روانشناسی خود: خاستگاه و مرور کلی
روانشناسی خود (Self): خاستگاه و مرور کلی
خلاصه: ریشههای نظریه روانشناسی خود کوهوت را میتوان در فراروانشناسی فروید یافت. هرچند کوهوت در نخستین کتابش، تحلیل خود، این پنداشت کلاسیک را که فرض میکند نارسیسیزم و عشق اُبژه در یک رابطه الاکلنگی هستند، نقض کرد. او برای هر یک، خطوط تحولی جداگانهای را پیشنهاد کرد یعنی یک خط تحولی مستقل برای نارسیسیزم. تغییر جهت کوهوت از تمرکز روانکاوانه روی بخش نارسیسیستیک شخصیت به یک روانشناسی خود شرح داده شده است. مفهوم «انتقال نارسیسیستی» جای خود را به «انتقال سلفاُبژه» داد. نگرش روانشناسی خود به سکسوالیته، پرخاشگری، مقاومت، رشد روانی جنسی، دوره ادیپی، انتقال و انتقال متقابل ارائه شده است. کاربردهای درمانی برخاسته از این آثار گستردهترین و انقلابیترین جنبه طرحهای کوهوت هستند. یک تصویر بالینی تمایزی که کوهوت میان آسیبشناسی تعارض ادیپی و تظاهرات دوره ادیپی قائل بود را به نمایش میگذارد. |
روانشناسی خود به یکباره و در شکل کامل خود از ذهن هاینتس کوهوت پدیدار نشد. بلکه با مشاهدات بالینی کوهوت و نیز دانش او از فراروانشناسی فرویدی رشد کرد. من برخی ریشههای فرضیات اولیه روانشناسی خود را در فراروانشناسی فروید بر خواهم شمرد و سپس سیر تحول اندیشههای کوهوت را هم در نوشتههای خودش و هم در نوشتههای روانکاوانی که تحت تاثیر اندیشههای او قرار داشتند، ردیابی خواهم کرد. امیدوارم با این کار تبعیت اولیه کوهوت از نظریه رانه و نیز مبنای انگیزشی برای آسیبشناسی روانی نِوروزها را آشکار سازم.
در آغاز، کوهوت الگوی جدیدی را برای آسیبشناسی نارسیسیزم شرح داد. به دنبال آن، کوهوت (۱۹۷۷) از یک روانشناسی که تنها به بخش نارسیسیستیک شخصیت رسیدگی میکرد به روانشناسیای تغییر جهت داد که کل شخص را مورد بررسی قرار میداد. اصطلاح «نارسیسیزم» دوباره برای اشاره به تشخیص اختلال شخصیت نارسیسیستیک مورد استفاده قرار گرفت. این آثار گسترده نظری و بالینی روانشناسی خود را شکل داد. کوهوت برای جایگزین کردن اصطلاح «انتقالهای نارسیسیستی» اصطلاح «انتقال سلفاُبژه» را وضع کرد چرا که، برای او، این اصطلاح بیانگر طریقهای است که دیگری به عنوان کسی که فراهم کننده کارکردهای وابسته به حفظ یا بازسازی احساس شخص از خویش است تجربه میشود.
در آخرین آثار کوهوت (۱۹۸۴) روانشناسی خود به عنوان یک نظریه عمومی در روانشناسی ژرفانگر در نظر گرفته شده است. به جای آسیبشناسی نارسیسیستی، آسیبشناسی خود تبدیل به سازه برجسته شد و رانهها به فراورده «تجزیه» روانشناسی خود تبدیل شدند. از این رو او این پنداشت سنتی و کلاسیک را نقض کرد که رانهها انگیزانندههای اصلی بوده و خود (self)، که به عنوان یکی از اجزاء اصلی ایگو در نظر گرفته میشود، به طور فرعی تحت تاثیر فراز و نشیبهای رانهها قرار میگیرد. در نظریهپردازی کوهوت این خود است که رشد و تحول مییابد و کانون انگیزشی شخص است. نشانههای «رانهها»، « drivenness»، خشم یا روانکژیها تظاهرات آسیبپذیریهای ساختاری، تجربیات شکست سلفاُبژه، و فروپاشی خود هستند. این خط سیری بود که کوهوت اکتشاف روانکاوی را به آن هدایت نمود.
