لغزش تایپی
نوع دیگری از لغزشهای فرویدی که بهویژه در زمانهی کنونی رایج است لغزش تایپی است (البته اصالتاً فروید به لغزش در نوشتار یا در نامهها اشاره کرده است، ولی چیزی که در زمانهی ما رایج است، نامههای تایپی است). احتمالاً این برای شما آشناتر باشد. اشتباه در نوشتار گاهی از نیات پنهان شما پرده برمیدارد. استفاده ناخودآگاه از کلمههای زشت یا توجه نکردن به غلط تایپی و ارسال آن به فردی که با او رودربایسی دارید احتمالاً رایجترین شکل این لغزشها هستند. گویی نوعی دهنکجی در اینجور اشتباههای تایپی وجود دارد. یا احتمالاً پیش آمده که پشت سر یک نفر غیبت کنید و پیام را درست برای همان نفر بفرستید.
به این مثال واقعی توجه کنید:
کاربری قصد دارد در روز مرگ «اِمی واینهاوس»، احساس خود را نسبت به این خوانندهی فقید ابراز کند. او قطعهی «Back to Black» را به اشتراک میگذارد و مینویسد: «اینجا قصد دارم دربارهی اِمی واینهاوس و مرگ زودبهنگاماش در ۲۷ سالگی به خاطر مسمویت الکلی بنویسم». این اشتباه گویی میل ناخودآگاه کاربر را لو میدهد. احتمالاً بخشی از او مرگ اِمی واینهاوس در ۲۷ سالگی را «بهنگام» میداند ولی بخش خودآگاهش قصد دارد آن را «زودهنگام» تصویر کند.
بخشهایی از مقالهی «لغزش کلامی چیست و چگونه ما را لو میدهد؟»
روانکاوی، هنرِ آفریدن است.
روانکاوی یک تجربهی هیجانی زیسته است. به این ترتیب، قابلِ ترجمه، رونویسی، ضبط، توضیح، درک یا گفتن از طریق کلمات نیست. همان چیزیست که هست. با وجود این، معتقدم که میتوان در مورد آن تجربهی زیسته مطالبی بیان کرد که در مورد جنبههایی از آنچه که بین روانکاوان و بیماران آنها در زمان اجرای کار روانکاوی اتفاق میافتد، ارزش تفکر دارد.
در تفکراتم که غالباً در زمان نوشتن اتفاق میافتد، این کار را مفید دانستهام که هنگام تلاش برای یافتنِ ماهیت معنا، در ابتدا خودم را به استفاده از حداقل کلمات ممکن محدود کنم. تجربهی من در زمان نوشتن مطالب روانکاوی، همچنین نوشتن شعر این است که تراکم و غلظت کلمات و معانی آنها کمک میکند تا از قدرت زبان برای بیان آنچه نمیتوان گفت، بهرهمند شد.
یک شخص به دلیل داشتنِ درد عاطفی، که برایش مجهول و ناشناخته است، با روانکاو مشورت میکند، او یا نمیتواند رؤیا ببیند (یعنی قادر به انجام فعالیت روانی ناهشیار نیست) یا آنقدر از آنچه که در رؤیا میبیند، آشفته است که رؤیا دیدنِ او قطع میشود. تا زمانی که او نتواند تجربهی عاطفیاش را در رؤیا ببیند، قادر به تغییر، رشد، یا تبدیل شدن به چیز دیگری غیر از آنچه که بوده است، نیست. بیمار و روانکاو در طی جلسات روانکاوی در آزمونی مشارکت میکنند که این آزمون به گونهای طراحی شده تا آنالیزان (با مشارکت روانکاو) بهتر بتواند رؤیاهای نادیده و رؤیاهای قطع شدهاش را ببیند. رؤیاهایی که بیمار و روانکاو میبینند، همزمان رؤیاها (و خیالپروریهای) خودشان و سوژهی سومی است که هم بیمار و روانکاو است و در عین حال، هیچ یک از آن دو نیز نیست.
بخشهایی از مقالهی «هنر روانکاوی: رؤیت رؤیاهای نادیده و گریههای قطع شده»
رهایی از یک عاطفه خفه شده
در کتاب «مطالعاتی در باب هیستری» (۱۸۹۵d) ادعا شد که علائم هیستری زمانی ایجاد میشوند که عاطفه ناشی از یک فرایند ذهنی دارای نیروگذاری عاطفی قوی، از این که به طور هشیار و هنجار بررسی شود به اجبار بازداشته شده و لذا به مسیر نادرستی منحرف شود. در موارد هیستری، بر اساس این نظریه، عاطفه به یک تحریک عصبی جسمانی نامعمول منتقل میشود (تبدیل)، اما اگر این تجربه تحت هیپنوتیزم احیا شود، میتوان به آن مسیر دیگری داد و از آن خلاص شد (تخلیه هیجانی). نویسندگان این روش را تحت عنوان «پالایش» نامگذاری کردند (پاکسازی، رهایی از یک عاطفه خفه شده).
