skip to Main Content
تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

عقده بیماری‌زا

اگر یک عقده بیماری‌زا را از بازنمودش در آگاهی (چه بازنمودی آشکار باشد چه به شکل یک سیمپتوم یا چیزی کاملاً نامشهود) تا ریشه‌هایش در ناخودآگاه پیگیری کنیم، به زودی وارد حوزه‌ای می‌شویم که مقاومت خود را در آن به وضوح آشکار می‌سازد به صورتی که تداعی بعدی باید آن را مورد توجه قرار دهد و به عنوان سازشی میان مطالبات آن و مطالبات کارِ کاوش، ظاهر گردد. در این نقطه است که، بر اساس شواهد مبتنی بر تجربه ما، انتقال وارد صحنه می‌شود.

وقتی هر چیزی در محتوای عقده (در موضوع اصلی عقده) برای انتقال یافتن به پیکره پزشک مناسب باشد، انتقال صورت می‌پذیرد؛ و خطور بعدی را تولید کرده، به واسطه نشانه‌های مقاومت خبر از حضور خود می‌دهد – مثلا به واسطه وقفه. از این تجربه استنباط می‌شود که اندیشه‌ی انتقال، پیشاپیش هر امکانات خطور دیگری، به آگاهی نفوذ کرده است چرا که برآورده کننده مقاومت است. رویدادی از این دست در موقعیت‌های بی‌شمار دیگری در سیر روانکاوی تکرار می‌شود. دوباره و دوباره، زمانی که به یک عقده بیماری‌زا نزدیک می‌شویم، بخشی از آن عقده که قادر به انتقال است اول از همه به آگاهی پیش می‌رود و با حداکثر سرسختی مورد دفاع قرار می‌گیرد.

بخش‌هایی از مقاله‎‌ی «پویایی‌های انتقال»

اجازه‌ی واپس‌روی

با توجه به دفتر خاطرات فرنتسی، می‌توان گفت که او به عنوان جد بسیاری از مُصلحان روانکاوی آینده ظاهر می‌شود. دو مقاله‌ی آخر او «کودک ناخواسته و غریزه‌ی مرگ» (۱۹۲۹) و «آشفتگی زبان بین بزرگسالان و کودکان» (۱۹۳۳) شروع تئوری روابط اُبژه را نشان می‌دهند. اگر شرایط مساعد بود، او می‌توانست تاثیرگذارتر باشد. او از طریق شاگردش، مایکل بالینت، در تاریخ پسین روانکاوی تاثیر گذاشت. این ایده که روانکاو باید اجازه‌ی واپس‌روی دهد، تا جایی که لازم است به عقب برگردد، تا زمانی که شروع‌های جدید به طور خودبه‌خودی پدیدار شوند، معمولاً ما را با بالینت و وینیکات ارتباط می‌دهد، اما در واقع این ایده به فرنتسی برمی‌گردد.

از مقاله‌ی «تأملاتی در تاریخ روانکاوی»

نیات درون‌نگرانه ما

لزومی ندارد درباره ناهوشیار به مثابه یک چیز یا یک مکان فکر شود. در عوض، ناهوشیار یک روش نگاه کردن به چیزهاست: ما فرض می‌کنیم که مسائل آشکار معنای پنهانی پشت خود دارند. این همان چیزی است که کوهوت بخشی از نیات درون‌نگرانه ما خواند. فرد تنها به واسطه پیش‌زمینه تجربیات خود به واقعیت دسترسی دارد، و بخشی از پیش‌زمینه روانکاو مفهوم ناهوشیار است. هر رویارویی با یک بیمار را می‌توان در چارچوبی مطالعه کرد که مشارکت‌های عمده از سوی یک فانتزی ناهوشیار یا مشارکت عمده از سوی کنش‌های بلاواسطه شرکت‌کنندگان را لحاظ می‌کند. مرزی که ما تصمیم می‌گیریم تعیین کنیم، رویکرد متفاوت ما به بیمار را مشخص می‌کند (گلدبرگ ۱۹۹۰، ص. ۱۲۷). به نظر می‌رسد بخش زیادی از روانشناسی خویشتن امروزی در همین راستا مجزا می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روانشناسی خویشتن از زمان کوهوت»

اضطراب جدایی

از نظر بالینی، اضطراب جدایی معمولاً در پاسخ به عدم تداوم درمان به خاطر وقفه‌های آخر هفته یا تعطیلات ظاهر می‌شود. اما نوع بنیادی‌تر اضطراب جدایی را بیمارانی تجربه می‌کنند که نمی‌توانند آگاهی از وجود مجزای تحلیل‌گر را حتی زمانی که در حضور تحلیل‌گر هستند، تحمل کنند.

