
انیشتین، زمان و ناخودآگاه

انیشتین، زمان و ناخودآگاه
بحث این مقاله به چگونگی تفسیر و تجربهی ما از مفهوم زمان و تاثیر این تجربیات بر فهم ما از مدلهای مکاننگری و ساختارنگری [فروید] مرتبط است. پیرو آموزههای باستانی هندو (اوپانیشاد) و یافتههای معاصر فیزیک کوانتوم، این مقاله بحثی درباره تجربه یگانه ذهن و اتفاقات روزمره را شکل میدهد. همچنین کاربرد و نقش تفسیرهای بالینی نیز مورد بحث قرار میگیرد. طبق سنت بحث شده در مدل زبان عملی[۱] روی شافر (Roy Schaffer) و همچنین بینشهای وجودگرایی، این مقاله در تائید عاملیت فردی و نقشهای آن در رشد شخصی و فهم خود را پیشنهاد میدهد.
گزارش شده که انیشتین در نامهای به دوستی که به تازگی همسرش را از دست داده بود؛ ذکر کرد «البته که تو میدانی که زمان وجود ندارد» که به نظر من او میگوید «در عشق حال حاضر اکنونت بمان». در پرتوی نکتهی او، مقالهی حال حاضر بر ایدهی وهمی بودن طبقهبندی زمان به گذشته، آینده و اکنون متمرکز است. از نظر فنی، آنچه که انیشتین بنا نهاد این بود که زمان متناسب با هر موقعیت (universal time) وجود ندارد بلکه وابسته به سرعت نور است. این مقاله تجربهی آگاهی از بیزمانی ما را بررسی میکند. بر خلاف کانت، فروید (۱۹۲۲) در توصیفش از آنچه که وی ناخودآگاه مینامد میگوید «آنچه که ما از تجربهی فرایند ذهنی ناخودآگاه فهمیدهایم این است که اینها در خودشان بیزمان هستند» (ص ۳۳). همراه با نکتهی فروید دربارهی بیزمانی ناخودآگاه همچنین میتوانیم بفهمیم که بسیاری از موارد بالینی، به طور اختصاصی در مطالعاتی بر هیستری، چه چیزی را نشان میدهند: یک بیمار، در انتهای درمان، تا حدی آن نتیجهگیری بالینی که من تائید کرده بودم را در طول زمان درمان میدانسته است.
بر این باورم که بیماران در طول درمان همهچیز را میدانند ولی تنها نیاز به دانستن آنها در محیطی مراقبتی دارند تا با دیگری یعنی به همراه کسی که با آنها بشناسد، بدانند. همراه با آنها بشناسد بدین معنی است که روانکاوی گذشته را حفاری نمیکند بلکه اکنون را در دسترس میسازد. آنچه که فروید آنرا آشکار کرد این است که همهی ما نیاز داریم تا داستانمان را به دیگری بگوئیم، بنابراین ما میتوانیم آنرا به عنوان داستان خودمان بشنویم و بشناسیم. دانش محدود به زمان نیست – که عقیدهی افلاطون بود.
