
وقتی که بدن به تو خیانت میکند.

وقتی که بدن به تو خیانت میکند.
در ابتدا بهتر است در مورد معنی خیانت تامل کنیم: عملی گمراهکننده، ناکامکننده، خشونتآمیز و پیشبینی نشده در زمانی که فرد اعتماد کرده است. در مورد عملکرد ذهن چهطور میتوانیم این واژه را تعریف کنیم؟ در روان ما چه کسی به چه کسی خیانت میکند؟
برای مثال اگر ما سرخ شدن را به عنوان یک رویداد غیرعمدی ببینیم، آیا میتوانیم بگوییم که ما به تصویری که دلمان میخواست به دنیا نشان دهیم خیانت کردهایم؟ انگار زمانی که ایگو در مقابل یک تکانه قرار گرفته است، عمل سرکوب شکست میخورد. اما چه کسی خائن است؟ آیا میتوانیم بگوییم که بدن به ما خیانت کرده است؟
ما مالک بدن هستیم. آیا او میتواند به طور عینی از احساس ما به خودمان جدا شود؟ وقتی ما سرخ میشویم بدن یک خائن خودکار است یا وسیلهای برای خیانت؟
قبل از اینکه به خیانت از طرف بدن بپردازیم بهتر است که رابطهی ذهن و بدن روشن شود. فروید در اینباره مینویسد که اولین ایگو، ایگوی بدنی است. در واقع اولین ادراکات از دنیای، از طریق اعضای بدن صورت میگیرد. یعنی بازتابهایی که به ایگوی بدنی داده میشود، کمکم ایگو را میسازد. در واقع ایگو، محلی است که ادراکات درونی و بیرونی در کنار هم قرار میگیرند. سوپرایگو نیز میتواند در ساختار بدن و ذهن بنشنید و بعد از هم جدا شود.
شیلدر[۱] مفهوم تصویر بدنی را اینگونه معرفی کرده است: مجموعهای از بازنماییهای حسی، حرکتی و عاطفی است که تصویری از بدن را در ذهن میسازد. این بازنماییهای برگرفته از وضعیتهای درونی در محرکهای محیطی و بازخورد دیگران در طول زمان است که میتواند هم خوشایند و هم ناخوشایند باشد. در واقع مجموعهای از چند تصویر است، اما تصویر کاملی هم نیست. در بیانی دیگر، حافظه ما است که تجربیات روانشناختی تاکنونِ ما نسبت به خودمان را نگه داشته است.
میسنر[۲] هم بیان میکند که ایگوی بدنی اولین چیزی است که ادارک میشود. به نوعی انگار بدن اولین اُبژهای است که وجود دارد. تجربهی ادارک به تجربهی بدنی متصل شده است و تجربیات بدون اینکه به تجربیات بدنی متصل باشند، معنا نمیشود. میسنر برای اینکه واضحتر در این مورد صحبت کند مثالی میزند: بیان میکند که من دستم را به خودی خود در انتهای بازویم حس نمیکنم مگر اینکه به اختیار خودم با لمس دما و درد حس شود. انگار موضوعات ذهنی هم برای اینکه بخشی از من باشند باید حس شوند.
اگر احساسات بدنی و ذهنی را یکی بگیریم، چگونه بدن به این یکی شدن خیانت میکند؟ چگونه او تبدیل به یک بیگانه میشود؟
این تجربه میتواند به دو شکل ادارک شود: زمانی که بدن با تظاهرات بدنی خاص (که عموماً برای فرد شرمآور هستند) به تصویر بدنی خیانت میکند، ما را شوکه میکند و انتظارات مثبت و آنچه تصور میکردیم که میتوانیم ارائه دهیم را تخریب میکند. به نوعی انگار امانتدار رازها و آرزوهای پنهان ما نیست. شکل دیگر آن زمانی که بدن ما را در موقعیت یک بیماری، سالخوردگی و مرگ قرار میدهد، او فانتزیهای نامیرایی و همهتوانی ما را شکست میدهد و ما را آسیبپذیر و ناتوان میکند.
که به این دو بخش به همراه مثالهای بیانی میپردازیم:
قسمت اول: خیانت به تصویر بدنی: مواجههی شرمآور
فروید اولین نفری بود که در مورد رازهایی که از طریق بدن لو میروند صحبت کرده بود. لغزشهای کلامی و… انگار خیانتی به حفظ آبروداری در مقابل دیگران است: این رازها از طریق زبان، لرزش دستها و… نمود پیدا میکنند. آنها رازهایی از ذهن ناهشیار را که قرار بود پوشیده بماند بروز میدهند.
