skip to Main Content
در باب انتقال-متقابل

در باب انتقال-متقابل

در باب انتقال-متقابل

در باب انتقال-متقابل

عنوان اصلی: On Counter-Transference
نویسنده: پائولا هایمن
انتشار در: نشریه‌ی بین‌المللی روانکاوی
تاریخ انتشار: ۱۹۵۰
تعداد کلمات: ۲۴۸۷ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۲۱ دقیقه
ترجمه: تیم ترجمه‌ی تداعی

در باب انتقالمتقابل[۱]

این یادداشت کوتاه در باب انتقال متقابل، برآمده از مشاهدات خاصی‌ست که من در سمینارها و روانکاوی­‌های تحت نظارتم داشته­‌ام. من از این باور گسترده در میان داوطلبین روانکاوی شگفت‌زده شدم مبنی بر اینکه انتقال متقابل چیزی جز خاستگاه دردسر نیست. بسیاری از داوطلبین وقتی از احساسات‌شان نسبت به بیماران خود آگاه می‌­شوند، می‌­ترسند و احساس گناه می‌­گیرند و در نتیجه بر اجتناب از هرگونه واکنش عاطفی متمرکز می‌شوند و تلاش می‌کنند کاملاً بی‌احساس و «منفصل» از بیمار شوند.

وقتی سعی کردم خاستگاه این «انفصال» در تحلیل‌گر را ردگیری کنم، دریافتم که پیشینه‌ی پژوهشی ما در واقع حاوی توصیفاتی از کار تحلیلی‌ست که می‌تواند این تصور را ایجاد کند که یک تحلیل‌گر خوب چیزی فراتر از یک خیرخواهی یک‌نواخت و ملایم نسبت به بیماران خود احساس نمی‌کند، و اینکه هر ریز موجی از جریان­‌های احساسی در این سطح صاف، نشان‌دهنده اختلالی‌ست که باید بر آن غلبه کرد. این برداشت نادرست ممکن است برآمده از برخی اظهارات فروید باشد، مانند مقایسه موقعیت یک درمانگر با وضعیت ذهنی جراح در حین عمل، یا تشبیه او به چیزی مثل آینه. حداقل این­‌ها چیزهایی هستند که در بحث در باب ماهیت انتقال متقابل به ذهن من آمده است.

از سوی دیگر، یک مکتب فکری مخالف نیز وجود دارد، مانند مکتب فکری فرنتسی، که نه تنها اذعان می­‌کند تحلیل‌گر دارای طیف گسترده­‌ای از احساسات نسبت به بیمار است، بلکه توصیه می‌­کند که گاه تحلیل‌گر آن‌ها را بی­‌پرده بیان کند. آلیس بالینت[۲] در مقاله‌ی صمیمانه‌ی خود «رسیدگی به انتقال بر اساس تجربیات فرنتسی[۳]» (نشریه‌ی بین­‌المللی روانکاوی، جلد ۱۹، ۱۹۳۶)، پیشنهاد کرد که چنین صداقتی از سوی تحلیل‌گر مفید و در راستای در نظر گرفتن حقیقتی ذاتی در روانکاوی است. در عین حال که من نگرش او را تحسین می­‌کنم، نمی‌توانم با نتیجه­‌گیری­‌هایش موافق باشم. تحلیل‌گران دیگر دوباره ادعا کرده‌اند که وقتی تحلیل‌گر احساسات خود را به بیمارش بروز می‌­دهد، «انسان‌تر» می‌شود و به او کمک می‌کند تا یک رابطه «انسانی» با بیمار ایجاد کند.

عمداً در  این مقاله، از اصطلاح «انتقال متقابل» برای پوشش دادن تمام احساساتی که تحلیل‌گر نسبت به بیمار خود تجربه می‌­کند، استفاده می‌­کنم. ممکن است ادعا شود که این شکل استفاده از این اصطلاح صحیح نیست و انتقال متقابل صرفاً به معنای انتقال از سوی تحلیل‌گر است. با این حال، گمان می­‌کنم که پسوند «متقابل» بر عوامل بیشتری دلالت دارد.

