skip to Main Content
نگارش روانکاوانه به‌مثابه یک فرم داستانی | تامس آگدن

نگارش روانکاوانه به‌مثابه یک فرم داستانی | تامس آگدن

نگارش روانکاوانه به‌مثابه یک فرم داستانی | تامس آگدن

نگارش روانکاوانه به‌مثابه یک فرم داستانی | تامس آگدن

عنوان اصلی: Analytic Writing as a Form of Fiction
نویسنده: تامس آگدن
انتشار در: نشریه‌ی انجمن روانکاوی امریکا
تاریخ انتشار: ۱۲ آوریل ۲۰۲۱
تعداد کلمات: ۱۱۳۳ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۷ دقیقه
ترجمه: تیم ترجمه‌ی تداعی

نگارش روانکاوانه به‌مثابه یک فرم داستانی

نوشتن، به‌سان رؤیاورزی، بستری‌ست که در آن به شیوه‌ای با خودم فکر و صحبت می‌کنم که به هیچ شکل دیگری نمی‌توانم. همچنین، درست شبیه رؤیاورزی، من‌را در حرفه‌ام در مقام یک روانکاو سرزنده نگه می‌دارد، چراکه متوجه می‌شوم که باید چیزی خلق کنم، به‌همان سیاق که در تلاش هستم به دیگران یاری رسانم تا چیزی از خودشان خلق و به‌جا بگذارند.

نگارش یک مقاله‌ی روانکاوانه کاری‌ست بس دشوار و نیازمند زمان، تلاش و جفای افزون. بخشی از دشواری نگارش این است که در نهایت نوشتن به هر نحوی، نوشتن زندگی‌نامه است؛ احساسات، افکار و واکنش‌های ما از کجا سرچشمه می‌گیرند جز از خودمان؟ در نتیجه، نویسندگان تحلیلی بایستی دنیای خصوصی خود را روی کاغذ بیاورند. هر چه مقاله‌ی تحلیلی بهتر باشد، این وجه از نوشتن پررنگ‌تر می‌شود. منظور من این نیست که نویسنده اطلاعات زندگیِ شخصی‌اش را به نگارش درآورد، بلکه به ]روح جاریِ[ زندگی در هنگام نوشتن اشاره دارم. یک نویسنده‌ی تحلیلی، آن هنگام که می‌نویسد، صرفاً یک اثر هنری در یک ژانر ادبیِ خاص خلق نمی‌کند، بلکه او درگیر فرآیندِ بودن و تبدیل شدن به غایتِ خود است.

خودافشاگری در عمل نوشتن کافی نیست. شخص باید با نوشته‌ی خود یک کار بدیع انجام دهد. ما باید راهی برای دیدنِ موقعیت به شیوه‌ی خودمان بیابیم، شیوه‌ای که اثر انگشت خودمان را داشته باشد. اینجاست که درگیری با زبان مطرح می‌شود: فرد تنها از طریق استفاده از زبان «اثر انگشت خود[۱]» را خلق می‌کند. اما مسئله‌ای که قریب به اتفاق نویسندگان با آن روبرو هستند این است که «تجربه» زیر بار «کلمه» نمی‌رود. «ایده‌ها» تن به جملات و پاراگراف‌های سازمان‌یافته نمی‌دهند، افزون بر آن، در قالب مقاله‌ای با ساختار درونی نمی‌روند. برای انتقال تجربیات و رشد ایده‌ها در کلمات و جملات و پاراگراف‌ها، فرد بایستی طرحی نو دراندازد.

در حین کار با یک بیمار و در تلاش برای انتقال چیزی از تجربه‌ی خودم، متوجه شدم که چیزی نیرومندتر از نقل‌قول مستقیم وجود ندارد. از آنجا که نویسندگان تحلیلی جلسات را ضبط نمی‌کنند (و من در طول جلسات یادداشت برنمی‌دارم)، نویسنده‌ی تحلیلی بایستی به نوعی داستان‌نویس تبدیل شود. بیمار ارائه‌شده در یک مقاله تحلیلی (یا در یک جلسه سوپرویژن یا در یک گروه هم‌فکری)، فردی نیست که روی کاناپه‌ی روانکاو دراز کشیده است، بلکه یک بیمار خیالی است، یک داستان که در بستر کلمات خلق شده است، درست همانطور که یک نقاش پرتره اثری هنری خلق می‌کند، یک داستان، یک موجودیت قائم به ذات است، جدا از شخصی که برای پرتره ژست می‌گیرد. به عبارت دیگر، تصویر بالینی مکتوب، همان تجربه‌ای نیست که در اتاق روانکاوی به منصه‌ی ظهور رسیده است، بلکه چیزی «شبیه» به آن تجربه است، استعاره‌ای از آن تجربه، یک داستان است.

نویسنده‌ی تحلیلی باید جملات و تعاملات کلامی‌ای را ابداع کند که برآمده از کار او با یک بیمار است، نه یک رونویسی صرف از آن (در زندگی من کمتر چیزی وجود دارد که کسالت‌بارتر و بی‌روح‌تر از خواندن یک متن رونویسی شده و ضبط‌شده از یک جلسه‌ی تحلیلی باشد). نویسندگان تحلیلی باید تقریباً تمام گفتگوهایی را که به نگارش درمی‌آوریم ابداع کنند، از این رو، همانطور که گفتم، ما داستان‌نویس هستیم. وقتی از اصطلاح داستان استفاده می‌کنم، منظورم تحریف کار تحلیلی نیست، بلکه از این اصطلاح برای اشاره به نوشته‌ای استفاده می‌کنم که تلاش می‌کند آنچه را واقعی و زنده، یا غیرواقعی و مرده است، در مورد تجربه‌ی بودن با بیمار در یک لحظه‌ی معین در تحلیل منتقل کند. به این معنا، داستانی که یک نویسنده تحلیلی می‌نویسد بیشتر به تجربه تحلیلی نزدیک است تا رونویس جلسه.

