
مقاومتهای هیجانی
قویترین مقاومتها در برابر روانکاوی از نوع عقلانی نبود بلکه از منابع هیجانی نشات گرفته بود. این امر شخصیت پرشور و نیز فقر آنها در منطق را توضیح میدهد. این وضعیت از یک قاعده ساده پیروی میکند: افراد به صورت دسته جمعی دقیقا به همان شیوهای با روانکاوی رفتار میکردند که افراد رواننژندی که برای اختلالاتشان تحت درمان هستند رفتار میکنند.
هر چند این امکان وجود دارد که با فعالیت صبورانه دسته دوم را متقاعد کنیم که همه چیز آنطور که ما ادعا کرده بودیم اتفاق افتاده است: ما خودمان آن را اختراع نکردهایم بلکه با مطالعه سایر رواننژندها در یک دورهی زمانی بیست یا سی ساله به آن رسیدیم. این موضع زمانی نگرانکننده و تسلیبخش بود: نگران کننده به این دلیل که دیدن کل نژاد بشر به عنوان یک بیمار چیز کوچکی نیست، و تسلی بخش به این دلیل که به هر حال همه چیز همانطور اتفاق میافتاد که فرضیات روانکاوی اعلام کرده بودند باید اتفاق بیفتد.
اگر یک بار دیگر به مقاومتهای متنوع در برابر روانکاوی که برشمرده شد نگاهی بیندازیم، آشکار است که تنها تعداد کمی از آنها از نوعی هستند که به طور معمول علیه علمیترین نوآوریها که از هرگونه اهمیت قابل توجهی برخوردارند، برانگیخته میشود.
بخشهایی از مقالهی «مقاومت در برابر روانکاوی»
مرز جدید سانسور
فروید سانسوری را میان نظام آگاه و پیشآگاه مفروض میدارد، همینطور ظرفیت واقعیتسنجی را نیز به پیشآگاه نسبت میدهد. فروید وجود سد سانسور را میان پیشآگاه و آگاه و به علاوه میان نظام ناآگاه و پیشآگاه، در چند موضع بیان کرده است. در سال ۱۹۱۵ او از «مرز جدید سانسور» سخن میگوید:
«نخستین سانسورها علیه ناآگاه اعمال میشود و دومین سانسور علیه مشتقات پیشآگاه. میتوان مفروض داشت که در طول تحول فردی، سانسور یک گام به جلو برداشته است… در درمان روانکاوانه وجود دومین سانسور که مابین نظام پیشآگاه و آگاه قرار دارد بیهیچ بحث و جدلی اثبات شده است». اگر بخواهیم توصیفی از این وضعیت به دست دهیم، باید بگوییم پیشآگاه را میتوان ناآگاه به حساب آورد اگرچه این دو نظام را قواعد کاملاً متفاوتی اداره میکند و این نکته وضعیت را پیچیدهتر میکند.
شاید به خاطر شکاف فزایندهای که میان مشاهدات بالینی ما و نظریات روانکاوانه فعلی وجود دارد ما همچنان مفهوم ناآگاه را در کنار دیگر مفاهیممان به کار میگیریم. مهم است که بدانیم که معنای این اصطلاح بر اساس بافتی که در آن به کار میرود تغییر میکند. آنچه رخ داده این است که صفت «ناآگاه» بدل به اسم شده است. در نتیجه تمایز مفهومی میان نظام ناآگاه و نظام پیشآگاه از دست رفته است، هر دو نظام در هم آمیخته شدهاند و این درهمریختگی همچنان در نوشتههای برخی از ممتازترین روانکاوان به چشم میخورد.
