
انتقال آرمانیساز
در اواخر کتاب تحلیل خویشتن (کوهوت، ۱۹۷۱) دربارهی انتقال آرمانیساز صحبت کردم. دربارهی شکلی از انتقال متقابل در روانکاو در مقابل شرمندگی از آرمانی شدن، که در بعضی افراد بسیار شدید است، سخن گفتم. آنها بلافاصله با واقعگرایی بیش از حد (overrealistic) به بیمار میگویند: «نه، نه، من آنقدرها خوب نیستم، من فقط یک انسان معمولی هستم،» و چیزهایی از این قبیل. گفتم که این به همان اندازه غلط است که به کسی که مثلاً نخستین نشانههای انتقال اُدیپی را نشان میدهد بگوییم «نه، نه، من پدرت نیستم، احمق نباش.» شما اجازه میدهید رشد کند، سعی میکنید آنچه پیش میآید، آنچه بیمار نشان میدهد و ابراز میکند را درک کنید؛ آنگاه به تدریج آن را تحلیل میکنید. من گفتم که دقیقا همین امر در اینجا نیز صدق میکند.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خویشتن و جنبش روانکاوانه: مصاحبهای با دکتر هاینتس کوهوت»
تاثیرات گذشته بر آینده
ایدهی ناخودآگاه مفهومی کلیدی در رواندرمانی است. تصویری که در ابتدای جنبش روانکاوی از ذهن ارائه میشد شامل ناحیهای کوچک و منقطع به نام خودآگاه و قلمرویی وسیع، پیچیده، مبهم و فاقد زمان به نام ناخودآگاه بود. از آنجایی که ذهن خودآگاه ماهیتاً سختگیر است، ما دائما حوادث بسیار مهمی را که در اینجا و اکنون بر رفتار و خلق و خوی ما تأثیر میگذارند، فراموش میکنیم یا نادیده میگیریم.
با این حال، آنها در حضور مستمر و تاریک ناخودآگاه به حیات خود ادامه میدهند. اپیزودی تروماتیک -طرد یا تحقیر- که وقتی کوچک بودیم به وقوع پیوسته است چنان در ناخودآگاه ما هنوز تازه خواهد بود که گویا همین دیروز اتفاق افتاده است و تأثیر آن واقعه بر رفتار کنونی ما میتواند بیتناسب با آن چیزی باشد که در حالت عادی تجربه میکنیم. «خود» ناخودآگاهمان ممکن است هنوز در حال تلاش باشد که از پدری خشمگین دلجویی کند یا از سرزنشهای عیبجویانهی مادر بگریزد.
بخشی از ما ممکن است هچنان از تکرار حادثهای تحقیرآمیز و فروپاشی هراس داشته باشیم (فجایعی که میترسیم در آینده روی بدهند عموماً آن چیزهایی هستند که قبلا در گذشته برای ما اتفاق افتادهاند). و این نبردهای معطوف به گذشتهای فراموششده، میتوانند اثر منفی وحشتناکی بر زندگی بزرگسالی ما داشته باشند.
بخشهایی از مقالهی «ناخودآگاه چیست؟»
همجنسگرایی از دیدگاه فروید
به طور خلاصه، فروید چهار نوع آسیبشناسی را در مردان همجنسگرا مطرح میکند:
۱. فرار از اضطراب اختگی با انتخاب یک شریک جنسی دارای آلت مردانه؛
۲. نزدیکی بیش از حد به مادر، همانندسازی با او، و سپس انتخاب یک اُبژهی جنسی شبیه به خویش تا او را طوری دوست بدارد که مادرش او را دوست داشت؛
۳. «ادیپ منفی (negative oedipal)»، که در آن پسر پدرش را به عنوان اُبژه عشق ورزیدن انتخاب میکند به جای این که با او همانندسازی کند؛
۴. واکنش وارونه علیه حسادت و آرزوی مرگ برای خواهران و برادران؛ که نفرت را به عشق تبدیل میکند.
این چیزی بود که علاقه پیروانش را برانگیخت، که مشارکت آنها به طور روزافزونی بر توضیح آسیبشناختی جنسی و درمان متمرکز میشد. در سال ۱۹۴۰ رادو تئوری دوجنسگرایی جهانی فروید را به چالش کشیده و شروع به تئوریزه کردن همجنسگرایی از مدلهای سازگاری و پزشکیای شد که همجنسگرایی را نشانهای از ترس ناتوان کننده از جنس مخالف میدانستند. دیگرانی نیز بودند که شواهدی از فروپاشی اجتماعی را در افزایش جرم، نژادپرستی، و همجنسگرایی میدیدند؛ و ظهور فعالین همجنسگرایی را به عنوان یک نیروی شوم مخرب به تصویر کشید.