در نگارش تجربه‌ام با بیماران، به جای ایضاح[۲]، توصیف[۳] می‌کنم. توضیح آنچه در یک جلسه تحلیلی رخ می‌دهد، عمیقاً بر تفکر علت‌ومعلولی و در نتیجه ساده‌سازی بیش از حد متکی است؛ حالی که، به نظر من، توصیف، تجربه‌ی زیسته‌ی غیرخطی و عمیقاً پیچیده با یک بیمار را بهتر منتقل می‌کند.

توضیحات همچنین منجر به این می‌شوند که فراموش کنیم مدل‌های ذهن ما استعاره‌های صرف هستند. چیزی به نام ایگو یا سوپرایگو وجود ندارد، این‌ها فقط یک‌سری ایده هستند، در واقع آن‌ها «داستان» هستند. چیزی به نام عنصر بتا وجود ندارد. حتی دنیای درونی‌ای وجود ندارد، درون کجا؟ درون سر ما؟ بین گوش‌هامان؟ ما دائماً در حال ساختن روایت‌هایی درباره «دستگاه ذهنی» هستیم، و اغلب، روایت‌های خود را باور می‌کنیم. فراموش می‌کنیم که در حال خلق استعاره هستیم، داستان می‌نویسیم. اما داستان‌هایی که ابداع می‌کنیم –وقتی آگاهیم که داستانند– یک چشم‌انداز خلق می‌کنند، نقطه‌ای مِهتر که از قِبل آن می‌توان تفکر خود را سامان داد. اما مدل‌های ذهن، مانند تمامی استعاره‌ها، محدودیت‌های خود را دارند و در نهایت فرومی‌پاشند، خاصه زمانی که بیش از حد مورد استفاده قرار می‌گیرند یا به مثابه وحی مُنزل تلقی می‌شوند، اینجاست که توان ما برای تفکر را مختل می‌کنند.

چند نکته‌ی خاص در مورد خود فرآیند نوشتن وجود دارد که مایلم به آنها بپردازم. سعی می‌کنم تا حد ممکن از اصطلاحات فنی کمتری استفاده کنم، چراکه آنها صریح نیستند، مبهم‌اند. همچنین سعی می‌کنم از انواع کلیشه‌ها، از جمله کلمات و عبارات تحلیلیِ بیش از حد استفاده شده اجتناب کنم، از این رو که آنها زندگی را از «داستان» بیرون می‌کشند.

من متوجه شدم که عباراتی مانند «به‌گمانم» و «به باور من» باید ارتباط نزدیکی با مطالب بالینی ارائه شده در مقاله یا با مجموعه آثار ثابتی داشته باشند (مانند مکتب روان‌تنی فرانسوی یا آثار بولبی). وقتی چنین پشتوانه‌ای با جزئیات ارائه می‌شود، «گمان» یا «باور» دیگر گمان یا باور صرف نیست.

در نهایت، از آنجا که به نظر من آنچه در مورد تجربه‌ی روانکاوانهْ درمانی است، بیشتر یک موضوع فرآیندی است تا محتوایی، متوجه شدم که زبانی که برای توصیف آنچه تجربه می‌کنم استفاده می‌کنم، زمانی بهتر عمل می‌کند که آن نیز بیشتر فعل باشد تا اسم، بیشتر قید باشد تا صفت، بیشتر گزاره‌های معلوم باشند تا مجهول.

مبادا این تصور را برای خواننده باقی بگذارم که نوشتن یک مقاله یا کتاب تحلیلی فقط صخره‌ای‌ست که باید آن را درنوردید، مهم است که تأکید کنم ژانر مقاله‌ی روانکاوانه، یک فرم هنر ادبی است. به این ترتیب، تمام امکان‌های تحقق در ابراز خود را به همراه دارد: شوقی که از تجربه‌ی خلاقیت می‌توان داشت، رضایت از ساختن چیزی منحصر به فرد؛ و احساس اینکه شخص در سیستم فکری‌ای که برایش ارزش قائل است سهم دارد. من در بیشتر اوقات لذت وافری در نوشتن تجربه می‌کنم. گاه، در سحرگاهان روشن بهاری از خود می‌پرسم که آیا نشستن پشت میز واقعاً همان چیزی است که می‌خواهم انجام دهم یا نه، و به طور معمول پاسخم مثبت است… اما مواقعی وجود دارد که احساس می‌کنم نویسنده بودن یک نفرین است که هیچ راه گریز و درمانی برای آن نیست، جز اینکه بنشینم و یک‌بار دیگر بنویسم.

این مقاله با عنوان «Analytic Writing as a Form of Fiction» در نشریه‌ی انجمن روانکاوی امریکا منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه و در تاریخ ۶ بهمن ۱۴۰۱ در بخش آموزش وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.

[۱] own mark

[۲] explanation

[۳] description

مجموعه مقالات تامس آگدن
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
error: این محتوا محافظت‌شده است.
×