skip to Main Content
تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

آغاز درمان

وقتی چیز کمی درباره‌ی یک بیمار می‌دانم، در آغاز تنها او را به طور موقت، برای یک دوره یک تا دو هفته‌ای، می‌پذیرم. اگر طی این دوره درمان را قطع کنیم، بیمار را از تاثیر پریشان کننده شکست درمانی که به آن مبادرت شده، مصون نگه داشته‌ایم.

برای شناختن بیمار و تصمیم به این که آیا او برای روانکاوی مناسب است یا نه تنها اقدام به یک «عمق‌سنجی» کرده‌ایم. جز این روش هیچ صورت دیگری از بررسی مقدماتی در دسترس ما قرار ندارد؛ طولانی‌ترین گفتگو‌ها و پرسش‌گری‌ها در مشاوره‌های معمول هم نمی‌توانند جانشین این روش باشند. با این حال، این آزمون مقدماتی به خودی خود آغاز روانکاوی است و باید از قوانین آن پیروی کند.

شاید بتوان این تمایز را قائل شد، که در آن روانکاو به بیمار اجازه می‌دهد تقریبا کل گفتگو را پیش ببرد و خودش جز آنچه برای این که بیمار صحبتش را ادامه دهد مطلقاً ضروری است هیچ توضیح دیگری نمی‌دهد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «درباره‌ی آغاز درمان»

انتقال مثبت

در انتقال مثبت، فروید به همکاری مشترک آنالیست و بیمار تاکید داشت اما من یک دیدگاه دیگر دارم. فروید می‌گفت: «در درمان، ما با ایگوی فرد تحت درمان متحد می‌شویم تا بخش‌های اید او که کنترل نشده‌اند را در خدمت سنتز ایگو رام کنیم. اگر قادر باشیم با ایگو چنین اتحادی داشته باشیم، این ایگو نرمال محسوب می‌شود که البته ایگوی نرمال یک داستان ایده‌آل است و هر انسان نرمالی فقط در حد متوسط نرمال است. ایگوی او هم در بعضی بخش‌ها به سایکوز نزدیک می‌شود و درجه و میزانی که به سایکوز نزدیک می‌شود به ما نشان می‌دهد که به چه میزان از «ایگوی جانشین» باید مجهز شویم.

اگر در درمان با ایگوی فرد متحد نشویم، درمان حالت منفعلانه و زودگذر پیدا خواهد کرد، مثل هیپنوتیزم.  من معتقدم که ما باید بین ۱) انتخاب اُبژه‌ای که انتقالی نیست و بعد از مدل‌ها و الگوهای کودکی شکل می‌گیرد (که اغلب به اشتباه انتقال مثبت نامیده می‌شود) و ۲) انتقال‌های حقیقی تمایز قایل شویم. شکل اول انتخاب اُبژه تشکیل شده از «تلاش‌های معطوف به اُبژه، که گرچه از عمق روان پدید می‌آیند، اما از سد واپس‌رانی عبور نمی‌کنند» و «آن تلاش‌های ایگو که گرچه اصالتاً انتقالی هستند، بعداً از گره‌های واپس‌رانی جدا می‌شوند و بنابراین به نوعی به انتخاب اُبژه‌ی خودمختار ایگو تبدیل می‌شوند»، بنابراین من می‌گویم گرچه درست است بگوییم همه‌ی انتقال‌ها «تکرار»اند اما همه‌ی تکرارها، انتقال نیستند و ممکن است خالی از تعارض باشند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ملاحظات کلی درباب انتقال‌های نارسیسیستیک»

سرریز شدن خودبه‌خود احساسات شدید

فوران شدید عواطف در درمان فی‌نفسه نشانگر وجود تروما نیست. همان‌طور که ویلیام وردزورث نوشت: «سرریز شدن خودبه‌خود احساسات شدید» چیزی است که شعر را می‌سازد اما «ریشه‌ در عواطفی دارد که در آرامش به یاد می‌آیند». ما به عنوان درمانگر می‌دانیم که سرریز شدن خود‌به‌خود احساسات شدید اغلب نه به شعر بلکه به تناقض منجر می‌شود -نمی‌توان منشاء طغیان آشوبناک عواطفی که زندگی خود را دارند، در آرامش به یاد آورد چراکه در آرامش تجربه نشده‌اند.

