
افکار و عواطف در رؤیاها
برای بیون، رویاها نگهبانان جذب و پردازش افکار و عواطف در طول خواب هستند. این پردازش به شکل «تفکر» ناآگاه (فانتزی ناآگاه) و افکار رویاگونه درمیآید، که ساز و برگ تولید «افکار» آگاهانه و ظرفیت «تفکر و نمادسازی» در حیات بیداری همتای آنهاست. آن چه که به نظر میرسد در این جا با آن مواجهایم ایدهی بدیع رویا به مثابه چیزی به هدف پردازش است، به ویژه، قسمی از تابع پردازش دانش برای تجربیات هیجانی.
چنین مفهوم معرفتشناسانه ماهیتا با این نظریه فرق دارد که رویا توسط کار-رویا که رویای پنهان را به رویای آشکار تبدیل میکند پدید میآید. فروید به معماری رویاها و رویا دیدن علاقهمند بود اما بیون ادعا میکرد کار-رویا تنها سویهی کوچکی از رویا است، و از این رو بر عملکرد دانشی رویا تأکید مینهد که رویا دیدن را به برساخت روایاتی با دلالت نهان و آشکار محدود نمیکند. با این حال، وقتی بیون اعلام میکند که یک رویا میتواند آن قدر اضطرابآور باشد که نتوان رویایش را دید، معتقدم که از مفهوم سرکوب استفاده میکند.
بخشهایی از مقالهی «نظریهی رویاهای بیون»
تاثیرات گذشته بر آینده
ایدهی ناخودآگاه مفهومی کلیدی در رواندرمانی است. تصویری که در ابتدای جنبش روانکاوی از ذهن ارائه میشد شامل ناحیهای کوچک و منقطع به نام خودآگاه و قلمرویی وسیع، پیچیده، مبهم و فاقد زمان به نام ناخودآگاه بود. از آنجایی که ذهن خودآگاه ماهیتاً سختگیر است، ما دائما حوادث بسیار مهمی را که در اینجا و اکنون بر رفتار و خلق و خوی ما تأثیر میگذارند، فراموش میکنیم یا نادیده میگیریم.
با این حال، آنها در حضور مستمر و تاریک ناخودآگاه به حیات خود ادامه میدهند. اپیزودی تروماتیک -طرد یا تحقیر- که وقتی کوچک بودیم به وقوع پیوسته است چنان در ناخودآگاه ما هنوز تازه خواهد بود که گویا همین دیروز اتفاق افتاده است و تأثیر آن واقعه بر رفتار کنونی ما میتواند بیتناسب با آن چیزی باشد که در حالت عادی تجربه میکنیم. «خود» ناخودآگاهمان ممکن است هنوز در حال تلاش باشد که از پدری خشمگین دلجویی کند یا از سرزنشهای عیبجویانهی مادر بگریزد.
بخشی از ما ممکن است هچنان از تکرار حادثهای تحقیرآمیز و فروپاشی هراس داشته باشیم (فجایعی که میترسیم در آینده روی بدهند عموماً آن چیزهایی هستند که قبلا در گذشته برای ما اتفاق افتادهاند). و این نبردهای معطوف به گذشتهای فراموششده، میتوانند اثر منفی وحشتناکی بر زندگی بزرگسالی ما داشته باشند.
