تجربهی من از تحلیل با فیربرن و وینیکات
تجربهی من از تحلیل با فیربرن و وینیکات
(رواندرمانی تحلیلی چطور میتواند به نتیجهای رسد؟)
به نظرم نمیتوان به سوالی که در عنوان این مقاله مطرح شده پاسخی تئوریک داد. به نظرم دغدغهی تئوری پاسخ به این سوال نیست. تئوری خادم خوبی است اما ارباب بدی است و مسئول ایجاد مدافعان ارتدکسی است با هر اعتقاد و باوری. ما باید همیشه به تئوری مسلط باشیم و با توجه به عملکرد درمانی در پِی ارتقای آن باشیم. این عملکرد درمانی است که اصل ماجراست. در آخر درمانگران خوب از دل آموزش متولد نمیشوند، بلکه مهم استفادهی آنها از آموزههایشان است. شاید این سوال مطرح شود که «رواندرمانی تحلیلی چقدر میتواند نتیجهی کاملی داشته باشد؟»، میتوان این سوال را مطرح کرد که «آموزشهای روانتحلیلی ما چقدر نتیجهبخش بوده؟». به تحلیلگران توصیه میکنم نسبت به پیشرفتهای آتی روانکاوی با نگاهی روشنگرانه بنگرند، پس نباید انتظار داشته باشیم که یک “تحلیل کامل” در هر زمینهای کارکرد داشته باشد. اگر بخواهیم نتایج واقعی تحلیل اولیه را ارزیابی کنیم، باید تحولات پس از آن را بدانیم. ما نمیتوانیم صرفاً بر اساس سوابق بیمار با او سروکار داشته باشیم. این سوابق در تحلیل ناقصاند و پس از تحلیل دیگر وجود ندارند. از آنجا که این ارتباطی غیرمنتظره و مصرّانه در مورد من داشت، مجبور شدم با آن دستبهگریبان شوم و در نتیجه خطر کنم و تحلیل خود با فیربرن و وینیکات و تاثیرات بعدی آن را شرح دهم: این تنها راهی است که میتوانم تصویری واقعی از آنچه از این دو روانکاو برجسته بدست آوردم و مدیون آنها هستم، ارائه دهم.
سوال این است که «رسیدن به نتیجهی کامل چقدر ممکن است»، این موضوع برای من اهمیت بسیاری داشت چراکه به عاملی غیرمعمول پیوند خورده بود، فراموشی کامل ترومای شدیدی در سه و نیم سالگی به دلیل مرگ برادر کوچکترم. در از بین بردن آن فراموشی دو تحلیل شکست خوردند، اما پس از جلسات تحلیل به شکل غیرمنتطرهای حل شد، این قطعاً نتیجهی نرم شدن سرکوب گستردهای بر روانم بود. امیدوارم این روایت، چه از نظر تئوریک و چه از نظر انسانی، مورد توجه قرار گیرد. تلاش بسیار من برای حل این مسئله علاقهای است بسیار درونی که شاید مورد استقبال قرار نگیرد، من هیچ راهی نداشتم و نمیتوانستم این مسئله را نادیده بگیرم بنابراین آن را تبدیل به پیشهای کردم که شاید از طریق آن به دیگران کمک کنم. فیربرن و وینیکات بر این باور بودند که شاید به خاطر آن تروما رواندرمانگر نشوم. فیربرن یکبار گفت: «نمیتوانم فکر کنم اگر فرد خودش مشکلی نداشته باشد، چه عاملی میتواند انگیزهای شود برای رواندرمانگر شدن». او خیلی خوشبین نبود و یکبار به من گفت: «الگوی اصلی شخصیت در اوایل کودکی ثابت میشود و قابل تغییر نیست». با تجربههای جدید هیجانها میتوانند از الگوهای قدیمی خالی شوند، اما آب همیشه میتواند در آبراههای خشکشدهی قدیمی جریان یابد». شما نمیتوانید به کسی تاریخچهی دیگری ارائه دهید. بار دیگری گفت: «میتوانید برای همیشه در تحلیل باشید و به جایی نرسید. این رابطهی شخصی است که جنبهی درمانی دارد. علم بهتنهایی هیچ ارزشی ندارد، بلکه ارزشهای علمی اهمیت دارند، ارزشهای اسکیزوئیدی مانند محققیاند که خارج از زندگی ایستاده و آن را تماشا میکنند. این ابزار ارزشمندی است اما بعد از مدتی باید به زندگی برگشت». این نگاه او نسبت “تحلیلگر آینهای” بود، مشاهدهگری بدون رابطه که بهسادگی تفسیر میکند. بنابراین او معتقد بود که تفسیر فیالنفسه جنبهی درمانی ندارد، بلکه تنها بیانگر رابطهی فرد با درکی حقیقی است. از نظر من علم لزوماً اسکیزوئیدی نیست، بلکه واقعاً انگیزهای است عملی که اغلب اسکیزوئیدی میشود چراکه کنارهگیری آشکاری را برای روشنگران اسکیزوئیدی فراهم میکند. در هیچ شکلی از رواندرمانی جایی برای این فکر وجود ندارد. قبلاً بر این باور بودم که درمان روانکاوی یک رابطهی صرفاً تئوریک نیست، بلکه فهم حقیقی یک رابطهی فردی است و پیش از اینکه نام فیربرن به گوشم رسد آن را در اولین کتابم منتشر کرده