skip to Main Content
تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

رابطه‌ی جنسی رضایت‌بخش

روابط جنسی که برای هر دو طرف ارضاکننده و پرشور باشد مؤلفه اصلی رابطه طولانی‌مدت زوجین است. حتی اگر شما در حال حاضر هم رابطه خوبی داشته باشید، ممکن است بعد از ازدواج ناگهان به دلایل روان‌شناختی این ارتباط آنقدرها هم خوب پیش نرود. به این علت که ما همگی احساس گناه زیادی نسبت به رابطه جنسی رضایت‌بخش را در دل پنهان می‌کنیم که به طور ناهشیاری بازتولید رابطه‌ی والدین است. بسیاری از زوج‌ها تا زمانی که ازدواج نکردند زندگی جنسی رضایت‌بخشی دارند. روزی که ازدواج می‌کنند مشکلی پیش می‌آید. آنها به لحاظ جنسی بعد از دعواهای شدیدشان رابطه بهتری دارند، چرا که هزینه آن رابطه را پرداخت کردند و رابطه جنسی دوباره بلامانع می‌شود».

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روابط عاشقانه‌ی زوج دگرجنس‌گرا»

انتقال مثبت

در انتقال مثبت، فروید به همکاری مشترک آنالیست و بیمار تاکید داشت اما من یک دیدگاه دیگر دارم. فروید می‌گفت: «در درمان، ما با ایگوی فرد تحت درمان متحد می‌شویم تا بخش‌های اید او که کنترل نشده‌اند را در خدمت سنتز ایگو رام کنیم. اگر قادر باشیم با ایگو چنین اتحادی داشته باشیم، این ایگو نرمال محسوب می‌شود که البته ایگوی نرمال یک داستان ایده‌آل است و هر انسان نرمالی فقط در حد متوسط نرمال است. ایگوی او هم در بعضی بخش‌ها به سایکوز نزدیک می‌شود و درجه و میزانی که به سایکوز نزدیک می‌شود به ما نشان می‌دهد که به چه میزان از «ایگوی جانشین» باید مجهز شویم.

اگر در درمان با ایگوی فرد متحد نشویم، درمان حالت منفعلانه و زودگذر پیدا خواهد کرد، مثل هیپنوتیزم.  من معتقدم که ما باید بین ۱) انتخاب اُبژه‌ای که انتقالی نیست و بعد از مدل‌ها و الگوهای کودکی شکل می‌گیرد (که اغلب به اشتباه انتقال مثبت نامیده می‌شود) و ۲) انتقال‌های حقیقی تمایز قایل شویم. شکل اول انتخاب اُبژه تشکیل شده از «تلاش‌های معطوف به اُبژه، که گرچه از عمق روان پدید می‌آیند، اما از سد واپس‌رانی عبور نمی‌کنند» و «آن تلاش‌های ایگو که گرچه اصالتاً انتقالی هستند، بعداً از گره‌های واپس‌رانی جدا می‌شوند و بنابراین به نوعی به انتخاب اُبژه‌ی خودمختار ایگو تبدیل می‌شوند»، بنابراین من می‌گویم گرچه درست است بگوییم همه‌ی انتقال‌ها «تکرار»اند اما همه‌ی تکرارها، انتقال نیستند و ممکن است خالی از تعارض باشند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ملاحظات کلی درباب انتقال‌های نارسیسیستیک»

سرریز شدن خودبه‌خود احساسات شدید

فوران شدید عواطف در درمان فی‌نفسه نشانگر وجود تروما نیست. همان‌طور که ویلیام وردزورث نوشت: «سرریز شدن خودبه‌خود احساسات شدید» چیزی است که شعر را می‌سازد اما «ریشه‌ در عواطفی دارد که در آرامش به یاد می‌آیند». ما به عنوان درمانگر می‌دانیم که سرریز شدن خود‌به‌خود احساسات شدید اغلب نه به شعر بلکه به تناقض منجر می‌شود -نمی‌توان منشاء طغیان آشوبناک عواطفی که زندگی خود را دارند، در آرامش به یاد آورد چراکه در آرامش تجربه نشده‌اند.

