skip to Main Content
درک بهتر بیماران خشن: استفاده از بدن و نقش پدر | پیتر فوناگی

درک بهتر بیماران خشن: استفاده از بدن و نقش پدر | پیتر فوناگی

درک بهتر بیماران خشن: استفاده از بدن و نقش پدر | پیتر فوناگی

درک بهتر بیماران خشن: استفاده از بدن و نقش پدر | پیتر فوناگی

عنوان اصلی: Understanding The Violent Patient: The Use Of The Body And The Role Of The Father
نویسنده: پیتر فوناگی و مری تارگت
انتشار در: نشریه‌ی بین‌المللی روانکاوی
تاریخ انتشار: 1995
تعداد کلمات: 9000 کلمه
تخمین زمان مطالعه: 52 دقیقه
ترجمه: تیم ترجمه‌ی تداعی

درک بهتر بیماران خشن: استفاده از بدن و نقش پدر

در این مقاله نظراتی درباره‌ی ریشه‌های خشونت عادی در بیمارانی که بخشی از «چرخه‌ی سوء استفاده» نیستند ارائه می‌کنیم. به عقیده‌ی ما هم آسیب به خود و هم حمله‌ی ناهشیارانه به دیگران می‌تواند نشان‌دهنده‌ی کمبود ظرفیت برای ذهنی‌سازی باشد. عملکرد ضعیف این ظرفیت می‌تواند منجر به تجربه‌ی حالات ذهنی به صورت فیزیکی، هم برای خود و هم دیگران، شود و خشونت به عنوان اقدامی برای نابود کردن تجربه‌ی روانی غیرقابل تحمل تلقی شود. به نظر می‌رسد این تجربه به شخص دیگری، و در اصل به مادر یا پدر تعلق دارد. ریشه‌ی مشکل را می‌توان در یکی از مراحل مهم رشد سلف، یعنی زمانی که کودک به دنبال مواجهه با اُبژه‌ی ابتدایی برای بازنمایی حالات ذهنی خود می‌گردد، پیدا کرد. ناکامی در پیدا کردن آن باعث می‌شود او برای دستیابی به یک سازمان‌بندی مهارکننده به سمت راه‌حل‌های آسیب‌شناسانه سوق داده شود. ما معنای تفاوت جنسیت را در جهت پرخاشگری، و شیوه‌ای که کودک بتواند فرصتی دوباره برای پرورش سلف روانی مطمئن از طریق رابطه با پدر پیدا کند، حتی زمانی که مادر قادر به حمایت و جدایی نبوده است، مورد بررسی قرار می‌دهیم. این مسائل و سایر تکنیک‌ها در درمان یک مرد جوان خشن مورد بررسی قرار می‌گیرند.

مقدمه

هدف این مقاله، درک بهتر برخی از بیماران خشن است. ما در نظر داریم تفکر پرورش‌یافته در مقالات قبلی (فوناگی، ۱۹۹۱؛ فوناگی، موران و تارگت، ۱۹۹۳) را گسترش دهیم، مقالاتی که استفاده از پرخاش در برخی موارد به عنوان دفاع از سلف روانی را، که با تجربه‌ی تجاوز یا نادیده گرفته شدن در کودکی تضعیف شده و در تمام روابط بعدی مورد تهدید قرار گرفته است، شرح دادند. در این مقاله کیس‌هایی را مد نظر قرار می‌دهیم که هیچ‌گونه تجربه‌ی سوء استفاده‌ای در آنها رخ نداده است، اما الگویی مشابه با خشونت ظاهراً غیرمنطقی، نسبت به خود یا سایر افراد، ایجاد می‌کنند. همچنین سعی می‌کنیم یکی از مسیرهایی را که در اثر اختلال در روابط سه‌گانه‌ی اولیه باعث ایجاد آسیب می‌شود، شناسایی کنیم (بریتون، ۱۹۸۹). در نهایت امیدواریم بتوانیم نشان دهیم که خشونت، پرخاش مستقیم علیه بدن، ممکن است با ناتوانی در ذهنی‌سازیْ ارتباط نزدیکی داشته باشد، چرا که نبودِ ظرفیت لازم برای تفکر درباره‌ی حالات ذهنی می‌تواند فرد را به سمت مدیریت افکار، باورها و تمایلات به شیوه‌ی فیزیکی، و اساساً در حیطه‌ی حالات و فرآیندهای بدنی سوق دهد.