ما گذشته را واپس نمیرانیم، گذشتهای وجود ندارد که واپس برانیم. لحظهای نگاه خیرهمان را از نمایشگر کامپیوتر بر میگردانیم و متوجه پنجرهای میشویم تا از قیاس روزمره بهره ببریم.. ما به کرات با دلایلی حواس خودمان را پرت میکنیم، ما دوپارهایم، گسسته میشویم اما همچنان در حال کنش عملی هستیم. همه چیز آنطوریست که بود… ما فقط نگاه خیرهمان را برگرفتهایم. آیا دلیلی که وجودگراها به واپسراندن به عنوان انکار آزادی[۲] اشاره میکنند این است؟ ما میدانیم که چه میکنیم حتی اگر چارههای دیگری هم باشد. همچنین این دلیل نظر من مبنی بر گمراه کننده بودن استعاره باستانشناختی فروید است. تفسیرها، چه از جانب بیمار چه از جانب تحلیلگر، خلق شدنی هستند نه استخراج شدنی. به طور کلی تفسیرها و به طور اخص محتوای ناخودآگاه چیزهای جدیدی میسازند. شاید برای همین هم ریکور (۱۹۷۰) میگوید روانکاوی به بیمار تاریخ جدیدی میدهد. از نظر عملیاتی، گذشته حال و آینده این اجازه را به ما میدهند که خود-فهمی و خود-آفرینی پیشرونده را تجربه کنیم. اما به شکل متناقضی در این لحظه -با لنزهایی که با آنها مینگرم- این سه را یکی میبینم. تفاسیر شبیه به اندازهگیری جایگاهها و یا نیروی حرکتی ذرات ریز اتمی هستند. مشاهده یا اندازهگیری، سنجیدن منفعل یا عینی از یک مشاهدهگر غیر مشارکتی واقعیت که از منظر وجودی مقدم بر اندازهگیریست نیست، بلکه عملی است خلق شدنی. پروتون از زمانی که مشاهده شده است بهوجود میآید، قبل از مشاهده در هالهای از امکان بوده است. به طور اختصاصی در سطح کوانتومی تنها مشارکتکننده- مشاهدهگر وجود دارد و این مهم است که به یاد داشته باشیم که مشاهده در این بافتار، تعامل با چیزی معنی میدهد نه نگاه کردن منفعلانه. مشاهده، واقعیتی که مییابد را مشخص میکند. واقعیت در بیرون، مستقلانه وجود ندارد که یافته شود. فیزیکدان برجسته، جان ویلر (John Wheeler) مسیر این موضوع را بدین شکل مشخص کرده است: سوالاتی که ما میپرسیم، جوابهایی را که بهدست میآوریم را معین میکنند. در اساس، امکان امواج[۳] جهان کوانتوم، به طور همزمان همه جا هست و به طور اختصاصی هیچجا نیست، درون زنجیرهی زمان/مکان وجود دارد و ویژگی بیش از این ندارد. (انیشتین مکانیکهای کوانتومی را به دلایلی ناتمام در نظر گرفت: جهان وابسته به مشاهدهگر پیش از اینکه پیشبینیپذیر باشد جهانی از احتمال بودند که وی نمیتوانست آنها را بپذیرد.)
ما در تعامل دیگران مشاهدهگر-مشارکتکننده هستیم مخصوصاً در تعامل با بیمارانمان. شاید برای همین هم مکاتب مختلف درمان مکرراً پاسخی متفاوت -همانطور که در رویاها دیده شده- از بیمارانشان میگیرند. من شباهت بین هشیاری با امکان امواج را پیشنهاد میکنم: همه جا هست و هیچ جا نیست. گذشته انگاشته شدهی ما، همیشه بر روی دکمهی روشن است، درست مانند کامپیوترمان با همهی اطلاعاتش اما برای لحظهای ما به جایی دیگر مینگریم.