بخشهایی از مقالهی «فانتزی و دگرگونیهای آن: نگاه فرویدی معاصر»
پوست ثانویه
استربیک در مقاله سال ۱۹۶۸ خود عنوان میکند که در ابتداییترین مراحل وجوه بدنی و روان متمایز از یکدیگر نبوده و بخشهای مختلف شخصیت نیز کاملاً پراکنده هستند و هیچ نیرویی آنها را کنار هم قرار نمیدهد. بنابراین در وهله اول چیزی از بیرون باید به شیوهای کاملاً منفغلانه آنها را کنار هم قرار دهد. گویی که آغوش مادر همانطور که تمام قسمتهای بدن کودک را در خود جا میدهد، بخشهای مختلف درونی او را هم میتواند کنار هم قرار بدهد. این آغوش که به شکل عینی عملکردی مشابه پوست ایفا میکند، نه تنها قسمتهای مختلف را کنار هم قرار میدهد و انسجامی ایجاد میکند بلکه ایجاد کنندهی مرزی بین درون و بیرون هم هست. وقتی اُبژهی بیرونی این کارکرد را داشته باشد، نوزاد میتواند به تدریج این کارکرد را به درون برده و سپس میتواند فضایی درونی و بیرونی را تجربه کند.
کودک در ابتدا هیچ انسجامی ندارد، همه چیز پراکنده و جدای از هم است، اما نیاز به برقراری انسجام دارد. این نیاز او را به سمت جستوجوی اُبژه سوق میدهد. بهترین اُبژه سینهای است که در دهان نوزاد قرار گرفته باشد، در عین حال مادر او را در آغوش گرفته باشد و با او صحبت کند و همینطور بوی آشنای مادر است.
شکلگیری این کارکرد نگهدارنده در دو حالت با مشکل مواجه میشود: حالت اول زمانی است که یا اُبژه بیرونی آن را انجام نداده و حالت دوم زمانی است که کودک در فانتزی به این کارکرد حمله کرده و آن را درونیسازی نکرده باشد. وقتی کارکرد پوست به درستی شکل نمیگیرد بخشها و تکههای مختلف به درستی سازمان نمییابند و کنار هم قرار نمیگیرند، در نتیجه هر لحظه آماده متلاشی شدن و پراکندگی هستند. این بههمریختگی در بدن، حالت بدنی، ذهن و خصوصاً روابط خود را نشان میدهد. وقتی این کارکرد نگهدارنده اولیه در کودک شکل نگیرد، کودک روش دیگری را برای نظمدهی اتخاذ میکند که استر بیک آن را شکلدهی «پوست ثانویه» مینامد. اما در زیر آن بههمریختگی وجود دارد که هر لحظه ممکن است خود را به نمایش بگذارد.
بخشهایی از مقالهی «تجربهی پوست در روابط اولیه»
روانشناسی خویشتن و ناخودآگاه
لزومی ندارد درباره ناخودآگاه به مثابه یک چیز یا یک مکان فکر شود. در عوض، ناخودآگاه یک روش نگاه کردن به چیزهاست: ما فرض میکنیم که مسائل آشکار معنای پنهانی پشت خود دارند. این همان چیزی است که کوهوت بخشی از نیات دروننگرانه ما خواند. فرد تنها به واسطه پیشزمینه تجربیات خود به واقعیت دسترسی دارد، و بخشی از پیشزمینه روانکاو مفهوم ناخودآگاه است. هر رویارویی با یک بیمار را میتوان در چارچوبی مطالعه کرد که مشارکتهای عمده از سوی یک فانتزی ناخودآگاه یا مشارکت عمده از سوی کنشهای بلاواسطه شرکتکنندگان را لحاظ میکند. مرزی که ما تصمیم میگیریم تعیین کنیم، رویکرد متفاوت ما به بیمار را مشخص میکند. به نظر میرسد بخش زیادی از روانشناسی خویشتن امروزی در همین راستا مجزا میشود.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خویشتن از زمان کوهوت»
نیات دروننگرانه ما
لزومی ندارد درباره ناهوشیار به مثابه یک چیز یا یک مکان فکر شود. در عوض، ناهوشیار یک روش نگاه کردن به چیزهاست: ما فرض میکنیم که مسائل آشکار معنای پنهانی پشت خود دارند. این همان چیزی است که کوهوت بخشی از نیات دروننگرانه ما خواند. فرد تنها به واسطه پیشزمینه تجربیات خود به واقعیت دسترسی دارد، و بخشی از پیشزمینه روانکاو مفهوم ناهوشیار است. هر رویارویی با یک بیمار را میتوان در چارچوبی مطالعه کرد که مشارکتهای عمده از سوی یک فانتزی ناهوشیار یا مشارکت عمده از سوی کنشهای بلاواسطه شرکتکنندگان را لحاظ میکند. مرزی که ما تصمیم میگیریم تعیین کنیم، رویکرد متفاوت ما به بیمار را مشخص میکند (گلدبرگ ۱۹۹۰، ص. ۱۲۷). به نظر میرسد بخش زیادی از روانشناسی خویشتن امروزی در همین راستا مجزا میشود.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خویشتن از زمان کوهوت»
رقص رفتاری و موسیقی بدنی
در درمان تروما، آنالیست باید به دقت با ارتباطات غیر کلامی آنها هماهنگ باشد. این بیماران غالباً به جای به یاد آوردن، رفتار میکنند. بال و پر دادن به فانتزی در این بیماران فقیر و کممایه است و «مسائل خام و پردازش نشدهای که اشاره به گسست در ابتدای رشد ایگو دارد به جای آنکه کلامی یا عقلانی شود، هیجانی است».