بیمارانی که از این میزان اضطراب جدایی رنج می‌برند ممکن است از زمان‌هایی که تحلیل‌گر غرق در خیال‌پردازی می‌شود، به فکر فرو می‌رود یا روی فرآیند تمرکز می‌کند تا وضعیت بیمار را بهتر درک کند، چندان استقبال نکنند. بیمار با یاد گرفتن این‌که تحلیل‌گر به جای بودن با او، درباره‌ی او فکر می‌کند، حس طرد شدن پیدا می‌کند –نشانه‌ای از این که تحلیل‌گر نمی‌تواند کل نیروی وجود بیمار را تحمل کند.

همچنین ممکن است آن را به صورت رهاشدگی تجربه کند – خیانت در این پیمان خیالی که تحلیل‌گر همیشه از لحاظ کیفی نسبت به بیمار در یک سطح باقی خواهد ماند. محصول فعالیت بازتابی تحلیل‌گر –که در قالب تفسیر ارائه می‌شود– آشکارترین نشانه از این موضوع است که تحلیل‌گر فراتر از صرفاً «بودن با» بیمار عمل کرده است، و برخی بیماران بیش از آنکه به محتوای تفسیر واکنش نشان دهند، به عمل تفسیر شدن (مورد تفکر روانکاوانه قرار گرفتن) واکنش نشان می‌دهند. در این بیماران ممکن است «تفسیر شدن» به معنای عینیت یافتن –تبدیل شدن به اُبژه‌ی مشاهده– باشد که می‌تواند نگران کننده باشد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «فکر کردن پیرامون و همراه با بیمارانی که از فکر کردن می‌ترسند.»

سوگ

سوگ به تنهایی نشان از پختگی در فرد دارد. ساز و کار سوگ پیچیده است و شامل فرایند زیر است: فردی که اُبژه را از دست داده است، آن اُبژه را درونی می‌کند و آن اُبژه در درون ایگو با نفرت مواجه می‌شود. به لحاظ بالینی میزان مردگی اُبژه‌ی درونی شده، بر اساس اینکه آن اُبژه در یک لحظه‌ی بخصوص مورد تنفر و یا عشق است، متغیر است. در فرایند سوگ، ممکن است فرد به طور موقتی شاد شود. به این می‌ماند که اُبژه زنده‌ شده باشد چرا که در درون فرد زنده‌ شده است اما نفرت با قدرت بیشتری در جریان است و دیر یا زود افسردگی بازمی‌گردد، گاه بدون علت مشخص و گاه به شکلی اتفاقی در سالگردهایی که ارتباط با اُبژه را یادآوری می‌کند و بر قصور اُبژه به خاطر ناپدید شدنش، تاکیدی دوباره می‌کند.

با گذر زمان و بهبودی، اُبژه‌ی درونی شده خود را از نفرتی که در ابتدا بسیار نیرومند بود آزاد می‌کند. به مرور زمان فرد ظرفیت شاد بودن را به‌رغم از دست دادن اُبژه باز می‌یابد، چرا که اُبژه بار دیگر در درون ایگوی فرد در حال زنده شدن است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روانشناسی جدایی»

مادر مرده

طبق نظر گرین، ناپدید شدن ناگهانی مادر در افسردگی، زمانی که کودک حدود دو سال دارد، یک «حفره» —نوعی غیبت یا مردگی—در بطن نمودِ مادرانه‌ای ایجاد می‌کند که تا پیش از این یکپارچه بوده است. در ابتدا، کودک تلاش خواهد کرد «مادر مرده» را با استفاده از ابزاری زنده کند که به نظر می‌رسد به امیال ممنوع مربوط می‌شوند، امیال اودیپی، شهوانی و عاشقانه، اما کودک به چیزی اساسی‌تر نیاز دارد، و بعد از مدتی، وقتی این شیوه‌ها کاملاً شکست خوردند، کودک با غیبتِ مادر همانندسازی می‌کند، یعنی با خودِ «حفره»، و تعمداً آن را در درونِ خود قرار می‌دهد و به این ترتیب، یک مردگی یا غیبت درونی ایجاد می‌کند، حفره‌ای در نمود کودک از خویشتن.

