skip to Main Content
تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

رابطه‌ی نابهنگام با روانکاو

رابطه با روانکاو، نابهنگام، ناگهانی و به شدت وابسته است. هنگامی که بیمار آن را تحت فشار غرایز زندگی یا مرگ گسترش می‌دهد، دو جریان همزمانِ پدیده‌ها آشکار می‌شود:

جریان اول، همانندسازی فرافکنانه با روانکاو به عنوان یک اُبژه است که با حالات گیج‌کننده‌ی دردناک مانند آنچه که روزنفلد توصیف کرده است، بیش از حد فعال می‌شود.

جریان دوم، فعالیت‌های ذهنی و سایر فعالیت‌هایی که از طریق آنها تکانه غالب، اعم از غرایز زندگی یا غرایز مرگ، تلاش می‌کند تا خودش را بیان کند، به یکباره و از طریق تکانه‌ای که به طور موقت تابع است، در معرض آسیب قرار می‌گیرند.

بیمار تحت‌الشعاع آرزویش برای فرار از حالات گیج‌کننده و سردرگم از آسیب تلاش می‌کند تا رابطه محدود را بازیابی کند؛ دوباره انتقال بدون هیچ ویژگی خاصی قدرت می‌گیرد. فرقی نمی‌کند که بیمار مستقیماً از کنار من بگذرد و به گونه‌ای که انگار اصلاً متوجه حضور من نشده است، وارد اتاق مشاوره شود، یا رفتاری  پرحرارت، یا دل‌مرده از خود نشان دهد، این رابطه‌ی محدود حتمی است. محدودیت و گسترش در طول دوره تحلیل جایگزین هم می‌شوند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «رشد اندیشه‌ی اسکیزوفرنیک»

رقص رفتاری و موسیقی بدنی

در درمان تروما، آنالیست باید به دقت با ارتباطات غیر کلامی آنها هماهنگ باشد. این بیماران غالباً به جای به یاد آوردن، رفتار می‌کنند. بال و پر دادن به فانتزی در این بیماران فقیر و کم‌مایه است و «مسائل خام و پردازش نشده‌ای که اشاره به گسست در ابتدای رشد ایگو دارد به جای آن‌که کلامی یا عقلانی شود، هیجانی است».

بااین‌همه باقی‌‌مانده‌های «غیر قابل یادآوری و فراموش نشدنی» تروما بی‌ آن‌که از آن‌ها کاسته شود زیر نقاب شخصیت بزرگسالی ته نشین می‌شود و تنها از رهگذر حرکات و نوع قرار گرفتن بدن بیمار بر روی کاناپه، عادات و اخلاقیات، لحن صدا و نوع ورود و خروج او به دفتر درمانگر می‌توان این باقی‌مانده‌ی تروما را تشخیص داد. توجه به انتقال متقابل خود در جایی که این «رقص رفتاری و موسیقی بدنی» با صدایی بلند طنین‌انداز می‌شود، چشم‌اندازهایی تازه را بر بازسازی و بینش می‌گشاید.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «درمان روانکاوانه‌ی تروما و شخصیت آنالیست»

بازتاب آینه‌ای

موقعیت تحلیلی از زوایای بسیاری بررسی و توصیف شده است و در مورد ماهیت منحصر به فرد آن توافق کلی وجود دارد. اما تصور من این است که به اندازه‌ی کافی به این موضوع تأکید نشده است که این موقعیتْ رابطه‌ای بین دو نفر است. آنچه این رابطه را از دیگر رابطه‌ها متمایز می‌کند، وجود احساسات در یک شریک -یعنی بیمار- و نبود آن در شریک دیگر -یعنی تحلیلگر– نیست، بلکه مهم‌تر از همه میزان احساسات تجربه شده و استفاده از آنهاست، این عوامل به یکدیگر وابسته هستند.

