نفی | زیگموند فروید
نفی
[یادداشت مترجم: برگردان فارسی بر اساس ترجمهٔ انگلیسیِ گراهام فرانکلَند Graham Frankland در مجموعهٔ آثار فروید در انتشارات پنگوئن و مقایسهٔ آن با ویراست تازهٔ نسخهٔ «استاندارد» انگلیسی (جیمز استریچی) انجام گرفته است. فروید این مقاله را نخستین بار در سال ۱۹۲۵ منتشر کرد.] |
طرز رفتار درمانجویان در عرضهداشتِ تداعیهای خود در روند روانکاوی برای ما موقعیتی فراهم میآورد تا به مشاهدات جالبی دست یابیم. «حالا شاید خیال کنید قصدم توهین به شماست، ولی اصلاً چنین منظوری ندارم.» متوجه میشویم که این گفته فکری است که هنگام پیدا شدنش، به کمک برونفکنی طرد شده است. یا: «برایتان سؤال میشود که این شخصِ درون رؤیایم کیست. به هر حال، مادرم نیست.» و ما چنین اصلاحش میکنیم: «پس مادرتان است.» ما در تفسیرهایمان به خود اجازه میدهیم که به نفیگری اهمیتی ندهیم و اصلِ محتوای آن فکر را فرا چنگ آوریم. به این میماند که درمانجو گفته باشد: «اولین فکرم این بود که این شخص مادرم است، ولی هیچ تمایلی به پذیرش آن ندارم.»
گاه میتوانیم با روشی آسان اطلاعات ارزشمندی را دربارهٔ محتواهای واپسراندهٔ ناهشیار به دست آوریم. میپرسیم: «به نظرتان نامحتملترین چیز در این موقعیت چه میتواند باشد؟ فکر میکنید در آن موقعیت بعیدترین چیزی که میشد در ذهنتان باشد چیست؟» اگر درمانجو به دام افتد و به ما بگوید که چه چیزی در نظرش باورناپذیرتر از هر چیز دیگر است، تقریباً همیشه حقیقت را فاش میکند. رواننژندهایِ دچار رفتار بیاختیار [compulsion neurotics] که پیشاپیش آغاز به فهمِ علائم خود کردهاند، اغلب همتای خوبی برای این آزمون فراهم میکنند. آنها میگویند: «فکر بیاختیارِ جدیدی به ذهنم رسیده است. فکر آنیام این بود که، میتوانست معنیاش چنین و چنان باشد. ولی نه، مطمئناً ماجرا این نیست -وگرنه چنین فکری به سراغم نمیآمد.» تفسیرِ این فکرِ بیاختیارِ جدید که آنها بر اساس یافتههای فرایند درمان طردش میکنند به واقع تفسیرِ درست است.
بنابراین، محتوای یک فکر یا تصورِ واپسرانده میتواند راهش را به سوی هشیاری باز کند، مشروط بر آنکه نفی شود. نفیگری روشی است برای تصدیق واپسراندهها و در واقع چیزی است معادلِ برداشته شدنِ واپسرانی، گرچه البته منجر به پذیرش واپسراندهها نمیشود. اینجا میبینیم که یک کارکرد عقلی [intellectual] چه فرقی با فرایندی عاطفی [emotional] دارد. فقط یکی از پیآمدهای فرایند واپسرانی با کمک نفیگری از کار میافتد -این که محتوای اندیشیده اجازهٔ گذار به هشیاری نیابد. نتیجه گونهای بازشناسی عقلیِ موضوعِ واپسرانده در حالی است که عنصر اساسیِ واپسرانی بر جای خود میماند.[۱] در فرایند روانکاویِ درمانجویان، اغلب گونهٔ دیگری از این موقعیت را که بسیار مهم و نسبتاً عجیب است ایجاد میکنیم. موفق میشویم حتی بر نفی هم غلبه کنیم و باعث میشویم درمانجو موضوع واپسرانده را کاملاً تصدیقِ عقلی کند -اما همچنان بدون آنکه خودِ واپسرانی برداشته شود.
از آنجا که تأیید یا نفیِ محتواهای افکار بر عهدهٔ کارکرد عقلیِ قضاوت [judgement] است، این گفتهها ما را به خاستگاه روانشناختیِ این کارکرد رهنمون شدهاند. نفیِ چیزی به واسطهٔ قضاوت اساساً بیان این معنی است: «این چیزی است که ترجیح میدهم واپسَش برانم.» مردودشماری معادلِ عقلیِ واپسرانی است -«نَه»ای که در آن است مُهر ضمانتِ واپسرانی است، نوعی گواهی اصالت است، مانند [نشانِ] «ساخت آلمان». فکر، با کمک این نشانِ نفی، خود را از حدگذاریهای تحمیلیِ واپسرانی آزاد میکند و محتوایی را از آنِ خود میکند که بی آن نمیتواند کارکرد خود را عملی کند.