[restrict]

در ضمن، لازم به یادآوری‌ست که احساسات انتقالی را نمی‌‍­توان به وضوح از احساساتی که به خودی خود به شخص دیگری اشاره دارد و نه به جایگزینی برای والدین، جدا کرد. اغلب به این نکته اشاره می‌­شود که هر آنچه که بیمار در مورد تحلیل‌گر خود احساس می­‌کند به دلیل انتقال نیست، و با پیشرفت تحلیل، او بیش از پیش قادر به تجربه‌ی احساسات «واقع‌بینانه» می‌­شود. این هشدار خود نشان می­‌دهد که تمایز بین این دو نوع احساس همیشه آسان نیست.

فرض من این است که واکنش عاطفی تحلیل‌گر به بیمارش در موقعیت تحلیلی، یکی از مهم­‌ترین ابزارهای کار اوست. انتقال متقابل تحلیل‌گر ابزاری برای کاوش در ناهشیار بیمار است.

موقعیت تحلیلی از زوایای بسیاری بررسی و توصیف شده است و در مورد ماهیت منحصر به فرد آن توافق کلی وجود دارد. اما تصور من این است که به اندازه‌ی کافی به این موضوع تأکید نشده است که این موقعیتْ رابطه­‌ای بین دو نفر است. آنچه این رابطه را از دیگر رابطه­‌ها متمایز می‌­کند، وجود احساسات در یک شریک -یعنی بیمار- و نبود آن در شریک دیگر -یعنی تحلیل‌گر- نیست، بلکه مهم­‌تر از همه میزان احساسات تجربه شده و استفاده از آنهاست، این عوامل به یکدیگر وابسته هستند. از این منظر، هدف تحلیل خود تحلیل‌گر، این نیست که او را تبدیل به مغزی مکانیکی کند که بتواند بر اساس روشی صرفاً عقلانی تأویل‌هایی را تولید کند، بلکه این است که او را قادر سازد تا احساساتی را که در او برانگیخته می‌­شود، تحمل کند و به جای تخلیه آنها (همانطور که بیمار انجام می‌­دهد)، آنها را تحت سلطه کار تحلیلی درآورد، جایی که در آن او به عنوان بازتاب آینه­‌ای بیمار عمل می­‌کند.

اگر یک تحلیل‌گر سعی کند بی‌توجه به احساساتش کار کند، تأویل‌های او ضعیف خواهند بود. من بارها این را در کار افراد مبتدی دیده­‌ام که از روی ترس احساسات خود را نادیده گرفته یا خفه کرده­‌اند.

ما می­‌دانیم که تحلیل‌گر برای اینکه تداعی‌های­ آزاد بیمار را دنبال کند، به یک توجه بی‌­طرفانه نیاز دارد و این [توجه بی‌طرفانه و خنثی] او را قادر می‌­سازد تا به طور همزمان در سطوح مختلف گوش دهد. او باید معنای آشکار و پنهان سخنان بیمار خود، تلویحات و معانی ضمنی، ​​اشاره به جلسات قبلی، اشاره به موقعیت‌­های دوران کودکی در پس توصیف روابط فعلی و مواردی از این دست را درک کند. تحلیل‌گر با گوش دادن به این شکل، از خطر مشغول شدن به یکی از این موضوعات در امان می‌ماند و اهمیت تغییرات در موضوع‌ها و توالی­‌ها و فاصله­‌های موجود در تداعی‌های آزاد بیمار را می­‌پذیرد.