از این منظر، هدف تحلیل خود تحلیلگر، این نیست که او را تبدیل به مغزی مکانیکی کند که بتواند بر اساس روشی صرفاً عقلانی تأویل‌هایی را تولید کند، بلکه این است که او را قادر سازد تا احساساتی را که در او برانگیخته می‌شود، تحمل کند و به جای تخلیه آنها (همانطور که بیمار انجام می‌دهد)، آنها را تحت سلطه کار تحلیلی درآورد، جایی که در آن او به عنوان بازتاب آینه‌ای بیمار عمل می‌کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «در باب انتقال-متقابل»

نافرمانی حسادت‌آمیز

اگر روانکاو احتمالاً ثالثیت در تفرد را به بیمار منتقل نکند، اگر از موضع متقابل خالص (کسی که می‌داند، شفا می‌دهد، در مسئولیت خود باقی می‌ماند) به بیمار ببخشد، بیمار حس خواهد کرد که روانکاو به خاطر چیزی که به او داده، مالک او است؛ به عبارت دیگر، روانکاو می‌تواند در عوض او را بخورد. علاوه بر این، بیمار چیزی ندارد که در عوض آن بدهد، هیچ تأثیر یا بینشی که بتواند روانکاو را تغییر دهد. بیمار احساس خواهد کرد که باید تفاوت‌هایش را سرکوب کند، روانکاو را عفو کند، در ‌رابطه‌ی کاذب دوطرفه شرکت کند یا با نافرمانی حسادت‌آمیز نسبت به قدرت روانکاو واکنش نشان دهد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «فراتر از کنش‌گر و کنش‌پذیر: دیدگاهی بیناذهنی به ثالثیت»

روانکاوی، هنرِ آفریدن است.

روانکاوی یک تجربه‌ی هیجانی زیسته است. به این ترتیب، قابلِ ترجمه، رونویسی، ضبط، توضیح، درک یا گفتن از طریق کلمات نیست. همان چیزی‌ست که هست. با وجود این، معتقدم که می‌­توان در مورد آن تجربه­‌ی زیسته مطالبی بیان کرد که در مورد جنبه­‌هایی از آنچه که بین روانکاوان و بیماران آنها در زمان اجرای کار روانکاوی اتفاق می­‌افتد، ارزش تفکر دارد.

در تفکراتم که غالباً در زمان نوشتن اتفاق می‌­افتد، این کار را مفید دانسته‌­ام که هنگام تلاش برای یافتنِ ماهیت معنا، در ابتدا خودم را به استفاده از حداقل کلمات ممکن محدود کنم. تجربه‌ی من در زمان نوشتن مطالب روانکاوی، همچنین نوشتن شعر این است که تراکم و غلظت کلمات و معانی آنها کمک می‌­کند تا از قدرت زبان برای بیان آنچه نمی‌­توان گفت، بهره‌­مند شد.

یک شخص به دلیل داشتنِ درد عاطفی، که برایش مجهول و ناشناخته است، با روانکاو مشورت می­‌کند، او یا نمی­‌تواند رؤیا ببیند (یعنی قادر به انجام فعالیت روانی ناهشیار نیست) یا آنقدر از آنچه که در رؤیا می­بیند، آشفته است که رؤیا دیدنِ او قطع می‌­شود. تا زمانی که او نتواند تجربه‌­ی عاطفی­‌اش را در رؤیا ببیند، قادر به تغییر، رشد، یا تبدیل شدن به چیز دیگری غیر از آنچه که بوده است، نیست. بیمار و روانکاو در طی جلسات روانکاوی در آزمونی مشارکت می‌کنند که این آزمون به گونه‌­ای طراحی شده تا آنالیزان (با مشارکت روانکاو) بهتر بتواند رؤیاهای نادیده و رؤیاهای قطع شده‌­اش را ببیند. رؤیاهایی که بیمار و روانکاو می­بینند، همزمان رؤیاها (و خیال‌پروری­‌های) خودشان و سوژه‌ی سومی است که هم بیمار و روانکاو است و  در عین حال، هیچ یک از آن دو نیز نیست.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «هنر روانکاوی: رؤیت رؤیاهای نادیده و گریه‌های قطع شده»

