گوش دادن تحلیلی به عنوان کارکرد نگهدارندهی بخشهای ازهمگسستهی بیمار
گوش دادن تحلیلی به عنوان کارکرد نگهدارندهی بخشهای ازهمگسستهی بیمار
در این مقاله، نویسنده با بسط اظهاراتی در مورد گوش دادن تحلیلی، بر ارتباطات حسی-بدنی بیماران با خویشتن[۱] ازهمگسسته که یک پیشینهی تروماتیک را در خود جای داده است، تأکید میکند. نویسنده، نوعی انتقال که در آن بخشهای ازهمگسسته از طریق اطلاعات بدنی و حسی خود را نشان میدهند در نظر میگیرد و در جهت بحث دربارهی اهمیت توجه تحلیلگر شنونده به تمرکز بر احساساتی که تحت تأثیر آنها قرار گرفته و درونش طنینانداز میشود، نوعی از گوش دادن را بیان میکند که جنبههای ارتباطی بدنی-حسی آشفتهی بیمار را تحمل میکند و نوعی «قلاب» را ایجاد میکند که در اینجا نویسنده آن را به عنوان شکلی از کارکرد نگهدارنده[۲] در نظر میگیرد که یک حمایت ضمنی فیزیکی و روانی برای حفظ بخشهای ازهمگسسته بیماران و نیاز آنها به وجود داشتن را فراهم میکند.
نویسنده دو سناریوی بالینی ارائه میدهد: مورد یک بیمار بزرگسال که ارتباطات بدنی-حسی او اشاره به بخشهایی از تاریخچهی ناشناختهای دارد که در پویاییهای انتقال و انتقال متقابل، نوعی «جابهجایی نقش» را ایجاد میکند؛ و دوم مورد یک کودک به شدت آسیبدیده از سوء استفاده جنسی که قادر به نمادسازی ترومایش نبوده و ارتباطاتش را از طریق فریادهای دردناک منتقل میکند.
ما بدون اصطکاک روی زمین لغزنده قرار داریم، بنابراین به یک معنا شرایط ایدهآل است و به همین دلیل هم ما قادر به راه رفتن نیستیم. برای اینکه بتوانیم راه برویم، ناگزیر به اصطکاک نیاز داریم و باید به زمین ناهموار برگردیم (ویتگنشتاین، ۱۹۵۸). من سعی میکنم با پرداختن به فشار و تنش بر انگیخته شده در تحلیلگر توسط جنبههای حسی-بدنی ارتباطات کلامی و غیر کلامی بیمار، نکاتی را در مورد گوش دادن تحلیلی بیان کنم. به موقعیتهایی اشاره میکنم که تحلیلگر برای مدت طولانی قادر به درک آنچه بیمار واقعاً سعی در برقراری ارتباط با او داشته، نبوده است. اما در بدن خود تنش، آشفتگی و آزردگی را احساس میکند که باعث میشود فرض کند که چیزی معنیدار باید اتفاق بیفتد. چیزی که هنوز راهی برای بیان شدن پیدا نکرده است، چیزی که نیاز به حمایت دارد. منظور من از جنبههای بدنی-حسی، آهنگ و درجهی صدا، زیر و بمیهای مختلف، خش و ریتم صحبت و تمام آن جنبههای ارتباطی است که بصورت نمادین رمزگردانی نمیشود و مستقیماً بر بدن تحلیلگر تأثیر میگذارند. این موضوع را براساس کارم با بیماران شدیداً آسیبدیده با بخشهای ازهمگسسته در خویشتنشان، شرح خواهم داد و قصد دارم کارم را با پیوند به مفهوم نگهدارنده مطرح کنم.
دو مثال بالینی ارائه خواهم کرد که در آنها ارتباطات غیر کلامی بیمار، به دو روش بسیار متفاوت، در زمانهایی در طول درمان، نقش اصلی را ایفا میکردند. مورد اول مربوط به یک بیمار بزرگسال با اختلال نارسیسیستیک و یک سازمان دفاعی سفت و سخت است. اثر ویژگیهای حسی تعامل بیمار ضعیف، گذرا و ناپایدار به نظر میرسید و گوش دادن و «نگهداشتن» آنها در ذهن برایم سخت بود. با این حال، این ویژگیها حاکی از بخشهای عمیقاً پنهان شدهی بیمار بود، بخشهایی از تاریخچه انکار شده، وارد رابطه ما شد و «جابهجایی نقش» را ایجاد کرد.
مورد دوم مربوط به کودکی است که به شدت از طریق سوءاستفادهی جنسی مکرر آسیبدیده است. ارتباط در لحظات اضطراب، با شنیدن جیغهای بلندی که مانند «ناخنهایی در پوستم فرو میرفت» مشخص میشد، گویی این تروما به طور گستردهای از طریق فریادهای دردناک ظاهر میشد.
در هر دو مورد دورهای طولانی از گوش دادن به تعاملات غیر کلامی بیمار، نوعی از گوش دادن که با تعلیق جستجو برای کشف فوری معنی یا ارائهی تفسیرهایی و در عوض در صورت امکان تمرکز بر احساساتی که مرا تحت تأثیر قرار میدادند و درونم طنینانداز میشدند، مقدم بر درک کارکرد انتقال و انتقال متقابل بود.