بخشهایی از مقالهی «گزارشی کوتاه دربارهی روانکاوی»
بیمیلی نسبت به انتخاب
افراد نارسیسیستیک غالباً از راههای ضمنی استفاده میکنند تا دیگران را به حل ابهامها مجاب سازند، و از خودشان در برابر احتمال اینکه در اشتباه هستند محافظت کنند. به عنوان مثال وقتی زن و شوهری، که از میان آنها شوهر نارسیسیستیک رفتار میکند، در مسیر سفر خود به یک دوراهی میرسند و نمیدانند باید از کدام راه بروند، شوهر راهی پیدا میکند تا همسرش مسیر را انتخاب کند. اگر انتخاب همسرش درست باشد جایگاه برتر او حفظ میشود، چون میتواند به خاطر اینکه اجازهی انتخاب را به او داده است خودش را تحسین کند؛ اگر همسرش اشتباه کرده بود، میتواند از انتخاب او اظهار رنجش کرده و (غالباً بهصورت غیر کلامی) نشان دهد که اگر انتخاب با او بود، مسیر دیگر را انتخاب میکرد.
به همین صورت، زنی که مستعد رفتار نارسیسیستیک است وقتی برای شام با شوهرش بیرون میرود، با حالت تدافعی اصرار میکند که شوهر رستوران را انتخاب کند. مسئول نبودن برای اشتباه احتمالی در چنین تصمیمگیریهایی به غذای مورد علاقهی او اولویت دارد. با اینکه ممکن است بیتفاوتی خود را نسبت به محل غذا خوردن به زبان بیاورد، اما بعداً اگر از غذا ناراضی باشد ممکن است به صورت ضمنی اشاره کند که اگر انتخاب با او بود رستوران دیگری را انتخاب میکرد، یا اینکه اخم کرده و با دلسردی مشخصی با غذا بازی میکند.
بخشهایی از مقالهی «آسیبشناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»
مرگ پدیداری
اکثر ایدههای من ملهم از بیماران هستند که دِین خودم به آنها را اعتراف میکنم. عبارت «مرگ پدیداری» را به یکی از این افراد وامدار هستم. آنچه در گذشته اتفاق افتاد مرگ به مثابه یک پدیدار بود، اما نه به مثابه نوعی واقعیت که مشاهده میکنیم. بسیاری از زنان و مردان عمر خود را صرف این پرسش میکنند که آیا با خودکشی راهحلی مییابند، خودکشی به معنای فرستادن بدن به مرگی که از پیش برای روان اتفاق افتاده است. با این حال، خودکشی نه پاسخ بلکه نشان یأس است. من اکنون برای نخستین بار میفهمم که منظور بیمار اسکیزوفرنیک من (که خودش را کشت) چه بود وقتی گفت: «تمام آنچه از شما میخواهم انجام دهید این است که به من کمک کنید برای دلیل درستی مرتکب خودکشی شوم به جای آنکه برای دلیلی اشتباه این کار را بکنم».
بخشهایی از مقالهی «ترس از فروپاشی»
لذت کشف وحدت درون
به عنوان یک انسان، ما برای همیشه به بخشهایی تقسیم میشویم. زمانی که خواهر و برادر هستیم، زن و شوهر نیستیم. زمانی که زن و شوهر هستیم، خواهر و برادر نیستیم. زمانی که در جمع هستیم، جنبههای خصوصی خود را پشت سر میگذاریم و زمانی که به خیالپردازیهای شخصیمان باز میگردیم، خودهای بیرونی ما از دستانمان بیرون میافتد. یک دوست، در یک مهمانی غیر رسمی جراح بودن خود را به کناری مینهد و یک جراح در اتاق عمل، دوست بودن خود را کنار میگذارد.
بر خلاف یک گربه یا یک سگ یا یک کبوتر یا یک سنجاب یا یک پلنگ، ما به سختی میتوانیم همیشه تمام خویشتن خود را نمایان کنیم. در نتیجه، ما -همهی ما- به دنبال فرصتی برای انجام این کار هستیم. لحظات رسیدن به ارگاسم جنسی، خوابهای بدون رؤیا و در اندازهی کوچکتر، در وضعیت بیهدف دراز کشیده (خان ۱۹۸۳) این وحدت در درون را به ما عرضه میکند. همچنین فعالیتهایی مانند پارو زدن در یک قایق، آواز خواندن، ژیمناستیک، نواختن موسیقی جز، بسکتبال بازی کردن نیز ممکن است برای برخی از افراد منجر به وحدت درونی شود. برای من، این وحدت با نوشتن اتفاق میافتد. من تماماً یکپارچه میشوم. بیشتر شبیه یک سگ گلدن رتریور شیرین میشوم، زمانی که جذب نوشتن میگردم. چه چیزی میتواند از این بهتر باشد؟
بخشهایی از مقالهی «رقص با کلمات»
عمل اغواگرانه
حدود سال ۱۹۹۰ بود. من و یکی از بیمارانم در پایان یکی از جلسات شدیدا تکاندهنده جلوی در ایستاده بودیم، که او با هیجانی قابل توجه گفت، «جیم، دوستت دارم.» و من خودبخود در جوابش گفتم «من هم دوستت دارم.»