به نظر من که تحلیل‌گر همراه با این توجه آزادانه به یک حساسیت عاطفی آزادانه نیاز دارد تا بتواند جریان عاطفی و فانتزی‌­های ناهشیار بیمار را دنبال کند. فرض اصلی ما این است که ناهشیار تحلیل‌گر، ناهشیار بیمارش را درک می‌­کند. این رابطه‌ی همدلانه در سطحی عمیق‌تر، به شکل احساساتی که تحلیل‌گر در پاسخ به بیمار خود، در «انتقال متقابل» خویش متوجه آن می‌­شود، بروز می‌یابد. این پویاترین راه برای شنیدن صدای بیمار است. تحلیل‌گر در مقایسه با احساسات برانگیخته شده در او با تداعی‌های آزاد و رفتارهای بیمارش، دارای ارزشمندترین ابزار است برای بررسی اینکه آیا بیمار خود را درک کرده یا در درک او شکست خورده است.

با این حال، از آنجایی که احساسات شدید از هر نوع، هم‌چون عشق و نفرت، یاری و خشم، به جای تفکر، به سمت عمل سوق داده می‌شوند و توانایی فرد را برای مشاهده و سنجش صحیح شواهد مخدوش می‌­کنند، بدین‌سان اگر واکنش عاطفی تحلیل‌گر شدید باشد، اُبژه‌­ی خویش را شکست خواهد داد.

از این رو، حساسیت عاطفی تحلیل‌گر به جای اینکه شدید، متمایز و متحرک باشد، باید گسترده و فراگیر باشد.

آن زمان که تحلیل‌گر توجه آزاد را با پاسخ­‌های عاطفی آزاد ترکیب می‌­کند، در کار تحلیلی گشایش‌هایی به وجود خواهد آمد، [در این صورت] او احساسات خود را به عنوان یک مشکل نمی­‌بیند، زیرا آنها با معنایی که او می­‌فهمد مطابقت دارند. اما غالباً عواطف برانگیخته شده در او بسیار نزدیک­‌تر به اصل موضوع است تا استدلال او، یا به عبارت دیگر، ادراک ناهشیار او از ناهشیار بیمار دقیق­‌تر و جلوتر از درک آگاهانه او از موقعیت است.

مرور تجربه­‌ای که اخیراً داشته­‌ام خالی از لطف نیست. این تجربه مربوط به بیماری‌ست که یکی از همکارانم او را به من ارجاع داده بود. بیمار مردی چهل و چند ساله بود که اول‌بار هنگامی که ازدواجش به هم خورد سراغ درمان آمد. در میان سیمپتوم‌های او بی‌بندوباری برجسته بود. در هفته‌ی سوم تحلیلی که با من داشت، در ابتدای جلسه به من گفت که قرار است با زنی ازدواج کند که مدتی پیش با او آشنا شده بود.

بدیهی بود که تمایل او برای ازدواج در این مقطع، با مقاومت او در برابر تحلیل­ و نیاز او به فعلیت‌بخشی[۴] به تعارضات انتقالی‌­اش مشخص می­‌شد. در یک رفتار شدیداً دوسوگرایانه، تمایل به یک رابطه‌ی صمیمی با من به وضوح نمایان شده بود. بنابراین من دلایل زیادی برای شک به حکمت نیت او و شک به انتخاب او داشتم. اما چنین تلاشی برای ایجاد اختلال در تحلیل، در ابتدای درمان یا در یک نقطه بحرانی، کم نیست و معمولاً مانع بزرگی برای کار هم نمی‌تراشد، چنان‌که معمولاً شرایط فاجعه‌باری را به بار نمی‌آورد.

بنابراین هنگامی که متوجه شدم با حس دلهره و نگرانی به اظهارات بیمار واکنش نشان داده­‌ام، تا حدودی متحیر شدم. احساس می­‌کردم چیز دیگری در موقعیت او دخیل است، چیزی فراتر از یک فعلیت‌بخشی معمولی، که با این حال از من گریخته بود.