حوزهی حسی و گسست
بسیاری از نویسندگان در کار تحلیلی خود با بیمارانی که تاریخچهی آسیبزایی را درونفکنی کردهاند، بدون اینکه قادر به شرح و نمادسازی آن باشند، نشان دادهاند که ارتباطات بدنی-حسی ممکن است به شیوهی پنهانی، گواه بر بخشهای ازهمگسستهی خویشتن باشد. تجربهی آسیبهای اولیه، محرومیتها، شکست مراقبان، یا فشارهای مداخلهگر از محیط میتواند باعث ازهمگسستگی خویشتنهای در حال ظهور کودک شود. بخشهای ازهمگسسته در نهایت به عنوان چندین موجودیت «منجمد» ظاهر میشوند که در خویشتن رشد نکرده و ادغام نشدهاند، در عوض، آنها با تحریف و تحت تأثیر قرار دادن زندگی عاطفی و ارتباطی فرد، صدای خود را به گوش میرسانند. آنها بخشهایی از تاریخچه فرد هستند که زمانی که کودک نیاز داشته شناخته و درک نشدهاند و کلمات، افکار، بازنمایی و نمادهایی را برای تفکر و ارتباط برقرار کردن توسط آنها پیدا نکرده است.
پویایی انتقال, انتقال-متقابل با این نوع از بیماران که تمام حوزهی حسی نقش قابلتوجهی در بیان زندگی عاطفیشان بازی میکند، در یک سطح قدیمی قرار دارد، که در آن بخشهای ازهمگسسته از طریق «اطلاعات» بدنی و حسی خود را نشان میدهند. در رؤیارویی تحلیلگر و بیمار چنین نشانههای غیر کلامی به طور مکرر بروز میکنند و میتوانند به عنوان شاهد -البته بسیار پنهانی- بخشی از ظهور تاریخچهی آسیبزایی باشند که نمیتوانند آشکار شوند یا «صحبت» کنند، مگر از طریق بیان «فشار فیزیکی» به دیگری. در این موضوع، توما و کاچل (۱۹۸۷) به مفهوم «اطلاعات نمایشی[۳]» ارائه شده توسط آرگلاندر (۱۹۷۰) اشاره میکنند که با تجربهی موقعیت همراه با تمام محرکهای هیجانی و فرآیندهای فکری مشخص میشود.
آنچه که به تحلیلگر میرسد یا بر او اثر میگذارد ممکن است با ثبات تقریباً جزئی او را تحت تأثیر قرار دهد و سپس فوراً ناپدید شود (به عنوان مثال تغییر در آهنگ و بلندی صدا). گاهی اوقات ممکن است صدای پسزمینهای باشد که با گوش دادن تداخل داشته باشد، در غیر این صورت موجی از دادههای حسی که هر مدل دیگری از ارتباط را پوشش میدهد، ممکن است به صورت یک برخورد شدید و دردناک ظاهر شود (مانند فریاد، آشفتگی مربوط به لحظههایی از بازی)[۴]
برای تحلیلگر همکوک[۵]، متمرکز کردن توجه و زیستن در چنین ارتباطاتی که از حوزهی زبانی نمادین بسیار دور است، کار بسیار دشواری است. با این حال برای درک محتویات ارتباط بیمار که باید درک و شرح داده شوند، بسیار مهم است.
نگهداری[۶] و ازهمگسستگی
در این مقاله، از مفهوم «نگهداری» برای توسعهی اندیشهام در مورد گوش دادن تحلیلی به بخشهای ازهمگسسته استفاده میکنم. همانطور که آگدن (۲۰۰۴) به درستی تأکید کرده است، تجربهی تحلیلی را میتوان از دو دیدگاه مکمل اما متفاوت مشاهده کرد: دیدگاه اول، بیونیها (بیون، ۱۹۶۲) که بر تکامل ظرف-مظروف[۷] و تحول دادههای خام فیزیکی و حسی درک شده به بازنماییهای ذهنی، تمرکز دارد و دیدگاه دیگر مفهوم نگهداری وینیکات است (وینیکات،۱۹۶۰). دیدگاه اول به روشی اشاره دارد که در آن تحلیلگر تجربهی عاطفی زیستهی بیمار را از طریق یک کار روانشناختی ناهشیار و یک تفکر رؤیاگونهی نیمههشیار (خیالورزی)[۸] تغییر شکل میدهد، که هم تحلیلگر و هم بیمار قادر به بسط افکار و احساسات جدید میشوند.
دیدگاه دوم شامل فراهم کردن یک حمایت آرام، فیزیکی و روانی برای نیاز بیمار به وجود داشتن[۹]، حتی در حین بازیابی بخشهای دردناک تاریخچهی خود و یکپارچه کردن بخشهای ناشناخته خویشتن، است.