بخشهایی از مقالهی «تجدید نظر در همجنسگرایی»
نقشهی عشق
روابط اولیهی ما با والدین و سرپرستان، به ما کمک میکند تا یک «نقشهی عشق» را شکل دهیم که در سراسر عمر ما باقی میماند. این موضوع گاهیاوقات «انتقال» نامیده میشود. فروید خاطرنشان کرد که وقتی ابژهی عشق را پیدا میکنیم، در واقع آن را «بازمییابیم». پدیداری که اغلب به آن اذعان میشود به همین دلیل است: اینکه افراد شرکایی را انتخاب میکنند که آنها را به یاد مادر/پدر خود میاندازند. ما همگی شاهد آن بودهایم.
بخشهایی از مقالهی «هفت یافته درباره رابطه جنسی و عشق که زیگموند فروید کشف کرد.»
زندگی نزیسته
همهی ما جنبههای نزیستهای در زندگی خود داریم که از وقایع اولیهی زندگیمان نشات گرفتهاند و تجربهی آنها برایمان بسیار دردناک است. این رویدادهای زندگی نشده به صورت محدودیتهایی در شخصیت ما باقی میمانند.
این محدودیتها را در وجوه مختلفی از زندگی تجربه میکنیم، مثلا در سخاوت و شفقت یا در عشق ورزیدن به همسر، فرزندان، والدین، دوستان، بیماران و دانشآموزانمان یا در کمک به افرادی که آنها را نمیشناسیم امّا اگر عشقی را در درونمان تجربه کنیم میتوانیم به آنها اهدا کنیم.
معتقدم که ما همیشه در عمل رؤیاورزی درگیر کار روانشناختی ناهشیاری هستیم (چه در بیداری و چه در خواب، چه به تنهایی و چه با دیگران) که به ما کمک میکند بهتر بتوانیم جنبههای نزیسته پیشین زندگیمان را دربربگیریم.
بخشهایی از مقالهی «تأملاتی در باب انجام روانکاوی»
گامهایی بنیادی بهسوی رفع حالت افسردهوار
در نیمهی دوم سال اول، کودک گامهایی بنیادی بهسوی رفع حالت افسردهوار برمیدارد. اما، مکانیسمهای اسکیزوئید هنوز هم به قوت خود باقی میمانند، هر چند بهصورت تعدیلشده و بهمیزان کمتر، و وضعیتهای اضطراب اولیه بارها در فرایند تعدیل تجربه میشوند. رفع گزند و حالات افسردهوار در طول چند سال اول کودکی گسترش مییابند و نقشی اساسی در رواننژندی کودکان ایفا میکنند. در طول این فرایند، اضطرابها قدرت خود را از دست میدهند، اُبژهها هم کمتر آرمانی و هم کمتر هراسانگیز میشوند، و ایگو یکپارچهتر خواهد شد. تمامی اینها لازم و ملزوم درک رو به رشد واقعیت و سازگاری با آن است. اما، اگر رشد در طول مرحلهی اسکیزوئید بهطور عادی پیش نرفته باشد و کودک نتواند -به دلایل درونی یا بیرونی- از عهدهی تأثیر اضطرابهای افسردهوار برآید، یک دور باطل ایجاد میشود.
چرا که اگر ترس گزند، و بههمان نسبت مکانیسمهای اسکیزوئید، بیش از حد شدید باشند، ایگو قادر به رفع حالت افسردهوار نیست. این بهنوبهی خود ایگو را مجبور میکند تا به حالت اسکیزوئید عقبنشینی کند و ترسهای گزند و پدیدههای اسکیزوئید اولیه را تقویت میکند. از این رو این بنیان انواع مختلف اسکیزوفرنی است که بعداً در زندگی ایجاد میشود؛ چرا که وقتی چنین عقبنشینیای رخ میدهد، نهتنها نقاط تثبیت در حالت اسکیزوئید تقویت میشوند، بلکه خطر ریشهدواندن وضعیتهای فروپاشی شدیدتر هم وجود دارد. پیامد دیگر {آن} چهبسا تقویت ویژگیهای افسردهوار باشد.
بخشهایی از مقالهی «یادداشتهایی در باب برخی مکانیسمهای اسکیزوئید»
شخصیت خودبزرگبین
اگر نارسیسیزم به عنوان آسیب شخصیت در نظر گرفته شود، به راحتی میتوان آن را توصیف کرد. «شخصیت نارسیسیستیک فالیک» رایش (۱۹۳۳) آشکارا یا به شکل نامحسوسی متکبر، نمایشگر، خودبین، دغلکار، و تشنهی تحسین است. توصیف شخصیت نارسیسیستیک در آخرین ویرایش راهنمای تشخیصی و آماری تا حد زیادی با این تصویر مطابقت دارد. با این حال به خوبی مشخص شده است که این دسته از نارسیسیستهایی که آشکارا از خود تعریف میکنند تنها یک نشانه از سندرومی را بروز میدهند که میتواند فرمهای مختلفی به خود بگیرد، و وجه مشترک همهی آنها تلاش برای تقویت بازنمایی خودبزرگبینانه است. بهعنوان مثال تارتاکوف (۱۹۶۶) انواع بسیار ظریفتری از آسیب نارسیسیستیک را در افراد بهظاهر سالم توصیف کرده است. بورستن (۱۹۷۳) چهار نوع شخصیت نارسیسیستیک رایج را شرح داده است: نارسیسیستیک فالیک کلاسیک، نوع ویاردار، نوع پارانوئید و نارسیسیستیک دغلکار.