یکی از اهداف ما درمانگران این است که به بیماران‌مان کمک کنیم تا بتوانند سرریز شدن خودبه‌خود احساسات شدید را با شرم‌ و وحشت تجربه نکنند بلکه در فضایی امن تجربه کنند. اگر درمان در بستری آرام برای زیستن دوبارۀ عواطف باشد -اگر به تغییر شکل عواطف تروماتیک به قوه‌ای برای «شعر» یاری رسانیم- دیگر چه چیز لازم است؟

پاسخ من این است که یک محیط بینافردی «به‌قدر کافی ایمن» -محیطی که هم برای اصالت عواطف روانکاو جا داشته باشد و هم برای بازیابی کنش و نمادین‌سازی تجربه‌ی تروماتیک اولیه که کورکورانه نتیجه‌ی اولیه را بازتولید نمی‌کند. باور دارم از طریق این تغییر شکل تروما به «شگفتی‌های ایمن» است که اشباح گسسته‌ی «غیر-من» کم‌کم دست از تسخیر برمی‌دارند و هرچه فعالانه‌تر و آشکارتر به عنوان تنظیم‌کننده‌ی عواطف، بازتابنده‌-خود در بخشی از «من» مشارکت می‌کنند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «لازم نیست خانه‌ای پُر از وحشت باشد»

سخت‌ترین سکوت‌ها در درمان

سخت‌ترین سکوت‌ها در درمان، همان سکوت‌های شروع هر جلسه هستند. این یک قانون ناگفته است که شما به جای درمانگرتان شروع کنید. غالباً آنچه را که در ابتدا می‌گویید، افشاءکننده است – و می‌تواند کل گفتگوهای آن هفته را تعیین کند. برای من، این فشار غیرقابل تحمل است. بنابراین، با تلاش برای بالا بردن سطح آمادگی –با داستان‌سرایی، یا مرور آخرین جلسه خودم در ذهن– برنامه‌ریزی برای اینکه وقتی رسیدم چه چیزی بگویم، این فشار را کاهش می‌دهم.

درمانگرم در این مورد مرا به چالش می‌کشاند: چه اتفاقی می‌افتد اگر آماده نباشم و در عوض فقط ببینم چه اتفاقی می‌افتد؟ بزرگترین ترس من چیست؟ در جواب می‌گویم که چیز پیش‌پا افتاده یا شرم‌آوری خواهم گفت. احمق بودنم مشخص می‌شود، یا معلوم می‌شود که تکالیفم را انجام نداده‌ام. و او می‌پرسد که آیا اغلب چنین احساسی دارید – از ترس اینکه مردم در مورد شما چه فکری می‌کنند، باید دختر خوبی باشید؟  شرط می‌بندم به همین دلیل است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آنچه که از ده سال رواندرمانی آموخته‌ام.»

اضطراب از هم پاشیدگی

زمانی که فروپاشی خود (به دنبال ناکارآمدی ایگو و واپس‌روی ایگو) روی می‌دهد، بیماران اضطراب‌هایی بسیار شدیدتر از اضطراب‌های زندگی عادی تجربه می‌کنند. اضطراب به قدری شدید است که کارکرد ذهنی مختل می‌شود و بیمار در همان حدی که توان فکر کردن دارد، تشخیص می‌دهد که درمانده است و حس می‌کند خطری وحشتناک تهدیدش می‌کند. این حالت را گاهی اضطراب نابودی می‌نامند، واژه‌ای که فروید برای آن استفاده می‌کرد، اضطراب اولیه یا اضطراب تروماتیک بود. از آنجا که این‌گونه حمله‌های اضطراب شدید بسیار فلج‌کننده هستند، معمولاً چنین حس می‌شوند که از بیرون از خود سرازیر می‌شوند و باید تا آخرین حدِ توان و منفعلانه تحمل‌شان کرد. خود در رویارویی با این اضطراب درمانده می‌شود. فروید تجربه‌ی این اضطراب‌ها را از نظر جسمی بسیار خطرناک و برای ایگو آسیب‌رسان می‌دانست.

دیدگاه کوهوت این بود که اضطرابِ از هم پاشیدگی عمیق‌ترینِ اضطراب‌هاست و باور داشت که هیچ یک از انواع اضطرابی که فروید تشریح کرده، با آن برابر نیستند. او به‌طور بالقوه احساس می‌کرد که این اضطراب حتی می‌تواند از ترس از مرگ هم جدی‌تر باشد. اگر چنین باشد، با این دیدگاه هم هماهنگ است که برای گریز از اضطراب از هم پاشیدگی، بیمار ممکن است کشتن خودش را انتخاب کند، چون اضطراب از هم پاشیدگی می‌تواند طاقت‌فرساتر از وحشت از مردن باشد.