بنا به گفته‌ی گرین، این همانندسازیِ تعمدی با غیبتِ مادر، یک «همانندسازیِ انعکاسی» است، یک تلفیق دهانیِ تمام‌عیار، و «یک تقلید، با هدفِ مالکیتِ ابژه‌ (ابژه‌ای که دیگر امکان مالکیت آن وجود ندارد) از طریق بدل شدن به آن، نه بدل شدن به چیزی شبیه به آن، بلکه بدل شدن به خودِ آن ابژه.»

بخش‌هایی از مقاله‌ی («کالبد تهی»: مادر مرده، کودکِ مرده، تحلیل‌گرِ مرده)

عذاب وجدان

وقتی به بیماران در مورد حس گناه ناخودآگاه می‌­گوییم، به­‌راحتی حرف ما را باور نمی­‌کنند. آن­ها به­‌ خوبی با حس گناه آگاهانه و عذاب وجدان آشنایی دارند، لذا نمی‌­توانند بپذیرند که دقیقا مشابه همین تکانه در آن­ها وجود داشته باشد، بدون آن که کوچک­ترین اطلاعی از آن داشته باشند. احتمالا اگر عبارت “حس گناه ناخودآگاه” را که از نظر روانشناختی نیز نادرست است، کنار بگذاریم و به جای آن در مورد “نیاز به تنبیه شدن” صحبت کنیم، که به ­‌خوبی با مشاهدات آن­ها هم‌خوان است، می‌توانیم آن­ها را قانع کنیم که مخالفت خود را کنار بگذارند. اگر چه نمی‌­توانیم این حس گناه ناخودآگاه را مثل نوع آگاهانه در خودمان قضاوت و محدود نکنیم.

ما عملکرد وجدان را به سوپرایگو نسبت داده‌­ایم و آگاهی از حس گناه را تظاهری از تنش بین ایگو و سوپرایگو در نظر گرفته‌­ایم. ایگو از تصور این که در حد انتظارات ایده‌آلش یعنی سوپرایگو ظاهر نشده، دچار حس اضطراب، یعنی اضطراب وجدانی می­‌شود. آن­چه می­‌خواهیم بفهمیم این است که سوپرایگو چطور به چنین نقش طلبکاری دست یافته و چرا ایگو در مواقع اختلاف نظر با ایده‌­آلش دچار وحشت می­‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «مسئله‌ی اقتصادی مازوخیسم»

باورهای پیشگامان روانکاوی

تاریخ روانکاوی پس از اکتشافات فروید نشان می‌دهد که چگونه ایده‌های مسلط، تصورات و پنداشت‌های نسل‌های بعدی روانکاوان را تسخیر می‌کنند و معمولاً به سمت افراط کشیده می‌شوند، زمانی که به ناامیدی برسند، آنگاه فضایی برای ایده‌های جدید فراهم می‌شود. به عنوان مثال: ایده‌های ویلهلم رایش مبنی بر اینکه تفسیرهای مقاومت همیشه باید مقدم بر تفسیر محتوا باشند و اصرار او بر اینکه زره و حفاظ کاراکتر باید قبل از تفسیرهای محتوا درهم بشکند، دیگر بخشی از تکنیک روانکاوی نیست. یکی دیگر از باورهای محبوب پیشگامان روانکاوی که تحلیل کودک، مانند تلقیح (ایمن‌سازی)، نقش پیشگیرانه‌ای در برابر نِوروز بزرگسالی دارد، دیگر باوری مشترک نیست.