بااینهمه باقیماندههای «غیر قابل یادآوری و فراموش نشدنی» تروما بی آنکه از آنها کاسته شود زیر نقاب شخصیت بزرگسالی ته نشین میشود و تنها از رهگذر حرکات و نوع قرار گرفتن بدن بیمار بر روی کاناپه، عادات و اخلاقیات، لحن صدا و نوع ورود و خروج او به دفتر درمانگر میتوان این باقیماندهی تروما را تشخیص داد. توجه به انتقال متقابل خود در جایی که این «رقص رفتاری و موسیقی بدنی» با صدایی بلند طنینانداز میشود، چشماندازهایی تازه را بر بازسازی و بینش میگشاید.
بخشهایی از مقالهی «درمان روانکاوانهی تروما و شخصیت آنالیست»
عمل اغواگرانه
حدود سال ۱۹۹۰ بود. من و یکی از بیمارانم در پایان یکی از جلسات شدیدا تکاندهنده جلوی در ایستاده بودیم، که او با هیجانی قابل توجه گفت، «جیم، دوستت دارم.» و من خودبخود در جوابش گفتم «من هم دوستت دارم.»
این لحظه عمیقا تاثیرگذار بود، یک «لحظهی ملاقات» شاید علیالخصوص به این علت که او شخصی در این حوزه بود و میدانستم که «اصول را دور انداختهام.» او بیرون رفت، در را بستم و فکر کردم، «آه خدای من، الان چه کار کردم؟» نگران بودم، از خودم میپرسیدم که آیا اغواگرانه عمل کردم، یا اغوا شدهام؟
پس از آن، به آسودگی بسیار بیشتری برای ابراز عشق دو طرفه دست یافتم و میتوانم در آن مشارکت کنم (با همه انواعی که دارد). قویا باور دارم که ما، به عنوان روانکاو، باید بتوانیم در لحظات همآفرینی شده خاص روشی را برای ابراز کردن احساس عشق خود به بیمارانمان بیابیم و در غیر اینصورت بیماران را از لحظات احتمالی دو سویه یک رابطه محبتآمیز محروم کردهایم.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خویشتن معاصر: مصاحبهای با جیمز فاسهاگی»
افشای احساسات غیرضروری
افشای سنجیدهی احساسات درمانگر نسبت به بیمار میتواند مفید باشد، اگرچه خودافشاگری به طور کلی به عنوان یک مداخلهی رواندرمانگری پویا قلمداد نمیشود. اکثر درمانگران از افشاگری در مورد زندگی شخصی و یا مشکلات شخصی خودداری میکنند. با این حال، نوع مشخصی از افشاگری که شامل احساساتی میشود که در وضعیت درمانی اینجا و اکنون ظاهر شدهاند، ممکن است در کمک به بیمار شدیداً کارآمد باشد که ببیند چه تاثیری بر روی دیگران دارد.