در تداعی‌­های بعدی او که حول دوستش متمرکز بود، بیمار در حالی‌که او را توصیف می‌­کرد، گفت که «مسیر سختی» را پشت سر گذاشته است.

دوباره به طور ویژه‌­ای این عبارت بیان شد و تردیدم را فزونی بخشید. متوجه شدم که دقیقاً به این دلیل که او مسیر سختی داشته، به سمت او کشیده شده است. اما هنوز احساس می‌­کردم که چیزها را به اندازه‌ی کافی واضح نمی‌بینم. بالاخره او تصمیم گرفت که خوابش را برای من تعرف کند: او از خارج یک ماشین دست دوم خیلی خوب گرفته بود که خراب شده بود. او می‌­خواست آن ماشین را تعمیر کند، اما شخص دیگری در خواب بنا به دلایلی از روی احتیاط، مخالفت می‌کرد. به قول خود بیمار، او مجبور بود «او را گمراه کند» تا بتواند به تعمیر ماشین ادامه دهد.

به کمک این رؤیا آنچه را که قبلاً صرفاً به عنوان حس دلهره و نگرانی احساس می‌­کردم را درک کردم.

در واقع چیزی بیش از صرفاً فعلیت‌بخشی به تعارضات انتقالی در خطر بود.

وقتی مشخصات ماشین را به من داد -بسیار خوب، دست دوم، از خارج از کشور- بیمار خود به خود متوجه شد که این ماشین یک بازنمایی از من است. شخص دیگری که در رؤیا سعی داشت او را متوقف کند و کسی که خودش او را گمراه کرد، نشانگر آن قسمت از ایگوی بیمار است که معطوف بر امنیت و شادی است و نشان‌گر تحلیل به عنوان یک اُبژه‌ی محافظت‌کننده است.

رؤیا نشان داد که بیمار آرزو می‌­کند که من آسیب ببینم (او اصرار داشت که من همان پناهنده­‌ای باشم که عبارت «مسیر سخت» را که برای دوست جدیدش به کار برده بود، برای من هم به کار ببرد). به دلیل احساس گناه در مورد تکانه­‌های سادیستیک خود، مجبور به ترمیم شد، اما این ترمیم ماهیتی مازوخیستیک داشت، زیرا نیاز به نابود کردن صدای عقل و احتیاط داشت. این ویژگی گمراه کردن فرد محافظت کننده، به خودی خود دو پهلو و مبهم بود و هم تکانه­‌های سادیستیک و در عین حال مازوخیستیک او را نشان می­‌داد: تا آنجا که هدف از بین بردن تحلیل بود، نشان‌دهنده‌ی تمایلات سادیستیک بیمار در الگوی حملات مقعدی نوزادی­‌اش به مادرش بود؛ تا آنجایی که به معنای ممانعت از تمایل او به امنیت و خوشبختی بود، گرایش­‌های خود ویرانگر او را نشان می‌­داد. ترمیم تبدیل شده به یک عمل مازوخیستی، دوباره باعث نفرت می‌­شود و به جای حل تعارض میان ویرانگری و گناه، منجر به یک دور باطل می‌­شود.

قصد بیمار برای ازدواج با دوست جدیدش، زن آسیب دیده، از هر دو منبع تغذیه می‌شد و فعلیت‌بخشی به تعارضات انتقالی او، توسط این سیستم خاص و قدرتمند سادومازوخیستیک مشخص شد.

من بلافاصله به طور ناهشیار، متوجه جدی بودن موقعیت شده بودم، از این رو احساس نگرانی را تجربه کردم.

اما درک آگاهانه‌ی من عقب ماند، به طوری که پیام بیمار و درخواست او برای کمک را در اواخر ساعت جلسه، هنگامی که مطالب بیشتری مطرح شد، توانستم کشف کنم.