این ایده که روانکاوی باید به عنوان تکنیکی درمانی تعریف شود که هدف آن به حداکثر رساندنِ نقش نِوروز انتقالی است، دیگر جایگاه غالبی ندارد. این ایده که روانکاوی از طریق مطالعه و بررسی فضای عاری از تعارض به روانشناسی عمومی تبدیل خواهد شد و راپاپورت را بسیار هیجان‌زده کرده بود، و منجر به ورود روانشناسان بالینی به روانکاوی شد، دیگر دیدگاهی پویا نیست. دیگر کسی یه سراغِ روانکاو ساکت ناامیدکننده‌ای که در کتاب کارل منینگر (۱۹۵۸) در مورد تکنیک، مورد حمایت قرار گرفته بود، نمی‌رود. در طول تاریخ روانکاوی، هر افراط و تفریطی مطلب جدیدی به ما آموخت و از این نظر سودمند بود. مطالعه تاریخ روانکاوی هنوز در مراحل اولیه قرار دارد و روند تغییر در روانکاوی به دقت مورد بررسی قرار نگرفته است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «تأملاتی در تاریخ روانکاوی»

بازی شکوهمند

هر کسی که امیدوار است بازی شکوهمند شطرنج را از کتاب‌ها بیاموزد به زودی در خواهد یافت که تنها حرکت‌های نخست رقبا و آخر بازی جا را برای یک نمایش نظام‌مند تمام عیار باز می‌گذارند و تنوع بی‌نهایت حرکاتی که پس از حرکات نخست روی می‌دهند هرگونه بازنمودی از این قبیل را به چالش می‌کشد. این شکاف در دستورالعمل را تنها می‌توان از طریق مطالعه‌ای دقیق بر بازی‌های انجام شده توسط اساتید پر کرد. قوانینی که می‌توان برای کاربست درمان روانکاوی مقرر کرد نیز دستخوش همین محدودیت‌ها هستند.

از مقاله‌ی «درباره‌ی آغاز درمان»

تغییرات ایگو

من معتقدم که این تجربیات اولیه که منجر به «تغییرات ایگو» می‌شود، و این روزها «تحریف‌های ایگو» نامیده می‌شوند، نیز ساختاری سه مرحله‌ای دارند. این بدان معنا است که در اصل آنها نیز تروما هستند، و باید به عنوان رویدادهایی در یک رابطه‌ی اُبژه‌ای، هرچند در یک رابطه بدوی، در نظر گرفته شوند. آنچه آنها را از تروما به معنای واقعی متمایز می‌کند، سن تقویمی یا شاید رشدی کودک است که تاثیر گسترده‌ای بر این رویدادها دارد. هر چه کودک بزرگتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که تعامل بین او و بزرگسال مانند یک «اغوای جنسی» باشد، و به افراط جنسی یا حتی افراط آشکارای تناسلی تنزل یابد.

به همین ترتیب، هر چه کودک بزرگتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که سایر بزرگسالان، غیر از مادر، و از همه مهم‌تر پدر، به اُبژه‌های ترومازا تبدیل شوند. از سوی دیگر، هر چه کودک کوچکتر باشد، احتمال افراط جنسی–تناسلی آشکار کمتر است؛ هر اتفاقی که ممکن است بیفتد، معمولاً در سطح پیش-تناسلی باقی می‌ماند. از سوی دیگر، اگر هر رویداد تروماتیک در یک کودک خردسال یا نوزاد رخ دهد، به دلیل وضعیت ساختاری است که در آن، تنها شخصی که می‌تواند ترومازا باشد، مادر است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «تروما و رابطه‌ی اُبژه‌ای»

تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

تاثیرات گذشته بر آینده

ایده‌ی ناخودآگاه مفهومی کلیدی در رواندرمانی است. تصویری که در ابتدای جنبش روانکاوی از ذهن ارائه می‌شد شامل ناحیه‌ای کوچک و منقطع به نام خودآگاه و قلمرویی وسیع، پیچیده، مبهم و فاقد زمان به نام ناخودآگاه بود. از آنجایی که ذهن خودآگاه ماهیتاً سختگیر است، ما دائما حوادث بسیار مهمی را که در اینجا و اکنون بر رفتار و خلق و خوی ما تأثیر می‌گذارند، فراموش می‌کنیم یا نادیده می‌گیریم.