دیدگاه فروید مبنی بر این که اضطراب می‌تواند چنان شدید باشد که از نظر جسمی آسیب‌رسان باشد، از نظر تئوری جذاب است، چون به یکی از فرمول‌بندی‌های حالت مربوط به خودکشی کمک می‌کند: این که ایگوی ناکام از سوی سیستم سوپرایگو رها می‌شود، چون ناکارآمد و بی‌ارزش است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «سقوط به خودکشی»

اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی

فردی از خودِ مغرور خود دفاع می‌کند و توهم برتری، غالباً فرصت سپاسگزاری را به موقعیتی برای نوازش کردن سر طرف مقابل تبدیل می‌کند، انگار که این نوازش از جایگاهی والاتر از جایگاه فردی که کار شایسته‌ی تقدیر انجام داده است انجام می‌شود. به عنوان مثال، ممکن است والدین نارسیسیست به معلمی که تلاش فوق‌العاده‌ای برای فرزند بهانه‌گیر آن‌ها انجام داده است به جای «بسیار بابت کاری که انجام دادید از شما متشکریم» بگویند «کارتان خوب بود».

ممکن است زنی به معشوق خود به جای گفتن «خوشحالم از این که نسبت به من صبر و شکیبایی داری» بگوید «از اینکه می‌بینم خلق و خوی خودت را بهتر از قبل تحت کنترل نگه داشته‌ای بسیار خوشحالم». یک نمونه‌ی خوب از تظاهر به اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی، در اجرای دختران رویایی (Dreamgirls) رخ داد، زمانی که خواننده‌ی تک‌خوان هنگام تشویق حضار به سمت خواننده‌های پشت سرش برگشت و با هیجانی مبالغه‌آمیز گفت «و من بدون آن‌ها از پس این کار برنمی‌آمدم!» شنونده‌ها به صورت فطری متوجه شدند که او با این تعریف ظاهری از همکاران خود چطور سعی کرد نقش آن‌ها در موفقیت خود را به حداقل برساند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آسیب‌شناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»

تحمل آنالیست

بیمار نارسیستیک تمایل دارد نسبت به خاطره‌ی فاکس-پس با شرم و خودتنبیهی خیلی زیاد واکنش نشان دهد. ذهنش بارها و بارها به آن لحظه‌ی دردناک برمی‌گردد و تلاش می‌کند واقعیت آن حادثه را به صورت جادویی پاک کند. به طور همزمان بیمار احتمالاً به منظور پاک کردن خاطره‌ی آزاردهنده به این روش، با خشم آرزو می‌کند که از شر خودش خلاص شود. در تحلیل شخصیت‌های نارسیستیک این لحظات بسیار مهم‌اند. آنها برای بازگو کردن تکراری این صحنه‌های دردناک و برای عذابی که اغلب به نظر می‌رسد رخدادی بی اهمیت است که بر آنها گذشته، تحمل آنالیست را می‌خواهند.

برای دوره‌های طولانی آنالیست باید در عدم تعادل روانی ایجاد شده به خاطر آنچه که مراجع از آن رنج می‌کشد، مشارکت همدلانه داشته باشد، او باید برای خجالت دردناکی که بیمار کشیده و برای خشم او از اینکه آن عملی که رخ داده است قابل خنثی شدن نیست، فهم و درک خود را نشان بدهد. سپس کم کم می‌توان به پویایی موقعیت نزدیک شد و مجدد با واژه‌های پذیرا آرزوی بیمار برای تحسین شدن و نقش مزاحم بزرگ‌منشی و نمایشگری کودکی‌اش را شناسایی کرد. بزرگ‌منشی و نمایشگری کودکی نباید محکوم شوند. از یک طرف، آنالیست باید به بیمار نشان دهد که چطور مداخله‌ی تقاضاهای تعدیل نشده کودکی‌‌اش اینجا باعث خجالت واقعی او می‌شود و البته از طرفی دیگر، همانطور که در زمینه‌ی بازسازی‌های ژنتیک درمانگر به صورت همدلانه عمل می‌کند در اینجا نیز باید پذیرشی دلسوزانه در خصوص برحق بودن این تلاش‌ها وجود داشته باشد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «وضعیت‌های تروماتیک در بیماران نارسیسیستیک»