یکی از اهداف ما درمانگران این است که به بیماران‌مان کمک کنیم تا بتوانند سرریز شدن خودبه‌خود احساسات شدید را با شرم‌ و وحشت تجربه نکنند بلکه در فضایی امن تجربه کنند. اگر درمان در بستری آرام برای زیستن دوبارۀ عواطف باشد -اگر به تغییر شکل عواطف تروماتیک به قوه‌ای برای «شعر» یاری رسانیم- دیگر چه چیز لازم است؟

پاسخ من این است که یک محیط بینافردی «به‌قدر کافی ایمن» -محیطی که هم برای اصالت عواطف روانکاو جا داشته باشد و هم برای بازیابی کنش و نمادین‌سازی تجربه‌ی تروماتیک اولیه که کورکورانه نتیجه‌ی اولیه را بازتولید نمی‌کند. باور دارم از طریق این تغییر شکل تروما به «شگفتی‌های ایمن» است که اشباح گسسته‌ی «غیر-من» کم‌کم دست از تسخیر برمی‌دارند و هرچه فعالانه‌تر و آشکارتر به عنوان تنظیم‌کننده‌ی عواطف، بازتابنده‌-خود در بخشی از «من» مشارکت می‌کنند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «لازم نیست خانه‌ای پُر از وحشت باشد»

سلف‌اُبژه

ما بسط و پالایشی از مفهوم کارکردهای سلف‌اُبژه را پیش نهاده‌ایم و مدعی هستیم که بنیاناً به یکپارچه‌سازی عاطفه با سازمان در حال رشد تجربه خود وابسته است. این مفهوم‌پردازی اهمیت رشدیِ خطیرِ هم‌آهنگی عاطفه‌ی قابل اتکا از محیط مراقبت در کمک به کودک در تفکیک و ترکیب و تعدیل و مفصل‌بندی شناختی وضعیت‌های عاطفی آشکار شونده‌اش زیر توجه نافذش می‌آورد، که این سپس مشارکتی حیاتی در سازماندهی فهم وی از خود دارد.

ما این نهاده را با تمرکز بر یکپارچگی‌های ضروری عواطف افسرده‌وار در سرتاسر رشد و با نمایش تصویری بالینی از شکست سهمگین سلف‌اُبژه در این حیطه نمایش دادیم. همانطور که نمونه موردی ما نشان می‌دهد، تمرکز بر یکپارچکی عواطف و ناکامی‌های آن حاوی دلالت‌های مهمی برای رویکرد تحلیلی و نیز برای مقابله و درک از عنصر درمانی در انتقال‌های سلف‌اُبژه است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «عواطف و سلف‌اُبژه‌ها»

دوسوگرایی در روابط والد-کودکی

تجربه بالینی ما را به این درک می‌رساند که دوسوگرایی، چه به صورت پنهان و چه آشکار، در همه روابط والد-کودکی وجود دارد، و بسیار به رابطه بین والدین بیولوژیکی و فرزند آینده آن‌ها بستگی دارد. رها شدن همه نوزادان پس از تولد توسط والدین‌شان در افسانه موسی در کتاب مقدس، اسطوره یونانی اُدیپ و افسانه سلتیک مرلین، جهان‌شمول بودن این موضوع را نشان می‌دهد.

تجربه بالینی نشان می‌دهد که، وسوسه رفتار بی‌رحمانه فیزیکی یا عاطفی نسبت به یک کودک درمانده جهان‌شمول است. این معضل والدینی جهان‌شمول می‌تواند در غالب انتقال متقابل ما آشکار شود، این اتفاق زمانی می‌افتد که رفتار بیمار احتمالاً با معیارهای اخلاقی شخصی ما مغایرت داشته باشد.

در این شرایط، به ویژه با بیماران منحرف یا سادیستیک، ممکن است حفظ موضع خنثی برای فرد آنالیست دشوار باشد. ممکن است آنالیست مجبور باشد موقعیت خود را کنترل کند تا در مقابل وسوسه پذیرش نقش والدینی که معیارهای اخلاقی خود را به کودک سرکش اعمال می‌کنند، مقاومت کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «چشم‌انداز روانکاوانه به بارداری، سقط جنین برنامه‌ریزی‌شده و سقط جنین ناخواسته»

سخت‌ترین سکوت‌ها در درمان

سخت‌ترین سکوت‌ها در درمان، همان سکوت‌های شروع هر جلسه هستند. این یک قانون ناگفته است که شما به جای درمانگرتان شروع کنید. غالباً آنچه را که در ابتدا می‌گویید، افشاءکننده است – و می‌تواند کل گفتگوهای آن هفته را تعیین کند. برای من، این فشار غیرقابل تحمل است. بنابراین، با تلاش برای بالا بردن سطح آمادگی –با داستان‌سرایی، یا مرور آخرین جلسه خودم در ذهن– برنامه‌ریزی برای اینکه وقتی رسیدم چه چیزی بگویم، این فشار را کاهش می‌دهم.