وینیکات میگوید: «مطالب ارائهشده توسط بیمار باید درک و تفسیر شوند. و دوم موقعیتی[۱۰] وجود دارد که این کار در آن انجام میشود» (وینیکات، ۱۹۵۵). نگهداری موقعیتی است که با گذشت زمان، به بیمار این امکان را میدهد که احساس کند بخشهای ازهمگسستهی او تحمل شدهاند و او از خطرهای مربوط به پذیرش و ادغام آنها در یک خویشتن کاملتر و قابل اعتمادتر محافظت میشود. ما در حوزهای هستیم که در آن تحلیلگر باید با نیازهای بیمار سازگار شود (وینیکات، ۱۹۵۵، ۱۹۵۶). که در آن رابطهی تحلیلی باید به سادگی و به طور مداوم، نشانگر «مکانی انسانی» باشد که در آن بیمار به یک فرد کامل تبدیل میشود. در صفحات بعدی، این ایده را مطرح خواهم کرد که عملکرد نگهدارنده به روشهای زیر هم انجام میشود: زمانی که تحلیلگر میتواند در جنبههای بدنی-حسی که تحت تأثیر آنها قرار میگیرد، درنگ کند، زمانی که تحلیلگر میتواند آنها را جنبه های بدنی-حسی نگه دارد[۱۱]، هرچند که در طی زمانی طولانی نتواند آنها را در لیست بازنماییها یا مفاهیم قرار دهد، یا هنگامی که به طور ضمنی این پیام را میرساند که با گوش دادن از فشاری که بر او وارد آمده است، جان سالم به در میبرد. به این ترتیب از نقل قول ویتگنشتاین در این عنوان استفاده میکنم. معتقدم که وقتی تحلیلگر نتواند به جنبههای حسی تعاملات بیمار گوش دهد، انگار که بخشهای ازهمگسسته در دینامیک انتقال، انتقال-متقابل بدون اینکه هرگز نگهداشته شوند، روی یخ لغزنده سر میخورند. در چنین موقعیتهایی است که تاریخچه آسیبزای بیمار بدون اینکه شناخته شود، به رابطهی تحلیلی نفوذ میکند و در نتیجه باعث کنشگری، جابهجایی نقش و موقعیتهای دیگری میشود که زوج تحلیلی از آنچه که بیمار را ناخوش کرده است، بیمار میشوند. این تروما نوعی «آشفتگی» را ایجاد میکند که نیاز به شناسایی و به رسمیت شناختن دارد و تا زمانی که سر میخورد و هیچ نوع قلابی وجود ندارد، شناختی به دست نخواهد آمد.
به همین دلیل به منظور ایجاد شرایطی برای بخشهای ازهمگسسته برای به دست آوردن حرکت و اصطکاک برای رسیدن به مفهوم و شکل جدید و دوباره نلغزیدن، زمین ناهمواری برای ایجاد اصطکاک مورد نیاز است.
با حفظ این استعاره، اصطکاک از طریق عملکرد نگهدارنده تحلیلگر ایجاد میشود، که به طور فعال تلاش میکند تا احساسات حسی و فیزیکی تحمل شده را نگهداری کند، همانطور که دی بنودتو (۱۹۹۸) میگوید: کاری فیزیکی و روانی که در خلاف جهت انتقال بیمار و تمایل او به تکرار مداوم تاریخچهای که تجربه کرده است، عمل میکند، اما برعکس او را وادار میکند تا بخشهایی از خویشتن را که در حال جوانه زدن است دریافت و تحمل کند و اجازه کامل شدن بدهد.
نگهداری و گوش دادن به تروما
در راستای نظریه کنشهای زبانی (آستین، ۱۹۶۲، سیرل، ۱۹۶۹)، گفتار شفاهی از نظر نحو[۱۲]، چندان سازمانیافته نیست و یک عملکرد ارتباطی اساسی باید به کاری که گوینده در عمل صحبت کردن انجام میدهد، نسبت داده شود: ریتم، لحن، لهجه، مکث، سکوت و غیره. این عناصر فرازبانی و غیر کلامی، جنبههای آوایی هستند که از بدن گوینده نشأت میگیرند و به بدن شنونده میرسند و به معنای کلام شکل و روح میبخشند. طبق گفتهی فیلسوف، نانسی (۲۰۰۷)، گوش دادن برای یا ناشی از چیزی است که در آن صدا و حس با هم ترکیب میشوند و یکی در داخل و خارج از دیگری طنینانداز میشود. این بدان معنی است که اگر کمی حس در صدا جستجو شود، کمی صدا -طنین- نیز در معنا جستجو میشود. در زبان لاتین، عبارت dicere صرفاً «گفته[۱۳]/ مفهوم[۱۴]» نیست، بلکه به معنای «نشان دادن[۱۵] /دلالت کردن[۱۶]» و علاوه بر آن «به زبان آوردن[۱۷]» است، یعنی «بهرهمند شدن از آهنگ بیان شده توسط خود شخص – یا به عبارت دیگر، سبک خود شخص (آهنگ، شکل، سرعت)- و در همان حال بازگو کردن به خود، یا اجازه دادن به فرد دیگری که آنرا بازگو کند. سپس میتوانیم استنباط کنیم که معنا خنثی، بیرنگ و مصنوعی نیست چون با حضور صدا مرتبط است، حتی اگر ما نتوانیم به شیوهای نمادین ماهیتش را معین کنیم، هنوز هم رنگ، لحن[۱۸] و سبک را برای آنچه که فرد به آن گوش میدهد فراهم میکند. در نتیجه تحلیلگر با گوش کردن به حس و صدای آنچه میشوند، در دسترس قرار میگیرد. آنچه «به گوش او میرسد»، از سمت بیمار ناشی میشود و در وی (درمانگر) طنینانداز میشود و چیزی را نشان میده / بیان میکند که در خارج از فهرست زبانی-نمادین آشکار میشود. از طریق این تجربهی پیچیده است که تحلیلگر، در بیشتر مواقع ندانسته، برداشتهای خود را شکل میدهد و زبان خود را با حال و هوای جلسه تطبیق میدهد (کانستری، ۱۹۹۲).