گذشته، حال، آینده همراه با دستهبندی ذهن و عین انتزاعها هستند یا بهتر است «وجوه تجربه» نامیده شوند. فینفسه آنها وجود ندارند (منظورم واحد اندازهگیری ترمودینامیک نیست). اینها متاسفانه در سایهی جدایی ذهن و ماده دکارتی، انتزاعاتی محدودکننده شدهاند. ما موناد[۴]های منزویشده نیستیم. هشیاری انسان جمعی است بدین معنی که در اجتماع وجود دارد نه صرفاً افراد؛ به روشی مبهم و در عمیقترین حسها، ما با تمام آنچه اطرافمان هست، یکی هستیم (کاوول، ۱۹۸۸- گارگیو ۲۰۰۴،۲۰۱۶). وایتهد (۱۹۵۷) این را در «فلسفه فرایند» قاعدهبندی کرد؛ او متوجه شد هر اتم در کیهان به اتمی دیگر مرتبط است. من از همکارم، ژرالد راسل بسیار سپاسگزارم که به من یادآوری کرد که نوع وحدانیتی که در اینجا توصیف کردم سابقاً اسپینوزا، به خصوص در کتاب اخلاقش (۱۹۹۶) به شفافی بیان کرده و البته قبلتر از کارهای او در اوپانیشاد (کاتز و ایگینز، ۲۰۰۵) اثبات شده است. مانند فیزیکدان برجسته دیوید بوهوم، سخن از آنچه که او تحت عنوان نظم مستتر[۵] طبقهبندی کرده -در سطح زیر کوانتومی که همهچیز بهم پیوسته هستند- بنابراین سخنِ یگانگی هر چیز است. سخن وینیکات (۱۹۷۱) درباره ناحیهی همپوشان بازی بین بیمار و درمانگر که فراروی از دستهبندی سوژه و اُبژه را شامل میشود از بیشتر تفکر ما خبر میدهد. همهی اینها چه معنی میدهند؟ شاید معنیشان این باشد که کیهان اغلب و به سادگی بودگاه اطلاعات است –هلوگراف شاید شباهت مناسبی باشد(؟)- که همهی بخشها، بخش-های دیگری را دربر میگیرد.
آنچه من پیشنهاد میکنم مدل ذهنی است که کمک میکند بیمارانمان و خودمان را از دورنمای جدیدی درک کنیم.
این از منظر بالینی به چه معنا است؟ شاید جملهی بعدی بتواند آنچه به آن اشاره میکنم را نشان دهد: به عنوان یک بیمار به تاریخچهی او مرتبط میشود و همچنین تحلیلگر زندگینامهاش را مینویسد. داستانهای بیماران به ضرورت انعکاسهای ما را بر میانگیزد. چنانکه بیماران داستانهایشان را میگویند ما نه تنها به سوی آنها بلکه به دنیای گستردهتری پل میزنیم. نکتهای دیگر چنانکه بیماران با بیان تاریخچهشان در واقع در حال ساختن آنها هستند. انسانها دوربینهای تصویربرداری نیستند –بهیادآوری تجربهای اکنونی است- حافظه حفاری از گذشته نیست بلکه یک فعل خلاقانه است. فرض من این است که چارچوب عملیاتی یک تحلیلگر باید برای در نظر گرفتن همه چیز به عنوان اکنون باز باشد. برای مثال زمانیکه بیمار برای فقدان کودک یا والدین دوست داشتنی میگرید؛ گذشته را به یاد نمیآورد. بیمار برای فقدانی در زمان حال میگرید، این تنها زمانی است که معنا دارد چراکه این سوگ گروهی است، چراکه بخشهای زمانی [گذشته، حال، آینده] روزمره ما را استعلایی میکند.
یک درمانگر با آنچه میگوید یا گاهی ناگفته باقی میگذارد به آفرینش آنچیزی که در انتظار آفریده شدن است کمک میکند – درست مانند بهوجود آوردن یک پروتون به هنگام مشاهده کردن آن. اگرچه پس از [عمل] مشاهده، دیگر به عنوان پدیدهای قابل مشاهده وجود ندارد. حتی اگر وجود آن منطقاً فرض گرفته نشده باشد، همواره وجود دارد. برای آنچه که در پی بررسی آن هستم این شباهتی مفید است. کسی ممکن است بگوید زمان گذشته –تحت مشاهده- زمان اکنون است. اغلب مداخلات درمانگر، ابزارآلات مشاهده برای خلق آنچه که وجود دارد هستند – در انتظار خلق شدن، در انتظار ما تا چشمهایمان را به سمت صفحهی کامپیوتر بازگردانیم تا اتفاقات در حال وقوع را ببینیم. ما در زمان مطالعه جهان میکرو اندازه، مشاهدگران-مشارکتکننده هستیم همانطور که جهان بیمار و تحلیلگر را خلق میکنیم مشاهدگران-مشارکتکننده نیز هستیم.
