skip to Main Content
تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

جوانه زدن حس واقعیت روانی

مشخصه موضع افسرده‌وار شامل رابطه دوسوگرایانه با اُبژه کامل، جوانه زدن حس واقعیت روانی، به همراه اضطراب‌های مربوط به از دست دادن و حس گناه خواهد بود. حرکت از یک موضع به موضع دیگر، حرکتی از یک عملکردِ عمدتا سایکوتیک به نوروتیک خواهد بود. همه‌توانی کمتر و قدرت ایگو بیشتر می‌­شود.

مفهوم موضع با مراحل تکامل یکی نیست. اگرچه، موضع پارانوئید/اسکیزوئید زودتر سازماندهی می‌شود. “موضع” وضعیت ایگو، اضطراب‌های معمول، رابطه با اُبژه و دفاع‌هایی که عمدتا در هر سطح وجود دارد، را توصیف می‌کند. خود عقده اُدیپ می‌تواند عمدتا به شیوه پارانوئید/اسکیزوئید یا افسرده‌وار سازماندهی شود. پایدار شدن موضع پارانوئید/ اسکیزوئید به درجاتی متفاوتی با حل و فصل موضع افسرده‌وار تداخل می‌کند و زمینه‌ساز پاتولوژی می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «اشاره‌ای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم»

اضطراب ناتوانی

کودکانی که مادرانشان نمی‌توانند پاسخ مناسب و سازنده به احساساتشان دهند، ممکن است احساس فقدان اعتماد به احساسات، درماندگی و خشم را تجربه کنند. برای آنها بسیار دشوار است که از تجربیات حسی عینی و مشخص بدن به بازنمایی کردن این احساسات در ذهن تغییر کنند و تجربه‌ی این احساسات به صورت خام سخت و ناتوان‌کننده می‌شود. در چنین مواردی کودکان ممکن است مکانسیم دفاعی همه‌توانی و کنترل یا جابه‌جایی به موضوعات دیگر را در مقابل اضطراب ناتوانی شکل دهند.

پیتر فوناگی که طراح نظریه‌ی ذهنی‌سازی است در این مورد بیان می‌کند که ناتوانی در ذهنی‌سازی، تجربه‌ی به کلام آوردن احساسات را برای مراجعین بسیار سخت می‌کند. این مراجعین احساسات خود را به صورت بدنی حس می‌کنند و نمی‌توانند پاسخ‌های عاطفی‌شان را به کلام در بیاورند.

بنابراین یک فرآیند روان-تنی در جریان است: ممکن است احساسات به طرق مختلفی در روان تجربه نشوند و در کلام جاری نشوند. اما در حقیقت آنها در بدن پنهان می‌شوند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «وقتی کلمات بیان نمی‌شوند: پلی فراتر از سکوت»

شخصیت خودبزرگ‌بین

اگر نارسیسیزم به عنوان آسیب شخصیت در نظر گرفته شود، به راحتی می‌توان آن را توصیف کرد. «شخصیت نارسیسیستیک فالیک» رایش (۱۹۳۳) آشکارا یا به شکل نامحسوسی متکبر، نمایشگر، خودبین، دغل‌کار، و تشنه‌ی تحسین است. توصیف شخصیت نارسیسیستیک در آخرین ویرایش راهنمای تشخیصی و آماری تا حد زیادی با این تصویر مطابقت دارد. با این حال به خوبی مشخص شده است که این دسته از نارسیسیست‌هایی که آشکارا از خود تعریف می‌کنند تنها یک نشانه از سندرومی را بروز می‌دهند که می‌تواند فرم‌های مختلفی به خود بگیرد، و وجه مشترک همه‌ی آن‌ها تلاش برای تقویت بازنمایی خودبزرگ‌بینانه است. به‌عنوان مثال تارتاکوف (۱۹۶۶) انواع بسیار ظریف‌تری از آسیب نارسیسیستیک را در افراد به‌ظاهر سالم توصیف کرده است. بورستن (۱۹۷۳) چهار نوع شخصیت نارسیسیستیک رایج را شرح داده است: نارسیسیستیک فالیک کلاسیک، نوع ویاردار، نوع پارانوئید و نارسیسیستیک دغل‌کار.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آسیب‌شناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»