بخشهایی از مقالهی «ناخودآگاه چیست؟»
انتقال آرمانیساز
در اواخر کتاب تحلیل خویشتن (کوهوت، ۱۹۷۱) دربارهی انتقال آرمانیساز صحبت کردم. دربارهی شکلی از انتقال متقابل در روانکاو در مقابل شرمندگی از آرمانی شدن، که در بعضی افراد بسیار شدید است، سخن گفتم. آنها بلافاصله با واقعگرایی بیش از حد (overrealistic) به بیمار میگویند: «نه، نه، من آنقدرها خوب نیستم، من فقط یک انسان معمولی هستم،» و چیزهایی از این قبیل. گفتم که این به همان اندازه غلط است که به کسی که مثلاً نخستین نشانههای انتقال اُدیپی را نشان میدهد بگوییم «نه، نه، من پدرت نیستم، احمق نباش.» شما اجازه میدهید رشد کند، سعی میکنید آنچه پیش میآید، آنچه بیمار نشان میدهد و ابراز میکند را درک کنید؛ آنگاه به تدریج آن را تحلیل میکنید. من گفتم که دقیقا همین امر در اینجا نیز صدق میکند.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خویشتن و جنبش روانکاوانه: مصاحبهای با دکتر هاینتس کوهوت»
نارو خوردن
افرادی هستند که بارها و بارها نارو میخورند. کارفرمایشان کمکها و کارهای ارزشمند آنها را تشخیص نمیدهند و دوستانشان مهمانیهای آنها را جبران نمیکنند. همسرشان خیلی به ندرت عشقشان را به آنها اذعان میکنند و فرزندانشان هیچوقت از فداکاریهایشان تجلیل نمیکنند. این افراد «جمعکنندههای بیعدالتی هستند». از نظر روانی مجروح و دلخور هستند، اندوهناکی خود را با ناباوری دردناکی با جزئیات شرح میدهند.
مشکل اصلی اینگونه افراد مازوخیسم آنهاست. و دلیل اینکه چگونه و چرا نارو میخورند کمتر واضح است (در مقابل کتک خوردن، مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتن و غیره) که خصوصیت مرکزی برخی افراد مازوخیست است. پاسخ اینکه چگونه این اتفاق میافتد بدین شرح است: فرد مازوخیست زودباوری قابل توجه و پنهانی دارد. هرچه که به او گفته میشود را باور میکند و از حقایقی که مخالف با انتظارات خوشبینانهی اوست چشمپوشی میکند.
بخشهایی از مقالهی «نارو زدن و نارو خوردن | خیانت دیدن و خیانت کردن»
رومانسهای خانوادگی
برای یک کودک کوچک، والدینش در ابتدا تنها مرجع و منبع همهی باورها هستند. شدیدترین و مهمترین آرزوی کودک در سالهای اولیه زندگیاش این است که مانند والدینش (یعنی، والدی از جنس خود) باشد و مانند پدر و مادرش بزرگ باشد. اما افزایش رشد فکری، نمیتواند به کودک در کشف تدریجیِ طبقه و جایگاهی که والدینش به آن تعلق دارند، کمک کند.
او با والدین دیگر آشنا میشود و آنها را با پدر و مادر خودش مقایسه میکند، و بدین ترتیب، حق تردید نسبت به خصوصیات بینظیر و منحصر به فردی که به آنها نسبت داده بود، به دست میآورد. اتفاقات کوچکی در زندگی کودک که باعث نارضایتی او میشود، موجب تحریک او برای شروع انتقاد از والدینش میشود، و برای حمایت از نگرش انتقادیاش، از اطلاعاتی که در مورد برتریهای والدین دیگر نسبت به والدینش به دست آورده است، استفاده میکند.
بخشهایی از مقالهی «رومانسهای خانوادگی»
سرریز شدن خودبهخود احساسات شدید
فوران شدید عواطف در درمان فینفسه نشانگر وجود تروما نیست. همانطور که ویلیام وردزورث نوشت: «سرریز شدن خودبهخود احساسات شدید» چیزی است که شعر را میسازد اما «ریشه در عواطفی دارد که در آرامش به یاد میآیند». ما به عنوان درمانگر میدانیم که سرریز شدن خودبهخود احساسات شدید اغلب نه به شعر بلکه به تناقض منجر میشود -نمیتوان منشاء طغیان آشوبناک عواطفی که زندگی خود را دارند، در آرامش به یاد آورد چراکه در آرامش تجربه نشدهاند.
