چه بر سر نِوروز آمد؟
چه بر سر نِوروز آمد؟ ما چه کسی را تحلیل میکنیم؟ و چگونه؟
اهمیت سازمان روانی
مفهوم نِوروز (Neurosis) به دلایل متعددی کم و بیش از آثار و مجامع روانکاوی نوین ناپدید شده، که واضحترین آنها نوعی جاماندگی تحولی در یکپارچه نمودن نظریۀ ساختاری با مدل بیماریشناسی کنونی است. درنتیجه، بهکارگیری طبقهبندیهای تشخیصی در تعیین راهبرد تحلیلی به حداقل رسیده است. در عوض، ما به کارآموزان میآموزیم که تناسب فرد برای تحلیل شدن را مورد ارزیابی قرار دهند، یعنی ارزیابی ساختار روانی جهت تعیین اینکه بیمار مناسب تحلیل یا رواندرمانی است. اما طبقهبندیهای تشخیصی بر پایۀ تمایزات ساختاری میتوانند جهت تصمیمگیری در این زمینه بهکار گرفته شوند که کدام یک از چندین راهبرد تحلیلی دردسترس در شرایط کثرتگرایانۀ فعلی بهترین کمک را به هر بیمار بهخصوص میکند. پرسش تحلیلی میبایست این باشد که چه نوع تحلیلی به این بیمار بهخصوص کمک میکند، نه اینکه آیا او میتواند تحلیل شود یا خیر. تکنیک تحلیلی دیگر نمیبایست جامۀ واحدی باشد که بر تن همه میرود. بنابراین، نِوروز بر اساس ساختار روانی تعریف میشود. علائم یا صفات منشی زمانی نوروتیک تلقی میشوند که درون ساختار ذهنی نوروتیک رخ دهند. در راستای اهداف آموزشی چهار ملاک ساختاری برای ساختار ذهنی نوروتیک پیشاید شده است: ظرفیت خودتأملی، ظرفیت تنظیم عاطفه، ظرفیت تنظیم نارسیسیزم، و تعارض درونی.
با آغاز هزارۀ جدید، روانکاوی هم در علم و هم در عمل در شرایط خطیری قرار گرفته است. در بافتی روشنفکرانه از چندگانگی نظری، بسیاری از راه و رسمهای پیشین مورد پرسش قرار میگیرند. مرکزیت عقدۀ ادیپ (براون و شوگرمن، ۲۰۰۲)، اقتضای بینامی (Anonymity) و بیطرفی (Neutrality) روانکاو (رنیک، ۱۹۹۵)، تمایز میان روانکاوی و رواندرمانی (فوشیج، ۱۹۹۷؛ هافمن، ۱۹۹۸)، نیاز به سازههای فرضی منسوب به سهگانۀ ذهن (برنر، ۲۰۰۲)، اهمیت فانتزی ناآگاه (شوگرمن، زیر چاپ)، و بسیاری مسائل نظری و فنی دیگر، همه و همه به چالش کشیده میشوند. با این حال، در میانۀ همۀ این هیجانات و تحولات، به نظر میرسد مفهومی که به طور مرسوم امری اساسی برای کار بالینی تلقی میشد، بدون هیچ هیاهو یا حتی اعلامی از نظرها محو شده است. هیچ آگهی درگذشتی برای مفهوم نِوروز پیدا نمیشود. اما، این مفهوم و ارجاعات بالینی آن که زمانی شرط انتخاب تحلیل به عنوان درمان انتخابی بود، عملاً از آثار و دستور کار حرفهای ما ناپدید گشته است. علیرغم اینکه هم نظریه و هم کاربست روانکاوی با هدف تبیین و درمان نِوروز شکل گرفتند، یافتن این پدیدۀ بالینی که به تولد روانکاوی انجامید در مباحث پژوهشی یا بالینی تقریباً غیرممکن است. برای بسیاری از ما، کتاب فنیکل (Fenichel، ۱۹۴۵) علیرغم زبان فراروانشناختی رازآلودش، متن اصلی برای یادگیری آسیبها و پویشهای روان بوده است. اما امروزه درحالیکه انواع آسیبشناسیهای مرزی و نارسیسیستیک مرتباً مورد توجه جدی قرار میگیرند، هیچ حرفی از نِوروز به میان نمیآید. حتی کتاب روانکاوی: مفاهیم اساسی (مور و فاین، ۱۹۹۵) که تلاشی در راستای معرفی تفکر حال حاضر انجمن روانکاوی آمریکاست، نِوروز را در بخش مربوط به پدیدههای بالینی نادیده گرفته است. جسمانیسازی، نارسیسیزم، و سادومازوخیسم هریک فصلهای جداگانه دارند، اما نِوروز نه. نِوروز صرف معیاری ضمنی باقی مانده که سازمان مرزی یا دیگر سازمانهای شخصیت «سطح پایین» از آن افتراق مییابند (مثلاً کرنبرگ، ۱۹۷۰). تا چاپ اخیر راهنمای تشخیصی روانپویشی (کارگروه ویژۀ PDM، ۲۰۰۶)، تلاش بسیار کمی در جهت تعریف نِوروز از نقطه نظری جدید صورت پذیرفته است.