با این حال، این خطر همیشه وجود دارد که فرد تنها با گوش ذهن [۱۹] گوش دهد و نسبت به صدا ناشنوا باشد و به همین دلیل درک تحلیلگر باید از طریق گوش دادن پیش کلامی به مطالب بیمار و واکنشهای خودش انجام شود. فرنتسی (۱۹۳۲/ ۱۹۸۸)متوجه شد که به منظور معنی بخشیدن به ارتباطات غیر کلامی، تحلیلگر باید تحت تأثیر کلمات بیمار قرار بگیرد و از طریق بدنش بخشهای ذهنی ازهمگسستهی موجود در تروما را تجربه و زیست کند.
در انتقال، بیمار خیالپردازیها و تعارضاتی را که مشخصهی تاریخچه او هستند تکرار میکند، اما آنچه که او نیاز ندارد، تحلیلگری است که معنای رویدادهای روانی او را تفسیر کند و توضیح دهد، مانند بازگو کردن صرف آنچه که اتفاق افتاده است.
این به معنای بازیابی محتوای سرکوبشده و یا یکپارچهسازی برخی شکافها نیست، بلکه به از نو ساختن محتویات عاطفی و بازنماییهای آنها مربوط میشود. آنچه بیمار به آن نیاز دارد، -با گذشت زمان- رابطهای است که گوش دادن و توجه به بخشهای دردناک و ازهمگسسته را فراهم کند، زیرا -همانطور که تاریخچهاش نشان میدهد- زمانی که بیش از همه به آن نیاز داشته است مراقبت مناسبی، دریافت نکرده است (وینیکات، ۱۹۷۴). در این راستا، بیمار نمیتواند تفاسیر نمادین را درک کند، اما در عوض میتواند از کاری که تحلیلگر برای تحمل و دادن معنی و شکل به ارتباطات خود انجام داده است و سازگاری وی استفاده کند.
نویسندگان به این نکته اشاره کردهاند که آنچه که به بیمار کمک میکند، تجربه کار روانشناختی تحلیلی در برابر تکرار اجباری برخی از جنبههای تاریخچه شخص است (بولاس، ۱۹۸۷؛ دی بنودتو، ۱۹۹۱)، کار با «رنج و زحمت» برای فهم نشانههای بیثبات غیر کلامی بخشهای ازهمگسسته، لازم است که آنها را در درون خود نگه دارد، رشد دهد و در نتیجه آنها را به رسمیت بشناسد و با بیمار به اشتراک بگذارد.
بیمار قبل از اینکه احساس کند در دنیای درونی خود چه اتفاقی میافتد، آنچه را که در درون تحلیلگر رخ میدهد احساس میکند و تحلیلگر از طریق این فرآیند نگهدارنده[۲۰] ارتباط برقرار میکند. کانستوری مینویسد: به طور کلی، ما از این واقعیت که تفسیرهایمان «بیش از آنچه که ظاهراً انجام میدهند»، اثر میگذارند[۲۱] آگاه نیستیم.
اگرچه که ما همیشه از فرآیندهای ذهنی که منجر به درک مطالب بیمار میشوند آگاه نیستیم و این ادراکات برای ما ناشناخته باقی میمانند، با این حال تفسیر نه از طریق محتوا، بلکه از طریق پیامدهای آن منتقل میشود. با توجه به موقعیت تحلیلی و تمایز وینیکات بین مادر ابژهای[۲۲]و مادر محیطی[۲۳]، ما میتوانیم فکر کنیم که تحلیلگر نه تنها اُبژه گذار[۲۴]بیمار خواهد بود، بلکه به عنوان محیط نگهدارنده نیز عمل خواهد کرد، زیرا او فضا، زمان و حضور فیزیکی را فراهم میکند (بونامینو، ۱۹۹۱). گوش دادن هنگامی کارکرد نگهدارنده دارد که احساسات آزردگی مغایر و اضطرابآور را با ثبات و تعهد، بدون تلاش برای پیدا کردن معانی تفسیری فوری، مهار کند. این یکی از آن کارهایی است که بورگونیو و ویگنا-تالیانتی (۲۰۰۸) «از پشت صحنه[۲۵]» مینامند، که به موازات یک کار تحلیلی کلاسیک متشکل از نمادسازیها و تفاسیر انتقال میآید.
