تسلیم مازوخیستی به یک شریک سادیستیک
آرزوهای اُدیپال چنان آسیبزا و گناهآلودند که در زندگی بزرگسالی ناهشیار، ناشناخته و حل نشده باقی میمانند. بنابراین در روابط دگرجنسگرایانه بزرگسالان در دسترس نیستند، اگرچه احساس گناه فراگیر در آنها منجر به یک نیاز ناهشیار برای تنبیه و مجازات خواهد شد؛ همانند تسلیم مازوخیستی به یک شریک سادیستیک، یا مجازات خود با سقط جنین ناخواسته در یک بارداری که آرزویش را داشتهاند. دوسوگرایی طبیعی زن باردار نسبت به جنین و اینکه آن جنین نماینده چه کسی است، احتمالاً با آرزوهای گناه آلود، ناشناخته و حل نشده دختر کوچک نسبت به یک اُبژه جنسی ممنوعه تقویت میشود.
سقط خودبهخودی که زندگی را از جنین میگیرد، میتواند برای این تعارض روانی، یک راه حل روان-تنی فراهم کند. اگر بیمار در دوران بارداری تحت جلسات درمان تحلیلی باشد، تجزیه و تحلیل تعارضهای وی میتواند در بعضی موارد منجر به بارداری موفقیت آمیز و تولد یک کودک گردد.
بخشهایی از مقالهی «چشمانداز روانکاوانه به بارداری، سقط جنین برنامهریزیشده و سقط جنین ناخواسته»
اضطراب از هم پاشیدگی
زمانی که فروپاشی خود (به دنبال ناکارآمدی ایگو و واپسروی ایگو) روی میدهد، بیماران اضطرابهایی بسیار شدیدتر از اضطرابهای زندگی عادی تجربه میکنند. اضطراب به قدری شدید است که کارکرد ذهنی مختل میشود و بیمار در همان حدی که توان فکر کردن دارد، تشخیص میدهد که درمانده است و حس میکند خطری وحشتناک تهدیدش میکند. این حالت را گاهی اضطراب نابودی مینامند، واژهای که فروید برای آن استفاده میکرد، اضطراب اولیه یا اضطراب تروماتیک بود. از آنجا که اینگونه حملههای اضطراب شدید بسیار فلجکننده هستند، معمولاً چنین حس میشوند که از بیرون از خود سرازیر میشوند و باید تا آخرین حدِ توان و منفعلانه تحملشان کرد. خود در رویارویی با این اضطراب درمانده میشود. فروید تجربهی این اضطرابها را از نظر جسمی بسیار خطرناک و برای ایگو آسیبرسان میدانست.
دیدگاه کوهوت این بود که اضطرابِ از هم پاشیدگی عمیقترینِ اضطرابهاست و باور داشت که هیچ یک از انواع اضطرابی که فروید تشریح کرده، با آن برابر نیستند. او بهطور بالقوه احساس میکرد که این اضطراب حتی میتواند از ترس از مرگ هم جدیتر باشد. اگر چنین باشد، با این دیدگاه هم هماهنگ است که برای گریز از اضطراب از هم پاشیدگی، بیمار ممکن است کشتن خودش را انتخاب کند، چون اضطراب از هم پاشیدگی میتواند طاقتفرساتر از وحشت از مردن باشد.
دیدگاه فروید مبنی بر این که اضطراب میتواند چنان شدید باشد که از نظر جسمی آسیبرسان باشد، از نظر تئوری جذاب است، چون به یکی از فرمولبندیهای حالت مربوط به خودکشی کمک میکند: این که ایگوی ناکام از سوی سیستم سوپرایگو رها میشود، چون ناکارآمد و بیارزش است.
بخشهایی از مقالهی «سقوط به خودکشی»
سختترین سکوتها در درمان
سختترین سکوتها در درمان، همان سکوتهای شروع هر جلسه هستند. این یک قانون ناگفته است که شما به جای درمانگرتان شروع کنید. غالباً آنچه را که در ابتدا میگویید، افشاءکننده است – و میتواند کل گفتگوهای آن هفته را تعیین کند. برای من، این فشار غیرقابل تحمل است. بنابراین، با تلاش برای بالا بردن سطح آمادگی –با داستانسرایی، یا مرور آخرین جلسه خودم در ذهن– برنامهریزی برای اینکه وقتی رسیدم چه چیزی بگویم، این فشار را کاهش میدهم.