افشای احساسات غیرضروری

افشای سنجیده‌ی احساسات درمانگر نسبت به بیمار می‌تواند مفید باشد، اگرچه خودافشاگری به طور کلی به عنوان یک مداخله‌ی روان‌درمانگری پویا قلمداد نمی‌شود. اکثر درمانگران از افشاگری در مورد زندگی شخصی و یا مشکلات شخصی خودداری می‌کنند. با این حال، نوع مشخصی از افشاگری که شامل احساساتی می‌شود که در وضعیت درمانی اینجا و اکنون ظاهر شده‌اند، ممکن است در کمک به بیمار شدیداً کارآمد باشد که ببیند چه تاثیری بر روی دیگران دارد.

از آنجا که ما نمی‌توانیم همیشه مطمئن باشیم که وقتی احساسات خود را برای بیمار افشا می‌کنیم نیات ما چه هستند، خودافشاگری باید تنها زمانی مورد استفاده قرار گیرد که بر عواقب احتمالی که لزوماً نمی‌توان پیش‌بینی کرد، تأمل کرده باشیم. صحبت کردن با یک سوپروایزر یا مشاور برای بحث در مورد عواقب احتمالی پیش‌بینی نشده، عموماً سیر عمل عاقلانه‌ای است. با این حال، احتمالاً به علت ترس از فشار غیرضروری بر بیمار یا فروپاشی فضای تحلیلی که در آن ادراک درمانگر در قلمروی «چنان که گویی» است، برخی از احساسات را نباید افشا نمود. برخی از این موارد، شامل احساسات جنسی نسبت به یک بیمار و احساسات نفرت یا انزجار می‌شوند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «انتقال متقابل در روان‎درمانی معاصر»

تحمل خیانت بدن

خیانت واکنش‌های مختلفی در ما بر می‌انگیزد: شوکه شدن و انکار، آرزو برای انتقام، درماندگی و سردرگمی عمیقی از اینکه چرا به ما خیانت شده است. هر چقدر این ارتباط با فرد آسیب‌زننده صمیمی‌تر باشد شوک و انکار بیشتری تجربه می‌شود و اگر فرض بگیریم که خیانت‌کننده بدن ماست این انکار قوی‌تر می‌شود: با توجه به غفلتی که نسبت به سلامت بدن داریم. بعضی غفلت‌ها مانند یک انتقام در مقابل بدن است. مانند یک آرزوی مرگ برای او.

انگار به نوعی از این خیانت بدن نمی‌توان اجتناب کرد. تحمل رازهایی توام با احساس گناه ترس از دست دادن کنترل هم می‌تواند جز فرضیات باشد. در حقیقت بدن پذیرای پیام‌هایی از سمت ناهشیار می‌شود. پیچیدگی در معنای تظاهرات بدنی به‌خاطر فانتزی‌ها و تفسیرهایی است که می‌تواند معنایی عمیق را با بدن زنده کند. حتی اگر روبه‌رو شدن با بیماری و مرگ از بدن ما خارج شده است. در حقیقت این زمانی حیاتی است برای اینکه یادآور شویم که اولین و مهم‌ترین هسته‌ی ایگو، ایگوی بدنی است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «وقتی که بدن به تو خیانت می‌کند»

نارسیست پوست‌نازک

نارسیسیست پوست‌نازک آسیب‌پذیرتر است. از خودش خجالت می‌کشد، نسبت به طرد شدن حساس است، و دائماً خودش را پایین‌تر از بقیه می‌پندارد.

دستاوردهای سر کار یا خانه به جای اینکه منبع قدرت باشند یک عنصر تثبیت‌کننده در شخصیت او هستند، به جای اینکه خود پیروز و مستکبر را تغذیه کنند عزت نفس را افزایش می‌دهند. در نتیجه روزنفلد نسبت به تفسیر عناصر نارسیسیستیک ویرانگر در چنین بیماری هشدار می‌دهد.