ارتکاب قتل

بیون که نویسنده‌ای دشوارگوی است و نه ضعیف، در این نثر فاخر، نوشتارهای روانکاوانه را نه تلاشی با هدفِ گزارش‌دهی بلکه همچون آفرینش تجربه‌ای هیجانی می‌بیند که بسیار نزدیک به تجربه‌ی هیجانی روانکاو در حین تحلیل است. بیون در این بخش از نقل قول و تشریح بالینی که پیش از آن آورده بود، همانی را می‌کند که می‌گوید؛ او برخلاف توصیف کردن، نشان می‌دهد.

در آن نمونه‌ی بالینی که ارائه می‌کند، بیمار سایکوتیکی «که [در واقعیت] ممکن است مرتکب قتل شود»، در آخر جلسه زیر لب زمزمه می‌کند که «دیگر طاقتش را ندارم». بیون در پاسخ می‌گوید که «به نظر نمی‌رسد هیچوقت دلیلی برای پایان دادن به این جلسات باشد». (در این جمله‌ی آخر، بیون از نقطه نظرِ بیمار اظهار نظر می‌کند و با این کار آنچه را که در آن جمله و در آن جلسه بیان نشده، اما درعین حال هم به طرزی رعب‌آور در هر دو عیان است، مخابره می‌کند: اینکه در ساحتِ سایکوز، زمان ناپدید می‌شود و فرجام کار، خودسرانه و غیرمنتظره است و در نتیجه ممکن است به ارتکاب قتل واقعی منجر شود).

بخش‌هایی از مقاله‌ی «خوانش بیون»

شناخت از طریق رؤیا

رؤیا دیدن یک فرآیند همیشگی و جاری است که هم در خواب و هم در زندگی بیداری ناهشیار اتفاق می‌افتد. اگر شخصی نتواند دریافت‌های حسی خام را به عناصر ناهشیار تجربی که قابل پیوند هستند، تبدیل کند، آن شخص نمی‌تواند فکر رؤیاگونه‌ی ناهشیار تولید کند و در نتیجه، نمی‌تواند رؤیا ببیند (چه در خواب یا بیداری). تجربه دریافت‌های حسی خام (عناصر_بتا) در خواب، تفاوتی با تجربه عناصر بتا در زندگی بیداری ندارد. بنابراین، فرد «نمی‌تواند بخوابد و نمی‌تواند بیدار شود»، یعنی نمی‌تواند بین خواب بودن و بیدار بودن، ادراک و توهم، واقعیت خارجی و واقعیت درونی تمایز قائل شود.

بیمار و روانکاو در طی جلسات روانکاوی در آزمونی مشارکت می‌کنند که این آزمون به گونه‌ای طراحی شده تا آنالیزان (با مشارکت روانکاو) بهتر بتواند رؤیاهای نادیده و رؤیاهای قطع شده‌اش را ببیند. رؤیاهایی که بیمار و روانکاو می‌بینند، همزمان رؤیاها (و خیال‌اندیشی‌های) خودشان و سوژه‌ی سومی است که هم بیمار و روانکاو است و در عین حال، هیچ یک از آن دو نیز نیست. در طی مشارکت در دیدنِ رؤیاهای نادیده و قطع شده‌ی بیمار، روانکاو بیمار را آنچنان عمیق می‌شناسد که به او این امکان را می‌دهد تا به بیمار سخنی بگوید که با تجربه هیجانی هشیاری و ناهشیاری که در یک زمان مشخص در رابطه‌ی تحلیلی اتفاق می‌افتد، مطابقت داشته باشد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی: «هنر روانکاوی: رؤیت رؤیاهای نادیده و گریه‌های قطع شده»