به نظر میرسد که رشتۀ ما خطر تصمیمی ضمنی را بدون آگاهی از پیامدهای آن پذیرفته است. با دور انداختن این مفهوم کهن و گران به واسطۀ غفلت صرف نسبت به آن، ممکن است از ملاحظۀ همۀ آنچه همراه با آن از بین میرود غافل بمانیم. این مفهوم بیشک مفهومی حیاتی برای نسلهای متمادی تحلیلگران از سالهای دهۀ ۱۹۶۰ تا احتمالاً اوایل دهۀ ۱۹۸۰ بود. چه بر سر بیمارانی آمد که زمانی نِوروز تشخیصی مفید برای آنها تلقی میشد؟ اگر تشخیص نِوروز دیگر ما را در راستای انتخاب کسیکه تحلیل میکنیم، یاری نمیکند، پس چه مفهومی میکند؟ آیا تفکر ما دربارۀ کارکرد روان آنقدر از بیخ و بن تغییر کرده که پدیدههایی را که نِوروز شامل میشد دیگر اهمیتی ندارند؟ اگر تلاش سنجیدهتری جهت به بحث گذاشتن این موضوع نداشته باشیم، خطر نادیده گرفته شدن اینها و شمار دیگری از پرسشهای مهم را پذیرفتهایم.
آنچه مخصوصاً آزاردهنده است، بیعلاقگی ظاهری نسبت به بهکارگیری تمایزات تشخیصی جهت تعیین راهبردهای تکنیکی در فرآیند تحلیلی است. کلاسهای مؤسسات یا آثار ما اغلب از ارزیابی ساختار ایگو بهعنوان ابزاری جهت تعیین تناسب بیمار برای تحلیل شدن صحبت میکنند. با این دلالت که تنها یک شیوه برای کاربست تحلیل وجود دارد و بیمارانی که ساختار ایگوی آنها نامتناسب فرض میشود، باید با شکل دیگری از رواندرمانی، جز تحلیل، درمان شوند. رویکرد جایگزینی که قادر به آشتی دادن چندگانگی موجود در رشتۀ ماست، نگاه به مدلهای نظری متعدد و راهبردهای تکنیکی پیرو آنها بهمثابۀ تکههایی از یک کیک است. به این معنا که، مدلها و راهبردهای تکنیکی گوناگون، هر یک میتوانند برای بیماران با نوع خاصی از سازمان روانی مناسب باشند. بیشتر بیماران قادر به تحلیل شدن هستند. مثلاً بیمارانی که میتوانند رویکرد «صفحۀ سفید» را تاب بیاورند یا حتی از آن بهرهمند شوند، سازمان ذهنی متفاوتی از آنهایی دارند که اینچنین نیستند، و این بیماران باید به لحاظ تشخیصی افتراق داده شوند. این به آن معنا نیست که گروه دوم بیماران نمیتوانند از روانکاوی بهره ببرند. در عوض، بیمارانی که ذهنشان به نحو متفاوتی سازمان (ساختار) یافته، میبایست به شیوههای متفاوتی تحلیل شوند. کرنبرگ (۱۹۷۰) در دهههای پیشین و با اشاره به این که روانکاوی مختص بیمارانی با سازمان منشی سطح بالاتر است، و رواندرمانی مناسب بیمارانی با منش کمتر سازمانیافته است، دست روی نکتۀ مشابهی گذاشته است. درک ما از کارکرد روان و تکنیک تحلیلی در ۳۵ سال گذشته به میزان زیادی پیشرفت نموده است. ما باید قادر به بهکارگیری چندگانگی نظریمان در راستای تعیین شیوههای گوناگون تحلیل برای افراد مختلف باشیم. تحلیلگران کلاینی، ارتباطی، و پیرو مکتب روانشناسی خود تکنیکهایی ایجاد کردهاند که امکان تحلیل شدن را به بسیاری از بیمارانی میدهند که در گذشته غیرقابلتحلیل انگاشته میشدند. حوزۀ رو به گسترش تحلیل نیازمند بهکارگیری ملاکهای تشخیصی برای ایجاد شیوههایی جهت کار تحلیلی با بیماری خاص، در وهلۀ خاصی از تحلیل، پیرامون موضوعی خاص است، نه صرفاً خط زدن کسی که قابل تحلیل شدن نیست. مطمئناً بسیاری از ما بدین شیوه کار میکنیم، اما آثار ما پیرامون مسائل تشخیصی و ارزیابی نیز باید منعکسکنندۀ این کاربست باشند. خلاف این کار، یعنی راحت بودن با تمایزات زمختی همچون تناسب و قابلیت تحلیل شدن (آر.ال تایسن و سندلر، ۱۹۷۱) تنها ما را محکوم به ایفای نقش شکستهبندهای روان میسازد، که نسخۀ یک درمان برای همه را میپیچیم.