تفسیر هم می‌تواند مانع از تشکیل روابط اُبژه‌ی رضایت‌بخش شود و هم حس آسیب‌پذیر او نسبت به خود را خدشه‌دار کند. نارسیسیست پوست‌نازک در اصل «انکارکننده‌ی اُبژه» است، دائماً خودش را تحقیر می‌کند، به دنبال موافقت است و تفاوت را انکار می‌کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «سازمان‌های پوست‌کلفت و پوست‌نازک»

تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

تحمل خیانت بدن

خیانت واکنش‌های مختلفی در ما بر می‌انگیزد: شوکه شدن و انکار، آرزو برای انتقام، درماندگی و سردرگمی عمیقی از اینکه چرا به ما خیانت شده است. هر چقدر این ارتباط با فرد آسیب‌زننده صمیمی‌تر باشد شوک و انکار بیشتری تجربه می‌شود و اگر فرض بگیریم که خیانت‌کننده بدن ماست این انکار قوی‌تر می‌شود: با توجه به غفلتی که نسبت به سلامت بدن داریم. بعضی غفلت‌ها مانند یک انتقام در مقابل بدن است. مانند یک آرزوی مرگ برای او.

انگار به نوعی از این خیانت بدن نمی‌توان اجتناب کرد. تحمل رازهایی توام با احساس گناه ترس از دست دادن کنترل هم می‌تواند جز فرضیات باشد. در حقیقت بدن پذیرای پیام‌هایی از سمت ناهشیار می‌شود. پیچیدگی در معنای تظاهرات بدنی به‌خاطر فانتزی‌ها و تفسیرهایی است که می‌تواند معنایی عمیق را با بدن زنده کند. حتی اگر روبه‌رو شدن با بیماری و مرگ از بدن ما خارج شده است. در حقیقت این زمانی حیاتی است برای اینکه یادآور شویم که اولین و مهم‌ترین هسته‌ی ایگو، ایگوی بدنی است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «وقتی که بدن به تو خیانت می‌کند»

سر خوردن روی یخ‌های لغزنده

زمانی که تحلیلگر می‌تواند در جنبه‌های بدنی-حسی که تحت تأثیر آن‌ها قرار می‌گیرد، درنگ کند. زمانی که تحلیلگر می‌تواند آن‌ها را جنبه های بدنی-حسی نگه دارد، هرچند که در طی زمانی طولانی نتواند آن‌ها را در لیست بازنمایی‌ها یا مفاهیم قرار دهد، یا هنگامی که به طور ضمنی این پیام را می‌رساند که با گوش دادن از فشاری که بر او وارد آمده است، جان سالم به در می‌برد. به این ترتیب از نقل قول ویتگنشتاین در این عنوان استفاده می‌کنم. معتقدم که وقتی تحلیلگر نتواند به جنبه‌های حسی تعاملات بیمار گوش دهد، انگار که بخش‌های ازهم‌گسسته در دینامیک انتقال، انتقال-متقابل بدون اینکه هرگز نگه‌داشته شوند، روی یخ لغزنده سر می‌خورند.

در چنین موقعیت‌هایی است که تاریخچه آسیب‌زای بیمار بدون اینکه شناخته شود، به رابطه‌ی تحلیلی نفوذ می‌کند و در نتیجه باعث کنش‌گری، جابه‌جایی نقش و موقعیت‌های دیگری می‌شود که زوج تحلیلی از آنچه که بیمار را ناخوش کرده است، بیمار می‌شوند. این تروما نوعی «آشفتگی» را ایجاد می‌کند که نیاز به شناسایی و به رسمیت شناختن دارد و تا زمانی که سر می‌خورد و هیچ نوع قلابی وجود ندارد، شناختی به دست نخواهد آمد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «گوش دادن تحلیلی به عنوان کارکرد نگهدارنده‌ی بخش‌های ازهم‌گسسته‌ی بیمار»

خودکشی مادر

عواقب مرگ واقعی مادر –خاصه زمانی که به دلیل خودکشی باشد– برای کودکی که از خود به جا می‌گذارد، بسیار مضر است. می‌توان بلافاصله به این رویداد، سیمپتوماتولوژی را که منجر به آن شده است، نسبت داد، حتی اگر تحلیل‌ها نشان دهد که این فاجعه تنها به دلیل رابطه مادر–فرزندی که قبل از مرگ او وجود داشت، غیرقابل جبران بوده است.