درمانگرم در این مورد مرا به چالش میکشاند: چه اتفاقی میافتد اگر آماده نباشم و در عوض فقط ببینم چه اتفاقی میافتد؟ بزرگترین ترس من چیست؟ در جواب میگویم که چیز پیشپا افتاده یا شرمآوری خواهم گفت. احمق بودنم مشخص میشود، یا معلوم میشود که تکالیفم را انجام ندادهام. و او میپرسد که آیا اغلب چنین احساسی دارید – از ترس اینکه مردم در مورد شما چه فکری میکنند، باید دختر خوبی باشید؟ شرط میبندم به همین دلیل است.
بخشهایی از مقالهی «آنچه که از ده سال رواندرمانی آموختهام.»
بازگشت امر واپسرانده
نخست اینکه آن رسانهگرایی افراطی غالباً مغشوشی که با مضامینی که از دیروز به تحلیل آن مشغول بودهایم ارتباط مییابد، بهناگزیر مرا واداشت تا به آنچه «بازگشت امر واپسرانده» مینامیم بیندیشم. و دلیلش این است: بیتوجهی به کشف اساسی فروید، یعنی سکسوالیتهی کودکانه، و در پی آن نظریههای دیگر- از مفهوم «دلبستگی» نزد بالبی گرفته، که حقیقتاً نوعی ابزار جنگی علیه سکسوالیتهی کودکانه است، تا روانشناسیهای مبتنی بر اراده، خواه آنها را روانشناسیهای سازگاری بنامیم خواه روانشناسیهای اگو یا رفتارگرا، که نه میخواهند چیزی راجع به ناهشیار بدانند و نه چیزی دربارهی سکسوالیته- همهی این نظریهها امر جنسی را در پستوی خانه پنهان کردهاند: رویکردی که بیتردید برای بیماران بسیار آسانتر- و چنان که در آنسوی اقیانوس اطلس میگویند تجاریتر- است.
ولی روانکاوی نیز در این زمینه بیتقصیر نیست. اگر شک دارید، کافی است بار دیگر به کنفرانس آندره گرین رجوع کنید که در ۲۷ آوریل ۱۹۹۵ در مرکز آنا فروید با این عنوان ارائه شد: «آیا سکسوالیته هیچ ربطی به روانکاوی دارد؟».
بهطور خلاصه، میتوان گفت مخالفان فراروانشناسی میخواهند رانهها را با نظریهی انگیزش، ناهشیار را با مدار عصبی، هشیار را با [مرکز] پردازش اطلاعات و سوپراگو را با فشار اجتماعی جایگزین سازند. مشروط به آنکه نتوان آن را با فشار شبکههای اجتماعی جایگزین کرد.
«بازگشت امر واپسرانده»ای که بر آن تأکید کردم در رابطه با سه واقعیت «دوباره فعال شد»:
واقعیت نخست را همکارمان کلود بلیه، متخصص رواندرمانی مجرمان زندانی، مورد توجه قرار داده است: بهگفتهی او، «از دههی ۹۰ تاکنون، ۲۵ درصد زندانیان آزارگران جنسی بودهاند».
ولی بیش از همه، وفور مباحثات عمومی و درخواستهای- گاه مضحکِ- قانونگذاری [برای این جرائم] نشاندهندهی بازگشت امر واپسرانده، یعنی رانهی جنسی کودکانه یا چنان که فروید در نوشتههای منتشر شده پس از مرگش اشاره کرده، «الگوی اولیهی کل سکسوالیتهی انسان» است، رانهای که هرگز از خواست ارضای خود باز نمیایستد.
این اشتیاق جنونآمیز به وضع قانون برای محرمآمیزی، روابط جنسی و بهطور کلی سکسوالیته را میتوان در اظهار نظر تاحدی خام فروید در اثرش در سال ۱۹۱۲ «توتم و تابو» مشاهده کرد: «کاری که هیچ کس مایل به انجام آن نیست لزومی ندارد ممنوع شود؛ در تمامی موارد، باید آن چیزی منع گردد که ابژهی میلی قرار میگیرد». و برای آنکه پیشاپیش احتمال هر گونه مقاومتی از سوی خواننده [در برابر پذیرش این گفته] منتفی گردد، در صفحهی بعد میگوید: «در هر جا که ممنوعیتی باشد، باید میلی نیز باشد».
بخشهایی از مقالهی «میان محرمآمیزی و سکسوالیتهی کودکانه: اغواگری؟»
تکبر در جلسهی درمان
در این مرحله از تحلیل، انتقال از این نظر عجیب و غریب است که علاوه بر ویژگیهایی که در مقالات قبلی مورد توجه قرار دادم، برای روانکاو به مثابه روانکاو است (نه عضوی از پیشینهی تاریخی بیمار). یکی از این ویژگیها ظاهر اوست و اینکه بیمار تا آنجا که تحلیلگر او را شناخته است، به نوبه خود نابینا، احمق، متمایل به خودکشی، کنجکاو و متکبر است.
