فانتزی غیر قابل تحمل والدین
چرا مردان پرخاشگر بیشتر اوقات خصومت خود را نسبت به دیگران ابراز میکنند، در صورتی که در میان زنان، جراحت زدن به خود متداولتر است؟ ما معتقدیم هر دو فرم خشونت نشاندهندهی تلاش برای خلاص شدن از فانتزی غیر قابل تحمل افکار و در اصل افکار یکی از والدین، در ذهن یک نفر هستند. در این صورت عدم توازن جنسیتی میتواند نشاندهندهی میل به حمله به تفکر والد همجنس شود (که همانندسازی با او به شکل بالقوه دردناکتر و گریزناپذیرتر است).
هم در مورد دخترها و هم پسرها، افکار مادر دربارهی کودک عموماً پیش از موعد و به شکل درونذهنی تجربه میشود و احتمالاً درون ذهن کودک بازنمود پیدا میکند. به عقیدهی ما تفکر پدر در هر دو جنس به صورت خارجی بازنمود پیدا میکند. آنگاه حضور ذهنی غیرقابل تحمل والد همجنس درون ذهن زن، اما بیرون از ذهن مرد، در سایر افراد یا اُبژههایی که نمایانگر پدر هستند، احساس میشود. در مقابل، همانطور که پیش از این اشاره کردیم مردانی که (مثل زنان) گرفتار مادر میشوند، در خودکشی به دنبال راه گریز هستند.
بخشهایی از مقالهی «درک بهتر بیماران خشن: استفاده از بدن و نقش پدر»
نارو خوردن
افرادی هستند که بارها و بارها نارو میخورند. کارفرمایشان کمکها و کارهای ارزشمند آنها را تشخیص نمیدهند و دوستانشان مهمانیهای آنها را جبران نمیکنند. همسرشان خیلی به ندرت عشقشان را به آنها اذعان میکنند و فرزندانشان هیچوقت از فداکاریهایشان تجلیل نمیکنند. این افراد «جمعکنندههای بیعدالتی هستند». از نظر روانی مجروح و دلخور هستند، اندوهناکی خود را با ناباوری دردناکی با جزئیات شرح میدهند.
مشکل اصلی اینگونه افراد مازوخیسم آنهاست. و دلیل اینکه چگونه و چرا نارو میخورند کمتر واضح است (در مقابل کتک خوردن، مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتن و غیره) که خصوصیت مرکزی برخی افراد مازوخیست است. پاسخ اینکه چگونه این اتفاق میافتد بدین شرح است: فرد مازوخیست زودباوری قابل توجه و پنهانی دارد. هرچه که به او گفته میشود را باور میکند و از حقایقی که مخالف با انتظارات خوشبینانهی اوست چشمپوشی میکند.
بخشهایی از مقالهی «نارو زدن و نارو خوردن | خیانت دیدن و خیانت کردن»
تسلیم مازوخیستی به یک شریک سادیستیک
آرزوهای اُدیپال چنان آسیبزا و گناهآلودند که در زندگی بزرگسالی ناهشیار، ناشناخته و حل نشده باقی میمانند. بنابراین در روابط دگرجنسگرایانه بزرگسالان در دسترس نیستند، اگرچه احساس گناه فراگیر در آنها منجر به یک نیاز ناهشیار برای تنبیه و مجازات خواهد شد؛ همانند تسلیم مازوخیستی به یک شریک سادیستیک، یا مجازات خود با سقط جنین ناخواسته در یک بارداری که آرزویش را داشتهاند. دوسوگرایی طبیعی زن باردار نسبت به جنین و اینکه آن جنین نماینده چه کسی است، احتمالاً با آرزوهای گناه آلود، ناشناخته و حل نشده دختر کوچک نسبت به یک اُبژه جنسی ممنوعه تقویت میشود.
سقط خودبهخودی که زندگی را از جنین میگیرد، میتواند برای این تعارض روانی، یک راه حل روان-تنی فراهم کند. اگر بیمار در دوران بارداری تحت جلسات درمان تحلیلی باشد، تجزیه و تحلیل تعارضهای وی میتواند در بعضی موارد منجر به بارداری موفقیت آمیز و تولد یک کودک گردد.
بخشهایی از مقالهی «چشمانداز روانکاوانه به بارداری، سقط جنین برنامهریزیشده و سقط جنین ناخواسته»
شکست همدلانه
برای ترسیم قوانین موشکافانهای که در کاربست منسجم همدلی وجود دارد، تنها باید به دشواریهایی فکر کنیم که در روانکاوی مسائل عزتنفس با آنها مواجه میشویم. آنچه در بیمارانی که فاقد یک احساس درونی از خودشان هستند با آن سر و کار داریم تقریبا وارونگی تراژیک کسی است که به خود و احساس ارزشمندی خویش باور دارد. در عوض، این زره بیرونی، خلاء درونی، فقدان باور به اثر خود، این اعتقاد بینهایت بدبینانه است که هیچ چیزی که برای آن مبارزه شده، اهمیت ندارد. یک احساس شرم عمیق، یک خجالت بنیادین، کوچکترین در همآمیزی خودباوری با تجربیات خود، که بی کم و کاست خالی از هرگونه احساس ارزش درونی حفظ شدهاند، را همراهی میکند.
برای این که به احساس افتخار به خود اجازه دهیم چنین خلاء درونی را پر کند باید از امنیت سایههای ناباوری بیرون آمده و یک بار دیگر هدف تمسخر ناگزیر قرار گیریم. تلاشهای شگرف و دلخراش به ابقای نداشتن هیچ فضایی، و نداشتن هیچ احساسی اختصاص مییابند. کوچکترین تلاشها از سوی روانکاو جهت تغییر یا ضربه زدن به خود-ادراکی به مثابه فراخوانی به مصیبت، مواجهه مجدد با پاسخ ناامیدکننده، غیرحمایتی، انتقادی یا حتی مهاجم محیط اصلی بشری تجربه خواهد شد. موضع همدلانه صحیحی که از روانکاو انتظار میرود، درک و تایید وحشتِ بی-خودی (no self) است. این اغلب میتواند برای روانکاو تکلیفی دردناک باشد چرا که در مانوس شدن با چنین حالاتی در بیمار، ناباوریهای روانکاو به خودش مجددا تحریک خواهد شد. با این اوصاف، عمل ظاهرا منطقی پاسخ دادن به شیوهای که فلاکت بیمار را تسکین دهد به طور قابل درکی از سوی چنین بیمارانی نه به عنوان نشانهای از نیات خوب ما بلکه به عنوان یک شکست همدلانه، به عنوان فقدان برجسته درک از تجربه درونی آنها، تجربه خواهد شد.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خود رواندرمانی حمایتی نیست.»