عمل اغواگرانه
حدود سال ۱۹۹۰ بود. من و یکی از بیمارانم در پایان یکی از جلسات شدیدا تکاندهنده جلوی در ایستاده بودیم، که او با هیجانی قابل توجه گفت، «جیم، دوستت دارم.» و من خودبخود در جوابش گفتم «من هم دوستت دارم.»
این لحظه عمیقا تاثیرگذار بود، یک «لحظهی ملاقات» شاید علیالخصوص به این علت که او شخصی در این حوزه بود و میدانستم که «اصول را دور انداختهام.» او بیرون رفت، در را بستم و فکر کردم، «آه خدای من، الان چه کار کردم؟» نگران بودم، از خودم میپرسیدم که آیا اغواگرانه عمل کردم، یا اغوا شدهام؟
پس از آن، به آسودگی بسیار بیشتری برای ابراز عشق دو طرفه دست یافتم و میتوانم در آن مشارکت کنم (با همه انواعی که دارد). قویا باور دارم که ما، به عنوان روانکاو، باید بتوانیم در لحظات همآفرینی شده خاص روشی را برای ابراز کردن احساس عشق خود به بیمارانمان بیابیم و در غیر اینصورت بیماران را از لحظات احتمالی دو سویه یک رابطه محبتآمیز محروم کردهایم.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خویشتن معاصر: مصاحبهای با جیمز فاسهاگی»
رقص رفتاری و موسیقی بدنی
در درمان تروما، آنالیست باید به دقت با ارتباطات غیر کلامی آنها هماهنگ باشد. این بیماران غالباً به جای به یاد آوردن، رفتار میکنند. بال و پر دادن به فانتزی در این بیماران فقیر و کممایه است و «مسائل خام و پردازش نشدهای که اشاره به گسست در ابتدای رشد ایگو دارد به جای آنکه کلامی یا عقلانی شود، هیجانی است».
بااینهمه باقیماندههای «غیر قابل یادآوری و فراموش نشدنی» تروما بی آنکه از آنها کاسته شود زیر نقاب شخصیت بزرگسالی ته نشین میشود و تنها از رهگذر حرکات و نوع قرار گرفتن بدن بیمار بر روی کاناپه، عادات و اخلاقیات، لحن صدا و نوع ورود و خروج او به دفتر درمانگر میتوان این باقیماندهی تروما را تشخیص داد. توجه به انتقال متقابل خود در جایی که این «رقص رفتاری و موسیقی بدنی» با صدایی بلند طنینانداز میشود، چشماندازهایی تازه را بر بازسازی و بینش میگشاید.
بخشهایی از مقالهی «درمان روانکاوانهی تروما و شخصیت آنالیست»
اضطراب ناتوانی
کودکانی که مادرانشان نمیتوانند پاسخ مناسب و سازنده به احساساتشان دهند، ممکن است احساس فقدان اعتماد به احساسات، درماندگی و خشم را تجربه کنند. برای آنها بسیار دشوار است که از تجربیات حسی عینی و مشخص بدن به بازنمایی کردن این احساسات در ذهن تغییر کنند و تجربهی این احساسات به صورت خام سخت و ناتوانکننده میشود. در چنین مواردی کودکان ممکن است مکانسیم دفاعی همهتوانی و کنترل یا جابهجایی به موضوعات دیگر را در مقابل اضطراب ناتوانی شکل دهند.
پیتر فوناگی که طراح نظریهی ذهنیسازی است در این مورد بیان میکند که ناتوانی در ذهنیسازی، تجربهی به کلام آوردن احساسات را برای مراجعین بسیار سخت میکند. این مراجعین احساسات خود را به صورت بدنی حس میکنند و نمیتوانند پاسخهای عاطفیشان را به کلام در بیاورند.
بنابراین یک فرآیند روان-تنی در جریان است: ممکن است احساسات به طرق مختلفی در روان تجربه نشوند و در کلام جاری نشوند. اما در حقیقت آنها در بدن پنهان میشوند.
بخشهایی از مقالهی «وقتی کلمات بیان نمیشوند: پلی فراتر از سکوت»
بازتاب آینهای
موقعیت تحلیلی از زوایای بسیاری بررسی و توصیف شده است و در مورد ماهیت منحصر به فرد آن توافق کلی وجود دارد. اما تصور من این است که به اندازهی کافی به این موضوع تأکید نشده است که این موقعیتْ رابطهای بین دو نفر است. آنچه این رابطه را از دیگر رابطهها متمایز میکند، وجود احساسات در یک شریک -یعنی بیمار- و نبود آن در شریک دیگر -یعنی تحلیلگر– نیست، بلکه مهمتر از همه میزان احساسات تجربه شده و استفاده از آنهاست، این عوامل به یکدیگر وابسته هستند.