سکوت طلایی

بیایید این ایده را که سکوت به معنای «مقاومت» است کنار بگذاریم. یکی از ارزشمندترین چیزهایی که از نظریه‌پرداز لین هافمن آموختم این است که کل انگاره‌ی مقاومت، بیمار را برای هنگامی که درمان به مشکل برمی‌خورد سرزنش می‌کند، انگار ما آن‌قدر درخشان و آرامش‌بخش هستیم که «مقاومت‌ناپذیر» هستیم، چرند. به جای آن، هافمن و همکارانش در مورد ماندگاری الگوهای رفتار بیمار صحبت می‌کنند که جزئی از آن‌چه او را در وهله‌ی اول به درمان می‌آورد هستند. طبق این استاندارد، صحبت نکردن به معنای «مقاومت» نیست. در عوض، ماندگاری رفتاری است که مراجعین وقتی مورد استفاده قرار می‌دهند که احساس امنیت نمی‌کنند یا فاقد مهارت هستند تا آن‌چه را که برای آن‌ها در جلسه جریان دارد به صورت کلامی در میان بگذارند.

گاهی‌اوقات، مطابقت سکوت مراجع با سکوت پذیرای خودمان می‌تواند مفید باشد. گاهی‌اوقات می‌توانیم ریسک کنیم و به دقت اجازه بگیریم تا حدس بزنیم که ممکن است چه اتفاقی افتاده باشد. گاهی‌اوقات مفید است که به فرد در مورد محرمانه بودن و فرآیند درمان آموزش دهیم. و گاهی‌اوقات مفید است که به مراجع گزینه‌ی نوشتن یا کشیدن افکارش را پیشنهاد کنیم. مهارت‌ها، تجربه و شهود شما می‌تواند به کار گرفته شود تا آن‌چه را که بیمار نمی‌تواند انجام دهد انجام دهید، یعنی بردن مکالمه به سطح کلامی‌تر.

سکوت به راستی می‌تواند «طلایی» باشد. با حمایت، همدلی و بینش درمان‌گر، معنای سکوت بیمار را می‌توان برای اطلاعات مفید استخراج کرد و می‌تواند به یکی از آن لحظات «آهان!» مهم منجر شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «معنای سکوت بیمار»

اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی

فردی از خودِ مغرور خود دفاع می‌کند و توهم برتری، غالباً فرصت سپاسگزاری را به موقعیتی برای نوازش کردن سر طرف مقابل تبدیل می‌کند، انگار که این نوازش از جایگاهی والاتر از جایگاه فردی که کار شایسته‌ی تقدیر انجام داده است انجام می‌شود. به عنوان مثال، ممکن است والدین نارسیسیست به معلمی که تلاش فوق‌العاده‌ای برای فرزند بهانه‌گیر آن‌ها انجام داده است به جای «بسیار بابت کاری که انجام دادید از شما متشکریم» بگویند «کارتان خوب بود».

ممکن است زنی به معشوق خود به جای گفتن «خوشحالم از این که نسبت به من صبر و شکیبایی داری» بگوید «از اینکه می‌بینم خلق و خوی خودت را بهتر از قبل تحت کنترل نگه داشته‌ای بسیار خوشحالم». یک نمونه‌ی خوب از تظاهر به اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی، در اجرای دختران رویایی (Dreamgirls) رخ داد، زمانی که خواننده‌ی تک‌خوان هنگام تشویق حضار به سمت خواننده‌های پشت سرش برگشت و با هیجانی مبالغه‌آمیز گفت «و من بدون آن‌ها از پس این کار برنمی‌آمدم!» شنونده‌ها به صورت فطری متوجه شدند که او با این تعریف ظاهری از همکاران خود چطور سعی کرد نقش آن‌ها در موفقیت خود را به حداقل برساند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آسیب‌شناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»

تداعی رؤیاها

تعداد مشخصی از رویاها هستند که، حتی اگر روزها به تداعی آزاد در خصوص آن رویا گوش دهید، پیام رویا به خودی خود به واسطه تداعی‌ها تعمیق نخواهد شد. تنها تداعی‌های موازی وجود خواهد داشت. محتوای آشکار رویا خودش عمیق‌ترین لایه رویا در آن موارد معدود است – من به آن‌ها «رویاهای وضعیت خویشتن (self state dreams)» می‌گویم – که در آن‌ها رویا تنها این که خواب بیننده، حتی پیش از آن که خودش به آن پی ببرد، درباره‌ی خودش چگونه فکر می‌کند را به تصویر می‌کشد.