با این حال، آن‌ها در حضور مستمر و تاریک ناخودآگاه به حیات خود ادامه می‌دهند. اپیزودی تروماتیک -طرد یا تحقیر- که وقتی کوچک بودیم به وقوع پیوسته است چنان در ناخودآگاه ما هنوز تازه خواهد بود که گویا همین دیروز اتفاق افتاده است و تأثیر آن واقعه بر رفتار کنونی ما می‌تواند بی‌تناسب با آن چیزی باشد که در حالت عادی تجربه می‌کنیم. «خود» ناخودآگاه‌مان ممکن است هنوز در حال تلاش باشد که از پدری خشمگین دلجویی کند یا از سرزنش‌های‌ عیب‌جویانه‌ی مادر بگریزد.

بخشی از ما ممکن است هچنان از تکرار حادثه‌ای تحقیرآمیز و فروپاشی هراس داشته باشیم (فجایعی که می‌ترسیم در آینده روی بدهند عموماً آن چیزهایی هستند که قبلا در گذشته برای ما اتفاق افتاده‌اند). و این نبردهای معطوف به گذشته‌ای فراموش‌شده، می‌توانند اثر منفی وحشتناکی بر زندگی بزرگسالی ما داشته باشند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ناخودآگاه چیست؟»

تکبر در جلسه‌ی درمان

در این مرحله از تحلیل، انتقال از این نظر عجیب و غریب است که علاوه بر ویژگی‌هایی که در مقالات قبلی مورد توجه قرار دادم، برای روانکاو به مثابه روانکاو است (نه عضوی از پیشینه‌ی تاریخی بیمار). یکی از این ویژگی‌ها ظاهر اوست و اینکه بیمار تا آنجا که تحلیل‌گر او را شناخته است، به نوبه خود نابینا، احمق، متمایل به خودکشی، کنجکاو و متکبر است.

باید تاکید کنم که در این مرحله به نظر می‌رسد که بیمار هیچ مشکلی به جز وجود خود روانکاو ندارد. علاوه بر این، با اقتباس از قیاس فروید، چشم‌انداز ارائه شده مشابه فرد باستان‌شناسی است که در کارهای میدانی‌اش شواهدی را کشف می‌کند، که خیلی مربوط به یک تمدن اولیه نیست، بلکه نوعی فاجعه بدوی است.

از نظر تحلیلی باید امیدوار بود تحقیقاتی که در حال انجام است، در بازسازی ایگو بکار خواهند رفت. اما این هدف مبهم است، زیرا این رویکرد تحلیلی در هر کجا که تشخیص داده شود، برون‌ریز حملات مخربی است که علیه ایگو وجود دارد. به عبارت دیگر، فرقی نمی‌کند که ایگو در بیمار یا در روانکاو به صورت آشکار به نظر برسد. این حملات کاملاً شبیه توصیفی است که ملانی کلاین از حملات فانتزی‌ نوزاد به سینه ارائه داده است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «در باب تکبر»

سکوت طلایی

بیایید این ایده را که سکوت به معنای «مقاومت» است کنار بگذاریم. یکی از ارزشمندترین چیزهایی که از نظریه‌پرداز لین هافمن آموختم این است که کل انگاره‌ی مقاومت، بیمار را برای هنگامی که درمان به مشکل برمی‌خورد سرزنش می‌کند، انگار ما آن‌قدر درخشان و آرامش‌بخش هستیم که «مقاومت‌ناپذیر» هستیم، چرند. به جای آن، هافمن و همکارانش در مورد ماندگاری الگوهای رفتار بیمار صحبت می‌کنند که جزئی از آن‌چه او را در وهله‌ی اول به درمان می‌آورد هستند. طبق این استاندارد، صحبت نکردن به معنای «مقاومت» نیست. در عوض، ماندگاری رفتاری است که مراجعین وقتی مورد استفاده قرار می‌دهند که احساس امنیت نمی‌کنند یا فاقد مهارت هستند تا آن‌چه را که برای آن‌ها در جلسه جریان دارد به صورت کلامی در میان بگذارند.