فن بالینی روانکاوی مبتنی بر این پنداشت بود که نارسیسیزم و اُبژه لیبیدو با یک دیگر یک رابطه الاکلنگی دارند. اگر روانکاو در کاهش نارسیسیزم بیمار، سرمایهگذاری روانی لیبیدویی خود، یا خود-درگیر شدگی، موفق میشد آنگاه بیمار آزاد بود تا با دیگران ارتباط برقرار کند. کوهوت این پنداشت را در نخستین کتابش، تحلیل خود (۱۹۷۱)، به چالش کشید. او خطوط تحولی متفاوتی را برای نارسیسیزم و عشق اُبژه پیشنهاد داد، یک خط مستقل برای تحول نارسیسیزم. او نظریه رانه و توضیحات اقتصادی برای آسیبشناسی که فروید برای نِوروزها پیشنهاد کرده بود را حفظ کرد. یعنی، او مفهوم دستگاه روانی به عنوان چیزی که طراحی شده تا برانگیختگیها را مهار کند، آنها را اصلاح کند، و بنابراین به نابودی درونی برانگیختگی کمک کند را حفظ نمود. اقتصاد برای نظریهپردازیهای ابتدایی کوهوت که در آنها غرق شدن در لیبیدوی نارسیسیستی یا احساس تهی بودن به عنوان عواقب آسیبپذیری ساختاری بیمار درک میشدند، حائز اهمیت بود. با وجود این، کوهوت متوجه شد که این آسیبپذیریها نتیجه گسیختگیها، شکستها یا ناامیدیهای مکرر در پیوندهای بیمار با نمادهای والدینی در دوران کودکی هستند. این پیوندها یک تقویت-خود (self-strengthening) به خصوص را فراهم میکنند. یعنی وقتی والدین کارکردهای سلفاُبژه را تحقق ببخشند، توسط کودک به عنوان افرادی تجربه میشوند که کارکردهای خودگردانی (self-regulating)، خودنگهداری (self-maintaining) و خود تقویتی (self-enhancing) مورد نیاز را فراهم ساختهاند.
کوهوت سکسوالیته و پرخاشگری را به عنوان پاسخهای بهنجار انسان دیده و تظاهرات «رانه» آنها، سادیسم دهانی و مقعدی، یا اشکال متنوع پرخاشگری و سکسوالیته آسیبشناسانه را به مثابه محصولات چندپارگی-خود (self-fragmentation) میدید. پرخاشگری به عنوان یک انگیزاننده اولیه در نظر گرفته نمیشد بلکه همواره به عنوان چیزی ثانوی یا واکنشی در برابر یک آسیب نارسیسیستی یا، در آخرین آثارش، ثانویه به یک شکست سلفاُبژه، دیده میشد. از این دیدگاه، این تلاش برای تحقق طراحی ذاتی فرد است نه هدایت شدن توسط نیازهای جنسی یا پرخاشگرانه که زیربنای انگیزشی برای رشد را فراهم میکند.