یک نفر یک هفته پیش از این که افسرده شود خواب شهر‌های سوخته و محله‌های متروکه و غیره، یا خواب یک منظره زمستانی با پرندگان بی پرِ یخ زده، یا چیزی از این قبیل را می‌بیند. شما با تداعی نمی‌توانید به اعماق این رویا برسید. بهترین چیزی که می‌توانید به بیمار بگویید این است که «فکر می‌کنم در خصوص افسرده شدن نگران هستید. شما احساس می‌کنید که خلق شما در حال پایین آمدن است.» یا برعکس. بیماری را به یاد دارم که یکی دو هفته پیش از پشت سر گذاشتن افسردگی، خواب پرندگان بی‌پر را -من آن تصویر را به این شکل درک کردم- در منظره‌ای برفی می‌دید. اما یک پرنده در میان آن‌ها بود که بال داشت و به قدرت پر می‌زد و رنگی بود. شما نمی‌توانید تداعی‌هایی به دست آورید که شما را از اینجا به عقده ادیپ ببرد. تنها چیزی که می‌توانید از آن بیرون بکشید این است که احساس می‌کنید شروع کرده‌اید به کمی سرحال‌تر شدن یا احساس می‌کنید کمی بهتر شده‌اید.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روانشناسی خویشتن و جنبش روانکاوانه: مصاحبه‌ای با دکتر هاینتس کوهوت»

آغاز درمان

وقتی چیز کمی درباره‌ی یک بیمار می‌دانم، در آغاز تنها او را به طور موقت، برای یک دوره یک تا دو هفته‌ای، می‌پذیرم. اگر طی این دوره درمان را قطع کنیم، بیمار را از تاثیر پریشان کننده شکست درمانی که به آن مبادرت شده، مصون نگه داشته‌ایم.

برای شناختن بیمار و تصمیم به این که آیا او برای روانکاوی مناسب است یا نه تنها اقدام به یک «عمق‌سنجی» کرده‌ایم. جز این روش هیچ صورت دیگری از بررسی مقدماتی در دسترس ما قرار ندارد؛ طولانی‌ترین گفتگو‌ها و پرسش‌گری‌ها در مشاوره‌های معمول هم نمی‌توانند جانشین این روش باشند. با این حال، این آزمون مقدماتی به خودی خود آغاز روانکاوی است و باید از قوانین آن پیروی کند.

شاید بتوان این تمایز را قائل شد، که در آن روانکاو به بیمار اجازه می‌دهد تقریبا کل گفتگو را پیش ببرد و خودش جز آنچه برای این که بیمار صحبتش را ادامه دهد مطلقاً ضروری است هیچ توضیح دیگری نمی‌دهد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «درباره‌ی آغاز درمان»

راه‌حل‌های کورکورانه برای تعارض

افرادی که بسیاری از تحلیلگران شخصیت معاصر، آنها را سازمان یافته در سطحی اساساً نوروتیک، توصیف می‌کنند، عمدتاً به دفاع بالغ‌تر یا درجه دوم متکی هستند. اگرچه آنها از دفاع‌های بدوی نیز استفاده می‌کنند، این‌ها در عملکرد کلی آنها چندان برجسته نیستند و بیشتر در مواقع استرس غیرعادی مشهود می‌شوند.

هرچند وجود دفاع‌های بدوی، تشخیص ساختار شخصیت سطح نوروتیک را نفی نمی‌کند، اما فقدان دفاع‌های بالغ این تشخیص را ممکن می‌کند. به طور سنتی، پیشینه‌ی پژوهش‌های روانکاوانه اشاره می‌کند که افراد سالم‌تر از واپس‌رانی به‌عنوان دفاع اساسی‌شان استفاده می‌کنند، و آن را به راه‌حل‌های کورکورانه برای تعارض، مانند انکار، دوپاره‌سازی، همانندسازی فرافکنانه، و دیگر مکانیسم‌های بدوی‌تر ترجیح می‌دهند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ویژگی‌های ساختار شخصیت سطح نوروتیک»

تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

انکار مرگ

به ادعای رَنک، ایده‌ی جاودانگی روح در واکنش به ترس پنهان ما از مرگ به وجود آمد. ادیان توحیدی، که وعده‌ی زندگی پس از مرگ را می‌دهند، از این تکانش ظاهر شدند. این ایده چندان اصیل نیست، اما رَنک فراتر می‌رود. او ادامه می‌دهد که نیروهای ناخودآگاه مانع از تفکر افراد در مورد مرگ می‌شوند.