گفت‌وگو بدون ساختار

در محیط روانکاوی که با شیوه گفت‌وگوی بدون ساختار در آن به حداکثر رساندن نقش زبان و صدا با استفاده‌ی بیمار از کاناپه تلاش برای رهایی روانکاو و بیمار از چیرگی و استیلای فرآیند تفکر ثانویه، که اجازه می‌دهد رویاپردازی در بیداری (خیالپردازی) به شکلی از ارتباط درون سوژه و بین سوژه تبدیل شود. همه این موارد به گونه‌ای طراحی شده‌اند تا به جفت تحلیلی کمک کنند وارد حالت ذهنی شوند که در آن تجربه‌ای از حقیقت و حقیقت تجربه ممکن است هم به شکل آنچه گفته می‌شود و هم آنچه که ترک شده است، آشکار شود.

مورد اول، وقتی از با هم «رویا دیدنِ» بیمار و روانکاو صحبت می‌کنم، به تفکر و احساس ناخودآگاه آنها، چه صورت فردی و چه با هم، به حقیقت تجربه‌ای که برای بیمار قبلاً قابل تصور نبود، اشاره می‌کنم.

مورد دوم، تا جایی که من این اصطلاح را می‌­فهمم، ناخودآگاه، جنبه‌ای از ذهن است که قادر به درک واقع‌بینانه‌ی واقعیت درونی و بیرونی است و در فرآیند تولید نوعی از واقعیت روانی که من آن را حقیقت روانیِ تجربه‌ی شخص می‌دانم، شامل هر دوی آنها است.

مورد سوم، ضروری است که به عناوینی که برای سه شکل گفت‌وگو انتخاب کرده‌ام و در مورد آنها بحث خواهم کرد، بیش از حد بها ندهم. من علاقه‌ای به اصطلاح‌شناسی ندارم، و همچنین خطوط تقسیم مشخصی را نمی‌بینم که نشان دهد دقیقاً چه زمانی بخشی از گفت‌وگوی مستقیم متوقف می‌شود و به گفت‌وگوی غیرمستقیم و حاشیه‌ای تبدیل می‌شود، و چه زمانی گفت‌وگوی غیرمستقیم و حاشیه‌­ای به گفت‌وگوی نامرتبط به موضوع مورد بحث تبدیل می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «در باب زبان و حقیقت در روانکاوی»

مسائل زنان

بسیاری از زنان تمایز روشنی میان «فعال بودن، جاه‌طلب بودن، ویران‌گر بودن یا عصبانی بودن» قائل نمی‌شوند. از آنجا که زنان اغلب وقتی از خود جرأت و جسارت نشان می‌دهند با خشم و عصبانیت مواجه می‌شوند، به این باور رسیده‌اند که وقتی بر خودشان پافشاری می‌کنند به مردم آسیب می‌رسانند و در معرض خطر از دست دادن آن‌ها هستند. و اضافه خواهم کرد که وقتی آن‌ها موفق می‌شوند نیز همین طور.

برای اکثریت ما، شخصی که بیشترین قدرت را در دوران کودکی بر ما داشت وقتی از همیشه آسیب‌پذیرتر بودیم، مؤنث بود. بنابراین، زن قدرتمند و جسور باعث تحریک اضطراب و حسادت برای هر دو جنس می‌شود، حتی در بزرگسالی. به علاوه، و این به ویژه به حرفه‌ی ما مربوط است، هریس می‌گوید: «زنان و مردان می‌توانند از هر چیز کمتر از خشنودی تمام و کمال احساس [ناامیدی بزرگی] کنند… وقتی که شخص مسئول یک زن است». همین که این را درک کنیم، می‌توانیم ببینیم که وضعیت در اتاق مشاوره برای روانکاوان زن چقدر پرتنش می‌گردد وقتی که با حسرت‌های اولیه‌ و خشم ابتدایی بیمار رو به رو می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «حق‌الزحمه و مسائل زنان»

انکار مرگ

به ادعای رَنک، ایده‌ی جاودانگی روح در واکنش به ترس پنهان ما از مرگ به وجود آمد. ادیان توحیدی، که وعده‌ی زندگی پس از مرگ را می‌دهند، از این تکانش ظاهر شدند. این ایده چندان اصیل نیست، اما رَنک فراتر می‌رود. او ادامه می‌دهد که نیروهای ناخودآگاه مانع از تفکر افراد در مورد مرگ می‌شوند.