یکی از اهداف ما درمانگران این است که به بیمارانمان کمک کنیم تا بتوانند سرریز شدن خودبهخود احساسات شدید را با شرم و وحشت تجربه نکنند بلکه در فضایی امن تجربه کنند. اگر درمان در بستری آرام برای زیستن دوبارۀ عواطف باشد -اگر به تغییر شکل عواطف تروماتیک به قوهای برای «شعر» یاری رسانیم- دیگر چه چیز لازم است؟
پاسخ من این است که یک محیط بینافردی «بهقدر کافی ایمن» -محیطی که هم برای اصالت عواطف روانکاو جا داشته باشد و هم برای بازیابی کنش و نمادینسازی تجربهی تروماتیک اولیه که کورکورانه نتیجهی اولیه را بازتولید نمیکند. باور دارم از طریق این تغییر شکل تروما به «شگفتیهای ایمن» است که اشباح گسستهی «غیر-من» کمکم دست از تسخیر برمیدارند و هرچه فعالانهتر و آشکارتر به عنوان تنظیمکنندهی عواطف، بازتابنده-خود در بخشی از «من» مشارکت میکنند.
بخشهایی از مقالهی «لازم نیست خانهای پُر از وحشت باشد»
گفتوگو بدون ساختار
در محیط روانکاوی که با شیوه گفتوگوی بدون ساختار در آن به حداکثر رساندن نقش زبان و صدا با استفادهی بیمار از کاناپه تلاش برای رهایی روانکاو و بیمار از چیرگی و استیلای فرآیند تفکر ثانویه، که اجازه میدهد رویاپردازی در بیداری (خیالپردازی) به شکلی از ارتباط درون سوژه و بین سوژه تبدیل شود. همه این موارد به گونهای طراحی شدهاند تا به جفت تحلیلی کمک کنند وارد حالت ذهنی شوند که در آن تجربهای از حقیقت و حقیقت تجربه ممکن است هم به شکل آنچه گفته میشود و هم آنچه که ترک شده است، آشکار شود.
مورد اول، وقتی از با هم «رویا دیدنِ» بیمار و روانکاو صحبت میکنم، به تفکر و احساس ناخودآگاه آنها، چه صورت فردی و چه با هم، به حقیقت تجربهای که برای بیمار قبلاً قابل تصور نبود، اشاره میکنم.
مورد دوم، تا جایی که من این اصطلاح را میفهمم، ناخودآگاه، جنبهای از ذهن است که قادر به درک واقعبینانهی واقعیت درونی و بیرونی است و در فرآیند تولید نوعی از واقعیت روانی که من آن را حقیقت روانیِ تجربهی شخص میدانم، شامل هر دوی آنها است.
مورد سوم، ضروری است که به عناوینی که برای سه شکل گفتوگو انتخاب کردهام و در مورد آنها بحث خواهم کرد، بیش از حد بها ندهم. من علاقهای به اصطلاحشناسی ندارم، و همچنین خطوط تقسیم مشخصی را نمیبینم که نشان دهد دقیقاً چه زمانی بخشی از گفتوگوی مستقیم متوقف میشود و به گفتوگوی غیرمستقیم و حاشیهای تبدیل میشود، و چه زمانی گفتوگوی غیرمستقیم و حاشیهای به گفتوگوی نامرتبط به موضوع مورد بحث تبدیل میشود.
بخشهایی از مقالهی «در باب زبان و حقیقت در روانکاوی»
دفاعی در برابر از دست دادن اُبژه
زمانی که کودک شدیدا انگشتان خود را میمکد یا دائم به آن آسیب میرساند، نفرت خود را ابراز میکند، او برای کنار آمدن با این احساسات ناخن خود را میجود. همچنین احتمال دارد به دهان خود آسیب زند. اما نمیتوان به قطع گفت که همۀ آسیبهایی که از این طریق به انگشت یا دهان وارد میشود، بخشی از نفرت است. به نظر میرسد که این فکر وجود دارد که در صورت لذت بردن باید رنج کشید: موضوع عشق اولیه درعینحال که مورد عشق است، مورد نفرت هم قرار میگیرد.