در روانشناسی خود، مراحل رشد روانی جنسی در یک موضع ممتاز قرار ندارند بلکه تا حدی در آسیبشناسی روانی نقش دارند که گسیختگیهای سلفاُبژه زیربنای آن باشد. یعنی، پاسخدهیای که کودک از والدینش نیاز دارد تجربیات سلفاُبژه ضروری را برای پیشروی رشد فراهم نکنند. چنین «شکستی» ممکن است ناشی از آسیبشناسی والدین، یا ناشی از تناسب ضعیف میان تواناییهای والدین و نیازهای کودک باشد. آسیبشناسی خود ناشی از آن ممکن است از طریق علایم جسمانی و انگارهسازی روانی جنسی جسمانی ابراز شود. این ابرازات به طور همزمان با تظاهرات آسیبپذیری، اقدامات برای جلوگیری از گسترش به سوی از هم پاشیدگی خود، و حفظ و بازسازی سازمان خود درک میشوند. پیامد این فرمولبندیهای مفهومی برای درک آسیبشناسی منش و درمان آن (لاچمن ۱۹۹۰)، مثلاً وسواسها و اجبارها، مازوخیسم و سادیسم، و حالات تنفر یا حسادت در متون روانشناسی خود حال حاضر مورد بررسی قرار گرفته است.
میان آسیبشناسی تعارض ادیپی و تظاهرات دوره ادیپی توسط کوهوت تمایز گذاشته شده است. این تمایز از نظر من ارزشمند است. برای مثال، بیماری که ویژگی رشد ادیپی او ترس آشکار از خصومت نسبت به پدرش و اغواگری و محافظت بیش از حد از مادرش است، دچار یک دلدادگی قوی و ماندگار نسبت به یک همکلاسی مرد شده است. از نوجوانی به بعد، بیمار هیچ زندگی جنسیای برای خودش نداشته است اما به طور نیابتی، با شاخ و برگ تخیل، به واسطه تجربیات جنسی دوستانش میزیست. در چهارمین سال روانکاویاش، یک مرحله انتقال رقابتی تقریباً شدید را تجربه کرد. محتوای تمهایی که توسط بیمار برای ابراز رقابتجوییاش مورد استفاده قرار میگرفت عبارت بودند از دانش روانکاو از مذهب، روانکاوی، موسیقی و نیز جذابیت فیزیکی و تواناییهای ورزشی او. با پیدایش این موارد در انتقال، آنها همراه با تصدیق این که ظهورشان خبر از افزایش احساس اعتماد به نفس مرتبط با جنسیت میدهد، مورد کاوش قرار گرفتند. این تمها به مثابه ظهور یک دوره ادیپی بهنجار در روانکاوی درک شدند، دورهای در مراحل قبلی رشدی او مملو از اضطراب، شرم و پرخاشگری-متقابل والدی (parental counteraggression) و اغواگری بود. با کاوش خطرات، اعتماد و اطمینان مضاعفی که این تمها را همراهی میکرد، علاقه او به زنان پوشش دفاعی شرم، انتقاد، نارضایتی و اضطراب خود را از دست داد. چیزی که در این جا به تصویر کشیده شده است به رسمیت شناختن تبدیل آسیبشناسی ادیپی به یک دوره ادیپی غیر آسیبشناختی به واسطه انتقال در روانشناسی خود است. ثانیاً، دفاعها به مثابه محافظی علیه تروماتیزه شدن مجدد (retraumatisation) و تحریک بیش یا کمتر از حد دیده میشوند. در این مثال، بیمار به صورت شخصی دیده میشود که علیه ترس خویش از تحقیر شدن توسط پدرش دفاع میکند نه علیه خطرات غریزی یا اُبژههای بد درونی شده. دلبستگی همجنسگرایانه بیمار به همکلاسیاش، آرزوی او برای داشتن یک پدر/مربی قابل آرمانی کردن را با تمایل به سازماندهی تجربه و نیز تمهایی که مشخصه سالهای پیش از بلوغ او بودند ترکیب کرده است.