گاهی‌اوقات، مطابقت سکوت مراجع با سکوت پذیرای خودمان می‌تواند مفید باشد. گاهی‌اوقات می‌توانیم ریسک کنیم و به دقت اجازه بگیریم تا حدس بزنیم که ممکن است چه اتفاقی افتاده باشد. گاهی‌اوقات مفید است که به فرد در مورد محرمانه بودن و فرآیند درمان آموزش دهیم. و گاهی‌اوقات مفید است که به مراجع گزینه‌ی نوشتن یا کشیدن افکارش را پیشنهاد کنیم. مهارت‌ها، تجربه و شهود شما می‌تواند به کار گرفته شود تا آن‌چه را که بیمار نمی‌تواند انجام دهد انجام دهید، یعنی بردن مکالمه به سطح کلامی‌تر.

سکوت به راستی می‌تواند «طلایی» باشد. با حمایت، همدلی و بینش درمان‌گر، معنای سکوت بیمار را می‌توان برای اطلاعات مفید استخراج کرد و می‌تواند به یکی از آن لحظات «آهان!» مهم منجر شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «معنای سکوت بیمار»

لذت کشف وحدت درون

به عنوان یک انسان، ما برای همیشه به بخش‌هایی تقسیم می‌شویم. زمانی که خواهر و برادر هستیم، زن و شوهر نیستیم. زمانی که زن و شوهر هستیم، خواهر و برادر نیستیم. زمانی که در جمع هستیم، جنبه‌های خصوصی خود را پشت سر می‌گذاریم و زمانی که به خیال‌پردازی‌های شخصی‌مان باز می‌گردیم، خودهای بیرونی ما از دستان‌مان بیرون می‌افتد. یک دوست، در یک مهمانی غیر رسمی جراح بودن خود را به کناری می‌نهد و یک جراح در اتاق عمل، دوست بودن خود را کنار می‌گذارد.

بر خلاف یک گربه یا یک سگ یا یک کبوتر یا یک سنجاب یا یک پلنگ، ما به سختی می‌توانیم همیشه تمام خویشتن خود را نمایان کنیم. در نتیجه، ما -همه‌ی ما- به دنبال فرصتی برای انجام این کار هستیم. لحظات رسیدن به ارگاسم جنسی، خواب‌های بدون رؤیا و در اندازه‌ی کوچکتر، در وضعیت بی‌هدف دراز کشیده (خان ۱۹۸۳) این وحدت در درون را به ما عرضه می‌کند. همچنین فعالیت‌هایی مانند پارو زدن در یک قایق، آواز خواندن، ژیمناستیک، نواختن موسیقی جز، بسکتبال بازی کردن نیز ممکن است برای برخی از افراد منجر به وحدت درونی شود. برای من، این وحدت با نوشتن اتفاق می‌افتد. من تماماً یکپارچه می‌شوم. بیشتر شبیه یک سگ گلدن رتریور شیرین می‌شوم، زمانی که جذب نوشتن می‌گردم. چه چیزی می‌تواند از این بهتر باشد؟

بخش‌هایی از مقاله‌ی «رقص با کلمات»

رومانس‌های خانوادگی

برای یک کودک کوچک، والدینش در ابتدا تنها مرجع و منبع همه‌ی باورها هستند. شدیدترین و مهم‌ترین آرزوی کودک در سال‌های اولیه زندگی‌اش این است که مانند والدینش (یعنی، والدی از جنس خود) باشد و مانند پدر و مادرش بزرگ باشد. اما افزایش رشد فکری، نمی‌تواند به کودک در کشف تدریجیِ طبقه و جایگاهی که والدینش به آن تعلق دارند، کمک کند.

او با والدین دیگر آشنا می‌شود و آنها را با پدر و مادر خودش مقایسه می‌کند، و بدین ترتیب، حق تردید نسبت به خصوصیات بی‌نظیر و منحصر به فردی که به آنها نسبت داده بود، به دست می‌آورد. اتفاقات کوچکی در زندگی کودک که باعث نارضایتی او می‌شود، موجب تحریک او برای شروع انتقاد از والدینش می‌شود، و برای حمایت از نگرش انتقادی‌اش، از اطلاعاتی که در مورد برتری‌های والدین دیگر نسبت به والدینش به دست آورده است، استفاده می‌کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «رومانس‌های خانوادگی»