اساساً کارکرد قضاوت این است که دو گونه حکم را صادر کند. قضاوت باید حکم کند که آیا چیزی صاحب برخی ویژگیها هست یا خیر، و آیا چیزی که در تصور است در واقعیت هم وجود دارد یا خیر. ویژگیای که باید دربارهاش حکم کرد ممکن است در اصل چیز بوده باشد خوب یا بد، چیزی سودمند یا پُرگزند، یا اگر بخواهیم به زبان باستانیترین تکانههای رانهٔ دهانی بیانش کنیم: «میخواهم یا این را بخورم یا به بیرون تُفش کنم.» به بیانی کلیتر: «میخواهم یا این را به درونم ببرم یا بیرون از خودم بگذارمش،» که یعنی: «میخواهم این یا داخلم باشد یا خارج از من.» چنانکه جایی دیگر توضیح دادهام، ایگوی لذتجویِ آغازین [primal pleasure-ego] میخواهد هر چیز خوبی را به درون افکند و هر چیز بدی را از خود بیرون اندازد. آنچه بد است، آنچه برای ایگو بیگانه است، آنچه بیرون است، در آغاز هر جا مطرح باشند همگی یکساناند.[۲]
گونهٔ دیگرِ حکمهایی که کارکرد قضاوت به شمار میآید -اینکه آیا چیزی که در تصور است در واقعیت هم وجود دارد یا خیر (واقعیتسنجی)- مربوط میشود به ایگوی واقعیتنگر [reality-ego] که ایگوی لذتجویِ آغازین در نهایت به سوی آن رشد مییابد. اکنون دیگر پرسش این نیست که آیا [حسیافت یا] آنچه به حس دریافت شده (یک چیز) باید به درون ایگو هدایت شود یا نه، بلکه آیا آنچه پیشاپیش -به شکل تصویر ذهنی- در ایگو موجود است، در دریافت حسی (واقعیت) هم میتواند از نو یافت شود یا خیر. بار دیگر میبینیم که پرسش بر سر درون و بیرون است. آنچه غیرواقعی است، آنچه جز تصور نیست و ذهنی است، فقط در درون وجود دارد؛ دیگر چیزها، چیزهای واقعی، در بیرون هم وجود دارند. در این مرحله از رشد، پایبندی به اصل لذت کنار نهاده شده است. تجربه یاد داده است که موضوع فقط این نیست که آیا چیزی (یک ابژهٔ کامیابی) از ویژگیِ «خوب بودن» بهرهمند است یا نه تا هر چه خوب است به درون ایگو هدایت شود، بلکه این نیز اهمیت دارد که آیا آن چیز واقعاً در دنیای بیرون وجود دارد تا هرگاه نیازی پدید آمد بتوان آن را از آنِ خود کرد. برای فهم این مرحله، باید به یاد داشته باشیم که همهٔ تصویرهای ذهنی حاصلِ -نتیجهٔ بازتولیدِ- دریافتهای حسیاند. بنابراین، از آغاز، صرف وجود تصورِ یک چیز تضمین میکند که آن چیز واقعاً وجود دارد. تقابل میان ذهنی [subjective] و عینی [objective] از ابتدا وجود ندارد. رخدادش تنها از آن روست که فکر قادر است چیزی را که زمانی به حسْ دریافت شده است، با بازتولید آن به شکل تصویر ذهنی، فرا بخواند بی آنکه نیاز باشد آن ابژهٔ بیرونی همچنان حاضر باشد. بنابراین، هدفِ نخستین و آنیِ واقعیتسنجی این نیست که در حسیافتِ واقعیْ ابژهای را پیدا کنیم که با تصویر ذهنی همخوانی داشته باشد، بلکه این است که آن را از نو پیدا کنیم، و مطمئن شویم که هنوز وجود دارد. یکی دیگر از ویژگیهای قوّهٔ فکر منجر به فراختر شدنِ شکاف میان امر ذهنی و امر عینی میشود. بازتولید یک حسیافت به شکل تصویر ذهنی همیشه هم نسخهٔ دقیقی نیست؛ ممکن است با برخی حذفها یا همآمیزیِ عناصر گوناگون دستکاری شود. در اینجا کارِ واقعیتسنجی ارزیابی میزان این تحریفهاست. با اینهمه روشن است که آنچه عملاً به پیدایش واقعیتسنجی انجامیده است از دست رفتن ابژههایی بوده که زمانی برآورندهٔ کامیابی واقعی بودهاند.