از آنجا که ما نمیتوانیم همیشه مطمئن باشیم که وقتی احساسات خود را برای بیمار افشا میکنیم نیات ما چه هستند، خودافشاگری باید تنها زمانی مورد استفاده قرار گیرد که بر عواقب احتمالی که لزوماً نمیتوان پیشبینی کرد، تأمل کرده باشیم. صحبت کردن با یک سوپروایزر یا مشاور برای بحث در مورد عواقب احتمالی پیشبینی نشده، عموماً سیر عمل عاقلانهای است. با این حال، احتمالاً به علت ترس از فشار غیرضروری بر بیمار یا فروپاشی فضای تحلیلی که در آن ادراک درمانگر در قلمروی «چنان که گویی» است، برخی از احساسات را نباید افشا نمود. برخی از این موارد، شامل احساسات جنسی نسبت به یک بیمار و احساسات نفرت یا انزجار میشوند.
بخشهایی از مقالهی «انتقال متقابل در رواندرمانی معاصر»
ارتکاب قتل
بیون که نویسندهای دشوارگوی است و نه ضعیف، در این نثر فاخر، نوشتارهای روانکاوانه را نه تلاشی با هدفِ گزارشدهی بلکه همچون آفرینش تجربهای هیجانی میبیند که بسیار نزدیک به تجربهی هیجانی روانکاو در حین تحلیل است. بیون در این بخش از نقل قول و تشریح بالینی که پیش از آن آورده بود، همانی را میکند که میگوید؛ او برخلاف توصیف کردن، نشان میدهد.
در آن نمونهی بالینی که ارائه میکند، بیمار سایکوتیکی «که [در واقعیت] ممکن است مرتکب قتل شود»، در آخر جلسه زیر لب زمزمه میکند که «دیگر طاقتش را ندارم». بیون در پاسخ میگوید که «به نظر نمیرسد هیچوقت دلیلی برای پایان دادن به این جلسات باشد». (در این جملهی آخر، بیون از نقطه نظرِ بیمار اظهار نظر میکند و با این کار آنچه را که در آن جمله و در آن جلسه بیان نشده، اما درعین حال هم به طرزی رعبآور در هر دو عیان است، مخابره میکند: اینکه در ساحتِ سایکوز، زمان ناپدید میشود و فرجام کار، خودسرانه و غیرمنتظره است و در نتیجه ممکن است به ارتکاب قتل واقعی منجر شود).
بخشهایی از مقالهی «خوانش بیون»
تاثیرات گذشته بر آینده
ایدهی ناخودآگاه مفهومی کلیدی در رواندرمانی است. تصویری که در ابتدای جنبش روانکاوی از ذهن ارائه میشد شامل ناحیهای کوچک و منقطع به نام خودآگاه و قلمرویی وسیع، پیچیده، مبهم و فاقد زمان به نام ناخودآگاه بود. از آنجایی که ذهن خودآگاه ماهیتاً سختگیر است، ما دائما حوادث بسیار مهمی را که در اینجا و اکنون بر رفتار و خلق و خوی ما تأثیر میگذارند، فراموش میکنیم یا نادیده میگیریم.
با این حال، آنها در حضور مستمر و تاریک ناخودآگاه به حیات خود ادامه میدهند. اپیزودی تروماتیک -طرد یا تحقیر- که وقتی کوچک بودیم به وقوع پیوسته است چنان در ناخودآگاه ما هنوز تازه خواهد بود که گویا همین دیروز اتفاق افتاده است و تأثیر آن واقعه بر رفتار کنونی ما میتواند بیتناسب با آن چیزی باشد که در حالت عادی تجربه میکنیم. «خود» ناخودآگاهمان ممکن است هنوز در حال تلاش باشد که از پدری خشمگین دلجویی کند یا از سرزنشهای عیبجویانهی مادر بگریزد.
بخشی از ما ممکن است هچنان از تکرار حادثهای تحقیرآمیز و فروپاشی هراس داشته باشیم (فجایعی که میترسیم در آینده روی بدهند عموماً آن چیزهایی هستند که قبلا در گذشته برای ما اتفاق افتادهاند). و این نبردهای معطوف به گذشتهای فراموششده، میتوانند اثر منفی وحشتناکی بر زندگی بزرگسالی ما داشته باشند.
بخشهایی از مقالهی «ناخودآگاه چیست؟»