افکار و عواطف در رؤیاها

برای بیون، رویاها نگهبانان جذب و پردازش افکار و عواطف در طول خواب هستند. این پردازش به شکل «تفکر» ناآگاه (فانتزی ناآگاه) و افکار رویاگونه درمی‌آید، که ساز و برگ تولید «افکار» آگاهانه و ظرفیت «تفکر و نمادسازی» در حیات بیداری همتای آن‌هاست. آن چه که به نظر می‌رسد در این جا با آن مواجه‌ایم ایده‌ی بدیع رویا به مثابه چیزی به هدف پردازش است، به ویژه، قسمی از تابع پردازش دانش برای تجربیات هیجانی.

چنین مفهوم معرفت‌شناسانه ماهیتا با این نظریه فرق دارد که رویا توسط کار-رویا که رویای پنهان را به رویای آشکار تبدیل می‌کند پدید می‌آید. فروید به معماری رویاها و رویا دیدن علاقه‌مند بود اما بیون ادعا می‌کرد کار-رویا تنها سویه‌ی کوچکی از رویا است، و از این رو بر عملکرد دانشی رویا تأکید می‌‌نهد که رویا دیدن را به برساخت روایاتی با دلالت نهان و آشکار محدود نمی‌کند. با این حال، وقتی بیون اعلام می‌کند که یک رویا می‌تواند آن قدر اضطراب‌آور باشد که نتوان رویایش را دید، معتقدم که از مفهوم سرکوب استفاده می‌کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «نظریه‌ی رویاهای بیون»

خشونت در بازی کودک

خشونت در بازی کودک کلاینی مستقیم و غیر مستقیم بیان می‌شود. گاهی با شکستن، گاهی با برخورد اسباب‌بازی‌ها بهم، گاهی با استفاده از قیچی یا چاقویی روی میز به اسباب‌بازی‌ها. کلاین این شانس را به کودک می‌داد تا حتی به صورت کلامی به سمت کلاین خشم را ابراز کند. احساساتی چون طرد شدن یا ناکامی، حسادت به والدین یا خواهر و برادر، لذت از همبازی داشتن و یا نفرت و به طور کلی تناقض عشق و نفرت نسبت به کودک تازه متولد شده، احساس گناه و اضطراب‌های مزاحم همگی در بازی ترمیم می‌یابند.

رانه‌های ترمیمی گامی مهم در انسجام است. تعارض بین عشق و نفرت پررنگ می‌شود و در همین امر کنترل تخریب‌گری و هم ترمیم در آسیب وارد شده موثر است. از دید کلاین ظرفیت ایگو اینگونه پایه‌ریزی می‌شود. ترمیم موضوع خوب درونی و بیرونی بر پایه حفظ عشق و روابط در مواجهه با دشواری‌ها و تعارض‌ها مهم هستند و همین روند باعث رشد ذهنی و خلاقیت می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «جهت‌گیرهای جدید در روانکاوی با ملانی کلاین»

لوح سفید بودن روانکاو

علیرغم تفاوت زیادی که هم­چنان در نگرش مکاتب مختلف روانکاوی وجود دارد، ولی در مورد مفید بودن انتقال­‌متقابل در درک بهتر بیمار، تفاهم وجود دارد. تلاش بیمار برای تبدیل روانکاو به اُبژه انتقالی به‌­عنوان یکی از وجوه غیرقابل اجتناب درمان به­‌طور گسترده مورد پذیرش قرار گرفته است. همچنین انتقال متقابل روانکاو به‌­صورت آفرینش مشترک بیمار و روانکاو که هر دو در شکل‌­گیری آن سهم دارند، پذیرفته شده است و به نظر می‌­رسد بخشی از آنچه روانکاو تجربه می‌کند، بازتابی از دنیای درونی بیمار است.