جامعه مکانیسم‌ها و اشکالی از انطباق فرهنگی ایجاد کرده، که قرار است از آگاه شدن مردم نسبت به طبیعت حیوانی خود -و به تبع آن، میرایی‌شان- جلوگیری کنند. تابوهای اجتماعی و خصوصی‌سازی نیازهای بیولوژیکی از این واقعیت ناشی می‌شوند که ما –درست مانند سگ همسایه- یک دستگاه هاضمه و یک رانه‌ی جنسی داریم. هر چیزی در مورد ما که ممکن است متضمن حیوانیت و میرایی باشد با یک «سپر» فرهنگی پوشانده می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «چگونه فرهنگ بر اضطراب مرگ غلبه می‌کند.»

خودافشایی

به درمانگران توصیه می‌شود که پیشاپیش راجع به دیدگاه‌های خودشان در مورد اخلاق خودافشایی بیندیشند. وقتی فرصتی پیش‌بینی نشده به وجود می‌آید، یا هنگامی که یک بیمار درخواست افشا می‌کند، پاسخ -گرچه نیز خودجوش- نه بی‌فکر خواهد بود نه تکانشی.

به راستی، فرصت تأمل و کاوش موضوع توسط درمانگر با بیمار را نباید به نفع پاسخی فوری نادیده گرفت، چنان‌که اغلب دم در دفتر هنگام خروج بیمار طلب می‌شود. پاسخی محترمانه‌ برای دفع‌الوقت سودمند است، همچون «این به نظر می‌رسد چیزی باشد که شاید بخواهیم دقیق‌تر در جلسه‌ی بعدی بررسی کنیم».

بخش‌هایی از مقاله‌ی «جوانب اخلاقی خودافشایی در رواندرمانی»

شناخت از طریق رؤیا

رؤیا دیدن یک فرآیند همیشگی و جاری است که هم در خواب و هم در زندگی بیداری ناهشیار اتفاق می‌افتد. اگر شخصی نتواند دریافت‌های حسی خام را به عناصر ناهشیار تجربی که قابل پیوند هستند، تبدیل کند، آن شخص نمی‌تواند فکر رؤیاگونه‌ی ناهشیار تولید کند و در نتیجه، نمی‌تواند رؤیا ببیند (چه در خواب یا بیداری). تجربه دریافت‌های حسی خام (عناصر_بتا) در خواب، تفاوتی با تجربه عناصر بتا در زندگی بیداری ندارد. بنابراین، فرد «نمی‌تواند بخوابد و نمی‌تواند بیدار شود»، یعنی نمی‌تواند بین خواب بودن و بیدار بودن، ادراک و توهم، واقعیت خارجی و واقعیت درونی تمایز قائل شود.

بیمار و روانکاو در طی جلسات روانکاوی در آزمونی مشارکت می‌کنند که این آزمون به گونه‌ای طراحی شده تا آنالیزان (با مشارکت روانکاو) بهتر بتواند رؤیاهای نادیده و رؤیاهای قطع شده‌اش را ببیند. رؤیاهایی که بیمار و روانکاو می‌بینند، همزمان رؤیاها (و خیال‌اندیشی‌های) خودشان و سوژه‌ی سومی است که هم بیمار و روانکاو است و در عین حال، هیچ یک از آن دو نیز نیست. در طی مشارکت در دیدنِ رؤیاهای نادیده و قطع شده‌ی بیمار، روانکاو بیمار را آنچنان عمیق می‌شناسد که به او این امکان را می‌دهد تا به بیمار سخنی بگوید که با تجربه هیجانی هشیاری و ناهشیاری که در یک زمان مشخص در رابطه‌ی تحلیلی اتفاق می‌افتد، مطابقت داشته باشد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی: «هنر روانکاوی: رؤیت رؤیاهای نادیده و گریه‌های قطع شده»

تمایز میان تخطی از مرز و عبور از مرز در روانکاوی

تمایز گذاشتن میان تخطی از مرز و عبور از مرز، سودمند است. اولی معمولاً فاحش و تکراری است، در حالی که دومی ماهیتاً خفیف‌تر است و گاهی اوقات در طول درمان تحلیلی رخ می‌دهد. تخطی از مرز، اغلب با بیمار مورد بحث قرار نمی‌گیرد. از سوی دیگر، عبور از مرزها قابل بحث و تحلیل است. در حالی که تخطی از مرزها ممکن است درمان را از بین ببرد، عبور از مرزها اغلب حوزه‌های جدیدی را برای کاوش در درمان می‌گشاید.