درمانگرم در این مورد مرا به چالش می‌کشاند: چه اتفاقی می‌افتد اگر آماده نباشم و در عوض فقط ببینم چه اتفاقی می‌افتد؟ بزرگترین ترس من چیست؟ در جواب می‌گویم که چیز پیش‌پا افتاده یا شرم‌آوری خواهم گفت. احمق بودنم مشخص می‌شود، یا معلوم می‌شود که تکالیفم را انجام نداده‌ام. و او می‌پرسد که آیا اغلب چنین احساسی دارید – از ترس اینکه مردم در مورد شما چه فکری می‌کنند، باید دختر خوبی باشید؟  شرط می‌بندم به همین دلیل است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آنچه که از ده سال رواندرمانی آموخته‌ام.»

افشای احساسات غیرضروری

افشای سنجیده‌ی احساسات درمانگر نسبت به بیمار می‌تواند مفید باشد، اگرچه خودافشاگری به طور کلی به عنوان یک مداخله‌ی روان‌درمانگری پویا قلمداد نمی‌شود. اکثر درمانگران از افشاگری در مورد زندگی شخصی و یا مشکلات شخصی خودداری می‌کنند. با این حال، نوع مشخصی از افشاگری که شامل احساساتی می‌شود که در وضعیت درمانی اینجا و اکنون ظاهر شده‌اند، ممکن است در کمک به بیمار شدیداً کارآمد باشد که ببیند چه تاثیری بر روی دیگران دارد.

از آنجا که ما نمی‌توانیم همیشه مطمئن باشیم که وقتی احساسات خود را برای بیمار افشا می‌کنیم نیات ما چه هستند، خودافشاگری باید تنها زمانی مورد استفاده قرار گیرد که بر عواقب احتمالی که لزوماً نمی‌توان پیش‌بینی کرد، تأمل کرده باشیم. صحبت کردن با یک سوپروایزر یا مشاور برای بحث در مورد عواقب احتمالی پیش‌بینی نشده، عموماً سیر عمل عاقلانه‌ای است. با این حال، احتمالاً به علت ترس از فشار غیرضروری بر بیمار یا فروپاشی فضای تحلیلی که در آن ادراک درمانگر در قلمروی «چنان که گویی» است، برخی از احساسات را نباید افشا نمود. برخی از این موارد، شامل احساسات جنسی نسبت به یک بیمار و احساسات نفرت یا انزجار می‌شوند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «انتقال متقابل در روان‎درمانی معاصر»

ماهیت اُبژه

رابطه با اُبژه را می‌توان در قالب تجربه‌ی سوژه توضیح داد. برای توصیف استفاده از اُبژه باید ماهیت اُبژه را مد نظر قرار دهیم. من در این بحث، نظراتم را درباره‌ی اینکه چرا ظرفیت استفاده از یک اُبژه پیچیده‌تر از ظرفیت رابطه با اُبژه است مطرح کرده‌ام؛ و اینکه رابطه می‌تواند یک اُبژه‌ی ذهنی باشد اما استفاده نشان‌دهنده‌ی این است که اُبژه بخشی از واقعیت بیرونی است.

این توالی را می‌توان مشاهده کرد:

۱- سوژه با اُبژه رابطه دارد.

۲- اُبژه به جای اینکه توسط سوژه در دنیا قرار داده شود، در حال کشف شدن است.

۳- سوژه اُبژه را تخریب می‌کند.

۴- اُبژه از تخریب نجات می‌یابد.

۵- سوژه می‌تواند از اُبژه استفاده کند.

اُبژه همیشه در حال تخریب شدن است. این تخریب به یک زمینه‌ی ناخودآگاه برای عشق یک اُبژه‌ی واقعی؛ یعنی اُبژه‌ای در بیرون از محدوده‌ی کنترل قادر مطلق سوژه تبدیل می‌شود.