منظورم فروکاستن ناخودآگاه به تصاویر، خاطرات و یا فانتزیها نیست؛ در واقع، میل به دو نیمسازی اکنونیتر از خاطرات، افکار یا تصاویر است. میل کشف نشده، حاضر است نه غایب، مانند امواج همیشه حاضر. آن چیزی است که به وسیلهی تفسیر آفریده میشود، چرایی که میتواند در چارچوب کلینیکی از طریق مشاهدهی بیمار و تحلیلگر پیش بیاید. من به بیماری با حساسیت به زمانسنجی گفتهام «به خودت اجازه بده که هرچیزی که میبایست بدانی را بشناسی».
ما –به وسیلهی ذهن که منظورم تصاویر یا افکار نیست بلکه چیزی نزدیک به هشیاری میدانیم- مخلوقات «ذهن آگاه» هستیم. من به اینکه هشیاری مانند هوایی که نفس میکشیم، بیرون یا درون ماست مطمئن نیستم. همانطور که اعتقاد دارم که هشیاری یگانه است و ما آن را به روش مشارکتی تجربه میکنیم. جهان مشاهدهگر-مشارکتکننده، مشاهده را به نقشی معیاری ارتقا میدهد: در این بافتار هشیاری تجربهی فردی ما را استعلایی میکند. متعاقباً، چنانکه هشیاری شخصی ما گسترده میشود ما به طور پیشروندهای گشادهتر نسبت به فهم ارزش تجربههای مشارکتی با دیگران و جهان اطرافمان میشویم. اگر بتوانیم وجوه انتزاعی گذشته، حال و آینده را تجربه کنیم سپس ما بیشتر به گروهی بودن هشیاری پی میبریم. اگر چنین باشد و همچنین اگر بخشهای سه گانه گذشته، حال و آینده زمان روشی است که میتوانیم جهان را تفسیر کنیم پس مدل مکان نگاری هشیار، نیمههشیار و ناهشیار -که خودش مانند مفهوم زمان است- یک انتزاع نظری است.
هشیاری یگانه است و ما افراد محدود شده هستیم. ما برای فهم بهتر بخشبندی میکنیم اما این بخش واقعیت نیست. این بخش، فهمیدن نیست. به دلیل اندازهی محدود این مقاله متوجه شدم که به پرسش از چیزی که تا کنون پرسیده نشده نزدیک هستم. بنابراین برای تفکر و کاوش بیشتر اندیشههایی را پیشنهاد میکنم.
اجازه دهید آنچه را که پیشتر به آن اشاره کردم، تکرار کنم. ناخودآگاه بدون آنچه که ما هشیاری مینامیم وجود ندارد. به انضمام اینکه ناخودآگاه بالینی –در مقایسه با فراموشی طبیعی- همواره اکنونی است و در انتظار آفریده و مشاهده شدن (ایدهی امکان موج) – که بالفعل شده است. ما آنچه که ناخودآگاه مینامیم را با تفسیر خلق میکنیم. آنچه که ما نیمه هشیار و ناهشیار مینامیم اسمهایی نیستند که بودند؛ اینها ابعاد آگاهیاند. آنها دستهبندیهای وجود نیستند بلکه ساختارهاییاند که به فهم ما کمک میکنند.