جامعه مکانیسم‌ها و اشکالی از انطباق فرهنگی ایجاد کرده، که قرار است از آگاه شدن مردم نسبت به طبیعت حیوانی خود -و به تبع آن، میرایی‌شان- جلوگیری کنند. تابوهای اجتماعی و خصوصی‌سازی نیازهای بیولوژیکی از این واقعیت ناشی می‌شوند که ما –درست مانند سگ همسایه- یک دستگاه هاضمه و یک رانه‌ی جنسی داریم. هر چیزی در مورد ما که ممکن است متضمن حیوانیت و میرایی باشد با یک «سپر» فرهنگی پوشانده می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «چگونه فرهنگ بر اضطراب مرگ غلبه می‌کند.»

تاثیرات گذشته بر آینده

ایده‌ی ناخودآگاه مفهومی کلیدی در رواندرمانی است. تصویری که در ابتدای جنبش روانکاوی از ذهن ارائه می‌شد شامل ناحیه‌ای کوچک و منقطع به نام خودآگاه و قلمرویی وسیع، پیچیده، مبهم و فاقد زمان به نام ناخودآگاه بود. از آنجایی که ذهن خودآگاه ماهیتاً سختگیر است، ما دائما حوادث بسیار مهمی را که در اینجا و اکنون بر رفتار و خلق و خوی ما تأثیر می‌گذارند، فراموش می‌کنیم یا نادیده می‌گیریم.

با این حال، آن‌ها در حضور مستمر و تاریک ناخودآگاه به حیات خود ادامه می‌دهند. اپیزودی تروماتیک -طرد یا تحقیر- که وقتی کوچک بودیم به وقوع پیوسته است چنان در ناخودآگاه ما هنوز تازه خواهد بود که گویا همین دیروز اتفاق افتاده است و تأثیر آن واقعه بر رفتار کنونی ما می‌تواند بی‌تناسب با آن چیزی باشد که در حالت عادی تجربه می‌کنیم. «خود» ناخودآگاه‌مان ممکن است هنوز در حال تلاش باشد که از پدری خشمگین دلجویی کند یا از سرزنش‌های‌ عیب‌جویانه‌ی مادر بگریزد.

بخشی از ما ممکن است هچنان از تکرار حادثه‌ای تحقیرآمیز و فروپاشی هراس داشته باشیم (فجایعی که می‌ترسیم در آینده روی بدهند عموماً آن چیزهایی هستند که قبلا در گذشته برای ما اتفاق افتاده‌اند). و این نبردهای معطوف به گذشته‌ای فراموش‌شده، می‌توانند اثر منفی وحشتناکی بر زندگی بزرگسالی ما داشته باشند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ناخودآگاه چیست؟»

نارسیست پوست‌نازک

نارسیسیست پوست‌نازک آسیب‌پذیرتر است. از خودش خجالت می‌کشد، نسبت به طرد شدن حساس است، و دائماً خودش را پایین‌تر از بقیه می‌پندارد.

دستاوردهای سر کار یا خانه به جای اینکه منبع قدرت باشند یک عنصر تثبیت‌کننده در شخصیت او هستند، به جای اینکه خود پیروز و مستکبر را تغذیه کنند عزت نفس را افزایش می‌دهند. در نتیجه روزنفلد نسبت به تفسیر عناصر نارسیسیستیک ویرانگر در چنین بیماری هشدار می‌دهد.