مطالعه‌ی این مشکل مستلزم بیان ارزش مثبت تخریب‌گری است. تخریب‌گری به علاوه‌ی نجات اُبژه از تخریب، اُبژه را خارج از محدوده‌ای که مکانیسم‌های ذهنی فرافکنانه عمل می‌کنند قرار می‌دهد، بنابراین دنیایی از واقعیت مشترک ایجاد می‌شود که می‌تواند به سوژه بازخورد بدهد و سوژه هم از آن استفاده کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «استفاده از اُبژه»

ناهشیار سرکوب شده

دقایقی وجود دارند که باید به بیمار گفت فروپاشی‌ای که ترس از آن زندگی او را نابود می‌کند، از پیش روی داده است. این واقعیتی است که پنهانی در ناهشیار چرخ می‌زند. ناهشیار در اینجا دقیقاً ناهشیار سرکوب شده‌ی نِوروز نیست، یا ناهشیار متعلق به صورت‌بندی فروید از بخشی از روان که بسیار به کارکرد عصب-فیزیولوژیک نزدیک است. ناهشیار یونگ نیز نیست که من این‌طور توصیف خواهم کرد: تمام آن چیزهایی که در غارهای زیرزمینی جریان دارند، یا (به عبارت دیگر) اسطوره‌شناسی جهانی که در آن سازشی میان فرد و واقعیت‌های روانی درونی مادرانه رخ می‌دهد. در این بستر خاص (که منظور من است)، ناهشیار یعنی یکپارچگی ایگو قادر نیست چیزی را در بر بگیرد. ایگو آن‌قدر نابالغ است که نمی‌تواند پدیدارها را در حوزه‌ی همه‌توانی شخصی گرد آورد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ترس از فروپاشی»

صحبت­ کردن به مثابه‌ی رؤیاورزی

در ابتدا محیطی که گفتگوی تحلیلی در آن رخ می‌دهد به گونه‌ای طراحی می‌شود که به بیمار و تحلیل‌گر فرصت رؤیاورزی در اشکال مختلف رؤیاورزیِ در بیداری (خیال‌پروری) مانند «صحبت­ کردن به مثابه‌ی رؤیاورزی» (آگدن ۲۰۰۷)

«تفکر رؤیاگون» و «تفکر دگرگون کننده» داده شود. در تلاش برای ایجاد چنین فضایی برای رؤیاورزی، پشت کاناپه می‌نشینم درحالی‌که بیمار روی آن دراز می‌کشد. به هر کدام از بیمارانم در شروع تحلیل توضیح می‌دهم که استفاده از کاناپه به من آن حریم خصوصی را می‌دهد که برای تفکر به شکلی متفاوت از تفکر در گفتگوی چهره به چهره نیاز دارم. اضافه می‌کنم که ممکن است بیمار نیز به این نتیجه برسد که این موضوع برای او هم صدق می‌کند. بیمارانم را صرف نظر از تعداد جلساتی که با آنها داشته‌ام روی کاناپه می‌برم (آگدن ۱۹۹۶).

مورد دوم اینکه من به “قاعده بنیادینفروید پایبند نیستم. هم مبتنی بر تجربه‌ی خودم و هم در کار با تحلیل‌گرانی که از من مشورت گرفته‌اند به این موضوع پی‌بردم که فرمان “هرچه در ذهنت داری بگو” موجب نقض حریم خصوصی بیمار می‌شود، چیزی که برای آزادیِ رؤیاورزی در جلسه ضروری است. پس به جای اینکه از بیمار بخواهم هر چیزی که به ذهنش می‌آید بگوید به او می‌گویم (گاهی صریح، گاهی ضمنی) آزاد است هر چه را که دوست دارد بیان کند و هر چه را که نمی‌خواهد پیش خود نگه دارد و این کاری است که خودم هم انجام می‌دهم (آگدن ۱۹۹۶).

نتیجه‌­ی این جنبه‌­های مهارورزی در جلسه (مدیریت چهارچوب تحلیلی) نوعی روند در گفتگو است که با گفتگوهای دیگر متفاوت است. این روندی است که در آن همیشه حضور دارم (همیشه گوش می‌دهم، گاهی صحبت می‌کنم) و طی آن خودم و بیمار انواع گوناگونی از رؤیاها را تجربه کرده و از آنها عبور می‌کنیم. بیدار شدن از رؤیاورزیِ در جلسه‌ی تحلیلی به اندازه‌ی ارزش درمانی ذاتی خود رؤیاورزی حائز اهمیت است. به عبارت دیگر، به نظر من صحبت درباره‌ی رؤیاورزی – فهم چیزی درباره‌ی معنای رؤیایمان بخشی اساسی از فرآیند درمان است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «تاملاتی در باب کاربست روان‌کاوی»

تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

ناهشیار سرکوب شده

دقایقی وجود دارند که باید به بیمار گفت فروپاشی‌ای که ترس از آن زندگی او را نابود می‌کند، از پیش روی داده است. این واقعیتی است که پنهانی در ناهشیار چرخ می‌زند. ناهشیار در اینجا دقیقاً ناهشیار سرکوب شده‌ی نِوروز نیست، یا ناهشیار متعلق به صورت‌بندی فروید از بخشی از روان که بسیار به کارکرد عصب-فیزیولوژیک نزدیک است. ناهشیار یونگ نیز نیست که من این‌طور توصیف خواهم کرد: تمام آن چیزهایی که در غارهای زیرزمینی جریان دارند، یا (به عبارت دیگر) اسطوره‌شناسی جهانی که در آن سازشی میان فرد و واقعیت‌های روانی درونی مادرانه رخ می‌دهد. در این بستر خاص (که منظور من است)، ناهشیار یعنی یکپارچگی ایگو قادر نیست چیزی را در بر بگیرد. ایگو آن‌قدر نابالغ است که نمی‌تواند پدیدارها را در حوزه‌ی همه‌توانی شخصی گرد آورد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ترس از فروپاشی»

تغییرات ایگو

من معتقدم که این تجربیات اولیه که منجر به «تغییرات ایگو» می‌شود، و این روزها «تحریف‌های ایگو» نامیده می‌شوند، نیز ساختاری سه مرحله‌ای دارند. این بدان معنا است که در اصل آنها نیز تروما هستند، و باید به عنوان رویدادهایی در یک رابطه‌ی اُبژه‌ای، هرچند در یک رابطه بدوی، در نظر گرفته شوند. آنچه آنها را از تروما به معنای واقعی متمایز می‌کند، سن تقویمی یا شاید رشدی کودک است که تاثیر گسترده‌ای بر این رویدادها دارد. هر چه کودک بزرگتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که تعامل بین او و بزرگسال مانند یک «اغوای جنسی» باشد، و به افراط جنسی یا حتی افراط آشکارای تناسلی تنزل یابد.

به همین ترتیب، هر چه کودک بزرگتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که سایر بزرگسالان، غیر از مادر، و از همه مهم‌تر پدر، به اُبژه‌های ترومازا تبدیل شوند. از سوی دیگر، هر چه کودک کوچکتر باشد، احتمال افراط جنسی–تناسلی آشکار کمتر است؛ هر اتفاقی که ممکن است بیفتد، معمولاً در سطح پیش-تناسلی باقی می‌ماند. از سوی دیگر، اگر هر رویداد تروماتیک در یک کودک خردسال یا نوزاد رخ دهد، به دلیل وضعیت ساختاری است که در آن، تنها شخصی که می‌تواند ترومازا باشد، مادر است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «تروما و رابطه‌ی اُبژه‌ای»

مسائل زنان

بسیاری از زنان تمایز روشنی میان «فعال بودن، جاه‌طلب بودن، ویران‌گر بودن یا عصبانی بودن» قائل نمی‌شوند. از آنجا که زنان اغلب وقتی از خود جرأت و جسارت نشان می‌دهند با خشم و عصبانیت مواجه می‌شوند، به این باور رسیده‌اند که وقتی بر خودشان پافشاری می‌کنند به مردم آسیب می‌رسانند و در معرض خطر از دست دادن آن‌ها هستند. و اضافه خواهم کرد که وقتی آن‌ها موفق می‌شوند نیز همین طور.

برای اکثریت ما، شخصی که بیشترین قدرت را در دوران کودکی بر ما داشت وقتی از همیشه آسیب‌پذیرتر بودیم، مؤنث بود. بنابراین، زن قدرتمند و جسور باعث تحریک اضطراب و حسادت برای هر دو جنس می‌شود، حتی در بزرگسالی. به علاوه، و این به ویژه به حرفه‌ی ما مربوط است، هریس می‌گوید: «زنان و مردان می‌توانند از هر چیز کمتر از خشنودی تمام و کمال احساس [ناامیدی بزرگی] کنند… وقتی که شخص مسئول یک زن است». همین که این را درک کنیم، می‌توانیم ببینیم که وضعیت در اتاق مشاوره برای روانکاوان زن چقدر پرتنش می‌گردد وقتی که با حسرت‌های اولیه‌ و خشم ابتدایی بیمار رو به رو می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «حق‌الزحمه و مسائل زنان»