از این منظر، هدف تحلیل خود تحلیلگر، این نیست که او را تبدیل به مغزی مکانیکی کند که بتواند بر اساس روشی صرفاً عقلانی تأویلهایی را تولید کند، بلکه این است که او را قادر سازد تا احساساتی را که در او برانگیخته میشود، تحمل کند و به جای تخلیه آنها (همانطور که بیمار انجام میدهد)، آنها را تحت سلطه کار تحلیلی درآورد، جایی که در آن او به عنوان بازتاب آینهای بیمار عمل میکند.
بخشهایی از مقالهی «در باب انتقال-متقابل»
مقاومت در درمان
هر دلیلی که مراجعین برای سکوت داشته باشند، به عهدهی ماست که وضعیت آنها را تشخیص دهیم. گاهیاوقات، مطابقت سکوت مراجع با سکوت پذیرای خودمان میتواند مفید باشد. گاهیاوقات میتوانیم ریسک کنیم و به دقت اجازه بگیریم تا حدس بزنیم که ممکن است چه اتفاقی افتاده باشد.
گاهیاوقات مفید است که به فرد در مورد محرمانه بودن و فرآیند درمان آموزش دهیم. و گاهیاوقات مفید است که به مراجع گزینهی نوشتن یا کشیدن افکارش را پیشنهاد کنیم. مهارتها، تجربه و شهود شما میتواند به کار گرفته شود تا آنچه را که بیمار نمیتواند انجام دهد انجام دهید، یعنی بردن مکالمه به سطح کلامیتر.
سکوت به راستی میتواند «طلایی» باشد. با حمایت، همدلی و بینش درمانگر، معنای سکوت بیمار را میتوان برای اطلاعات مفید استخراج کرد و میتواند به یکی از آن لحظات «آهان!» مهم منجر شود.
بخشهایی از مقالهی «معنای سکوت بیمار»
نقشهی عشق
روابط اولیهی ما با والدین و سرپرستان، به ما کمک میکند تا یک «نقشهی عشق» را شکل دهیم که در سراسر عمر ما باقی میماند. این موضوع گاهیاوقات «انتقال» نامیده میشود. فروید خاطرنشان کرد که وقتی ابژهی عشق را پیدا میکنیم، در واقع آن را «بازمییابیم». پدیداری که اغلب به آن اذعان میشود به همین دلیل است: اینکه افراد شرکایی را انتخاب میکنند که آنها را به یاد مادر/پدر خود میاندازند. ما همگی شاهد آن بودهایم.
بخشهایی از مقالهی «هفت یافته درباره رابطه جنسی و عشق که زیگموند فروید کشف کرد.»
لغزش تایپی
نوع دیگری از لغزشهای فرویدی که بهویژه در زمانهی کنونی رایج است لغزش تایپی است (البته اصالتاً فروید به لغزش در نوشتار یا در نامهها اشاره کرده است، ولی چیزی که در زمانهی ما رایج است، نامههای تایپی است). احتمالاً این برای شما آشناتر باشد. اشتباه در نوشتار گاهی از نیات پنهان شما پرده برمیدارد. استفاده ناخودآگاه از کلمههای زشت یا توجه نکردن به غلط تایپی و ارسال آن به فردی که با او رودربایسی دارید احتمالاً رایجترین شکل این لغزشها هستند. گویی نوعی دهنکجی در اینجور اشتباههای تایپی وجود دارد. یا احتمالاً پیش آمده که پشت سر یک نفر غیبت کنید و پیام را درست برای همان نفر بفرستید.
به این مثال واقعی توجه کنید:
کاربری قصد دارد در روز مرگ «اِمی واینهاوس»، احساس خود را نسبت به این خوانندهی فقید ابراز کند. او قطعهی «Back to Black» را به اشتراک میگذارد و مینویسد: «اینجا قصد دارم دربارهی اِمی واینهاوس و مرگ زودبهنگاماش در ۲۷ سالگی به خاطر مسمویت الکلی بنویسم». این اشتباه گویی میل ناخودآگاه کاربر را لو میدهد. احتمالاً بخشی از او مرگ اِمی واینهاوس در ۲۷ سالگی را «بهنگام» میداند ولی بخش خودآگاهش قصد دارد آن را «زودهنگام» تصویر کند.