تفسیر هم می‌تواند مانع از تشکیل روابط اُبژه‌ی رضایت‌بخش شود و هم حس آسیب‌پذیر او نسبت به خود را خدشه‌دار کند. نارسیسیست پوست‌نازک در اصل «انکارکننده‌ی اُبژه» است، دائماً خودش را تحقیر می‌کند، به دنبال موافقت است و تفاوت را انکار می‌کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «سازمان‌های پوست‌کلفت و پوست‌نازک»

تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

مسائل زنان

بسیاری از زنان تمایز روشنی میان «فعال بودن، جاه‌طلب بودن، ویران‌گر بودن یا عصبانی بودن» قائل نمی‌شوند. از آنجا که زنان اغلب وقتی از خود جرأت و جسارت نشان می‌دهند با خشم و عصبانیت مواجه می‌شوند، به این باور رسیده‌اند که وقتی بر خودشان پافشاری می‌کنند به مردم آسیب می‌رسانند و در معرض خطر از دست دادن آن‌ها هستند. و اضافه خواهم کرد که وقتی آن‌ها موفق می‌شوند نیز همین طور.

برای اکثریت ما، شخصی که بیشترین قدرت را در دوران کودکی بر ما داشت وقتی از همیشه آسیب‌پذیرتر بودیم، مؤنث بود. بنابراین، زن قدرتمند و جسور باعث تحریک اضطراب و حسادت برای هر دو جنس می‌شود، حتی در بزرگسالی. به علاوه، و این به ویژه به حرفه‌ی ما مربوط است، هریس می‌گوید: «زنان و مردان می‌توانند از هر چیز کمتر از خشنودی تمام و کمال احساس [ناامیدی بزرگی] کنند… وقتی که شخص مسئول یک زن است». همین که این را درک کنیم، می‌توانیم ببینیم که وضعیت در اتاق مشاوره برای روانکاوان زن چقدر پرتنش می‌گردد وقتی که با حسرت‌های اولیه‌ و خشم ابتدایی بیمار رو به رو می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «حق‌الزحمه و مسائل زنان»

اضطراب ناتوانی

کودکانی که مادرانشان نمی‌توانند پاسخ مناسب و سازنده به احساساتشان دهند، ممکن است احساس فقدان اعتماد به احساسات، درماندگی و خشم را تجربه کنند. برای آنها بسیار دشوار است که از تجربیات حسی عینی و مشخص بدن به بازنمایی کردن این احساسات در ذهن تغییر کنند و تجربه‌ی این احساسات به صورت خام سخت و ناتوان‌کننده می‌شود. در چنین مواردی کودکان ممکن است مکانسیم دفاعی همه‌توانی و کنترل یا جابه‌جایی به موضوعات دیگر را در مقابل اضطراب ناتوانی شکل دهند.

پیتر فوناگی که طراح نظریه‌ی ذهنی‌سازی است در این مورد بیان می‌کند که ناتوانی در ذهنی‌سازی، تجربه‌ی به کلام آوردن احساسات را برای مراجعین بسیار سخت می‌کند. این مراجعین احساسات خود را به صورت بدنی حس می‌کنند و نمی‌توانند پاسخ‌های عاطفی‌شان را به کلام در بیاورند.

بنابراین یک فرآیند روان-تنی در جریان است: ممکن است احساسات به طرق مختلفی در روان تجربه نشوند و در کلام جاری نشوند. اما در حقیقت آنها در بدن پنهان می‌شوند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «وقتی کلمات بیان نمی‌شوند: پلی فراتر از سکوت»