سخت‌ترین سکوت‌ها در درمان

سخت‌ترین سکوت‌ها در درمان، همان سکوت‌های شروع هر جلسه هستند. این یک قانون ناگفته است که شما به جای درمانگرتان شروع کنید. غالباً آنچه را که در ابتدا می‌گویید، افشاءکننده است – و می‌تواند کل گفتگوهای آن هفته را تعیین کند. برای من، این فشار غیرقابل تحمل است. بنابراین، با تلاش برای بالا بردن سطح آمادگی –با داستان‌سرایی، یا مرور آخرین جلسه خودم در ذهن– برنامه‌ریزی برای اینکه وقتی رسیدم چه چیزی بگویم، این فشار را کاهش می‌دهم.

درمانگرم در این مورد مرا به چالش می‌کشاند: چه اتفاقی می‌افتد اگر آماده نباشم و در عوض فقط ببینم چه اتفاقی می‌افتد؟ بزرگترین ترس من چیست؟ در جواب می‌گویم که چیز پیش‌پا افتاده یا شرم‌آوری خواهم گفت. احمق بودنم مشخص می‌شود، یا معلوم می‌شود که تکالیفم را انجام نداده‌ام. و او می‌پرسد که آیا اغلب چنین احساسی دارید – از ترس اینکه مردم در مورد شما چه فکری می‌کنند، باید دختر خوبی باشید؟  شرط می‌بندم به همین دلیل است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آنچه که از ده سال رواندرمانی آموخته‌ام.»

اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی

فردی از خودِ مغرور خود دفاع می‌کند و توهم برتری، غالباً فرصت سپاسگزاری را به موقعیتی برای نوازش کردن سر طرف مقابل تبدیل می‌کند، انگار که این نوازش از جایگاهی والاتر از جایگاه فردی که کار شایسته‌ی تقدیر انجام داده است انجام می‌شود. به عنوان مثال، ممکن است والدین نارسیسیست به معلمی که تلاش فوق‌العاده‌ای برای فرزند بهانه‌گیر آن‌ها انجام داده است به جای «بسیار بابت کاری که انجام دادید از شما متشکریم» بگویند «کارتان خوب بود».

ممکن است زنی به معشوق خود به جای گفتن «خوشحالم از این که نسبت به من صبر و شکیبایی داری» بگوید «از اینکه می‌بینم خلق و خوی خودت را بهتر از قبل تحت کنترل نگه داشته‌ای بسیار خوشحالم». یک نمونه‌ی خوب از تظاهر به اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی، در اجرای دختران رویایی (Dreamgirls) رخ داد، زمانی که خواننده‌ی تک‌خوان هنگام تشویق حضار به سمت خواننده‌های پشت سرش برگشت و با هیجانی مبالغه‌آمیز گفت «و من بدون آن‌ها از پس این کار برنمی‌آمدم!» شنونده‌ها به صورت فطری متوجه شدند که او با این تعریف ظاهری از همکاران خود چطور سعی کرد نقش آن‌ها در موفقیت خود را به حداقل برساند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آسیب‌شناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»

موسای خشمگین

در سال ۱۹۴۲، ماکس گراف، پدر هانس گراف کوچک، در فصلنامه روانکاوی مقاله‌ی ستایش‌آمیزی درباره‌ی فروید نوشت که در آن دستاوردهای فروید را تحسین کرد و دشمنی‌هایی را شرح داد که فروید در وین با آن روبرو بود و ایجاب می‌کرد تا او و شاگردانش به آنها پاسخ دهند. با این‌حال وقتی جلسه‌های چهارشنبه‌شب را توصیف می‌کند درباره‌ی قاطعیت فروید این‌گونه می‌نویسد: «حرف نهایی را همیشه خود فروید می‌زد. جو اتاق جو ظهور یک دین جدید بود. فروید پیامبر جدیدی بود که سطحی بودن روش‌های رایج تحقیقات روانشناسی را نشان داده بود. شاگردان فروید –که همه به او باور داشتند و از او الهام می‌گرفتند- هم حواریونش بودند. علی‌رغم اینکه تفاوت بین شخصیت‌های شاگردان داخل حلقه زیاد بود، در دوره‌ی اولیه‌ی تحقیقات فروید همه‌ی آن‌ها در احترام به او و الهام گرفتن از او متحد بودند. اگرچه بعد از آن دوره‌ی طلایی ایمان بی‌چون‌وچرای حلقه‌ی اولیه، موقع پیدایش کلیسا رسید. فروید با انرژی زیادی شروع به سازمان‌دهی کلیسایش کرد. او در مطالبه‌هایش از شاگردها جدی و سخت‌گیر بود؛ اجازه‌ی هیچ انحرافی از آموزه‌های ارتدکسش را نمی‌داد… گرچه فروید در زندگی شخصی‌اش دلسوز و خوش‌قلب بود اما در ارائه‌ی ایده‌هایش سرسخت و بی‌رحم بود. وقتی مسئله‌ی علم به میان می‌آمد حاضر بود با نزدیک‌ترین و مورداعتمادترین دوستانش قطع رابطه کند.