تحلیل‌گری که قصد داشت به تعطیلات برود، در پایان آخرین جلسه‌ی خود با بیمار مرد بلند شد و بلافاصله از گفته‌ی او جا خورد: «امیدوارم تعطیلات به شما خوش بگذرد. کجا می‌روید؟»، او بدون دقت و فکر پاسخ داد: « باید برای دیدن مادرم به دنور بروم. او سخت بیمار است». بیمار با نگاهی از نگرانی بر چهره‌ی خود واکنش نشان داد. تحلیل‌گر بلافاصله دانست که چیزی را بروز داده که بسیار شخصی است، و وقتی بازگشت، این مسئله را با بیمار خود مطرح کرد، بیمار گفت احساس کرده بود که تحلیل‌گر می‌خواهد او نگرانش باشد. در همان حال که این واکنش را بررسی می‌کردند، او فاش کرد که همیشه احساس کرده بود که مادرش می‌خواهد او نگرانش باشد. از این رو، زمینه‌ی جدیدی در نتیجه‌ی این عبور از مرزها گشوده شد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «مرزها و تخطی از مرزها در روانکاوی-فصل اول»

دفاعی در برابر از دست دادن اُبژه

زمانی که کودک شدیدا انگشتان خود را می‌مکد یا دائم به آن آسیب می‌رساند، نفرت خود را ابراز می‌کند، او برای کنار آمدن با این احساسات ناخن خود را می‌جود. همچنین احتمال دارد به دهان خود آسیب زند. اما نمی‌توان به قطع گفت که همۀ آسیب‌هایی که از این طریق به انگشت یا دهان وارد می‌شود، بخشی از نفرت است. به نظر می‌رسد که این فکر وجود دارد که در صورت لذت بردن باید رنج کشید: موضوع عشق اولیه درعین‌حال که مورد عشق است، مورد نفرت هم قرار می‌گیرد.

در واقع از آنجا که مکیدن شست پدیده‌ای عادی و جهانشمول است، گسترش پیدا می‌کند و به استفاده از عروسک و فعالیت‌های عادی بزرگسالان سرایت می‌کند، این درست است که بگوییم مکیدن شست دست در شخصیت‌های اسکیزوئید بسیار ماندگار است و در چنین نمونه‌هایی بسیار اجباری است. در یکی از بیمارانم این برای ۱۰ سال بدل به اجباری برای مطالعۀ دائمی شده بود.

این پدیده را نمی‌توان توضیح داد مگر این‌که آن را تلاشی برای مستقر کردن اُبژه بدانیم (پستان و غیره) تا نصف آن را در درون و نصف دیگر را در بیرون نگه دارد. این دفاعی است در برابر از دست دادن اُبژه در درون یا بیرون بدن، می‌توان گفت یعنی از دست دادن کنترل روی اُبژه. شکی ندارم که مکیدن طبیعی شست این کارکرد را دارد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «رشد هیجانی اولیه»

نارو خوردن

افرادی هستند که بارها و بارها نارو می‌خورند. کارفرمایشان کمک‌ها و کارهای ارزشمند آن‌ها را تشخیص نمی‌دهند و دوستانشان مهمانی‌های آن‌ها را جبران نمی‌کنند. همسرشان خیلی به ندرت عشق‌شان را به آن‌ها اذعان می‌کنند و فرزندانشان هیچ‌وقت از فداکاری‌هایشان تجلیل نمی‌کنند. این افراد «جمع‌کننده‌های بی‌عدالتی هستند». از نظر روانی مجروح و دلخور هستند، اندوهناکی خود را با ناباوری دردناکی با جزئیات شرح می‌دهند.