در واقع، در این مورد، حتی باید بتوان شیوه‌هایی از رابطه را توصیف کرد که به مواردی که می‌خواهم در اینجا توضیح دهم، نزدیک است. اما واقعیتِ فقدان و از دست دادن، ماهیت بی‌چون و چرا و غیر قابل برگشت آن، رابطه قبلی را به شکلی قطعی تغییر خواهد داد. بنابراین، من به تعارضاتی که به چنین وضعیتی مربوط می‌شود، اشاره نمی‌کنم. همچنین تحلیل‌های بیمارانی را که برای سیمپتوماتولوژی افسردگیِ شناخته شده به دنبال کمک هستند، در نظر نمی‌گیرم.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «مادرِ مُرده»

نارسیسیزم مرضی

نارسیسیزم مرضی آفت بزرگی است که بر روابط عاشقانه می‌افتد. زیرا افرادی که از آن رنج می‌برند خشم حل نشده شدیدی را با خود حمل می‌کنند که مشخصاً شکلی از حسادت به خود می‌گیرد. آنها حسادت را تجربه می‌کنند چرا که اساساً آنها از شخصی که بیش از همه به او نیازمندند متنفرند. یعنی همان مادر. آنها متنفرند از آنچه که تصور می‌کنند مادر دارد و به آنها نمی‌دهد، لذا این نفرتی را ایجاد می‌کند از آن چیزی که دیگران دارند ولی آنها ندارند.

مع‌الاسف اساسی‌ترین نفرتی که ما تجربه می‌کنیم، نفرت به جنس مخالف، به جنسیت دیگر است، به این دلیل که همه‌ی ما محکوم به تک جنسی بودن هستیم. ما نیمی از سرگرمی‌ها و توانایی‌ها را از دست می‌دهیم و این موضوع برای مردانی که ناهشیارانه به زنان حسادت می‌کنند و همینطور زنانی که ناهشیارانه به مردان حسد می‌ورزند دیده می‌شود. افراد نارسیستیک نیاز دارند تا به صورت ناهشیار افرادی که عاشق‌شان می‌شوند را بی‌ارزش کنند.

این امر فاجعه است. به این خاطر که فرد نارسیستیک ابتدا فرد را ایده‌آل می‌کند و سپس او را ناارزنده می‌کند. افراد نارسیسیستیک نمی‌توانند در رابطه بمانند و بی بندوباری جنسی متعاقباً اتفاق خواهد افتاد، یعنی ناتوانی در حفظ طرف مقابل. نشانه‌های متعدد دیگری نیز وجود دارد که به آنها ورود نمی‌کنم.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روابط عاشقانه‌ی زوج دگرجنس‌گرا»

افسردگی از نوع خشم

یکی از عجیب‌ترین اما برانگیزاننده‌ترین بینش‌ها در مورد افسردگی را می‌توان در آثار روانکاوی یافت، که به ما می‌گوید، افسردگی ممکن است اساساً درمورد غم و اندوه نباشد؛  بلکه نوعی خشم است که چون راهی برای بروز نیافته به خود معطوف شده است، این حس ما را در مورد همه‌چیز و همه‌کس اندوهگین می‌سازد، در حالی که در حقیقت -در اعماق وجود خود- فقط از برخی چیزهای خاص و افراد خاص عصبانی هستیم.

اگر فقط می‌توانستیم ناامیدی و خشم خود را با پذیرش بیشتری درک کنیم، می‌توانستیم -آن‌طور که این نظریه باور دارد- روحیه‌ی خود را مجدداً به دست آوریم. این خود وجود فی‌نفسه نیست که ما را سرخورده کرده است، بلکه چند رخداد و بازیگر خاص هستند که گویی هویت دقیق‌شان را از نظر دور داشته‌ایم.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «چرا ممکن است اندوه را به خشم ترجیح بدهیم؟»

اضطراب ناتوانی

کودکانی که مادرانشان نمی‌توانند پاسخ مناسب و سازنده به احساساتشان دهند، ممکن است احساس فقدان اعتماد به احساسات، درماندگی و خشم را تجربه کنند. برای آنها بسیار دشوار است که از تجربیات حسی عینی و مشخص بدن به بازنمایی کردن این احساسات در ذهن تغییر کنند و تجربه‌ی این احساسات به صورت خام سخت و ناتوان‌کننده می‌شود. در چنین مواردی کودکان ممکن است مکانسیم دفاعی همه‌توانی و کنترل یا جابه‌جایی به موضوعات دیگر را در مقابل اضطراب ناتوانی شکل دهند.