از مقاله‌ی «نیمه‌ی تاریک میراث فرویدی ما»

انتقال‌های درهم‌تنیده

روش دیگر برای عمیق شدن در روان‌شناسی تعاملات مشکل‌ساز یک زوج بررسی انتقال‌های آنهاست. مفهوم بنیادین انتقال در نظریه روان‌تحلیلی این است که تجربه یک فرد از دیگران ممکن است تابع آرزوها و ترس‌های (بعضاً ناخودآگاه) فعلی او باشد و ربط زیادی به معیارهای عینی که می‌توانند درک یک انسان فرضی عاری از انتقال را شکل دهند، نداشته باشد. این ترس‌ها و آرزوها به نوبه خود از ترکیبی از انگیزه‌های ذاتی، تجارب گذشته و نیازهای عاطفی فعلی ایجاد می‌شوند. تجارب مهم گذشته شامل تجربیات از مراقبین دوران کودکی، خواهر و برادرها، گروه همسالان (به‌خصوص در نوجوانی) و شریک‌های عاطفی پیشین می‌شوند.

وقتی افراد به دنبال زوج‌درمانی هستند این نکته تقریباً همیشه صادق است که هر دو طرف به‌صورت هم‌زمان آلرژی‌های انتقالی را تجربه می‌کند. به‌طوری‌که هیچ‌کدام نمی‌توانند در طول اپیزودهای آشفتگی هیجانی، دیگری را تسکین داده یا با او همدلی کنند و هر دو طرف نه‌تنها تصاویر منفی هسته‌ای خود را به‌صورت هم‌زمان تجربه می‌کند بلکه واکنش‌های دفاعی ناکارآمد آن‌ها به یکدیگر بیشتر صحت ترس‌هایشان را تأیید می‌کند. این تأیید به توضیح سرسختی و تشدید متعاقب این چرخه کمک می‌کند. من برای ترسیم این جفت‌وجور شدن ترس‌های انتقالی (نوروتیک) هر طرف با رفتارهای تأییدی طرف مقابل از اصطلاح «انتقال‌های درهم‌تنیده» استفاده می‌کنم.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «زوج‌درمانی روان‌پویشی: یک تلفیق کاربردی»

اضطراب جدایی

از نظر بالینی، اضطراب جدایی معمولاً در پاسخ به عدم تداوم درمان به خاطر وقفه‌های آخر هفته یا تعطیلات ظاهر می‌شود. اما نوع بنیادی‌تر اضطراب جدایی را بیمارانی تجربه می‌کنند که نمی‌توانند آگاهی از وجود مجزای تحلیل‌گر را حتی زمانی که در حضور تحلیل‌گر هستند، تحمل کنند.

بیمارانی که از این میزان اضطراب جدایی رنج می‌برند ممکن است از زمان‌هایی که تحلیل‌گر غرق در خیال‌پردازی می‌شود، به فکر فرو می‌رود یا روی فرآیند تمرکز می‌کند تا وضعیت بیمار را بهتر درک کند، چندان استقبال نکنند. بیمار با یاد گرفتن این‌که تحلیل‌گر به جای بودن با او، درباره‌ی او فکر می‌کند، حس طرد شدن پیدا می‌کند –نشانه‌ای از این که تحلیل‌گر نمی‌تواند کل نیروی وجود بیمار را تحمل کند.