با وجودی که در نظریه فروید نارسیسیزم به عنوان بیماریای در نظر گرفته میشود که روانکاوی را بیپایان میسازد، کوهوت ادعا میکند که نارسیسیزم یک موجودیت قابل درمان است نه یک مقاومت و نه نقطه مقابل روانکاوی. با این حال، تشخیص باید بر مبنای استقرار یک انتقال سلفاُبژه پایدار گذاشته شود. در ابتدا کوهوت به این موارد انتقالهای نارسیسیستی میگفت. آنها، به بیان کلی، یا فعالسازی «خود بزرگنما» یا «تصویر والد آرمانی شده» بیمار بودند. خود بزرگنمایی فعال شده منجر به یک انتقال آیینهای میشود که در آن روانکاو باید کارکردهای روانیای که به علت نقص ساختاری در دسترس بیمار وجود نداشتند را فراهم کند. برای مثال، کوهوت (۱۹۷۱) در کیس خانم اف، بیماری را توصیف میکند که هیجانات مناسب او به عنوان یک کودک همواره با افسردگی خودمحورانه مادرش پاسخ داده میشدند. خانم اف، در روانکاویاش، نیاز داشت که کوهوت هیجانات او را بدون منحرف کردن منعکس نماید. زمانی که، در طول یک جلسه، کوهوت یکی از بحثهای قبلی را به خانم اف یادآوری کرد، به جای این که با تداعیهایی که فقط در همان جلسه در دسترس او قرار داشت بماند، خانم اف احساس کرد که یک بار دیگر، تجربه او توسط کسی که میخواهد توجه را به خودش جلب کرده و از او دور کند، منحرف گشته است. کوهوت واکنش خانم اف را به عنوان اظهار یک نیاز مشروع دوران کودکی که پیوسته و به طور تروماتیک از هم گسیخته شده است، درک کرد. روانکاوی به او این فرصت را داد که مجدداً با این نیاز درگیر شده و به طور مشروع برای آن تایید دریافت کند.
در فعالسازی نیاز بیمار برای آرمانی کردن تجربه سلفاُبژه، آرمانی کردن انتقال سلفاُبژه، بیمار روانکاو را به عنوان منبعی از قدرت و -به عنوان کسی که با آن قدرت احاطه شده است- تجربه میکند. روانکاو موظف است نیاز بیمار برای آرمانی کردن وی را بپذیرد. انفصال ایجاد کردن روانکاو در آرمانی کردن انتقال سلفاُبژه توسط بیمار منجر به احساس تهی شدن، ناامیدی و بیجان شدن میگردد. عبارت «نیازهای بیمار» و «روانکاو موظف است» به این معنی است که پذیرفته شده است که بیمار، روانکاو را مطابق با نیازهایی که در دوره رشد بینتیجه ماندهاند تجربه کند. روانکاو این نیازهای حیاتی را درک کرده و آنها را میپذیرد؛ یعنی، در تلاشهای بیمار برای بهرمند شدن از آن آینگی (mirroring) یا تجربیات آرمانی کردن از طریق انتقال، مانعی ایجاد نمیکند.
کوهوت یک خط رشدی را از نارسیسیزم باستانی تا اشکال بالغ نارسیسیزم ترسیم کرد. از این رو، در دوره رشد، وقتی که نیازهای سلفاُبژه برآورده شوند و به طور غیر تروماتیک، و مناسب با آن مرحله، مختل شوند، نارسیسیزم باستانی به خرد، خلاقیت، شوخ طبعی و همدلی تبدیل میشود. بزرگنمایی باستانی، آینگی پیوندهای سلفاُبژه، به صورت یک مجموعه واقعبینانه از جاهطلبیها، درونیسازی شده و پیوندهای سلفاُبژه آرمانی کننده به عنوان مجموعهای از آرمانهای هدایت کننده درونیسازی میشوند. تعادل میان این دو باید در ارتباطشان با مهارتها و استعدادها متوازن باشد. این مدل خود دو قطبی توسط کوهوت بنا شد: جاهطلبیها و آرمانها از یک منحنی تنش به واسطه استعدادها و مهارت به هم متصل میشوند.