پیتر فوناگی که طراح نظریه‌ی ذهنی‌سازی است در این مورد بیان می‌کند که ناتوانی در ذهنی‌سازی، تجربه‌ی به کلام آوردن احساسات را برای مراجعین بسیار سخت می‌کند. این مراجعین احساسات خود را به صورت بدنی حس می‌کنند و نمی‌توانند پاسخ‌های عاطفی‌شان را به کلام در بیاورند.

بنابراین یک فرآیند روان-تنی در جریان است: ممکن است احساسات به طرق مختلفی در روان تجربه نشوند و در کلام جاری نشوند. اما در حقیقت آنها در بدن پنهان می‌شوند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «وقتی کلمات بیان نمی‌شوند: پلی فراتر از سکوت»

مراقبت به ازای پول

زیگموند فروید در اتاق مشاوره‌ی خود در خیابان برگاس، در مرکز وین، به نتیجه‌ی مهمی در مورد پول رسید. اکثر قریب به اتفاق مراجعین او از طبقات متوسط به بالای اتریش بودند: آن‌ها مددکار، مهندس، استاد دانشگاه و صاحبان کسب و کار بودند. پول معمولاً برای آن‌ها مشکل و مسئله نبود. با این حال، وقتی نوبت به پرداخت پول برای جلسات با او می‌رسید، مکرراً مقاومت نشان می‌دادند: آن‌ها ادعا می‌کردند که کیف پول خود را فراموش کرده‌اند، توضیح می‌دادند که پول نقد کافی ندارند (فروید همیشه درخواست پول نقد می‌کرد)، یا قسم می‌خوردند که بعداً می‌پردازند، بَعدنی که دائماً به تعویق می‌افتاد. فروید در زیر این شکایت‌های موردی، مشکل بزرگ‌تر و بنیادین‌تری را احساس می‌کرد: در نگاه مراجعین او، درخواست پرداخت پول به ازای زمانی که با صمیمیت صرف صحبت در مورد امیال، هیجانات و نقاط ضعف خود کرده بودند، ظاهراً نادرست می‌آمد.

این بی‌میلی، فروید را مجذوب ساخت، که آن را نشانه‌ای از خیل نِوروزهای اجتماعی پیرامون پول بداند. او برای ردگیری این نشانه‌ها به خاستگاهشان، خاطرنشان کرد که ما همگی در قالبی پا به دنیا می‌گذاریم که –در ابتدا- مجبور نیستیم برای مراقبت‌هایی که از ما می‌شود پولی بپردازیم. در دوران نوزادیمان پوشاک، مسکن و آموزش همراه با لطیف‌ترین و مقوی‌ترین انواع عشق، به رایگان به ما داده می‌شود. و ما تنها با گذر زمان است که به تدریج با این انگاره‌ی پیچیده مواجه می‌شویم که باید برای داشتن بسیاری از آن‌چه که نیاز داریم هزینه کنیم. در برخی حوزه‌ها، این امر را بدون ناراحتی می‌پذیریم: مثلاً ما از نانوا که در ازای نان از ما پول می‌خواهد یا لوله‌کشی که برای تعمیر ماشین لباسشویی برای ما صورت‌حساب می‌فرستد متنفر نمی‌شویم. اما این انتظار را در پس‌زمینه حفظ می‌کنیم که برخی چیزها باید خارج از تجارت باقی بمانند –به طور اخص، چیزهایی که با نیازهای والاتر و معنادارتر خود ملازم می‌دانیم: نیاز برای عشق، آسایش، فهم، مشاوره، راهنمایی و دوستی. در این بین حتی هنرها که منزلگاه طبیعی چیزهای والاتر هستند، بیشتر کانون سوءظن ما هستند: به طوری که گویا عادی‌ست هنرمندی را طرد کنیم که بسیار آشکارا درخواست پول می‌کند یا متفکر جدی‌ای که کتاب‌هایش به طور مشکوکی موفقیت‌آمیز هستند. به نظر می‌رسد در برابر این مفهوم مقاومت می‌کنیم که آن‌چه را که با کرامت و معنادار است، می‌توان همزمان به بازار برد و بر مبنای پرسودی به لحاظ تجاری فروخت.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روانکاوی، پول و جامعه‌ی مصرفی»

