همانندسازی فرافکنانه؛ گذار از وضع پارانوئید‑اسکیزوئید[۲۴] به وضع افسردهوار[۲۵] و برعکس؛ شکلگیری نمادها و برخی از کارهای پیشین من دربارۀ شکلگیری تفکر کلامی. در بحث و بررسی خود این نظریهها را صرفاً در قالب فاکتورهایی به کار میبرم که در ترکیب با یکدیگر در یک کارکرد تعدیل مییابند. سخن از آثار گذشته بس؛ اکنون نمونهای از کاربرد «نظریۀ کارکردها» در یک پژوهش روانکاوانه را میآورم که در گسترۀ پژوهشی آثار بازگفته در این فصل قرار دارد.
فصل سه
۱. یک تجربۀ عاطفی که در خواب روی میدهد، (که دلیل برگزیدن آن را به زودی آشکار میکنم)، با آن تجربۀ عاطفی که در بیداری روی میدهد فرقی ندارد، از این نظر که دریافتهای تجربۀ عاطفی در هر دو حالت باید به میانجیگریِ آلفا‑کارکرد تغییراتی ببینند تا بتوانند برای افکارِ رؤیا[۲۶] به کار آیند.
۲. آلفا‑کارکرد روی اثرپذیریهای حسی (هر چه هستند) و عواطفی (هر چه هستند) که بیمار از آنها آگاه[۲۷] است کار میکند. تا زمانی که آلفا‑کارکرد نتیجهبخش باشد، آلفا‑عنصرها[۲۸] تولید میشوند و این عنصرها مناسبِ ذخیرهسازی و مورد نیازِ افکار رؤیا هستند. اگر آلفا‑کارکرد دچار اختلال و درنتیجه بیاثر شود، اثرپذیریهای حسیای که بیمار از آنها آگاه است و عواطفی که در حال تجربۀشان است بیتغییر باقی میمانند. من آنها را بتا‑عنصر[۲۹] مینامم. بتا‑عنصرها برخلاف آلفا‑عنصرها نه همچون پدیده[۳۰]، بلکه همچون اشیا‑در‑ذات‑خود[۳۱] احساس میشوند. در چنین حالتی، عواطف نیز [موضوع یا] اُبژههای حس هستند. به این سان ما با وضعیتی ذهنی روبهروییم که درست در برابر وضعیت دانشمندی است که میداند سر و کارش با پدیدههاست ولی یقینی به همان اندازه ندارد که آن پدیدهها همتایی از گونۀ اشیا‑در‑ذات‑خود داشته باشند.
۳. بتا‑عنصرها برای کاربست در افکارِ رؤیا مهارشدنی نیستند ولی برای کاربست در همانندسازی فرافکنانه درخورند. آنها در تولیدِ بهکُنشآوری[۳۲] بسیار اثرگذارند. بتا‑عنصرها ابژههایی هستند که میتوانند تخلیه[۳۳] شوند یا برای شکلی از تفکر به کار روند که وابسته به دستکاریِ چیزهایی است که احساس میشود اشیا‑در‑ذات‑خود هستند، بهگونهای که چنین دستکاریهایی گویی جایگزین واژهها یا ایدهها میشوند. برای نمونه، مردی ممکن است پدر و مادر خود را به قتل برساند و به این ترتیب آزادانه بتواند عشق بورزد زیرا پدر و مادرِ درونیِ مخالفِ رفتارهای جنسی[۳۴] با این کنش باید تخلیه شده باشند. چنین کنشی میخواهد «روان را از انباشت انگیختارها برهاند». بتا‑عنصرها ذخیره میشوند ولی تفاوتشان با آلفا‑عنصرها در این است که بیش از آنکه خاطره[۳۵] باشند رویدادههایی هضمنشده[۳۶]اند، در حالی که آلفا‑عنصرها به کمک آلفا‑کارکرد هضم و از این رو برای تفکر فراهم شدهاند. مهم است که میان خاطرات و رویدادههای هضمنشده (بتا‑عنصرها) جدایی بگذاریم. (استفاده از اصطلاحات «هضمشده» و «هضمنشده» را دیرتر بررسی خواهم کرد.)