بخشهایی از مقالهی «لغزش کلامی چیست و چگونه ما را لو میدهد؟»
مرگ پدیداری
اکثر ایدههای من ملهم از بیماران هستند که دِین خودم به آنها را اعتراف میکنم. عبارت «مرگ پدیداری» را به یکی از این افراد وامدار هستم. آنچه در گذشته اتفاق افتاد مرگ به مثابه یک پدیدار بود، اما نه به مثابه نوعی واقعیت که مشاهده میکنیم. بسیاری از زنان و مردان عمر خود را صرف این پرسش میکنند که آیا با خودکشی راهحلی مییابند، خودکشی به معنای فرستادن بدن به مرگی که از پیش برای روان اتفاق افتاده است. با این حال، خودکشی نه پاسخ بلکه نشان یأس است. من اکنون برای نخستین بار میفهمم که منظور بیمار اسکیزوفرنیک من (که خودش را کشت) چه بود وقتی گفت: «تمام آنچه از شما میخواهم انجام دهید این است که به من کمک کنید برای دلیل درستی مرتکب خودکشی شوم به جای آنکه برای دلیلی اشتباه این کار را بکنم».
بخشهایی از مقالهی «ترس از فروپاشی»
احساس گناه در کودکی
سوپرایگو که در واقع بخش انتقادگر ایگو و همچنین کنترلکننده تکانههای آسیبرسان است، از دیدگاه من زودتر از ۵ سالگی که فروید مطرح کرد عمل میکند. من بر این باورم که در ۵ یا ۶ ماهگی کودک از آسیبی که تکانههای مخرب و طمعش ممکن است به اُبژه محبوب وارد آورد هراس دارد. کودک هنوز قادر نیست امیال و تکانههای خود را از حالت واقعی آنها تمیز دهد. او احساس گناه و تمایل به مراقبت از اُبژهها را تجربه کرده و سعی میکند آسیبی که زده را جبران کند. در این حالت اضطراب کودک ماهیتی غالباً افسردهوار دارد و هیجانها و همینطور دفاعهایی که در مقابل آن قرار میگیرند به عنوان بخشی از رشد بهنجار درنظر گرفته میشود، از همین رو من آن را موضع افسردهوار مینامم. احساس گناهی که گاهی در همه ما ایجاد میشود، ریشههای عمیقی در کودک دارد. میتوان گفت که گرایش به ترمیم نقش مهمی در روابط اُبژهای و اعمال ما ایفا میکند.
زمانی که کودکان را از چنین زاویهای مشاهده میکنیم، میتوانیم ببینیم که گاهی آنها بدون هیچ دلیل بیرونی افسرده به نظر میرسند. در این مرحله آنها در تلاشاند تا اطرافیان را به هر شیوهی ممکن راضی نگه دارند. برای این کار از روشهایی مانند لبخند زدن، حرکات بامزه و حتی تلاش برای غذا دادن به مادر با قرار دادن قاشق غذا در دهان او استفاده میکنند. در عین حال در این زمان بازداری هایی نسبت به غذا و کابوسهایی هم در کودک وجود خواهند داشت و تمامی این نشانهها زمانی که کودک از شیر گرفته میشود به وضوح خود را نشان میدهند.
بخشهایی ازمقالهی «دنیای بزرگسالی وسرچشمههای آن در کودکی»
اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی
فردی از خودِ مغرور خود دفاع میکند و توهم برتری، غالباً فرصت سپاسگزاری را به موقعیتی برای نوازش کردن سر طرف مقابل تبدیل میکند، انگار که این نوازش از جایگاهی والاتر از جایگاه فردی که کار شایستهی تقدیر انجام داده است انجام میشود. به عنوان مثال، ممکن است والدین نارسیسیست به معلمی که تلاش فوقالعادهای برای فرزند بهانهگیر آنها انجام داده است به جای «بسیار بابت کاری که انجام دادید از شما متشکریم» بگویند «کارتان خوب بود».
ممکن است زنی به معشوق خود به جای گفتن «خوشحالم از این که نسبت به من صبر و شکیبایی داری» بگوید «از اینکه میبینم خلق و خوی خودت را بهتر از قبل تحت کنترل نگه داشتهای بسیار خوشحالم». یک نمونهی خوب از تظاهر به اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی، در اجرای دختران رویایی (Dreamgirls) رخ داد، زمانی که خوانندهی تکخوان هنگام تشویق حضار به سمت خوانندههای پشت سرش برگشت و با هیجانی مبالغهآمیز گفت «و من بدون آنها از پس این کار برنمیآمدم!» شنوندهها به صورت فطری متوجه شدند که او با این تعریف ظاهری از همکاران خود چطور سعی کرد نقش آنها در موفقیت خود را به حداقل برساند.
بخشهایی از مقالهی «آسیبشناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»