بنابراین یکی از وظایف روانکاو در تعامل با بیمار، تلاش برای پیدا کردن راه خروج از کنش‌­نمایی انتقال- انتقال‌­متقابل است، تا بتواند به­‌صورت تحلیلی و همراه با بیمار اتفاقی که در جریان است، را بفهمد. در این شرایط قلمرو تحلیلی و قلمرو درون­‌روانی به­‌هم پیوسته هستند و لذا به‌­نظر می­‌رسد انتظار لوحِ سفید بودن روانکاو در عمل امکان‌پذیر نباشد. همچنین وظیفه دیگر روانکاو، بازبینی و آنالیز مداوم خود خواهد بود. همان­طور که شافر تاکید می‌­کند که: «می‌­توانیم درمانی را تحلیلی درنظر بگیریم که از سه بخش تحلیل انتقال­‌متقابل، تحلیل انتقال و تحلیل­ دفاع­‌های در جریان را شامل شود».

در این رابطه قلمرو تحلیلی و درون‌روانی به هم پیوسته هستند و دیدگاه خوشبینانه لوح سفید بودن روانکاو امکان‌پذیر نیست. وظیفه دیگر روانکاو تحت آنالیز و بازبینی مداوم خود بودن است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «انتقال­‌متقابل: حوزه‌ی مورد توافق»

شخصیت خودبزرگ‌بین

اگر نارسیسیزم به عنوان آسیب شخصیت در نظر گرفته شود، به راحتی می‌توان آن را توصیف کرد. «شخصیت نارسیسیستیک فالیک» رایش (۱۹۳۳) آشکارا یا به شکل نامحسوسی متکبر، نمایشگر، خودبین، دغل‌کار، و تشنه‌ی تحسین است. توصیف شخصیت نارسیسیستیک در آخرین ویرایش راهنمای تشخیصی و آماری تا حد زیادی با این تصویر مطابقت دارد. با این حال به خوبی مشخص شده است که این دسته از نارسیسیست‌هایی که آشکارا از خود تعریف می‌کنند تنها یک نشانه از سندرومی را بروز می‌دهند که می‌تواند فرم‌های مختلفی به خود بگیرد، و وجه مشترک همه‌ی آن‌ها تلاش برای تقویت بازنمایی خودبزرگ‌بینانه است. به‌عنوان مثال تارتاکوف (۱۹۶۶) انواع بسیار ظریف‌تری از آسیب نارسیسیستیک را در افراد به‌ظاهر سالم توصیف کرده است. بورستن (۱۹۷۳) چهار نوع شخصیت نارسیسیستیک رایج را شرح داده است: نارسیسیستیک فالیک کلاسیک، نوع ویاردار، نوع پارانوئید و نارسیسیستیک دغل‌کار.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آسیب‌شناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»

والد آزارگر

اغلب فرزندانی که در کودکی با والد آزارگر یا طردکننده یا سرد رشد یافته‌اند، برای قابل تحمل کردن این موقعیت، دو راه پیش‌رو دارند تا این رفتارهای خصمانه را تبیین کنند. چیزی شبیه این که با خود می‌گویند یا «پدر و مادر من آدم‌های بدی هستند» یا این‌که «من دوست‌داشتنی نیستم» و مستحق همین توجه ناکافی هستم (یعنی یک‌جور جابجایی در مسئولیت). پذیرش گزاره‌ی اول دنیا را برای کودک ناامن می‌کند، پس او ناگزیر تصور دوم را می‌پذیرد (این صورت‌بندی را روانکاوی به نام رونالد فیربرن انجام داده است). بنابراین، این کودک در بزرگسالی، ارتباطاتی را اصیل و ارزشمند می‌داند که فرد مقابل با آنها رفتاری سردتر از معمول داشته باشد. اگر کسی خلاف این روند را با او پیش بگیرد، از این محبت خوشنود نمی‌شود، بلکه ممکن است به نظرش طرف مقابل فردی سوءاستفاده‌گر یا بی‌ارزش باشد. جمله‌ی معروفی که «وودی‌آلن» در مونولوگ ابتدای فیلم «آنی هال» به نقل از «گروچو مارکس» می‌گوید، می‌تواند مثال خوبی برای این موقعیت باشد: «من عضو گروهی نمی‌شوم که آدمی مثل من را به عضویت می‌پذیرد».

بخش‌هایی از مقاله‌ی «چرا ترک کردن یک رابطه‌ی بد برای ما دشوار است؟»

Back To Top
×Close search
Search
کلینیک روانکاوی تداعی | رواندرمانی فردی و زوج‌درمانی
مشاهدهٔ درمانگران و رزرو