۴. اگر بیمار نتواند تجربههای عاطفی خود را به آلفا‑عنصر دگرگون[۳۷] کند، نمیتواند رؤیا ببیند. آلفا‑کارکرد اثرپذیریهای حسی را به آلفا‑عنصرها دگرگون میکند که با تصویرهایی همانند، و شاید یکسان، هستند که در رؤیاها برایمان آشنایند، یعنی همان عناصری که از نظر فروید هنگامی که روانکاو تفسیرشان میکند درونۀ پنهان خود را نمایان میکنند. فروید نشان داد که یکی از کارکردهای رؤیا ادامه یافتنِ خواب است. شکستِ آلفا‑کارکرد به این معنی است که بیمار نمیتواند رؤیا ببیند و بنابراین نمیتواند بخوابد. زمانی که آلفا‑کارکرد اثرپذیریهای حسی در تجربۀ عاطفی را برای افکار رؤیا و [افکار] هشیار فراهم میآوَرَد، بیماری که نتواند رؤیا ببیند نمیتواند به خواب رود و نمیتواند بیدار شود. از همین روست که در موقعیت بالینی، گاه شرایط خاصی مشاهده میشود که بیمارِ روانپریش[۳۸] چنان رفتار میکند که گویی درست در چنین وضعی قرار دارد.
فصل چهار
۱. تجربۀ عاطفی را اکنون باید در حالت کلی و نهفقط آنچنانکه در خواب رخ میدهد در نظر آوریم. با بازنویسی نظریۀ عامیانهای دربارۀ کابوس، بر آنچه تا اینجا بیان کردهام بار دیگر انگشت میگذارم. زمانی میگفتند اگر کسی کابوس ببیند دلیلش سوءهاضمه است و از همین روست که هراسزده از خواب میپرد. روایت من چنین است: بیمارِ خوابیده هراسان است؛ چون نمیتواند کابوس ببیند پس نمیتواند بیدار شود یا به خواب رود؛ او از آغازِ این وضعْ سوءهاضمۀ ذهنی[۳۹] داشته است.
۲. بیان عامتر این نظریه چنین است: برای یادگیری از تجربه، آلفا‑کارکرد باید روی آگاهی[۴۰] از تجربۀ عاطفی کار کند؛ آلفا‑عنصرها با اثرگذاریهای تجربه به وجود میآیند؛ اینگونه آنها برای افکارِ رؤیا و برای تفکرِ ناهشیار در بیداری[۴۱]، ذخیرهشدنی و آماده میشوند. کودکی که تجربهای عاطفی به نام یادگیریِ راه رفتن را از سر میگذراند قادر است با کمک آلفا‑کارکرد این تجربه را ذخیره کند. افکاری که در اصل باید هشیار میبودند ناهشیار میشوند و از این رو کودک میتواند تمام فکر کردنی را که برای راه رفتن نیاز است انجام دهد بیآنکه دیگر ذرهای از آن هشیار باشد. آلفا‑کارکرد برای عقلورزی[۴۲] و تفکرِ هشیار و نیز برای فرو انداختن تفکر به ناهشیار نیاز است، آن زمان که باید با یادگیری یک مهارتْ هشیاری را از بار افکار رهاند.
۳. اگر فقط بتا‑عنصرها وجود داشته باشند، که نمیتوان ناهشیارشان کرد، آنگاه هیچ واپسرانی[۴۳]، سرکوبی[۴۴]، یا یادگیریای نمیتواند رخ دهد. چنین حالتی این گمان را پیش میآورد که بیمار توان مرزبندی ندارد. او نمیتواند نسبت به هیچیک از انگیختارهای حسی ناآگاه باشد و با اینهمه چنان بیشحساسیتی[۴۵] با واقعیت تماس ندارد.
۴. حملهها به آلفا‑کارکرد، که برانگیختۀ نفرت یا رشکاند، امکان تماس هشیارانۀ بیمار با خود یا با دیگری در مقام ابژههای زنده را ویران میکنند. از همین رو، آنجا که به عادت انتظار داریم دربارۀ آدمها بشنویم گفتههایی میشنویم که دربارۀ ابژههای بیجان[۴۶]، و حتی مکانها، هستند. این چیزها اگرچه به شکل کلامی بازگو میشوند، ولی بیمار حضور مادیشان را احساس میکند، نه اینکه برای او فقط بازنمود حاصل از نامهایشان باشند. این وضعیت از آن رو در برابر زندهانگاری[۴۷] جای میگیرد که به ابژههای زنده کیفیتِ مرگ بخشیده میشود.