در ارائه خلاصه‌­ای از یک جلسه تحلیلی، امیدوارم بتوانم ادعای خود را نشان دهم که واکنش عاطفی فوری تحلیل‌گر به بیمارش، اشاره‌ای مهم به فرآیندهای ناهشیار بیمار است و او را به سمت درک کامل‌تر راهنمایی می‌کند.

این (واکنش عاطفی اولیه) به تحلیل‌گر کمک می­‌کند تا توجه خود را بر ضروری­‌ترین عناصر در تداعی‌های آزاد بیمار متمرکز کند و به عنوان یک معیار مفید برای انتخاب تأویل‌ها از محتوایی‌ست که آنطور که می‌­دانیم همواره از طریق علل متعدد ایجاد شده­‌اند.

بر این اساس، تأکید من این است که انتقال متقابل تحلیل‌گر نه تنها بخشی از رابطه تحلیلی است، بلکه توسط بیمار ساخته شده و بخشی از شخصیت بیمار است (احتمالاً در اینجا به نکته­‌ای اشاره می­‌کنم که دکتر کلیفورد اسکات آن را درباره عقیده خودش از طرحواره‌ی بدنی بیان می­‌کند، اما دنبال کردن این موضوع من را از موضوع اصلی‌ام دور می‌­کند).

رویکرد انتقال متقابلی که من ارائه کرده‌­ام خالی از خطر نیست. این رویکرد نمایان‌گر بررسی کاستی­‌های تحلیل‌گر نیست. هنگامی که تحلیل‌گر در تحلیل خود، بر روی تعارضات و اضطراب‌های کودکی خود (پارانوئید و افسرده­‌وار) کار کرده باشد تا بتواند به‌ راحتی با ناهشیار خود ارتباط برقرار کند، آنچه را که متعلق به خودش است به بیمارش نسبت نمی‌­دهد. او به تعادل و آرامش قابل اطمینانی دست خواهد یافت که او را قادر می‌سازد تا نقش‌های اید، ایگو و سوپرایگوی بیمار و اُبژه­‌های بیرونی که بیمار به او اختصاص می‌دهد یا -به عبارت دیگر- روی او فرا می‌افکند را تحمل کند، حتی زمانی که تعارضاتْ خود را در رابطه تحلیلی به تصویر می­‌کشد. در مثالی که مطرح کردم، تحلیل‌گر عمدتاً در نقش مادر خوب بیمار برای نابودی و نجات، و در نقش واقعیت-ایگوی بیمار بود که سعی داشت با انگیزه‌­های سادومازوخیستیک او مخالفت کند. به نظر من الزام فروید مبنی بر اینکه تحلیل‌گر باید انتقال متقابل خود را «شناسایی کند و بر آن تسلط داشته باشد»، منتج به این نمی‌­شود که انتقال متقابل را عاملی آزاردهنده در نظر بگیریم که تحلیل‌گر باید نسبت به آن خنثی و منفصل باشد، بلکه به این می­‌انجامد که باید از پاسخ احساسی خود به عنوان کلیدی به ناهشیار بیمار، استفاده کند. این امر او را از وارد شدن به شکل یک بازیگر همکار در صحنه­‌ای که بیمار در رابطه‌ی تحلیلی باز می­‌آفریند و از بهره‌گیری کردن از او برای نیازهای خود (بیمار)، محافظت می‌کند. در عین حال، او محرک‌­های فراوانی خواهد یافت تا بارها و بارها خود را سرزنش کند و به تحلیل مشکلات خود ادامه دهد. هرچند این مسائل خصوصی اوست و من این را درست نمی­‌دانم که تحلیل‌گر احساسات خود را به بیمارش ربط دهد. به نظر من چنین صداقتی بیشتر ماهیت اعتراف و مسئولیت برای بیمار دارد. در هر صورت باعث دور شدن از تحلیل می‌­شود. عواطف برانگیخته شده در تحلیل‌گر، اگر به عنوان منبع دیگری برای بینش پیدا کردن در مورد تعارضات ناهشیار و دفاع‌­های بیمار مورد استفاده قرار گیرند، برای بیمار ارزشمند خواهند بود؛ و هنگامی که این­‌ها تأویل و کارپردازی می‌­شوند، تغییرات بعدی در ایگوی بیمار شامل تقویت حس واقع­‌گرایی او می‌­شود، به طوری که او تحلیل‌گر خود را به عنوان یک انسان، نه یک خدا یا شیطان می­‌بیند و متوجه می‌­شود که رابطه‌ی «انسانی» در موقعیت تحلیلی بدون توسل تحلیل‌گر به ابزارهای فراتحلیلی، ایجاد می­‌شود.