کاربردهای درمانی برخاسته از این دیدگاه به نارسیسیزم، که بعدها به عنوان روانشناسی خود بسط یافتند، گستردهترین و انقلابیترین جنبهی طرحهای کوهوت هستند. او این نظر را مطرح کرد که انتقالهای سلفاُبژه به طور خودبخودی فعال میشوند و اگر روانکاو در این فرایند مانعی برای آنها ایجاد نکند وارد عمل خواهند شد. یعنی، روانکاو نباید در نیاز بیمار برای آرمانی ساختن او یا در تجربه بیمار از غرق شدن در پذیرش روانکاو تداخلی ایجاد کند. به موجب این کار، بیمار با روانکاو یکپیوند سلفاُبژه برقرار میسازد. طبیعتاً، این پیوند با روشهای متنوعی در معرض از هم گسیختگی است: جلسه به پایان برسد، عاطفه روانکاو برای بیمار ناخوشایند باشد، یکی از تعبیرها دقیق نباشد و بیمار را ناامید کند، بیمار انتظارات ناگفتهای داشته باشد که روانکاو به آن پی نبرد، و غیره. در این لحظات ممکن است این پیوند از هم گسیخته شود. ترمیم این از هم گسیختگی از طریق توجه روانکاو به تجربه جاری بیمار در روانکاوی همانطور که در پاسخهای کلامی، غیر کلامی و رفتاری تجلی مییابد، حاصل میگردد. یعنی، روانکاو ممکن است یک سکوت ناگهانی یا لحن سردتر و متکبراته را به عنوان علامت بیمار مبنی بر یک از هم گسیختگی مشاهده کند. یا بیمار ممکن است به طور «نامعقول» خشمگین شود، انتقال را شهوانی کرده، یا به شیوهای فعلیت کند که میتوان آن را به عنوان تلاشی برای حفظ و تقویت یک احساس ارزشمند از خویش، تنظیم عواطف، یا محکم کردن پیوند با روانکاو، در نظر گرفت. پس از آن معنا برای بیمار و، در نهایت، ریشههای ژنتیکی آسیبپذیری بیمار که به واسطه این از هم گسیختگی آشکار میشوند، مورد کاوش قرار خواهد گرفت. از طریق درک از هم گسیختگی و آسیبپذیری به خصوص بیمار که آشکار گشته، از هم گسیختگی ترمیم میشود.
این تظاهرات انتقال سلفاُبژه به مثابه ظهور دیرهنگام کوششهای رشدی بهنجار بینتیجه مانده درک میشوند. برای مثال، انتظارات بزرگنمایانه نادیده گرفته شده، از هم گسیخته یا واپسرانی شده بیمار برای کنترل روی فردی دیگر ممکن است در انتقال پدیدار شوند. به بیان کوهوت پذیرش این کوششها توسط روانکاو، به رسمیت شناختن بدون قضاوت این نیازها، به بیمار امکان میدهد که آنها را یکپارچه سازد به طوری که در نهایت خاموش شوند. با وجود این، وقتی روانکاو به این اظهارات برچسب بزرگنمایانه بودن مهار گسیخته میزند، پاسخی در بیمار برانگیخته میشود که نه تنها مخل استلزامات رشدی بیمار است بلکه به طور ویژه برای آن زیانآور خواهد بود.