تفکر روانکاوانه درباره‌ی پرخاشگری به خاطر مناقشه بر سر اهمیت نسبی ویرانگری فطری و اثرات محیطی، همیشه در حاشیه بوده است. به گفته‌ی میشل (۱۹۹۳) این موضع‌گیری‌های دوقطبی نشانه‌های بالینی مهمی دارند. این موضوع را می‌توان در دیدگاه‌های کاملاً مخالف کرنبرگ (۱۹۸۴) و استولورو و همکارانش (۱۹۸۷) درباره‌ی کنترل فنی بیماران پرخاشگر بوردرلاین، بر اساس دیدگاه‌های متفاوت آن‌ها درباره‌ی معنای این رفتار مشاهده کرد. خود میشل موضعی مشابه با مقاله‌ی قبلی ما (فوناگی، موران و تارگت، ۱۹۹۳) دارد که طبق آن، پرخاشگری ریشه‌ی بیولوژیک دارد، اما در پاسخ به تهدیدهای دریافت شده نسبت به سلف روانی بروز پیدا می‌کند. در این مقاله سعی کرده‌ایم بررسی کنیم که در معرض خطر قرار گرفتن چه حسی دارد، کدام شرایط محیطی و سرشتی بیشتر موجب احساس تهدید می‌شوند، و بنابراین چه زمانی احتمال اینکه پرخاش به عنوان یک پاسخ عادی ایجاد شود بیشتر است.

ما یک الگو (فوناگی، ۱۹۹۱؛ فوناگی، موران و تارگت، ۱۹۹۳) از شیوه‌ای که سوء استفاده‌ی فیزیکی یا احساسی در کودکی ممکن است منجر به پرخاشگری شود، ارائه کرده‌ایم. به اعتقاد ما در چنین شرایطی چهار اتفاق می‌افتد: (۱) سلف روانی کودک شکننده باقی می‌ماند، چون فرآیند بازتابی (ظرفیت ذهنی‌سازی) نهفته در این بخش از سلف به خطر می‌افتد. «نظریه‌ی ذهن» کودک (پرماک و وودراف، ۱۹۷۸؛ مورتون و فرت، در دست انتشار) درک او از پایه‌های ذهنی رفتار انسان، بستگی زیادی به افزایش آگاهی او از جهان روان‌شناختی افراد مرتبط با او دارد. شاید حتی مهم‌تر از آن به ظرفیت مادر (یا سرپرست اولیه) برای اینکه به کودک نشان دهد او را یک هستیِ خودخواسته تلقی می‌کند که رفتارش تحت هدایت افکار، احساسات، باورها و تمایلات او قرار دارند، بستگی داشته باشد (فوناگی و همکاران، ۱۹۹۱). اگر تفکرات سرپرست درباره‌ی کودک عمدتاً بدخواهانه باشد، و کودک دیگر با فکر کردن به تفکرات اُبژه درباره‌ی او یا متفکر دیدن افراد احساس امنیت نکند، این فرآیند درون‌ذهنی ضروری به خطر می‌افتد. (۲) به عنوان گام دوم، پرخاشگری برای دفاع از سلف روانی شکننده در برابر خصومت فرضی اُبژه به کار گرفته می‌شود. (۳) مرحله‌ی سوم زمانی فرا می‌رسد که خودبیانگری و پرخاش چنان ارتباط منظمی داشته باشند که امکان ادغام آسیب‌شناختی بین این دو پدید آید (خودبیانگری با پرخاش متناظر یا همریخت شود). (۴) در نهایت، کاهش ظرفیت ذهنی‌سازی، تصویر کردن حالات ذهنی دیگری، با نمایش قربانی به صورت خالی از تفکر، احساس و ظرفیت رنج واقعی، ممانعت از پرخاش را کاهش می‌دهد.

تشخیص این مسیر منتهی به خشونت در بیمارانی که زمینه‌ی آن‌ها بخشی از چرخه‌ی سوء استفاده است، نسبتاً ساده است. با این حال بیماران دیگری نیز هستند که ساختار روانی ظاهراً مشابهی دارند، و با اندکی تحریک یا بدون تحریک با خشونت پاسخ می‌دهند، اما به نظر می‌رسد شرایط محیطی آن‌ها نسبتاً خوش‌خیم بوده است (ویس و همکاران، ۱۹۶۰؛ بلکمن و همکاران، ۱۹۶۳). به عقیده‌ی ما در این موارد نیز فرم خاصی از خشونت نسبت به سلف روانی کودک اعمال شده است، اما نامحسوس‌تر بوده و تشخیص آن‌ها در روابط بیرونی سخت‌تر است، و معمولاً در یک مواجهه‌ی فردی شدید، مثل روانکاوی آشکار می‌شوند. با وجود این، می‌توانند به همان نقطه‌ی پایانی، یعنی ظرفیت شکننده برای ذهنی‌سازی که به وسیله‌ی پرخاشگری در برابر هرچیزی که این ظرفیت را به چالش می‌کشد، منجر شوند.