درک رؤیا بدون تداعی‌ها

در مورد امکان درک رؤیا بدون تداعی‌ها، آزمایشی غیر رسمی است که من با تعدادی از گروه‌های رؤیا اجرا کرده‌ام. یک رؤیا از تفسیر رؤیاها اثر فروید، معمولاً نه یکی از معروف‌ترین آن‌ها، را انتخاب می‌کنم و متن رؤیا را به گروهی از روانکاوان ارائه می‌دهم، بدون این‌که به آنها بگویم چه کسی این رؤیا را دیده است یا تداعی‌ها چه بودند.

سپس روش‌مان را با استفاده از رویکرد اصلاح‌شده‌ی اول‌مان برای ارتباط با رؤیا طوری که گویا رؤیای خودمان است دنبال می‌کنیم. تقریباً همیشه، بدون دانستن هیچ یک از تداعی‌های رؤیابین، این گروه کم و بیش به همان تفسیری که فروید مطرح کرد می‌رسند. معمولاً بیشتر از آن: گروه به عناصر اساسی تفسیر فروید، به علاوه‌ی ابعاد و جزئیات بیشتر می‌رسد. آزمون این یافته‌ها در آزمایشی کمی و کنترل‌شده مفید خواهد بود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «تفسیر رؤیا در روانکاوی معاصر | بخش چهارم»

کودک مادرش را پس از تلاش برای نابودی‌اش کشف می‌کند.

دونالد وینیکات به ما می‌گوید که دلیل اینکه ما به کسانی که دوست داریم آزار می‌رسانیم به این علت است که «پایداری اُبژه» در روان ما نهادینه نشده است. به خاطر این است که ما هر لحظه انتظار می‌کشیم که وضعیت خوب از بین خواهد رفت. کارکرد «پایداری اُبژه» در یک دوره‌ی حساس از نوزادی و اوایل کودکی شکل می‌گیرد. برای این‌که ما اُبژه‌ها را پایدار در نظر بگیریم، نیاز داریم تا در آن دوره‌ی حساس والدینی پاسخ‌گو و تاب‌آور داشته باشیم.

همچنین به نظر می‌رسد این پرخاشگری احتمالاً اولین تلاش‌ها (و احتمالاً تنها راه) نوزاد برای جدایی فیزیکی و روانی خود از دیگران است. اگر مادر بتواند این خشم کودک را تاب بیاورد، نوزاد می‌تواند دیگری را بازشناسی کند و از حضور دیگری به وجد آید. وینیکات ایده‌ی درخشانی در این باره دارد: او می‌گوید کودک مادرش را پس از تلاش برای نابودی‌اش کشف می‌کند. کودکی که والدی داشته که نتوانسته این وضعیت را تاب بیاورد، دچار یک نوع سردرگمی و احتمالاً تمایزنایافتگی عشق از خشونت می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «چرا آدم‌هایی را که دوست داریم بیش از همه اذیت می‌کنیم؟»

ناهشیار سرکوب شده

دقایقی وجود دارند که باید به بیمار گفت فروپاشی‌ای که ترس از آن زندگی او را نابود می‌کند، از پیش روی داده است. این واقعیتی است که پنهانی در ناهشیار چرخ می‌زند. ناهشیار در اینجا دقیقاً ناهشیار سرکوب شده‌ی نِوروز نیست، یا ناهشیار متعلق به صورت‌بندی فروید از بخشی از روان که بسیار به کارکرد عصب-فیزیولوژیک نزدیک است. ناهشیار یونگ نیز نیست که من این‌طور توصیف خواهم کرد: تمام آن چیزهایی که در غارهای زیرزمینی جریان دارند، یا (به عبارت دیگر) اسطوره‌شناسی جهانی که در آن سازشی میان فرد و واقعیت‌های روانی درونی مادرانه رخ می‌دهد. در این بستر خاص (که منظور من است)، ناهشیار یعنی یکپارچگی ایگو قادر نیست چیزی را در بر بگیرد. ایگو آن‌قدر نابالغ است که نمی‌تواند پدیدارها را در حوزه‌ی همه‌توانی شخصی گرد آورد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ترس از فروپاشی»

Back To Top
×Close search
Search