بخشهایی از مقالهی «آسیبشناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»
عمل اغواگرانه
حدود سال ۱۹۹۰ بود. من و یکی از بیمارانم در پایان یکی از جلسات شدیدا تکاندهنده جلوی در ایستاده بودیم، که او با هیجانی قابل توجه گفت، «جیم، دوستت دارم.» و من خودبخود در جوابش گفتم «من هم دوستت دارم.»
این لحظه عمیقا تاثیرگذار بود، یک «لحظهی ملاقات» شاید علیالخصوص به این علت که او شخصی در این حوزه بود و میدانستم که «اصول را دور انداختهام.» او بیرون رفت، در را بستم و فکر کردم، «آه خدای من، الان چه کار کردم؟» نگران بودم، از خودم میپرسیدم که آیا اغواگرانه عمل کردم، یا اغوا شدهام؟
پس از آن، به آسودگی بسیار بیشتری برای ابراز عشق دو طرفه دست یافتم و میتوانم در آن مشارکت کنم (با همه انواعی که دارد). قویا باور دارم که ما، به عنوان روانکاو، باید بتوانیم در لحظات همآفرینی شده خاص روشی را برای ابراز کردن احساس عشق خود به بیمارانمان بیابیم و در غیر اینصورت بیماران را از لحظات احتمالی دو سویه یک رابطه محبتآمیز محروم کردهایم.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خویشتن معاصر: مصاحبهای با جیمز فاسهاگی»
مسائل زنان
بسیاری از زنان تمایز روشنی میان «فعال بودن، جاهطلب بودن، ویرانگر بودن یا عصبانی بودن» قائل نمیشوند. از آنجا که زنان اغلب وقتی از خود جرأت و جسارت نشان میدهند با خشم و عصبانیت مواجه میشوند، به این باور رسیدهاند که وقتی بر خودشان پافشاری میکنند به مردم آسیب میرسانند و در معرض خطر از دست دادن آنها هستند. و اضافه خواهم کرد که وقتی آنها موفق میشوند نیز همین طور.
برای اکثریت ما، شخصی که بیشترین قدرت را در دوران کودکی بر ما داشت وقتی از همیشه آسیبپذیرتر بودیم، مؤنث بود. بنابراین، زن قدرتمند و جسور باعث تحریک اضطراب و حسادت برای هر دو جنس میشود، حتی در بزرگسالی. به علاوه، و این به ویژه به حرفهی ما مربوط است، هریس میگوید: «زنان و مردان میتوانند از هر چیز کمتر از خشنودی تمام و کمال احساس [ناامیدی بزرگی] کنند… وقتی که شخص مسئول یک زن است». همین که این را درک کنیم، میتوانیم ببینیم که وضعیت در اتاق مشاوره برای روانکاوان زن چقدر پرتنش میگردد وقتی که با حسرتهای اولیه و خشم ابتدایی بیمار رو به رو میشود.
بخشهایی از مقالهی «حقالزحمه و مسائل زنان»
حمله به اُبژه
اغوا، دستکاری، نفوذ، و متقاعد کردن، همه جنبههای تمایل به «حمله» به اُبژه هستند، به تعبیری، به منظور کنترل و/یا تغییر رفتار اُبژه. از دیدگاه منحصر به فرد روابط اُبژهای جزئی، یک جهان هیدرولیک (جهان آینه-تصویر) تشکیل میشود که در آن سوژهی فرافکن اضطراب خود را با تحمیل جنبههایی از خود به اُبژه کنترل میکند و سپس حداقل دو نوع رابطهی متفاوت ایجاد میکند – که بهشکل ناهشیار از دیدگاه سوژهی فرافکن تجربه میشود:
الف) یک جنبه دستکاری همخوان خودش که در اُبژه ساکن میشود، آن را دگرگون میکند و بعد به یک اُبژهی سختگیر، کنترلکننده، دستکاری کننده و زورگو تبدیل میشود. علاوه بر این، از آنجایی که همهکار توانی در همانندسازی فرافکنانه به کار رفته است، احساس میشود که اُبژه در کنترل متقابل خودش همهکار توان است؛
ب) احساس میشود که اُبژه در اثر دستکاری آسیب دیده، بیارزش شده، بدنام شده، و بنابراین به عنوان یک اُبژهی آسیب دیده تلقی میشود که باعث ایجاد احساس گناه آزاردهنده در سوژه میشود. هنگامی که این دو جنبهی مختلف اُبژه درونی میشوند و با آنها همانندسازی میشود:
الف) یک سوپرایگوی سختگیر، کنترل کننده و دستکاری کننده شکل میگیرد؛ و ب) ایگویی دارای نقص، ضعیف و فقیر، که سزاوار آزار و اذیت سوپرایگو است شکل میگیرد.
بخشهایی از مقالهی «همانندسازی فرافکنانه و انتقال متقابل: توضیح مختصری در باب رابطهی آنها»