این مقاله با عنوان «Learning From Experience» در انتشارات راتلج منتشر شده و توسط آرش فرزاد ترجمه است. ترجمه کتاب در انتشارات لوگوس منتشر شده و ۴ فصل نخستین آن در تاریخ ۱۹ اسفند ۱۴۰۲ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱]. Spoonerism؛ گونهای لغزش زبانی که از نام ویلیام اسپونر (۱۸۴۴ تا ۱۹۳۰ م.) استاد دانشگاه آکسفورد گرفته شده است که به بروز این گونه لغزش زبانی نامدار بود. ‑م.
[۲]. stable entities
[۳]. transference
[۴]. deduce
[۵]. mental activity
[۶]. realization؛ در بخش مورد اشارۀ بیون از کتابی که در پینوشت ۱ . ۵ .۱. معرفی کرده است، بحث بر سر این است که ریاضیات اگرچه با سیستمهایی انتزاعی سر و کار دارد که ساختارهایی خودبسنده دارند، چارچوب ریاضیاتی اغلب برای خود نمونههایی واقعی و انضمامی (concrete) در واقعیت دارد؛ سپس جملۀ نقلشده (در پینوشت) دربارۀ هندسۀ اقلیدسی آمده است. بنابراین، «واقعبود» یعنی یک نمونۀ واقعی در واقعیت برای انتزاع موجود در نظریه. ‑م.
[۷]. deductive system
[۸]. match؛ جفت کردن، کنار یکدیگر نشاندن، به یکدیگر رساندن، برابر هم نشاندن. ‑م.
[۹]. analytical situations؛ یعنی موقعیتهایی در کار روانکاوی. ‑م.
[۱۰]. alpha-function؛ یا تابعِ آلفا. ‑م.
[۱۱]. consciousness؛ در این متن، برای conscious و unconscious هشیار و ناهشیار و برای awareness آگاهی را به کار بردهام. ‑م.
[۱۲]. sense impressions؛ یعنی اثراتی که با میانجیگری حسها دریافت میشوند. میتوان آن را «اثرپذیریهای حس» یا «اثرپذیریهای حسگرفت» نیز نامید. ‑م.
[۱۳]. comprehension
[۱۴]. modify
[۱۵]. frustration
[۱۶]. evade
[۱۷]. omnipotent
[۱۸]. perception
[۱۹]. psychical qualities
[۲۰]. attention
[۲۱]. system of notation؛ یا سیستم نمادگذاری چنانکه بیون در فصل سیزده پیش رو میگذارد. ‑م.
[۲۲]. memory
[۲۳]. splitting
[۲۴]. paranoid-schizoid position
[۲۵]. depressive position
[۲۶]. dream thoughts؛ درونمایههای فکرگونۀ رؤیا که سرشتی پنهان دارند. ‑م.
[۲۷]. aware
[۲۸]. alpha-elements
[۲۹]. beta-element
[۳۰]. phenomena
[۳۱]. things-in-themselves
[۳۲]. acting out
[۳۳]. evacuate
[۳۴]. anti-sexual
[۳۵]. memories
[۳۶]. undigested facts
[۳۷]. transform
[۳۸]. psychotic
[۳۹]. mental indigestion
[۴۰]. awareness
[۴۱]. unconscious waking thinking
[۴۲]. reasoning
[۴۳]. repression
[۴۴]. suppression
[۴۵]. hyper-sensetivity
[۴۶]. inanimate objects
[۴۷]. animism
- 1.مروری بر دینامیکهای گروهی | ویلفرد بیون
- 2.پیشگفتاری بر چاپ جدید کتاب یادگیری از تجربه نوشتهٔ ویلفرد بیون
- 3.یادگیری از تجربه | ویلفرد بیون
- 4.شبکه | ویلفرد بیون
- 5.در باب تکبر | ویلفرد بیون
- 6.همزاد خیالی
- 7.تمایز بین شخصیتهای سایکوتیک و غیرسایکوتیک
- 8.یادداشتهایی در باب حافظه و میل
- 9.حملات بر پیوند | ویلفرد بیون
- 10.روابط سهگانه | مبانی نظری روانکاوی ویلفرد بیون
- 11.پیوندهای عشق، نفرت و دانش | مبانی نظری روانکاوی ویلفرد بیون
- 12.حمله به پیوندها | مبانی نظری روانکاوی ویلفرد بیون
- 13.ظرف و مظروف | مبانی نظری روانکاوی ویلفرد بیون
- 14.یادگیری از تجربه | مفاهیم نظری روانکاوی ویلفرد بیون
- 15.تابع آلفا | مفاهیم نظری روانکاوی ویلفرد بیون
- 16.ویلفرد بیون کیست؟
- 17.نظریهی رویاهای بیون