همچنین ممکن است آن را به صورت رهاشدگی تجربه کند – خیانت در این پیمان خیالی که تحلیل‌گر همیشه از لحاظ کیفی نسبت به بیمار در یک سطح باقی خواهد ماند. محصول فعالیت بازتابی تحلیل‌گر –که در قالب تفسیر ارائه می‌شود– آشکارترین نشانه از این موضوع است که تحلیل‌گر فراتر از صرفاً «بودن با» بیمار عمل کرده است، و برخی بیماران بیش از آنکه به محتوای تفسیر واکنش نشان دهند، به عمل تفسیر شدن (مورد تفکر روانکاوانه قرار گرفتن) واکنش نشان می‌دهند. در این بیماران ممکن است «تفسیر شدن» به معنای عینیت یافتن –تبدیل شدن به اُبژه‌ی مشاهده– باشد که می‌تواند نگران کننده باشد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «فکر کردن پیرامون و همراه با بیمارانی که از فکر کردن می‌ترسند.»

رهایی از یک عاطفه خفه شده

در کتاب «مطالعاتی در باب هیستری» (1895d) ادعا شد که علائم هیستری زمانی ایجاد می‌شوند که عاطفه ناشی از یک فرایند ذهنی دارای نیروگذاری عاطفی قوی، از این که به طور هشیار و هنجار بررسی شود به اجبار بازداشته شده و لذا به مسیر نادرستی منحرف شود. در موارد هیستری، بر اساس این نظریه، عاطفه به یک تحریک عصبی جسمانی نامعمول منتقل می‌شود (تبدیل)، اما اگر این تجربه تحت هیپنوتیزم احیا شود، می‌توان به آن مسیر دیگری داد و از آن خلاص شد (تخلیه هیجانی). نویسندگان این روش را تحت عنوان «پالایش» نامگذاری کردند (پاکسازی، رهایی از یک عاطفه خفه شده).

بخش‌هایی از مقاله‌ی «گزارشی کوتاه درباره‌ی روانکاوی»

مدیریت زندگی اروتیک

باید دانست که هر فرد، به واسطه کنش مشترک خلق و خوی ذاتی خود و تاثیراتی که در سال‌های اولیه زندگی‌اش روی او اعمال شده، شیوه‌ای مخصوص به خود را برای مدیریت زندگی اروتیک خود اکتساب کرده است – یعنی، در پیش‌شرط‌هایی که برای عاشق شدن وضع می‌کند، در رانه‌هایی که ارضا می‌نماید و در هدف‌هایی که در سیر آن، برای خود تعیین می‌کند. این موجب چیزی می‌شود که می‌توان به عنوان یک کلیشه (یا چندین قالب) توصیف کرد، که در طول زندگی فرد، مرتباً در حال تکرار هستند – دائماً از نو تجدید می‌شوند، تا آنجا که شرایط بیرونی و طبیعت اُبژه‌های عشقِ در دسترس او اجازه دهند، که بی‌شک کاملاً مصون از تغییر در مواجهه با تجربیات اخیر نیست.

مشاهدات ما نشان داده است تنها بخشی از این برانگیختگی‌ها که سیر زندگی اروتیک را تعیین می‌کنند دستخوش فرایند کامل رشد روانی می‌شوند. این بخش به سوی واقعیت معطوف است، و در دسترس شخصیت هشیار قرار داشته، و بخشی از آن را شکل  می‌دهد. بخش دیگری از این برانگیختگی‌های لیبیدویی در طول رشد بی‌تغییر باقی مانده‌اند؛ آن‌ها از شخصیت هشیار و از واقعیت دور نگه داشته می‌شوند، و یا از گسترش بیشتر آن‌ها جز در فانتزی، جلوگیری می‌شود یا به طور کامل در ناهشیار می‌مانند به طوری که برای هشیاریِ شخصیت ناشناخته‌اند. اگر نیاز کسی برای عشق از طریق واقعیت به طور کامل ارضا نشود، او به ناچار به هر شخص جدیدی که ملاقات می‌کند با اندیشه‌های پیش‌نگرانه لیبیدویی نزدیک می‌شود؛ و بسیار محتمل است که هر دو بخش لیبیدوی او، بخشی که قادر به هشیار شدن است همراه با بخش ناهشیار، در شکل دادن این نگرش سهم داشته باشند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «پویایی‌های انتقال»

Back To Top
×Close search
Search
کلینیک روانکاوی تداعی | رواندرمانی فردی و زوج‌درمانی
مشاهدهٔ درمانگران و رزرو