اطلاعات بالینی
مورد بالینی اندرو:
اندرو حدودا ۳۰ ساله است و به عنوان یک متخصص مستقل کار میکند. در اولین جلسهی مشاوره، من واقعاً از دشواری او برای گفتن از خودش به دیگران متعجب شدم، او خیلی کم اما با تلاش زیاد صحبت میکرد. خود او هم این دشواری را مشکلی در نظر میگرفت که باید با آن روبرو شود. در اولین جلسه ما، او به صراحت مشکل جدایی از خانوادهاش، به ویژه مادرش را مطرح کرد. او خیلی کم راجع به تاریخچهاش با من صحبت کرد، اما همان مقدار کم مربوط به والدین بسیار ستیزهجو بود، پدری که به عنوان یک فرد ضعیف و کسی که تمایل به صحبت در مورد احساسات و تفکراتش را ندارد[۲۶] که همیشه در حال کار کردن است و مادری عبوس که همیشه از افسردگی رنج میبرد، حتی بعد از تولد او. اندرو به خاطر چندین مورد تهدید احساسی، که مهمترین آنها ترس از خودکشی مادرش بود احساس میکرد که به مادرش «زنجیر» شده است، ماههای اول تحلیل سه جلسه در هفته بر روی کاناپه با «سکوت بسیار سنگین» و مشکل در شروع هر جلسه، مشخص میشد. گریهای آرام اغلب مانع صحبت کردن اندرو میشد. همان طور که زمان میگذشت، متوجه شدم که بعضی وقتها درجهی صدایش ضعیف میشود و من مجبور بودم به جلو خم شوم تا صدایش را بشنوم. این حرکت از روی غریزهام برای بهتر شنیدن، کنجکاویام را برانگیخت. بیشتر و بیشتر از دگر آوایی، طنین و لحن صدای بیمار متعجب میشدم، اما رسیدن به درک کامل و قابل اشتراک از آن جنبهها برایم سخت بود، بنابراین فقط روی آن نکات ظریف و اینکه آنها چه احساسی به من میدادند تمرکز کردم. بعد از تقریباً یک سال، برایم روشن شد که در آن برههها جابهجایی نقش اتفاق افتاده بود، زمانی که بیمار داشت نقش «مادرش در حال دوری کردن از او» و من نقش «او که مجبور به دنبال کردن مادرش است»، مانند پسر یک مادر «دور و سرد» را بازی میکردیم. در واقع این یک وضعیت روانی بود که تاریخچهی اندرو را با مادر افسردهاش مشخص میکرد.
با تفسیر نکردن دنیای ناهشیار او، بلکه پیشنهاد احساسات و افکار من به عنوان چیزی که میتوانیم با هم عمیقاً به آن فکر کنیم، شروع به گفتن چیزهایی در مورد آن جنبهها کردم، مانند: «صدای شما در حال دور شدن است» یا «من باید تلاش کنم تا صدایتان را بشنوم». به این ترتیب با بیان حالات ذهنی خودم و با اشاره به عناصر غیر زبانی تاریخچهی او میتوانستم به بیمار نشان دهم که بین ما دو نفر چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
بولاس (۱۹۸۷) اظهار داشت که بیمار از طریق «ایجاد فضا و جو»ی در موقعیت تحلیلی، دستکاری[۲۷] تحلیلگر، وادار کردن او به بازی در نقشها و عملکردهای مختلف، دنیای درونی خود را انتقال میدهد. استرن و همکارانش (۱۹۹۸) نشان دادند که در طول درمان روانکاوی، رسیدن به یک تعریف متقابل و درک فضای بیناذهنی که «شناخت رابطهای ضمنی» را توصیف و «رابطه ضمنی مشترک» را تعریف میکند، ضروری است. اندرو، که مادر افسردهی خود را نهادینه کرده بود، با استفاده از اقدامات ارتباطی خود به من فشار میآورد تا چگونگی احساس او به عنوان اُبژهای برای افسردگی مادرش را تجربه کنم. از نظر بولاس (۱۹۸۷)، میتوان در انتقال متقابل تحلیلگر کلماتی را یافت که در انتقال گفته نمیشوند. از طریق توضیحاتم، سعی داشتم به اندرو بگویم که «چیزی» متعلق به تاریخچهی او به من میرسد، بنابراین او به تدریج از طریق تجربهی من، اطلاعاتی را در مورد خودش دریافت میکرد. گمان میکنم که گوش دادن مداوم به تغییرات صدای او من را به «مورد توجه قرار دادن» اینکه بیمار مرا به چه کسی تبدیل میکند واداشت و تا زمانی که درک عمیقتر و مفیدتری از یک تأمل مشترک به دست آید، این گوش دادن نشانگر نگهدارندگی معنای بالقوهی در حال ظهور بود.
مورد بالینی پیتر
پیتر در سن ۸ سالگی، درمان را بصورت دو هفته یکبار شروع کرد. چندین ماه پیش، او و خواهر کوچکترش از خانوادهی خود گرفته شدند و در یک پرورشگاه به سر میبردند. هر دوی آنها، توسط یکی از بستگان در یک بافت خانوادگی بسیار تحقیر کننده و بد رفتار سالها مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته بودند.