مقالۀ حاضر به این میپردازد که مفهوم نِوروز پس از تصحیح برخی مشکلات پیرامون تعریف مرسوم آن، قابلیت ارائۀ نقطۀ اتکایی برای این تمایزات تکنیکی را دارد. کار کرنبرگ (۱۹۷۰) و پی تایسن (۱۹۹۶الف) به عنوان سکوی پرتابی برای مفهومپردازی مجدد این مفهوم به لحاظ ساختاری، به جای نگاه به آن از نقطه نظر محتوای روانی یا سببشناسی خواهد بود. سرانجام، برخی تلویحات تکنیکی این تعریف جدید از نِوروز در راستای اهداف آموزشی ارائه میشوند.
محدودیت دسترسی به ادامهی مطلب
دسترسی کامل به محتوای تخصصی تداعی صرفاً برای اعضای ویژهی تداعی در نظر گرفته شده است.
با عضویت در تداعی و فعال کردن عضویت ویژه به امکان مطالعهی آنلاین این مقاله و تمام مقالات تداعی که در حال حاضر بیش از ۴۰۰ مقالهی تخصصی شامل نظریات روانکاوی، رویکردهای مختلف، تکنیکهای بالینی و مواردی از این دست است دسترسی خواهید یافت. عضویت ویژه فقط برای مطالعهی آنلاین در سایت است و امکان دانلود پیدیاف با عضویت ویژه وجود ندارد. اگر نیاز به پیدیاف مقالات دارید، آنها را بایستی جداگانه تهیه کنید.
در این صفحه میتوانید پلنهای عضویت ویژه را مشاهده کنید و از این صفحه میتوانید نحوهی فعال کردن عضویت ویژه را ببینید.
اگر اکانت دارید از اینجا وارد شوید.
اگر اکانت ندارید از اینجا ثبتنام کنید.
- 1.ماهیت کنش درمانی روانکاوی
- 2.رویکردهای تکنیکی برای نفرت انتقالی در تحلیل بیماران مرزی
- 3.تعارض و نقص: اشارات تکنیکی آن
- 4.تفسیر بیمار-محور و روانکاو-محور
- 5.گوش دادن تحلیلی به عنوان کارکرد نگهدارندهی بخشهای ازهمگسستهی بیمار
- 6.تجربهی من از تحلیل با فیربرن و وینیکات
- 7.چه بر سر نِوروز آمد؟
- 8.«کالبد تهی»: مادر مرده، کودکِ مرده، تحلیلگرِ مرده
- 9.جوانب اخلاقی خودافشایی در رواندرمانی
- 10.تعامل مادر-کودک در دوران جدایی-تفرد
- 11.وقتی کلمات بیان نمیشوند: پلی فراتر از سکوت
- 12.وقتی تحلیلگر احمق میشود!
- 13.دربارهی موضع افسردهوار
- 14.مَکس ایتینگون
- 15.دربارهی موضع پارانوئید-اسکیزوئید
- 16.رفتار تسهیلکنندهی انتقالی
- 17.روانکاوی و فرهنگ
- 18.وقتی که بدن به تو خیانت میکند.
- 19.انیشتین، زمان و ناهشیار
- 20.پیرامون نژادپرستی | دوام آوردن در برابر نفرتورزی و مورد نفرت واقع شدن
- 21.رویاهای کودکی و تئاترهای درونی
- 22.معنای سکوت بیمار
- 23.مرزهای تحلیلی و فضای انتقالی
- 24.سکوت و صمیمیت
- 25.کارایی رواندرمانی تحلیلی