بودم، پس از خواندن مقالات او در سال ۱۹۴۹ سراغش رفتم زیرا هر دو ما از نظر فکری در یک نقطه ایستاده بودیم و هیچ اختلاف فکریای در تحلیل اخلال ایجاد نمیکرد. اما ظرفیت ایجاد یک رابطه صرفاً به دیدگاه ما بستگی نداشت. همۀ آدمها برای شکل دادن ارتباط از امکانات یکسانی برخوردار نیستند، ما با برخی از افراد راحت رابطه برقرار میکنیم و با بعضی دیگر نه. اینجا عامل غیرقابل پیشبینی «سازگاری طبیعی» دخیل میشود. بنابراین، فیربرن علیرغم عقیدهاش، ظرفیت طبیعی و خودجوش “روابط فردی” را که از ویژگی های وینیکات بود، نداشت. او بیش از آنچه فکر میکردم و انتظار داشتم با من شبیه یک “مفسر تکنیکی” رفتار میکرد: اما این نیاز به توصیف دارد. من در دههی ۱۹۵۰، وقتی اوج خلاقیت خود را در دههی ۴۰ زندگیاش پشت سر میگذاشت و سلامتی جسمانیاش آهسته رو به افول بود، به سراغش رفتم. او به من گفت که در دههی ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ با موفقیت تعدادی بیمار اسکیزوفرن و پسرویکرده را درمان کرده. این امر در پس “بازنگری تئوریک” او در دههی ۱۹۴۰ نهفته بود. او احساس کرد که در انتشار تئوری خود پیش از داشتن شواهد بالینی اشتباه کرده. او در کلینیک روانشناسی دانشگاه از سال ۱۹۲۷تا ۱۹۳۵ روانپزشک کودکان بود و کارهای بسیاری برای ان.اس.پی.سی.سی[۱] کرد. نمیتوان گفت او نسبت به کودکان بیتفاوت بوده. او از کودکی که مادرش با بیرحمی او را کتک میزد، پرسید: «دوست داری برایت مامان مهربون جدیدی پیدا کنم؟». دختربچه گفت: «نه، من مامان خودم را میخواهم»، این نشاندهندۀ شدت پیوند لیبیدیینال با اُبژهی بد است. دیوی که ما میشناسیم بهتر از نداشتن آن است و اصلاً بهتر از نبود هر دیوی است. او با توجه به چنین تجربهای با بیماران سایکوتیک، پسرویکرده و بیماران کودک، بر اساس کیفیت والدگری در تئوری خود تجدیدنظر کرد، او روابط کودکان را به جای مراحل رشد بیولوژیکی در نظر گرفت و معتقد بود که “تئوری شخصیت” نظریهی کنترل انرژی غیرشخصی نیست. او جمعبندی کرد و گفت: «علت مشکلات این است که والدین نتوانند این را به کودک منتقل کنند که او را با همهی ویژگیهایش دوست دارند». در دههی ۱۹۵۰ که با او بودم، عالمانه از گرفتن فشار شدید بیماران پسرویکرده خودداری میکرد. وقتی احساس کردم که نیاز است به ترومای شدید نوزادی واپسروی کنم، در کمال تعجب دیدم که او بهتدریج به سمت “روانکاوی کلاسیک” با “روش تفسیری” عقبگرد میکند.
استیون مورس (۱۹۷۲)، در مطالعهی ساختار نوشتههای وینیکات و بلنت به این نتیجه رسید که آنها به نتایج تازهای دست یافتند ولی نظریهی ساختاری را به گونهای توسعه ندادند که بتوانند آن را توضیح دهند، بااینحال او فکر کرد میتواند با استفاده از آنچه “استعارهی فیربرن-گانتریپ” نامید، این کار را انجام دهد. با وجود مزایای تحلیل با دو روانکاو برجسته، احساس میکنم موقعیت پیچیدهتر از چیزی بود که فکرش را میشود کرد. رابطهی بین فیربرن و وینیکات از نظر تئوریک بسیار مهم و جالب است. آنها در ظاهر به لحاظ فکری و کاری از هم متفاوت بودند و این مانع میشد تا آنها درنهایت به هم نزدیک شوند. تئوری هر دوِ آنها ریشه در تئوری و درمان کلاسیک فرویدی داشت و هر دو به روشهای متفاوت خود از آن پیشی گرفتند. فیربرن از نظر فکری واضحتر از وینیکات مشخص میشد. بااینحال در دههی ۱۹۵۰ فیربرن در کار بالینی نسبت به وینیکات، ارتدکستر بود. من در دههی ۱۹۵۰ هزار جلسه با فیربرن و در دههی ۱۹۶۰ بیش از صد و پنجاه جلسه با وینیکات داشتم. به خاطر خودم جزئیات دقیق هر جلسه را و تمام مکاتباتم با هر دوِ آنها را ثبت کردم. وینیکات گفت: «من هرگز مراجعی نداشتم که به من دقیقاً همان چیزی را بگوید که دفعهی پیش گفته بودم». مقالهی مورس در سال گذشته، بررسی مجدد آن جزئیات را پیشنهاد کرد و من مصمم به یافتن دلیل شکست آن دو روانکاو در حل معمای فراموشی ترومای سه و نیم سالگیام شدم، هرچند برایم حل آن از طرق مختلف به عنوان تحول پساتحلیل جالب بود. در اینجا مجبور شدم دوباره از خودم بپرسم «فرآیند درمان تحلیلی چیست؟».