مشکل اصلی اینگونه افراد مازوخیسم آن‌هاست. و دلیل اینکه چگونه و چرا نارو می‌خورند کمتر واضح است (در مقابل کتک خوردن، مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتن و غیره) که خصوصیت مرکزی برخی افراد مازوخیست است. پاسخ اینکه چگونه این اتفاق می‌افتد بدین شرح است: فرد مازوخیست زودباوری قابل توجه و پنهانی دارد. هرچه که به او گفته می‌شود را باور می‌کند و از حقایقی که مخالف با انتظارات خوش‌بینانه‌ی اوست چشم‌پوشی می‌کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «نارو زدن و نارو خوردن | خیانت دیدن و خیانت کردن»

فقر ایگو

فروید اظهار داشت که ایگو مداوما خود را از طریق اید غنی می‌سازد. من از پیشترها بر این نظرم بودم که ایگو توسط غریزه‌ی زندگی به عمل فراخوانده شده و تحول می‌یابد. راه و طریقی هم که این مهم حاصل می‌شود از رهگذر اولین روابط او با اُبژه است. سینه‌ی مادر هم که غرایز زندگی و مرگ به آن فرافکنده می‌شود، اولین اُبژه‌ای است که توسط فرآیند درون‌فکنی درونی‌سازی می‌شود.

ایگو هرچه بیشتر بتواند به تکانه‌های ویرانگر انسجام بخشیده و جنبه‌های متفاوت اُبژه‌هایش را همگرا سازد، غنی‌تر خواهد شد؛ چرا که بخش‌های دوپاره‌شده‌ی وجودِ روانی و تکانه‌هایی که بخاطر برانگیختن اضطراب و تحمیل درد طرد شده‌اند، ضمنا جنبه‌های ارزشمند شخصیت و حیات فانتزی نیز می‌باشد که دوپاره‌سازیِ آنها به فقر ایگو می‌انجامد. بنابراین جنبه‌های طرد شده‌ی وجودِ روانی و اُبژه‌های درونی‌شده در عین اینکه در عدم تعادل سهیم بوده، اما همچنین منبع الهام در آفرینش‌های هنری و فعالیت‌های مختلف فکری می‌باشند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «برگی بر تحول عملکرد روانی»

اضطراب جدایی

از نظر بالینی، اضطراب جدایی معمولاً در پاسخ به عدم تداوم درمان به خاطر وقفه‌های آخر هفته یا تعطیلات ظاهر می‌شود. اما نوع بنیادی‌تر اضطراب جدایی را بیمارانی تجربه می‌کنند که نمی‌توانند آگاهی از وجود مجزای تحلیل‌گر را حتی زمانی که در حضور تحلیل‌گر هستند، تحمل کنند.

بیمارانی که از این میزان اضطراب جدایی رنج می‌برند ممکن است از زمان‌هایی که تحلیل‌گر غرق در خیال‌پردازی می‌شود، به فکر فرو می‌رود یا روی فرآیند تمرکز می‌کند تا وضعیت بیمار را بهتر درک کند، چندان استقبال نکنند. بیمار با یاد گرفتن این‌که تحلیل‌گر به جای بودن با او، درباره‌ی او فکر می‌کند، حس طرد شدن پیدا می‌کند –نشانه‌ای از این که تحلیل‌گر نمی‌تواند کل نیروی وجود بیمار را تحمل کند.

همچنین ممکن است آن را به صورت رهاشدگی تجربه کند – خیانت در این پیمان خیالی که تحلیل‌گر همیشه از لحاظ کیفی نسبت به بیمار در یک سطح باقی خواهد ماند. محصول فعالیت بازتابی تحلیل‌گر –که در قالب تفسیر ارائه می‌شود– آشکارترین نشانه از این موضوع است که تحلیل‌گر فراتر از صرفاً «بودن با» بیمار عمل کرده است، و برخی بیماران بیش از آنکه به محتوای تفسیر واکنش نشان دهند، به عمل تفسیر شدن (مورد تفکر روانکاوانه قرار گرفتن) واکنش نشان می‌دهند. در این بیماران ممکن است «تفسیر شدن» به معنای عینیت یافتن –تبدیل شدن به اُبژه‌ی مشاهده– باشد که می‌تواند نگران کننده باشد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «فکر کردن پیرامون و همراه با بیمارانی که از فکر کردن می‌ترسند.»