باید تاکید کنم که در این مرحله به نظر میرسد که بیمار هیچ مشکلی به جز وجود خود روانکاو ندارد. علاوه بر این، با اقتباس از قیاس فروید، چشمانداز ارائه شده مشابه فرد باستانشناسی است که در کارهای میدانیاش شواهدی را کشف میکند، که خیلی مربوط به یک تمدن اولیه نیست، بلکه نوعی فاجعه بدوی است.
از نظر تحلیلی باید امیدوار بود تحقیقاتی که در حال انجام است، در بازسازی ایگو بکار خواهند رفت. اما این هدف مبهم است، زیرا این رویکرد تحلیلی در هر کجا که تشخیص داده شود، برونریز حملات مخربی است که علیه ایگو وجود دارد. به عبارت دیگر، فرقی نمیکند که ایگو در بیمار یا در روانکاو به صورت آشکار به نظر برسد. این حملات کاملاً شبیه توصیفی است که ملانی کلاین از حملات فانتزی نوزاد به سینه ارائه داده است.
بخشهایی از مقالهی «در باب تکبر»
آغاز درمان
وقتی چیز کمی دربارهی یک بیمار میدانم، در آغاز تنها او را به طور موقت، برای یک دوره یک تا دو هفتهای، میپذیرم. اگر طی این دوره درمان را قطع کنیم، بیمار را از تاثیر پریشان کننده شکست درمانی که به آن مبادرت شده، مصون نگه داشتهایم.
برای شناختن بیمار و تصمیم به این که آیا او برای روانکاوی مناسب است یا نه تنها اقدام به یک «عمقسنجی» کردهایم. جز این روش هیچ صورت دیگری از بررسی مقدماتی در دسترس ما قرار ندارد؛ طولانیترین گفتگوها و پرسشگریها در مشاورههای معمول هم نمیتوانند جانشین این روش باشند. با این حال، این آزمون مقدماتی به خودی خود آغاز روانکاوی است و باید از قوانین آن پیروی کند.
شاید بتوان این تمایز را قائل شد، که در آن روانکاو به بیمار اجازه میدهد تقریبا کل گفتگو را پیش ببرد و خودش جز آنچه برای این که بیمار صحبتش را ادامه دهد مطلقاً ضروری است هیچ توضیح دیگری نمیدهد.
بخشهایی از مقالهی «دربارهی آغاز درمان»
جوانه زدن حس واقعیت روانی
مشخصه موضع افسردهوار شامل رابطه دوسوگرایانه با اُبژه کامل، جوانه زدن حس واقعیت روانی، به همراه اضطرابهای مربوط به از دست دادن و حس گناه خواهد بود. حرکت از یک موضع به موضع دیگر، حرکتی از یک عملکردِ عمدتا سایکوتیک به نوروتیک خواهد بود. همهتوانی کمتر و قدرت ایگو بیشتر میشود.
مفهوم موضع با مراحل تکامل یکی نیست. اگرچه، موضع پارانوئید/اسکیزوئید زودتر سازماندهی میشود. “موضع” وضعیت ایگو، اضطرابهای معمول، رابطه با اُبژه و دفاعهایی که عمدتا در هر سطح وجود دارد، را توصیف میکند. خود عقده اُدیپ میتواند عمدتا به شیوه پارانوئید/اسکیزوئید یا افسردهوار سازماندهی شود. پایدار شدن موضع پارانوئید/ اسکیزوئید به درجاتی متفاوتی با حل و فصل موضع افسردهوار تداخل میکند و زمینهساز پاتولوژی میشود.
بخشهایی از مقالهی «اشارهای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم»
باورهای پیشگامان روانکاوی
تاریخ روانکاوی پس از اکتشافات فروید نشان میدهد که چگونه ایدههای مسلط، تصورات و پنداشتهای نسلهای بعدی روانکاوان را تسخیر میکنند و معمولاً به سمت افراط کشیده میشوند، زمانی که به ناامیدی برسند، آنگاه فضایی برای ایدههای جدید فراهم میشود. به عنوان مثال: ایدههای ویلهلم رایش مبنی بر اینکه تفسیرهای مقاومت همیشه باید مقدم بر تفسیر محتوا باشند و اصرار او بر اینکه زره و حفاظ کاراکتر باید قبل از تفسیرهای محتوا درهم بشکند، دیگر بخشی از تکنیک روانکاوی نیست. یکی دیگر از باورهای محبوب پیشگامان روانکاوی که تحلیل کودک، مانند تلقیح (ایمنسازی)، نقش پیشگیرانهای در برابر نِوروز بزرگسالی دارد، دیگر باوری مشترک نیست.