پیتر در اثر آسیبهای تروما یک کودک بسیار آشفته بود، او قادر به بازی کردن و ماندن با هم سن و سالان خود نبود، او معمولاً جملات بیارتباط میگفت و رفتارهای عجیب و غریب داشت، او بیقرار بود و نمیتوانست در کلاس، جایی که یادگیری او بسیار ضعیف بود، آرام بماند. درک او از دیگران بسیار آشفته بود، هر کسی میتوانست برای او مانند یک «نجاتدهنده» یا «شکنجهگر» به نظر برسد. پیتر ثابت کرد که میتواند به دنبال تماس و ارتباط با مردم باشد، برای مثال با مددکاران اجتماعی در مرکز پرورش، اما تعاملات او پر از تعارض بود و با کوچکترین ناامیدی جوش میآورد که منتهی به بحرانهای بزرگی از خشم منجر میشد، زیرا احساس میکرد که مورد حمله قرار گرفته، مغلوب شده و مورد تحقیر دیگران واقع شده است. شروع رواندرمانی هم برای من و هم برای پیتر بسیار سخت بود. در طول جلسه، او اصلاً قادر به بازی و نقاشی نبود. در لحظات تنش عاطفی، او هیچ کلمهای از من را تحمل نمیکرد و طغیانهای پرخاشگرانه داشت. او علاقهمند بود که فقط فوتبال بازی کند، اما به نظر میرسید که نوعی آیین و بازی کنترل شده و بدون لذت است. در موقعیتهای اضطراب و ناامیدی آشکار، او از زبان رکیک استفاده میکرد و حرکات جنسی شده نشان میداد. او از من میخواست که روابط جنسی با او داشته باشم، یا سعی میکرد آلت تناسلیام را لمس کند و روی من تف میکرد یا مرا لگد میزد و اغلب، مجبور بودم از نظر فیزیکی او را مهار کنم. با این حال رفتاری که اوضاع را برای من دشوار میکرد، مرا گیج میکرد، رفتار دیگری بود، اغلب وقتی پیتر احساس تنش عاطفی میکرد، گوشهایش را با انگشتانش میگرفت و یک فریاد ممتد، از ته گلو و بسیار بلند بیرون میداد، که میتوانست برای چند دقیقه ادامه پیدا کند. این یک صدای ناخوشایند و بسیار آزار دهنده بود که در اتاق و ذهنم میپیچید و میتوانست نصف یک جلسه ادامه پیدا کند. هر تلاشی برای قطع کردن آن بیفایده بود، و فشار برای اقدام کردن از سمت من به شدت خطر تبدیل شدن به یک شخصیت بد رفتار یا یک کودک مورد بد رفتاری واقع شده را داشت. در آن لحظات، احساس میکردم که حس اضطراب، سردرگمی، و بی فایده بودن ناامید کنندهای مرا فرا گرفته است و بارها وسوسه شدم که درمان را قطع کنم و با خشمی تکانشی واکنش نشان دهم.
چیزی که فریاد کشیدن را پایان میداد برایم روشن نبود، به طور اتفاقی متوجه شدم که پیتر در صورتی که از او بخواهم که فوتبال بازی کند یا به حمام برود فریادش را متوقف میکند. در طول جلساتمان، پیتر هیچ گفتوگویی را در مورد جیغهایش تحمل نمیکرد. هر تفسیری که به قصد ناآگاهانه او اشاره میکرد، مانند «تو میخواهی که من دردت را احساس کنم» یا «تو میخواهی که از دردت رها شوی» هیچ تأثیری نداشت و در واقع شدت جیغ کشیدن را تشدید میکرد. نزدیکی من اضطراب غیر قابل تحملی را در او ایجاد میکرد و تجربه ارتباط با ذهن من باعث احساس آسیبپذیری در او میشد. فریاد زدن، گرفتن گوشها با انگشتهایش، محافظی بود که باعث میشد از درون احساس زنده بودن کند و وجود آنچه که در بیرون بود را کاهش دهد.
این شکلی از سد کردن راه هر چیزی بود که مواجهه با آن، احتمال خطر قطع شدن تداوم خویشتن را به همراه داشت، که قابل انتساب به یک دفاع اوتیستیک است (تاستین، ۱۹۸۶). جیغ و فریاد پیتر نوعی حالت ابتدایی از «خویشتن» بود که در آن او میتوانست وجود خود را از طریق یک تجربه حسی و بدنی احساس کند.
عملاً من فهمیدم که اگر قرار است از هر گونه تلاش تفسیری دست بکشم، به هر حال باید یک نوع دربرگیری حسی[۲۸] (آگدن، ۱۹۸۹) برای پیتر فراهم کنم، که به او اجازه دهد احساس کند که یک «تماس فیزیکی» بین ما وجود دارد، و با تحمل کردن جلوه های بدنی او میتوانستم فضایی برای ظهور خویشتن او فراهم کنم. در این شرایط، که سطح حسی در رابطه غالب است و یک ثبت بازنما_نمادین[۲۹] هنوز ایجاد نشده است، تغییر نه از طریق تفسیر درمانگر از ادراکات خودش، بلکه از طریق «بقا[۳۰]» -در نظریه وینیکات- و تحلیلگری که مقابلهبهمثل نمیکند، به حملات واکنش نشان نمیدهد، از انجام کارهای اشتباه اجتناب میکند و در نتیجه نامعتبر کردن خطر، رخ میدهد.
در طول جلسات، در حالی که منتظر بودم پیتر از جیغ کشیدن دست بکشد، شروع به نقاشی کشیدن، بازی کردن، رؤیا بافی کردم و حتی یک کتاب هم خواندم. به این ترتیب، احساس میکردم که جیغ پیتر بدون اینکه مرا فرا بگیرد، همچنان زننده است با این حال با تاب آوردن سعی میکردم خودم را از نظر روانی زنده نگه دارم. اول از همه، من به آنچه که از درون احساس میکردم گوش دادم، انگار که ضربه در حال ارتعاش در درون، در مقایسه با ضربهای که مستقیماً از بیرون میآمد، بهبود یافته بود.