سکوت طلایی

بیایید این ایده را که سکوت به معنای «مقاومت» است کنار بگذاریم. یکی از ارزشمندترین چیزهایی که از نظریه‌پرداز لین هافمن آموختم این است که کل انگاره‌ی مقاومت، بیمار را برای هنگامی که درمان به مشکل برمی‌خورد سرزنش می‌کند، انگار ما آن‌قدر درخشان و آرامش‌بخش هستیم که «مقاومت‌ناپذیر» هستیم، چرند. به جای آن، هافمن و همکارانش در مورد ماندگاری الگوهای رفتار بیمار صحبت می‌کنند که جزئی از آن‌چه او را در وهله‌ی اول به درمان می‌آورد هستند. طبق این استاندارد، صحبت نکردن به معنای «مقاومت» نیست. در عوض، ماندگاری رفتاری است که مراجعین وقتی مورد استفاده قرار می‌دهند که احساس امنیت نمی‌کنند یا فاقد مهارت هستند تا آن‌چه را که برای آن‌ها در جلسه جریان دارد به صورت کلامی در میان بگذارند.

گاهی‌اوقات، مطابقت سکوت مراجع با سکوت پذیرای خودمان می‌تواند مفید باشد. گاهی‌اوقات می‌توانیم ریسک کنیم و به دقت اجازه بگیریم تا حدس بزنیم که ممکن است چه اتفاقی افتاده باشد. گاهی‌اوقات مفید است که به فرد در مورد محرمانه بودن و فرآیند درمان آموزش دهیم. و گاهی‌اوقات مفید است که به مراجع گزینه‌ی نوشتن یا کشیدن افکارش را پیشنهاد کنیم. مهارت‌ها، تجربه و شهود شما می‌تواند به کار گرفته شود تا آن‌چه را که بیمار نمی‌تواند انجام دهد انجام دهید، یعنی بردن مکالمه به سطح کلامی‌تر.

سکوت به راستی می‌تواند «طلایی» باشد. با حمایت، همدلی و بینش درمان‌گر، معنای سکوت بیمار را می‌توان برای اطلاعات مفید استخراج کرد و می‌تواند به یکی از آن لحظات «آهان!» مهم منجر شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «معنای سکوت بیمار»

دفاعی در برابر از دست دادن اُبژه

زمانی که کودک شدیدا انگشتان خود را می‌مکد یا دائم به آن آسیب می‌رساند، نفرت خود را ابراز می‌کند، او برای کنار آمدن با این احساسات ناخن خود را می‌جود. همچنین احتمال دارد به دهان خود آسیب زند. اما نمی‌توان به قطع گفت که همۀ آسیب‌هایی که از این طریق به انگشت یا دهان وارد می‌شود، بخشی از نفرت است. به نظر می‌رسد که این فکر وجود دارد که در صورت لذت بردن باید رنج کشید: موضوع عشق اولیه درعین‌حال که مورد عشق است، مورد نفرت هم قرار می‌گیرد.

در واقع از آنجا که مکیدن شست پدیده‌ای عادی و جهانشمول است، گسترش پیدا می‌کند و به استفاده از عروسک و فعالیت‌های عادی بزرگسالان سرایت می‌کند، این درست است که بگوییم مکیدن شست دست در شخصیت‌های اسکیزوئید بسیار ماندگار است و در چنین نمونه‌هایی بسیار اجباری است. در یکی از بیمارانم این برای ۱۰ سال بدل به اجباری برای مطالعۀ دائمی شده بود.

این پدیده را نمی‌توان توضیح داد مگر این‌که آن را تلاشی برای مستقر کردن اُبژه بدانیم (پستان و غیره) تا نصف آن را در درون و نصف دیگر را در بیرون نگه دارد. این دفاعی است در برابر از دست دادن اُبژه در درون یا بیرون بدن، می‌توان گفت یعنی از دست دادن کنترل روی اُبژه. شکی ندارم که مکیدن طبیعی شست این کارکرد را دارد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «رشد هیجانی اولیه»