این ایده که روانکاوی باید به عنوان تکنیکی درمانی تعریف شود که هدف آن به حداکثر رساندنِ نقش نِوروز انتقالی است، دیگر جایگاه غالبی ندارد. این ایده که روانکاوی از طریق مطالعه و بررسی فضای عاری از تعارض به روانشناسی عمومی تبدیل خواهد شد و راپاپورت را بسیار هیجانزده کرده بود، و منجر به ورود روانشناسان بالینی به روانکاوی شد، دیگر دیدگاهی پویا نیست. دیگر کسی یه سراغِ روانکاو ساکت ناامیدکنندهای که در کتاب کارل منینگر (۱۹۵۸) در مورد تکنیک، مورد حمایت قرار گرفته بود، نمیرود. در طول تاریخ روانکاوی، هر افراط و تفریطی مطلب جدیدی به ما آموخت و از این نظر سودمند بود. مطالعه تاریخ روانکاوی هنوز در مراحل اولیه قرار دارد و روند تغییر در روانکاوی به دقت مورد بررسی قرار نگرفته است.
بخشهایی از مقالهی «تأملاتی در تاریخ روانکاوی»
ارتکاب قتل
بیون که نویسندهای دشوارگوی است و نه ضعیف، در این نثر فاخر، نوشتارهای روانکاوانه را نه تلاشی با هدفِ گزارشدهی بلکه همچون آفرینش تجربهای هیجانی میبیند که بسیار نزدیک به تجربهی هیجانی روانکاو در حین تحلیل است. بیون در این بخش از نقل قول و تشریح بالینی که پیش از آن آورده بود، همانی را میکند که میگوید؛ او برخلاف توصیف کردن، نشان میدهد.
در آن نمونهی بالینی که ارائه میکند، بیمار سایکوتیکی «که [در واقعیت] ممکن است مرتکب قتل شود»، در آخر جلسه زیر لب زمزمه میکند که «دیگر طاقتش را ندارم». بیون در پاسخ میگوید که «به نظر نمیرسد هیچوقت دلیلی برای پایان دادن به این جلسات باشد». (در این جملهی آخر، بیون از نقطه نظرِ بیمار اظهار نظر میکند و با این کار آنچه را که در آن جمله و در آن جلسه بیان نشده، اما درعین حال هم به طرزی رعبآور در هر دو عیان است، مخابره میکند: اینکه در ساحتِ سایکوز، زمان ناپدید میشود و فرجام کار، خودسرانه و غیرمنتظره است و در نتیجه ممکن است به ارتکاب قتل واقعی منجر شود).
بخشهایی از مقالهی «خوانش بیون»
حمله به اُبژه
اغوا، دستکاری، نفوذ، و متقاعد کردن، همه جنبههای تمایل به «حمله» به اُبژه هستند، به تعبیری، به منظور کنترل و/یا تغییر رفتار اُبژه. از دیدگاه منحصر به فرد روابط اُبژهای جزئی، یک جهان هیدرولیک (جهان آینه-تصویر) تشکیل میشود که در آن سوژهی فرافکن اضطراب خود را با تحمیل جنبههایی از خود به اُبژه کنترل میکند و سپس حداقل دو نوع رابطهی متفاوت ایجاد میکند – که بهشکل ناهشیار از دیدگاه سوژهی فرافکن تجربه میشود:
الف) یک جنبه دستکاری همخوان خودش که در اُبژه ساکن میشود، آن را دگرگون میکند و بعد به یک اُبژهی سختگیر، کنترلکننده، دستکاری کننده و زورگو تبدیل میشود. علاوه بر این، از آنجایی که همهکار توانی در همانندسازی فرافکنانه به کار رفته است، احساس میشود که اُبژه در کنترل متقابل خودش همهکار توان است؛
ب) احساس میشود که اُبژه در اثر دستکاری آسیب دیده، بیارزش شده، بدنام شده، و بنابراین به عنوان یک اُبژهی آسیب دیده تلقی میشود که باعث ایجاد احساس گناه آزاردهنده در سوژه میشود. هنگامی که این دو جنبهی مختلف اُبژه درونی میشوند و با آنها همانندسازی میشود:
الف) یک سوپرایگوی سختگیر، کنترل کننده و دستکاری کننده شکل میگیرد؛ و ب) ایگویی دارای نقص، ضعیف و فقیر، که سزاوار آزار و اذیت سوپرایگو است شکل میگیرد.
بخشهایی از مقالهی «همانندسازی فرافکنانه و انتقال متقابل: توضیح مختصری در باب رابطهی آنها»