من بهطورکلی فیربرن را در عمل ارتدکستر از تئوری دیدم، درحالیکه وینیکات در عمل خیلی انقلابیتر از تئوری بود. آنها اضداد مکمل یکدیگر بودند. ساترلند در اطلاعیهی درگذشت خود نوشت:
فیربرن در برخورد اول کمی رسمی به نظر میرسید و حالتی اشرافی داشت، اما با صحبت کردن با او فهمیدم اصلاً رسمی و دور از دسترس نیست. برای او هنر و دین بیان عمیق نیازهای انسانی بود که احترام عمیقی برایشان قائل بود، اما علائقش محافظهکاری غیرمعمولش را نشان میداد.
محدودیت دسترسی به ادامهی مطلب
دسترسی کامل به محتوای تخصصی تداعی صرفاً برای اعضای ویژهی تداعی در نظر گرفته شده است.
با عضویت در تداعی و فعال کردن عضویت ویژه به امکان مطالعهی آنلاین این مقاله و تمام مقالات تداعی که در حال حاضر بیش از ۴۰۰ مقالهی تخصصی شامل نظریات روانکاوی، رویکردهای مختلف، تکنیکهای بالینی و مواردی از این دست است دسترسی خواهید یافت. عضویت ویژه فقط برای مطالعهی آنلاین در سایت است و امکان دانلود پیدیاف با عضویت ویژه وجود ندارد. اگر نیاز به پیدیاف مقالات دارید، آنها را بایستی جداگانه تهیه کنید.
در این صفحه میتوانید پلنهای عضویت ویژه را مشاهده کنید و از این صفحه میتوانید نحوهی فعال کردن عضویت ویژه را ببینید.
اگر اکانت دارید از اینجا وارد شوید.
اگر اکانت ندارید از اینجا ثبتنام کنید.
- 1.ماهیت کنش درمانی روانکاوی
- 2.رویکردهای تکنیکی برای نفرت انتقالی در تحلیل بیماران مرزی
- 3.تعارض و نقص: اشارات تکنیکی آن
- 4.تفسیر بیمار-محور و روانکاو-محور
- 5.گوش دادن تحلیلی به عنوان کارکرد نگهدارندهی بخشهای ازهمگسستهی بیمار
- 6.تجربهی من از تحلیل با فیربرن و وینیکات
- 7.چه بر سر نِوروز آمد؟
- 8.«کالبد تهی»: مادر مرده، کودکِ مرده، تحلیلگرِ مرده
- 9.جوانب اخلاقی خودافشایی در رواندرمانی
- 10.تعامل مادر-کودک در دوران جدایی-تفرد
- 11.وقتی کلمات بیان نمیشوند: پلی فراتر از سکوت
- 12.وقتی تحلیلگر احمق میشود!
- 13.دربارهی موضع افسردهوار
- 14.مَکس ایتینگون
- 15.دربارهی موضع پارانوئید-اسکیزوئید
- 16.رفتار تسهیلکنندهی انتقالی
- 17.روانکاوی و فرهنگ
- 18.وقتی که بدن به تو خیانت میکند.
- 19.انیشتین، زمان و ناهشیار
- 20.پیرامون نژادپرستی | دوام آوردن در برابر نفرتورزی و مورد نفرت واقع شدن
- 21.رویاهای کودکی و تئاترهای درونی
- 22.معنای سکوت بیمار
- 23.مرزهای تحلیلی و فضای انتقالی
- 24.سکوت و صمیمیت
- 25.کارایی رواندرمانی تحلیلی
ممنون بابت ترجمه خوب تان
ممنون از شما و سپاس از خانم علوی به خاطر ترجمهی خوبشان.
مقاله ی بسیار مفیدی بود. ممنون از مترجم.
ترجمه ی بسیار روان و خوبی هست.
با تشکر از خانم علوی