انسان‌ها اساساً حیواناتی دوسوگرا هستند.

ما درباره‌ی تمام چیزهایی که برایمان اهمیت دارد دوسوگرا هستیم؛ در حقیقت، دوسوگرایی راهی است برای اینکه تشخیص دهیم کسی یا چیزی برای ما اهمیت پیدا کرده است. این یعنی ما درباره‌ی دوسوگرایی، درباره‌ی عشق، نفرت، سکس، لذت، دیگران، خودمان و… دوسوگرا هستیم؛ هرکجا اُبژه‌ی مطلوبی وجود داشته باشد باید دوسوگرایی نیز وجود داشته باشد.

اما اصرار فروید بر دوسوگرایی ما، بر اینکه انسان‌ها اساساً حیواناتی دوسوگرا هستند، بیان دیگری از این موضوع است که ما هیچ‌گاه آن‌چنان که به نظر می‌رسد فرمان‌بردار نیستیم: اینکه هرکجا فداکاری باشد اعتراض هم وجود دارد، هرکجا اعتماد باشد شک هم وجود دارد، و هرکجا خودبیزاری یا احساس گناه باشد، عشق به خود هم وجود دارد. شاید نتوانیم زندگی‌ای را تصور کنیم که در آن بخش زیادی از وقتمان را صرف انتقاد از خودمان و دیگران نمی‌کنیم؛ اما باید عشق به خود را که همیشه نقش مؤثری دارد به خاطر داشته باشیم. خودانتقادگری می‌تواند ناخوشایندترین –سادومازوخیستی‌ترین– شیوه‌ی عشق ورزیدن ما به خودمان باشد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «علیه خودانتقادگری»

لوح سفید بودن روانکاو

علیرغم تفاوت زیادی که هم­چنان در نگرش مکاتب مختلف روانکاوی وجود دارد، ولی در مورد مفید بودن انتقال­‌متقابل در درک بهتر بیمار، تفاهم وجود دارد. تلاش بیمار برای تبدیل روانکاو به اُبژه انتقالی به‌­عنوان یکی از وجوه غیرقابل اجتناب درمان به­‌طور گسترده مورد پذیرش قرار گرفته است. همچنین انتقال متقابل روانکاو به‌­صورت آفرینش مشترک بیمار و روانکاو که هر دو در شکل‌­گیری آن سهم دارند، پذیرفته شده است و به نظر می‌­رسد بخشی از آنچه روانکاو تجربه می‌کند، بازتابی از دنیای درونی بیمار است.

بنابراین یکی از وظایف روانکاو در تعامل با بیمار، تلاش برای پیدا کردن راه خروج از کنش‌­نمایی انتقال- انتقال‌­متقابل است، تا بتواند به­‌صورت تحلیلی و همراه با بیمار اتفاقی که در جریان است، را بفهمد. در این شرایط قلمرو تحلیلی و قلمرو درون­‌روانی به­‌هم پیوسته هستند و لذا به‌­نظر می­‌رسد انتظار لوحِ سفید بودن روانکاو در عمل امکان‌پذیر نباشد. همچنین وظیفه دیگر روانکاو، بازبینی و آنالیز مداوم خود خواهد بود. همان­طور که شافر تاکید می‌­کند که: «می‌­توانیم درمانی را تحلیلی درنظر بگیریم که از سه بخش تحلیل انتقال­‌متقابل، تحلیل انتقال و تحلیل­ دفاع­‌های در جریان را شامل شود».

در این رابطه قلمرو تحلیلی و درون‌روانی به هم پیوسته هستند و دیدگاه خوشبینانه لوح سفید بودن روانکاو امکان‌پذیر نیست. وظیفه دیگر روانکاو تحت آنالیز و بازبینی مداوم خود بودن است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «انتقال­‌متقابل: حوزه‌ی مورد توافق»

Back To Top
×Close search
Search
کلینیک روانکاوی تداعی
مشاهدهٔ درمانگران و رزرو