اظهار بزرگنمایی بیمار ممکن است توسط روانکاو به مثابه تکبر، یا به مثابه مشغولیت فکری بیش از حد به خود تجربه شده و یک واکنش انتقال متقابل را برانگیزد. تحت چنین شرایطی پاسخ روانکاو، هر میزان مدبرانه از پیش تعیین شده و اجرا شود، بیدرنگ توسط بیمار به مثابه یک ترومای مجدد، تلاشی برای خرد کردن و تحقیر کردن او تجربه خواهد شد. این واکنشهای انتقال متقابل گاهی اوقات به دست روانکاو بر اساس مبانی نظری به عنوان «نشان دادن واقعیت به بیمار» یا «اصطلاح کردن تحریفهای بینفردی» یا «شفافسازی درباره سوءتعبیرهای بیمار» یا حتی تلاشهای بیپرده برای کاستن از بزرگنمایی بیمار توجیه میشوند. گاهی اوقات وقتی که فرضیات بیشتری وارد درمان شوند بیشتر تشدید میگردند. این امر ما را به حوزه مبهمی میبرد که روانکاو در آن فرض میکند که واکنشهای شخصی او به بیمار تشکیل دهنده شواهدی از انگیزشهای ناهشیار بیمار هستند. برای مثال، بیمارانی که از آسیبشناسی خود رنج میبرند، به علت مشکلات درمانی به شدت دشواری که ایجاد میکنند، اغلب این تعبیر را در روانکاو فرا میخوانند که آنها به طور ناهشیار تلاش میکنند تا روانکاو را نابود کنند، او را بیارزش سازند یا کنترلش کنند. این انگیزهها قطعاً ممکن هستند اما برخاسته از گسیختگیهای سلفاُبژه، احساس آسیبپذیری، درماندگی، تهی بودن، هیجان هیپومانیک، برداشت خواهند شد. این آرزوی پرخاشگرانه برای نابود کردن روانکاوی نه به مثابه انگیزشی از این نوع بلکه به عنوان واکنشی در نظر گرفته خواهد شد که باید در چارچوب بافتار سوبژکتیو بیمار درک شود. یک واکنش انتقال متقابل از این دست از سوی روانکاو نسبت به آرمانی کردن روانکاو توسط بیمار، در هم شکستن آرمانی کردن است چون روانکاو باور دارد که آرمانی کردنها دفاعی هستند علیه کاهش ارزش و پرخاشگری زیربنایی.
از نقطه نظر روانشناسی خود، روانکاو موظف است نه تنها از فرایندهای درونی خودش آگاه باشد، یعنی دروننگر باشد، بلکه در چارچوب سوبژکتیویته بیمار نیز دروننگر باشد. این معنای ویژهای است که کوهوت به همدلی میدهد. همدلی با همدردی، شفقت یا نزاکت برابر نیست، با وجودی که همه جنبههای ضروری رویارویی درمانی هستند. همدلی روشی برای جمعآوری اطلاعات درباره حیات سوبژکتیو یک فرد دیگر است. چنین فرایندی معمولاً توسط آن فرد به شیوهای مثبت تجربه میشود. البته این امر همواره صادق نیست. بدین ترتیب در رابطه درمانی یک نیاز همیشگی برای نظارت بر تجربه بیمار از درمان وجود دارد.
روانکاوان مختلف هم در حوزه روانشناسی خود و هم خارج از آن به مسئله غامض «واقعیت» پرداختهاند. «واقعیتی» که مورد توجه روانشناسان خود است واقعیت سوبژکتیو است، این که بیمار چگونه جهان خویش و رابطه درمانی را تجربه و سازماندهی میکند. برای مثال شیوهای که بیمار رابطه تحلیلی را سازماندهی و تجربه میکند ممکن است به مثابه یک سوءتعبیر یا تحریفی از واقعیت «ابژکتیو» دیده شود. یعنی، ممکن است بیمار باور داشته باشد که روانکاو برنامه مخفیانهای برای تحقیر او دارد، یا بیمار از روانکاو میخواهد که محبتی که همواره آرزوی آن را داشته اما نتوانسته دریافت کند را برای او فراهم آورد. زمانی که این محبت پدیدار نشود، بیمار از روانکاو «بیگناه» خشمگین میشود. روانشناس خود به کاوش تجربه بیمار از خیانت، تحقیر و ناامیدی علاقمند است. به ویژه به این که رابطه تحلیلی چگونه در آن نقش داشته یا انتظارات بیمار را برآورده نکرده است. وقتی که بیمار روانکاو را به صورت کسی که سرد یا مخالف است تجربه میکند، روانکاو موظف نیست که آن را تایید یا رد کند، مسئولیت آن رفتار را بپذیرد یا منکر آن شود، یا به خاطر آن معذرتخواهی کند – مگر این که در حقیقت نوعی سوءرفتار انسانی فاحش اتفاق افتاده باشد. از روانکاو انتظار میرود که آنچه در جلسه رخ داده است و این که چطور روی بیمار تاثیر گذاشته را کاوش کند. این کاوش مشترک پیوند تحلیلی را بازسازی میکند. در نهایت، درک تجربه بیمار به واسطه توضیح آسیبپذیری خود بر مبنای کاوشهای ژنتیکی، بازسازی رویاها، تداعی، خاطرات، و مهمتر از همه از انتقال، تقویت میگردد.