هر کسی ممکن است که جنبههای زندگی را مثل داشتن افکار و احساسات سرکوب کند. زیرا با تصویر خود هماهنگ نیست. عموماً تصویر خود مجموعهای از انتظارات ارزشمند و مثبت است که فرد میخواهد به آن شکل باشد. در حالیکه بدن ممکن است هماهنگ با این انتظار عمل نکند.
مورد بالینی ۱:
خانم «ر» نیاز داشت تا حرکات بدنی خودش را در هر لحظه کنترل کند و تماماً در این ترس زندگی میکرد که مبادا زمانی که در مقابل دیگران صحبت میکند، حرکات عجیب یا تیک از خودش نشان دهد که او را پیش دیگران احمق جلوه دهد.
او تلاش میکرد که خودش را پیش دیگران غیر قابل حدس، مبهم و کنترلشده جلوه دهد. یک نوع دفاع وسواسگونه شکل گرفته بود که محتویات پرخاشگرانه و احساسات قوی او را به کنترل در بیاورد. ما در تحلیل متوجه شدیم که این ترس به یک خاطرهی قدیمی در کودکی او گره خورده بود: او در یک موقعیت که عصبانیکننده بوده و تلاش میکرده که ناکامیاش را بیان کند، لکنت زبان میگیرد و از طرف خانواده مسخره میشود.
او از این تجربه میآموزد که بدن در لحظههای حساس و مهم او را شکست میدهد. درست زمانی که او میخواهد محکم و قاطع جلوه دهد. این اضطراب و بیاعتمادی، برای او فشاری روانی ایجاد میکرد که نگه داشتن و کنترل بیش از حد یک تظاهر چهرهی جدی و خشک برای او به وجود میآورد.
اتفاقی که در جلسات افتاد این بود که من متوجه شدم دائماً در جلسات مراقب حرکاتم هستم. مدام مراقب نحوهی نشستنم، نحوهی حرکتم در صندلی، صدای نفس کشیدنم و حرکات بیقرار پاهایم.
این علائم بدنی من به نوعی بیعلاقگی، بیصبری و انتقاد به سمت او بود. زمانی که به احساسات در انتقال متقابل هم توجه کردم متوجه شدم که من هم میخواهم یک کنترل سرسختانهای نسبت به بدنم داشته باشم و این شبیه به تجربهی مراجع من بود.
به آرامی توانستم از بینشم در مورد تجربهام کمک بگیرم تا به خانم ر کمک کنم. او چگونه در مقابل تجربهاش از پا در میآید؟ چگونه نمیتواند آزادانه حرکت کند و دائماً نسبت به اتفاقات و قضاوت دیگران بدبین و مضطرب است؟
اگرچه انگیزههای قوی پشت حرکات بدنی هست اما فشاری را ناشی از کنترل حرکات بدنی احساس میکنیم که باعث میشود خشک و جدی به نظر برسیم تا مبادا قرمز شویم یا از طریق دیگر احساسات بدنی لو برود.
حرکات مرموز و علامتهای بیانگر
تعارض در روان، زمانی که بین ادراک آنچه فرد واقعاً حس میکند و آنچه میخواهد باشد، مثل یک خیانت تجربه میشود. (در واقع این تعارض درگیری بین ایگو، ایگوی ایده آل و سوپرایگو است)
اصطلاح خیانت برای فهم بیشتر این تجربه به کار برده شده: مواجه شدن با تجربه شرم یا سرزنش به وسیلهی یک برونریزی اشتباه. این شرم در حضور یک شخص دیگر که فرض میشود یک منتقد بیرونی است، تجربه میشود. هم چنین زمانی که فرد تنهاست و انتقاد درونی از منابع مختلف درونی مانند سوپرایگو یا اُبژهی طردکنندهی درونی به شکل یک صدای درونی تجربه میشود. بدن در اینجا به منزلهی یک خیانتکار است که یک خودِ تحقیر شده و محتویات تحقیر کننده را به نمایش میگذارد.
مک لفینگ مثالهایی را از بیمارانی میآورد که در آنها بدن موجب میشود فرد احساس شرم داشته باشد. یکی از آنها پوست ناخنهایش را میکند که باعث خونریزی میشد. درمانگر به این رفتار تمرکز کرد، هم به عنوان شکلی از آسیب زدن به خود و هم برای فهم پویایی محتویات ناهشیار فرد. بعداً در جلسات تحلیلی بیمار مشخص شد که او زمانی که ناخنهایش را میکند با عصبانیت و تنبیه از سمت مادرش مواجه میشد. ناخن کندن برای او یک عادت بود که برای کاهش و قطع آن احساس ناتوانی میکرد. واضحاً، بیمار با این تظاهر بدنی آشفته میشد و در مواجهه با یک تنبیه قرار میگرفت. اما احساس مواجهه غیر منتظره با یک تنبیه، رنجی بود که او را وارد درمان کرده بود.