نوع پرخاشی را که اینجا از آن صحبت می‌کنیم، به سادگی و به صورت پدیدارشناسانه می‌توان از سادیسم، که در آن ظرفیت تصور احساسات دیگری احتمالاً برای کسب لذت کامل ضروری است، افتراق داد. گلسر همین تمایز را بین چیزی که خشونت خودنگهدارنده (self-preservative) و سادیسم یا خشونت بدخواهانه می‌نامد، قائل می‌شود (گلسر، ۱۹۸۶). شدیدترین فرم از نوع سادیستیک‌تر پرخاش، خشونت برنامه‌ریزی شده، هدفمند و بدون احساس توسط بیمار روانی است.  اگرچه ممکن است ظرفیت شکننده‌ی مشابهی برای تصور حالت ذهنی دیگری وجود داشته باشد. افراد سادیستیک ممکن است نیاز به تجربه‌ی افکار و احساسات دیگری به صورت بزرگنمایی شده داشته باشند تا بتوانند بیناسوژگانیت (intersubjectivity) را تجربه کنند؛ آنها قادر به عشق ورزیدن نیستند، چرا که این نشان‌دهنده‌ی تجربه‌ی بسیار ناکافی از نزدیکی روانی است (فوناگی، ۱۹۹۳). بنابراین آن‌ها به ایجاد یک فرم کلیشه‌ای از تعامل نیاز دارند که در آن افکار و احساسات هر دو والد به شدت درگیر باشد، تا احساسِ در ارتباط بودن کنند. اگرچه با اینکه ممکن است یک نفر توانایی کمی برای ذهنی‌سازی داشته باشد، اما تفاوت آن با پرخاشی که اینجا مد نظر ماست دارد، از این حیث که رفتار سادیستیک اقدام برای دفاع از سلف نیست. در مقابل، بیماران خشن که اینجا در مورد آن‌ها صحبت می‌کنیم، به دنبال نزدیکی هستند و بعد حس می‌کنند توسط یک اُبژه‌ی آزاردهنده به دام افتاده‌اند (ملوی، ۱۹۸۸). پرخاش بدون فکر را می‌توان از طریق بالا بردن غیر قابل توجیهِ تنش غیربازدارنده و خشم پیش از خشونت، درک قربانی به عنوان یک تهدید، و احساس خارج شدن از کنترل هنگام انجام عمل خشونت، تشخیص داد. هدف از این عمل، کاهش این تهدید و به دست آوردن دوباره‌ی تعادل درون‌روانی است (ملوی، ۱۹۹۳). ما می‌خواهیم ماهیت فانتزی مؤثر در این عمل محافظت از سلف روانی از طریق خشونت را مورد بررسی قرار دهیم.

محدودیت دسترسی به ادامه‌ی مطلب

دسترسی کامل به محتوای تخصصی تداعی صرفاً برای اعضای ویژه‌ی تداعی در نظر گرفته شده است.

با عضویت در تداعی و فعال کردن عضویت ویژه‌ به امکان مطالعه‌ی آنلاین این مقاله و تمام مقالات تداعی شامل نظریات روانکاوی، رویکردهای مختلف، تکنیک‌های بالینی و مواردی از این دست دسترسی ‌خواهید یافت. عضویت ویژه فقط برای مطالعه‌ی آنلاین در سایت است و امکان دانلود پی‌دی‌اف با عضویت ویژه وجود ندارد. اگر نیاز به پی‌دی‌اف مقالات دارید، آنها را بایستی جداگانه از طریق فروشگاه مقالات تهیه کنید.

در این صفحه می‌توانید پلن‌های عضویت ویژه را مشاهده کنید و از این صفحه می‌توانید نحوه‌ی فعال کردن عضویت ویژه را ببینید.

اگر اکانت دارید از اینجا وارد شوید.

اگر اکانت ندارید از اینجا ثبت‌نام کنید.

مجموعه مقالات سازمان بردرلاین
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
error: این محتوا محافظت‌شده است.
×