من با نوعی از مخالفت/محافظت در تماس بودم که با گذشت زمان اجازه میداد تا بتوانم به چیزی فکر کنم. به این ترتیب بود که، هر از چند گاهی، نظر یا بازتابی میدادم و آنها را روی یک ورق کاغذ مینوشتم، حتی اگر پیتر آنها را نادیده میگرفت. بعد از یک سال درمان، در حالی که پیتر در طول جلسه فریاد میکشید، روی یک برگه کاغذ نوشتم: «تو کاری میکنی که احساس کنم یک سطل زباله هستم» و آن را جلوی او گذاشتم. او برخلاف گذشته نوشته را خواند، ایستاد و به من نگاه کرد و گفت: «ما دو تا احمق هستیم». من لبخند زدم و او شروع به خندیدن کرد. از آن جلسه به بعد، پیتر شروع به خواندن جملات نوشته شده من کرد، که خیلی زود تبدیل به یک کانال ارتباطی ویژه در آن لحظاتی شد که شنیدن صدای من برای او غیرقابل تحمل بود. بنابراین، شروع کردم به دادن نظرات کتبی در مورد اینکه او در طول جلسات ما، چگونه رفتار کرد و چگونه باعث شد احساسی در من ایجاد شود. به تدریج، او شروع به پذیرش جملاتی کرد که سعی داشتند توصیف کنند که او چگونه احساس میکند و چه احساساتی را ابراز میکند. پیتر بعد از سالهای طولانی که در آن از وجود خود محروم شده بود، شروع به احساس کردن معنی «وجود داشتن برای دیگری» کرد (وینیکات، ۱۹۶۰).
پیتر احتیاج داشت که من بدون واکنش نشان دادن، زنده بمانم تا بتوانم با یک نوع جدیدی از ارتباط او را غافلگیر کنم. در جلسهای که در مورد «سطل زباله» نوشتم، کارهای زیادی انجام شده بود. ماهها طول کشید تا ناخواسته و با تمام وجود با کودکی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود، همانندسازی کنم. در آن لحظه، من «واقعی» و خارج از کنترل همهتوانی او شده بودم. با گوش دادن به درد ناشی از جیغ کشیدن او، شاید کمک کردم تا «برخورد[۳۱]» با تروما را به یک «رؤیارویی[۳۲]» با کودک آسیبدیده تبدیل کنم. تجربهی «استفاده از اُبژه» (وینیکات، ۱۹۶۹) را به پیتر پیشنهاد کردم، که او را به نوعی از بازشناسی خود[۳۳] و رهایی از اضطرابش نزدیکتر میکرد.
نتیجهگیری
سنت علمی-فلسفی غرب تمایز و تفکیک بسیار سفت و سختی بین صدا و حس، کلمه و طنین بدنی، به وجود آورده است، بنابراین از درک زبانی نمادین تجلیل میکند و جایگاه بدنی پیش کلامی عملکرد گوش دادن را نادیده میگیرند.
درک حس به عنوان بخشی از سطح بصری طبقهبندی میشود: بازنمایی (یک مفهوم، یک ایده، یک تصویر) که در ذهن «متوقف» میشود. در مقابل صدا ظاهر میشود و از بین میرود، از بیرون میآید، (از گوینده) اما در عین حال در درون شنونده است و در نتیجه شکلی اساسی از تعامل را ایجاد میکند. با توجه به این که تأثیر برانگیزاننده، چیزی است که گوینده ناخواسته سعی دارد با آن ارتباط برقرار کند. در درمان تحلیلی، خطر در نظر گرفتن گوش دادن به عنوان یک تجربه همپوش با درک مطلب و در نتیجه قرار ندادن درست تمرکز بر روی جنبههای صوتی ارتباط بیمار، وجود دارد.
ما به خوبی میدانیم به طور طبیعی، چقدر سخت است که به بعد حسی-بدنی صدا گوش دهیم و اجتنابناپذیر است تا آنچه را که به آن گوش میدهیم انتخاب کنیم و کنترل این همه متغیر هم غیر ممکن است. در این مقاله، سعی کردهام نشان دهم که برای کار تحلیلی، تلاش برای کاهش شکاف بین گوش دادن به معنی و گوش دادن به صدا، چقدر مهم است. ضروری است که رویکردی را اتخاذ نکنیم که تنها بر گوش دادن به معنا تمرکز کنیم و نسبت به طنین کلمات که به طور واقعی با ما صحبت میکنند ناشنوا باشیم. از بسیاری جهات تاریخچه بیمار، در یک قالب بدنی عینی با صدایی نامطمئن، بیثبات و بدون شکل ارتباط برقرار میکند. معمولاً صدایی است که تحت تأثیر قرار میدهد و سپس بدون دسترسی به یک ثبت نمادین قابل درک، محو میشود. گوش دادن تحلیلگر، در میان چیزهای دیگر، باید جایی باشد که بخشهای ساکت بیمار در آن جا بگیرند و صدای خود را پیدا کنند و در نتیجه آنها را شایستهی شناخته شدن و پذیرفته شدن بداند. به نظر من، هم در مورد اندرو و هم در مورد پیتر، اصطکاک مذکور دقیقاً از زمانی شروع شد که شروع به تمرکز بر روی آنچه ارتباطات غیر کلامی آنها با من انجام میداد کردم و سُر خوردن بخشهای غیر نمادین تاریخچه و خویشتن آنها متوقف شد. گوش دادن به تغییرات آوای صدای اندرو به من کمک کرد تا برخی از جنبههای تاریخچهاش را با مادرش وارد بافت ارتباطی بین من و او کنم و من تبدیل به «اجرا کننده[۳۴]»ی چیزی شدم که نیازمند پیچیدگی ذهنی بود. با پیتر، نیاز داشتم که یک رویکرد کاملاً جدید را تجربه کنم تا در حالی که به جیغهایش گوش میدادم بعد حسی در من زنده بماند.