انیشتین نوشتههای فروید را تصدیق میکرد و به کرات در نامهنگاریهایشان به او میگفت با وجود اینکه نمیتوانست نظریهی فروید را بپذیرد. اگرچه فروید (۱۹۲۲) در مقالهی فراسوی اصل لذت ایدهی لازمانی را در فهمش از ناخودآگاه اشاره کرد، توصیفش از این ناخودآگاه، این نکته را مبهم میکند. این موضوع داینامیک همواره اکنون –که مشاهده است- که تنها از طریق تفسیر به آگاهی میآید را نمیتواند بهدست دهد. متوجه شدم که در چارچوب مکانیک کوانتومی کار میکنم، دورنمایی که برای فروید به هنگام نگارش آن مقاله در دسترس نبود. ما همانقدر که اکنون را میسازیم گذشته را نیز میسازیم. در عمیقترین سطح ما در جهان بیزمان زندگی میکنیم و از منظر کاربردی، ضرورت روزانه این جهان را به بخشهای گذشته، حال، آینده تقسیم میکند. اگر ما و بیمارانمان بتوانیم این تناقض را نگه داریم همه چیز برایمان بهتر میشود. برای اینکه با حس بیزمانی در ارتباط بمانیم حس مالکیت بر زندگی فرد که برای خلق کسی که هستیم پیشنهاد میشود.
پینوشت: مترجم این مقاله برای حفظ انسجام متن، بخشهایی از مقاله را به صورت آزاد ترجمه کرده است. |
این مقاله با عنوان «Einstein, Time and The Unconscious» در The Psychoanalytic Review منتشر شده و در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۹۹ توسط «سیامک بایرامی» ترجمه و در مجلهی روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
۱. روی شافر در کتاب زبانی جدید برای روانکاوی مفاهیم مکانیکی که فروید به کار برده است را رد و نیاز به زبان جدیدی برای روانکاوی را مهم میشمارد. زبانی که تمامی رفتارهای انسان را در بر بگیرد.
[۲] Bad faith
مفهومی اگزیستانسیالیستی که سارتر به آن اشاره میکند که در طی آن انسان به دلیل فشارهای اجتماعی آزادی ذاتی خود را انکار میکند.
[۳] Probability waves
[۴] مفهومی مهم در فلسفه لایب نیتس که به کلیت واحد بخشناپذیر اطلاق میشود.
[۵] The Implicate Order
سلام این مقاله اصلش به زبان انگلیسی هست ؟اگر بله میشه لینکش رو شیر کنید.نمی دونم چرا وقتی اصطلاحات تخصصی به فارسی برمیگردن انقدر ناسوت و ثقیل میشن .استعلایی !بافتار؟مطلب خیلی جذابه ولی این ترجمه خسته کننده و غیر قابل فهم خواننده ی عام
سلام
در انتهای مقاله، متن اصلی مقاله لینک شده است. روی عنوان انگلیسی در انتهای مقاله کلیک کنید.
سلام. خیلی خوبه که این مقالات جذاب ترجمه میشن اما بهتر میشه اگه با دقت بیشتری زحمت بکشن. در دو پاراگراف اول دو اشتباه فاحش وجود داره و من ترجیح دادم بقیه مقاله رو به زبان اصلی بخونم. آخرین جمله بند اول درباره پیشنهاد مقاله، از نظر نگارشی درست تنظیم نشده و منظور رو نمیرسونه. ترجمه درست این میشه: … این مقاله فاعلیت شخص و نقش آن در خودشناسی و رشد شخصی را عمیق تر از قبل به رسمیت شناخته است.
در بند دوم، عبارت universal time کاملا برعکس ترجمه شده. در ترجمه آمده :”زمان متناسب با هر موقعیت (universal time) وجود ندارد بلکه وابسته به سرعت نور است.” متن اصلی میگه: “زمان جهانی وجود ندارد و این یعنی زمان به مکان (موقعیت) و سرعت -که همان سرعت نور است- مرتبط است.” تعبیر مقاله از ایده انیشتین که از پیش هم با اون آشنا هستیم دقیقا یعنی زمان متناسب با هر موقعیت، متفاوت فهم میشه.
تا اینجا رو دیدم و مطمئنم مترجم محترم اگر بقیه مقاله رو هم چک کنن احتمالا نیاز به اصلاحاتی ببینن.
بنده به عنوان مترجم این مقاله معذرت میخوام که کیفیت ترجمه ام پایین بوده و سعی میکنم اصلاح کنم یا در مقالات بعدی بهتر ترجمه کنم.