در مثال دوم بیمارانی را عنوان میکند که موقع شرمگینی حرکات بدنی خاصی داشتند: مراجع دختری که بر روی کاناپه دراز کشیده بود و ناگهان زانوهایش بالا میآمد و دستش به سمت کفش و پاهایش میرفت. این اتفاق زمانی میآفتاد که اضطراب اغوا کردن تحلیلگر برای احساس جنسیاش بالا میآمد. در جلسات بعدی تاریخچهی روانی مشابهی مشخص شد: او از مشکلات ادراری در سن ۶ الی ۱۴ رنج میبرد که نیازمند تستهای مجاری ادراری بود. او برای این تستها مجبور بود که به شیوهی خاصی و به مدت طولانی دراز بکشد که گاهی طاقتفرسا میشد. جستجوهای بعدی در خاطرات او نشان داد که او در آن موقعیتها انقباضات واژینال و جنسی را با بعضی از پزشکان تجربه میکرد و از اینکه این احساسات به نمایش گذاشته شوند میترسید و شرمنده بود. در این تجربه که یک پویایی پیچیده وجود داشت که او احساسات جنسی را به تحلیلگر و پزشکش فرافکنی کرده بود.
او در این تجربه احساس شرم و ترس از آشکار شدن رازهایش را داشت. «من نمیتوانم باور کنم که چه طور بدنم من را لو میدهد؟»
بنابراین، بهتر است در کنار تمرکز بر روی محتویات لو رفته، به این هم توجه کنیم که فرد چگونه با یک لو رفتن از سمت بدنش، شوکه و منزجر خواهد شد.
محدودیت دسترسی به ادامهی مطلب
دسترسی کامل به محتوای تخصصی تداعی صرفاً برای اعضای ویژهی تداعی در نظر گرفته شده است.
با عضویت در تداعی و فعال کردن عضویت ویژه به امکان مطالعهی آنلاین این مقاله و تمام مقالات تداعی که در حال حاضر بیش از ۴۰۰ مقالهی تخصصی شامل نظریات روانکاوی، رویکردهای مختلف، تکنیکهای بالینی و مواردی از این دست است دسترسی خواهید یافت. عضویت ویژه فقط برای مطالعهی آنلاین در سایت است و امکان دانلود پیدیاف با عضویت ویژه وجود ندارد. اگر نیاز به پیدیاف مقالات دارید، آنها را بایستی جداگانه تهیه کنید.
در این صفحه میتوانید پلنهای عضویت ویژه را مشاهده کنید و از این صفحه میتوانید نحوهی فعال کردن عضویت ویژه را ببینید.
اگر اکانت دارید از اینجا وارد شوید.
اگر اکانت ندارید از اینجا ثبتنام کنید.
- 1.ماهیت کنش درمانی روانکاوی
- 2.تعارض و نقص: اشارات تکنیکی آن
- 3.تفسیر بیمار-محور و روانکاو-محور
- 4.گوش دادن تحلیلی به عنوان کارکرد نگهدارندهی بخشهای ازهمگسستهی بیمار
- 5.تجربهی من از تحلیل با فیربرن و وینیکات
- 6.چه بر سر نِوروز آمد؟
- 7.«کالبد تهی»: مادر مرده، کودکِ مرده، تحلیلگرِ مرده
- 8.جوانب اخلاقی خودافشایی در رواندرمانی
- 9.تعامل مادر-کودک در دوران جدایی-تفرد
- 10.وقتی کلمات بیان نمیشوند: پلی فراتر از سکوت
- 11.وقتی تحلیلگر احمق میشود!
- 12.دربارهی موضع افسردهوار
- 13.مَکس ایتینگون
- 14.دربارهی موضع پارانوئید-اسکیزوئید
- 15.رفتار تسهیلکنندهی انتقالی
- 16.روانکاوی و فرهنگ
- 17.وقتی که بدن به تو خیانت میکند.
- 18.انیشتین، زمان و ناهشیار
- 19.پیرامون نژادپرستی | دوام آوردن در برابر نفرتورزی و مورد نفرت واقع شدن
- 20.رویاهای کودکی و تئاترهای درونی
- 21.معنای سکوت بیمار
- 22.مرزهای تحلیلی و فضای انتقالی
- 23.سکوت و صمیمیت
- 24.کارایی رواندرمانی تحلیلی
مقاله ی بسیار جالبی بود مخصوصا زمانیکه درمانگر از انتقال متقابلش برای فهم بهتر بیمار و جایگاه او بهره می برد.