گوش دادن به خودم و به اینکه جیغهایش با من چه کار میکرد، در فضایی غیر نمادین و بدون بازنمایی سهمی در پشتیبانی و تقویت پیوند ما داشت. فکر میکنم که در هر دو وضعیت بالینی، ما میتوانیم یک عملکرد نگهدارنده را که مقدم بر تبدیل تجربیات غیر ذهنی است، شناسایی کنیم. کار تحلیلی تنها شامل آنچه ما درک یا تفسیر میکنیم نمیشود، بلکه چگونگی خلق، پرورش و حمایت از بافت ارتباطی با بیمار را نیز شامل میشود این ارتباط، در سفر ما با هم و در طی زمان اثرگذار است تا نگهدارندگی مورد نیاز برای «بودن با دیگری[۳۵]» (استرن، ۱۹۹۵) که پایه و اساس تولد ذهنی و ارتباطی هر فرد است را فراهم میکند.
این مقاله با عنوان «Analytic listening as a holding function of the dissociated parts of the patient» در International Forum of Psychoanalysis منتشر شده و توسط کیمیا منافی ترجمه و در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] self
[۲] holding function
[۳] scenic-information
[۴] به طور طبیعی، کلمات تحلیلگر تأثیر «فیزیکی» هم بر بیمار دارند. بیمار نوجوانی عادت داشت وقتی که میخواستم با او حرف بزنم سرش را بر میگرداند. بعدها به این موضوع پی بردیم که این حس ملموس او بود که گویی سخنان من او را لمس میکردند و او را عمیقاً آزرده میکردند. در کار با کودکان محروم یا آسیب دیده، معمول است که ببینیم چگونه، حتی قبل از محتوای کلمات، اوای صدا -به عنوان چیزی که عمیقاً وارد میشود و تحمل نمیشود- احساس میشود.
[۵] attuned
[۶] holding
[۷] container-contained
[۸] reverie
[۹] exist
[۱۰] setting
[۱۱] retain
[۱۲] syntax
[۱۳] saying
[۱۴] meaning
[۱۵] showing
[۱۶] indicating
[۱۷] uttering
[۱۸] tone
[۱۹] ear of the mind
[۲۰] containing process
[۲۱] tells more
[۲۲] object-mother
[۲۳] environment-mother
[۲۴] transferential object
[۲۵] from behind the scene
[۲۶] buttoned-up
[۲۷] manipulating
[۲۸] sensory containment
[۲۹] representative-symbolic
[۳۰] survival
[۳۱] clash
[۳۲] encounter
[۳۳] self-recognition
[۳۴] performer
[۳۵] being with
- 1.ماهیت کنش درمانی روانکاوی
- 2.رویکردهای تکنیکی برای نفرت انتقالی در تحلیل بیماران مرزی
- 3.از فروید تا لکان: پرسشی در باب تکنیک
- 4.تعارض و نقص: اشارات تکنیکی آن
- 5.تفسیر بیمار-محور و روانکاو-محور
- 6.گوش دادن تحلیلی به عنوان کارکرد نگهدارندهی بخشهای ازهمگسستهی بیمار
- 7.چه بر سر رواننژندی آمد؟
- 8.«کالبد تهی»: مادر مرده، کودکِ مرده، تحلیلگرِ مرده
- 9.جوانب اخلاقی خودافشایی در رواندرمانی
- 10.تعامل مادر-کودک در دوران جدایی-تفرد
- 11.وقتی کلمات بیان نمیشوند: پلی فراتر از سکوت
- 12.وقتی تحلیلگر احمق میشود!
- 13.دربارهی موضع افسردهوار
- 14.مَکس ایتینگون
- 15.دربارهی موضع پارانوئید-اسکیزوئید
- 16.رفتار تسهیلکنندهی انتقالی
- 17.روانکاوی و فرهنگ
- 18.وقتی که بدن به تو خیانت میکند.
- 19.انیشتین، زمان و ناهشیار
- 20.پیرامون نژادپرستی | دوام آوردن در برابر نفرتورزی و مورد نفرت واقع شدن
- 21.رویاهای کودکی و تئاترهای درونی
- 22.معنای سکوت بیمار
- 23.مرزهای تحلیلی و فضای انتقالی
- 24.سکوت و صمیمیت
- 25.کارایی رواندرمانی تحلیلی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
نگاهی بسیارعمیق و بنظرم درست در این مقاله مطرح شده و به من هم کمک کرد تا بخشی از تجارب درمانی و حتی غیردرمانی خودم را فرموله کنم ممنون
از سرکار خانم کیمیا منافی برای ترجمه روان این مقاله ممنونم