قضاوتْ آن کنشِ عقلی است که کنشِ حرکتیِ برگزیده را تعیین میکند، به درنگ برای تفکر پایان میدهد، و از فکر به عمل راه میگشاید. دربارهٔ درنگ برای تفکر در جایی دیگر نیز بحث کردهام. باید آن را همچون اجرای آزمایشیِ یک کنش دانست، نوعی «ور رفتن» که تخلیهٔ حرکتیِ کمی مصرف میکند. اکنون با خود بیندیشیم: ایگو پیش از این کجا این گونه ور رفتن را به کار گرفته است؟ این تکنیکی را که حالا در فرایند تفکر به کار میبندد از کجا یاد گرفته است؟ در پایانهٔ حسیِ دستگاه روانی، در پیوند با دریافتهای حسی. بر اساس فرضیهٔ ما، حسیافت فرایندی یکسره بیکنش نیست، بلکه ایگو به تناوب مقدارهای کمی انرژی را در سیستم حسیافتی صرف میکند و از این راه، از محرکهای بیرونی نمونهبرداری میکند و پس از هر پیشرویِ جستوجوگرانه دیگربار پس میکشد.
پژوهش در پدیدهٔ قضاوت احتمالاً نخستین بینش را دربارهٔ چگونگی پدیدار شدنِ یک کارکرد عقلی از بازیِ تکانههای رانهٔ بنیادی به ما میدهد. قضاوت دربارهٔ چیزها گذاری است سودمند از کنش آغازینی که میخواهد هرچه را یا با ایگو درآمیزد یا از آن بیرون بیفکند و فرمانش با اصل لذت است. دو سرِ مقابل قضاوت به نظر همخوان با تقابلی است که میان دو گروهِ رانههای اساسی قرار دادهایم. تأیید -که همارز یکپارچهسازی است- از آنِ اروس است؛ نفی -که جانشین برونرانی است- از آنِ رانهٔ ویرانگری است. میل همگانی برای نفی، و نفیگراییِ برخی روانپریشها، را احتمالاً میتوان نشانهٔ از هم گسیختگیِ یک رانه به سبب عقبنشینیِ مؤلفههای لیبیدویی به شمار آورد. ولی قضاوت اساساً فقط از آن رو میتواند کارکرد خود را اجرا کند که پیدایش نشانِ نفی، تفکر را از نخستین مقادیرِ استقلال از پیآمدهای واپسرانی، و بنابراین [استقلال] از تنگناهای اصل لذت، بهرهمند میسازد.
آنچه در هماهنگیِ تمام با این نگرش دربارهٔ نفی است این واقعیت است که در فرایند روانکاویِ درمانجویان هرگز «نه»ای در ناهشیار نمییابیم، و بازشناخت ناهشیار از سوی ایگو همواره با گزارههای منفی بیان میشود. در اعلام اینکه ناهشیار با موفقیت برملا شده است، گواهی استوارتر از لحظاتی نیست که درمانجو با چنین واژگانی واکنش نشان میدهد: «چیزی که بهاش فکر میکردم این نبود،» یا «من اصلاً به چنین چیزی فکر نمیکردم (فکر نکردهام).»
این مقاله با عنوان «Negation» در The Penguin Freud Reader منتشر شده و توسط آرش فرزاد ترجمه و در تاریخ ۸ بهمن ۱۴۰۳ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] این فرایند همچنین بنیاد پدیدهٔ شناختهشدهٔ «تقدیرانگیزی» است. «چه خوب که مدت زیادی است گرفتار سردردهای میگرنیام نشدهام!» اما این در واقع نخستین نشانهٔ حملهٔ میگرن است که آمدنش را حس کردهایم ولی هنوز نمیخواهیم باورش کنیم. (فروید) [تقدیرانگیزی (tempting fate) گرایش به این فکر است که کارها یا افکار ما باعث برخی رخدادها میشوند. مثلاً، چون به این فکر کردهام که مدتهاست میگرن سراغم نیامده پس ناگهان پیدایش میشود. (مترجم)]
[۲] مقایسه کنید با آنچه در مقالهٔ «رانهها و سرنوشتشان» [Drives and Their Fates] آوردهام. (فروید)
- 1.نویسندگان آفرینشگر و رویاپردازی | زیگموند فروید
- 2.چند درس بنیادین پیرامون روانکاوی | زیگموند فروید
- 3.فانتزیهای هیستریک و ارتباط آنها با دوجنسگرایی | زیگموند فروید
- 4.نامه ۲۱ سپتامبر ۱۸۹۷ به ویلهلم فلیس | زیگموند فروید
- 5.نفی | زیگموند فروید
- 6.دو دروغی که کودکان میگویند | زیگموند فروید
- 7.انحلال عقدهی اُدیپ | زیگموند فروید
- 8.دورنمای آیندهی درمان روانکاوی | زیگموند فروید
- 9.گزارشی کوتاه دربارهی روان-کاوی | زیگموند فروید
- 10.رومانسهای خانوادگی | زیگموند فروید
- 11.مقاومت در برابر روانکاوی | زیگموند فروید
- 12.سببشناسی هیستری | زیگموند فروید
- 13.پویاییهای انتقال | زیگموند فروید
- 14.مسئلهی اقتصادی مازوخیسم | زیگموند فروید
- 15.جهانبینی، فلسفهای در باب زندگی | زیگموند فروید