نیاز به تجربیات سلفاُبژه مادامالعمر است (کوهوت ۱۹۸۴). با وجود این، منبع تجربیات سلفاُبژه در طول دوران زندگی تغییر میکند. برای مثال، تجربیات خصومتآمیز (لاچمن ۱۹۸۶، وولف ۱۹۸۸) حداقل تا نوجوانی و فراتر از آن کارکردهای حیات بخش سلفاُبژه را فراهم میسازند. علاوه بر این، در دوره رشد، نیازهای سلفاُبژه انتزاعیتر و شخصیتزدایی شدهتر ادراک میشوند. آنها با رشد از نیاز داشتن به حضور دیگری، به قابلیت تنها بودن در حضور دیگری، تا تنها بودن در غیاب دیگری همتراز هستند.
خانهای که کوهوت بنا کرده است اتاقهای زیادی دارد. هر یک از آنها اکنون با یک روانشناس خود پر شده که باور دارد خودش مشغول مطالعات اصلی است – هر یک روی گسترش، تصحیح یا تجدیدنظری در روانشناسی خود کار میکند. برخی اتاقها ساکنین بسیار، برخی چند ساکن یا فقط یک ساکن دارند. اما من باور دارم که این سالم است. این پروژه روانکاوی را زنده و نامحدود نگه میدارد (لاچمن ۱۹۹۱). گوناگونی ما و تنوع روانشناسی خود که ما از آن حمایت میکنیم -همه داخل یک دامنه یکسان- تنش نظری و سرزندگی بالینی را تقویت میکند.
این مقاله با عنوان «Self Psychology: Origins and Overview» که در British Journal of Psychotherapy منتشر شده، اولین مقاله از سری مقالات معرفی Self Psychology است که به پیشنهاد و انتخاب مجید جزایری و ترجمهی تیم ترجمهی تداعی در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۹ در مجلهی روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
- 1.تأویل درمانی: دیدگاههای روانشناسی خود
- 2.روانشناسی خود از زمان کوهوت
- 3.روانشناسی خود و جنبش روانکاوانه: مصاحبهای با دکتر هاینتس کوهوت
- 4.روانشناسی خود معاصر: مصاحبهای با جیمز فاسهاگی
- 5.روانشناسی خود رواندرمانی حمایتی نیست.
- 6.روانشناسی خود پس از کوهوت
- 7.در باب همدلی | هاینتس کوهوت
- 8.اختلالات خود و درمان آنها | هاینتس کوهوت
- 9.رویکرد روانشناسی خود
- 10.وضعیتهای تروماتیک در بیماران نارسیسیستیک | هاینتس کوهوت
- 11.عواطف و سلفاُبژهها | سایکوپاتولوژی بوردرلاین
- 12.ملاحظات کلی درباب انتقالهای نارسیسیستیک | هاینتس کوهوت
- 13.روانشناسی خود: خاستگاه و مرور کلی
- 14.روانشناسی خود تحلیلی
- 15.چشمانداز روانشناسی خود
- 16.آفرینش خود: رواندرمانی تحلیلی و هنر امکان (مرور کتاب)