تکنیک روانکاوی زمانی به وجود آمد که فروید با کنار گذاشتن هیپنوتیزم، مقاومت و واپس‌­رانی را کشف کرد. به نظر من استفاده از انتقال متقابل به عنوان ابزار تحقیق را، در توصیفات او از روشی که با استفاده از آن به اکتشافات اساسی خود رسید، می‌­توان تشخیص داد. وقتی سعی کرد خاطرات فراموش شده‌ی بیمار هیستریک را روشن کند، احساس کرد که نیرویی از جانب بیمار با تلاش او مخالفت می‌­کند و اینکه او باید با ساز و کار روانی خود بر این مقاومت غلبه کند. او به این نتیجه رسید که این همان نیرویی‌ست که مسئول واپس‌­رانی خاطرات حیاتی و شکل­‌گیری سیمپتوم هیستریک است.

بنابراین فرآیند ناهشیار در فراموشی هیستریک را می‌­توان با جنبه‌­های دوگانه‌ی آن تعریف کرد، که یکی از آنها آشکار می‌­شود و توسط تحلیل‌گر به عنوان مقاومت احساس می‌­شود، در حالی‌که دیگری به صورت درون روانی به عنوان واپس­‌رانی عمل می‌­کند.

در حالی‌که در مورد واپس­‌رانی، انتقال متقابل با احساس مقداری انرژی، یک نیروی مخالف، مشخص می‌شود، مکانیسم‌های دفاعی دیگر ویژگی­‌های دیگری را در پاسخ تحلیل‌گر ایجاد می‌کنند.

من معتقدم با بررسی دقیق‌تر انتقال متقابل از زاویه‌ای که در اینجا مطرح کرده‌ام، ما ممکن است به این نتیجه برسیم که روشی تعبیه کنیم که در آن ماهیت انتقال متقابل با ماهیت تکانه‌های ناهشیار و دفاعی مشغول به کار در آن زمان، مطابقت دارد.

این مقاله با عنوان «On Counter-Transference» در نشریه‌ی بین‌المللی روانکاوی منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه و در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱ در بخش آموزش وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.

[۱] مقاله در شانزدهمین کنگره بین‌المللی روان‌تحلیلی، زوریخ، ۱۹۴۹ خوانده شد. پس از ارائه این مقاله در کنگره، توجه من به مقاله‌ای از لئو برمن جلب شد: «انتقال‌های متقابل و نگرش‌های تحلیلگر در فرآیند درمانی»، روان‌پزشکی، جلد۱۲ ، شماره ۲، مه، ۱۹۴۹. این واقعیت که مسئله انتقال متقابل تقریباً به طور همزمان توسط عاملان مختلف، برای بحث مطرح شده است، نشان می­دهد که زمان برای تحقیقات دقیق­تر در مورد ماهیت و عملکرد انتقال متقابل فرا رسیده است. من با مخالفت اولیه برمن با سردی عاطفی از سوی تحلیلگر موافقم، اما در نتیجه‌گیری­هایم در مورد استفاده از احساسات تحلیلگر نسبت به بیمارش، نظر متفاوتی دارم.

[۲] Alice Balint

[۳] Handhabung der bertragung auf Grund der Ferenczischen Versuche’

[۴] act out

[/restrict]
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search