در واقع از آنجا که مکیدن شست پدیدهای عادی و جهانشمول است، گسترش پیدا میکند و به استفاده از عروسک و فعالیتهای عادی بزرگسالان سرایت میکند، این درست است که بگوییم مکیدن شست دست در شخصیتهای اسکیزوئید بسیار ماندگار است و در چنین نمونههایی بسیار اجباری است. در یکی از بیمارانم این برای ۱۰ سال بدل به اجباری برای مطالعۀ دائمی شده بود.
این پدیده را نمیتوان توضیح داد مگر اینکه آن را تلاشی برای مستقر کردن اُبژه بدانیم (پستان و غیره) تا نصف آن را در درون و نصف دیگر را در بیرون نگه دارد. این دفاعی است در برابر از دست دادن اُبژه در درون یا بیرون بدن، میتوان گفت یعنی از دست دادن کنترل روی اُبژه. شکی ندارم که مکیدن طبیعی شست این کارکرد را دارد.
بخشهایی از مقالهی «رشد هیجانی اولیه»
خودافشایی
به درمانگران توصیه میشود که پیشاپیش راجع به دیدگاههای خودشان در مورد اخلاق خودافشایی بیندیشند. وقتی فرصتی پیشبینی نشده به وجود میآید، یا هنگامی که یک بیمار درخواست افشا میکند، پاسخ -گرچه نیز خودجوش- نه بیفکر خواهد بود نه تکانشی.
به راستی، فرصت تأمل و کاوش موضوع توسط درمانگر با بیمار را نباید به نفع پاسخی فوری نادیده گرفت، چنانکه اغلب دم در دفتر هنگام خروج بیمار طلب میشود. پاسخی محترمانه برای دفعالوقت سودمند است، همچون «این به نظر میرسد چیزی باشد که شاید بخواهیم دقیقتر در جلسهی بعدی بررسی کنیم».
بخشهایی از مقالهی «جوانب اخلاقی خودافشایی در رواندرمانی»
تمایز میان تخطی از مرز و عبور از مرز در روانکاوی
تمایز گذاشتن میان تخطی از مرز و عبور از مرز، سودمند است. اولی معمولاً فاحش و تکراری است، در حالی که دومی ماهیتاً خفیفتر است و گاهی اوقات در طول درمان تحلیلی رخ میدهد. تخطی از مرز، اغلب با بیمار مورد بحث قرار نمیگیرد. از سوی دیگر، عبور از مرزها قابل بحث و تحلیل است. در حالی که تخطی از مرزها ممکن است درمان را از بین ببرد، عبور از مرزها اغلب حوزههای جدیدی را برای کاوش در درمان میگشاید.
تحلیلگری که قصد داشت به تعطیلات برود، در پایان آخرین جلسهی خود با بیمار مرد بلند شد و بلافاصله از گفتهی او جا خورد: «امیدوارم تعطیلات به شما خوش بگذرد. کجا میروید؟»، او بدون دقت و فکر پاسخ داد: « باید برای دیدن مادرم به دنور بروم. او سخت بیمار است». بیمار با نگاهی از نگرانی بر چهرهی خود واکنش نشان داد. تحلیلگر بلافاصله دانست که چیزی را بروز داده که بسیار شخصی است، و وقتی بازگشت، این مسئله را با بیمار خود مطرح کرد، بیمار گفت احساس کرده بود که تحلیلگر میخواهد او نگرانش باشد. در همان حال که این واکنش را بررسی میکردند، او فاش کرد که همیشه احساس کرده بود که مادرش میخواهد او نگرانش باشد. از این رو، زمینهی جدیدی در نتیجهی این عبور از مرزها گشوده شد.
بخشهایی از مقالهی «مرزها و تخطی از مرزها در روانکاوی-فصل اول»