این لحظه عمیقا تاثیرگذار بود، یک «لحظهی ملاقات» شاید علیالخصوص به این علت که او شخصی در این حوزه بود و میدانستم که «اصول را دور انداختهام.» او بیرون رفت، در را بستم و فکر کردم، «آه خدای من، الان چه کار کردم؟» نگران بودم، از خودم میپرسیدم که آیا اغواگرانه عمل کردم، یا اغوا شدهام؟
پس از آن، به آسودگی بسیار بیشتری برای ابراز عشق دو طرفه دست یافتم و میتوانم در آن مشارکت کنم (با همه انواعی که دارد). قویا باور دارم که ما، به عنوان روانکاو، باید بتوانیم در لحظات همآفرینی شده خاص روشی را برای ابراز کردن احساس عشق خود به بیمارانمان بیابیم و در غیر اینصورت بیماران را از لحظات احتمالی دو سویه یک رابطه محبتآمیز محروم کردهایم.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خویشتن معاصر: مصاحبهای با جیمز فاسهاگی»
مرگ روانی
منشأ مرگ روانی اغلب مجموعهای از رویدادها در دوران نوزادی و کودکی است که شامل تجربهی «رنجهای اولیه»ای میشوند که فراتر از توان تحمل بیمار بودند. در مواجههی با حوادث هولناک، بیمار خودش را از زندگی خود حذف میکند و با اینکار از خودش در برابر فروپاشی روانی گسترده و سایکوز مزمن حفاظت میکند.
تحت این شرایط، بیمار با ایجاد وضعیتی روانی که در آن وقایع غیرقابلتحمل تجربه نمیشوند، به طور واکنشی از خود محافظت میکند و در عوض، به «زندگی نزیسته» ادامه میدهد. فرد همیشه در تلاش خواهد بود تا نظامِ شخصیتیای بسازد که بتواند تجربهی غیرقابل تحملی را که زندگی نکرده در خود جای دهد. در محیط تحلیلی، چنین نظامی با پیوند ذهن ناهشیار بیمار و تحلیلگر به وجود میآید. به نظر من ایجاد چنین نظام شخصیتیای یکی از راههای فهم هدف اساسی روانکاوی است.
بخشهایی از مقالهی «تأملاتی در باب انجام روانکاوی»
مسائل زنان
بسیاری از زنان تمایز روشنی میان «فعال بودن، جاهطلب بودن، ویرانگر بودن یا عصبانی بودن» قائل نمیشوند. از آنجا که زنان اغلب وقتی از خود جرأت و جسارت نشان میدهند با خشم و عصبانیت مواجه میشوند، به این باور رسیدهاند که وقتی بر خودشان پافشاری میکنند به مردم آسیب میرسانند و در معرض خطر از دست دادن آنها هستند. و اضافه خواهم کرد که وقتی آنها موفق میشوند نیز همین طور.
برای اکثریت ما، شخصی که بیشترین قدرت را در دوران کودکی بر ما داشت وقتی از همیشه آسیبپذیرتر بودیم، مؤنث بود. بنابراین، زن قدرتمند و جسور باعث تحریک اضطراب و حسادت برای هر دو جنس میشود، حتی در بزرگسالی. به علاوه، و این به ویژه به حرفهی ما مربوط است، هریس میگوید: «زنان و مردان میتوانند از هر چیز کمتر از خشنودی تمام و کمال احساس [ناامیدی بزرگی] کنند… وقتی که شخص مسئول یک زن است». همین که این را درک کنیم، میتوانیم ببینیم که وضعیت در اتاق مشاوره برای روانکاوان زن چقدر پرتنش میگردد وقتی که با حسرتهای اولیه و خشم ابتدایی بیمار رو به رو میشود.
بخشهایی از مقالهی «حقالزحمه و مسائل زنان»
درک رؤیا بدون تداعیها
در مورد امکان درک رؤیا بدون تداعیها، آزمایشی غیر رسمی است که من با تعدادی از گروههای رؤیا اجرا کردهام. یک رؤیا از تفسیر رؤیاها اثر فروید، معمولاً نه یکی از معروفترین آنها، را انتخاب میکنم و متن رؤیا را به گروهی از روانکاوان ارائه میدهم، بدون اینکه به آنها بگویم چه کسی این رؤیا را دیده است یا تداعیها چه بودند.
سپس روشمان را با استفاده از رویکرد اصلاحشدهی اولمان برای ارتباط با رؤیا طوری که گویا رؤیای خودمان است دنبال میکنیم. تقریباً همیشه، بدون دانستن هیچ یک از تداعیهای رؤیابین، این گروه کم و بیش به همان تفسیری که فروید مطرح کرد میرسند. معمولاً بیشتر از آن: گروه به عناصر اساسی تفسیر فروید، به علاوهی ابعاد و جزئیات بیشتر میرسد. آزمون این یافتهها در آزمایشی کمی و کنترلشده مفید خواهد بود.
بخشهایی از مقالهی «تفسیر رؤیا در روانکاوی معاصر | بخش چهارم»