شخصیت خودبزرگ‌بین

اگر نارسیسیزم به عنوان آسیب شخصیت در نظر گرفته شود، به راحتی می‌توان آن را توصیف کرد. «شخصیت نارسیسیستیک فالیک» رایش (۱۹۳۳) آشکارا یا به شکل نامحسوسی متکبر، نمایشگر، خودبین، دغل‌کار، و تشنه‌ی تحسین است. توصیف شخصیت نارسیسیستیک در آخرین ویرایش راهنمای تشخیصی و آماری تا حد زیادی با این تصویر مطابقت دارد. با این حال به خوبی مشخص شده است که این دسته از نارسیسیست‌هایی که آشکارا از خود تعریف می‌کنند تنها یک نشانه از سندرومی را بروز می‌دهند که می‌تواند فرم‌های مختلفی به خود بگیرد، و وجه مشترک همه‌ی آن‌ها تلاش برای تقویت بازنمایی خودبزرگ‌بینانه است. به‌عنوان مثال تارتاکوف (۱۹۶۶) انواع بسیار ظریف‌تری از آسیب نارسیسیستیک را در افراد به‌ظاهر سالم توصیف کرده است. بورستن (۱۹۷۳) چهار نوع شخصیت نارسیسیستیک رایج را شرح داده است: نارسیسیستیک فالیک کلاسیک، نوع ویاردار، نوع پارانوئید و نارسیسیستیک دغل‌کار.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آسیب‌شناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»

درک رؤیا بدون تداعی‌ها

در مورد امکان درک رؤیا بدون تداعی‌ها، آزمایشی غیر رسمی است که من با تعدادی از گروه‌های رؤیا اجرا کرده‌ام. یک رؤیا از تفسیر رؤیاها اثر فروید، معمولاً نه یکی از معروف‌ترین آن‌ها، را انتخاب می‌کنم و متن رؤیا را به گروهی از روانکاوان ارائه می‌دهم، بدون این‌که به آنها بگویم چه کسی این رؤیا را دیده است یا تداعی‌ها چه بودند.

سپس روش‌مان را با استفاده از رویکرد اصلاح‌شده‌ی اول‌مان برای ارتباط با رؤیا طوری که گویا رؤیای خودمان است دنبال می‌کنیم. تقریباً همیشه، بدون دانستن هیچ یک از تداعی‌های رؤیابین، این گروه کم و بیش به همان تفسیری که فروید مطرح کرد می‌رسند. معمولاً بیشتر از آن: گروه به عناصر اساسی تفسیر فروید، به علاوه‌ی ابعاد و جزئیات بیشتر می‌رسد. آزمون این یافته‌ها در آزمایشی کمی و کنترل‌شده مفید خواهد بود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «تفسیر رؤیا در روانکاوی معاصر | بخش چهارم»

نارسیسیزم مرضی

نارسیسیزم مرضی آفت بزرگی است که بر روابط عاشقانه می‌افتد. زیرا افرادی که از آن رنج می‌برند خشم حل نشده شدیدی را با خود حمل می‌کنند که مشخصاً شکلی از حسادت به خود می‌گیرد. آنها حسادت را تجربه می‌کنند چرا که اساساً آنها از شخصی که بیش از همه به او نیازمندند متنفرند. یعنی همان مادر. آنها متنفرند از آنچه که تصور می‌کنند مادر دارد و به آنها نمی‌دهد، لذا این نفرتی را ایجاد می‌کند از آن چیزی که دیگران دارند ولی آنها ندارند.

مع‌الاسف اساسی‌ترین نفرتی که ما تجربه می‌کنیم، نفرت به جنس مخالف، به جنسیت دیگر است، به این دلیل که همه‌ی ما محکوم به تک جنسی بودن هستیم. ما نیمی از سرگرمی‌ها و توانایی‌ها را از دست می‌دهیم و این موضوع برای مردانی که ناهشیارانه به زنان حسادت می‌کنند و همینطور زنانی که ناهشیارانه به مردان حسد می‌ورزند دیده می‌شود. افراد نارسیستیک نیاز دارند تا به صورت ناهشیار افرادی که عاشق‌شان می‌شوند را بی‌ارزش کنند.

این امر فاجعه است. به این خاطر که فرد نارسیستیک ابتدا فرد را ایده‌آل می‌کند و سپس او را ناارزنده می‌کند. افراد نارسیسیستیک نمی‌توانند در رابطه بمانند و بی بندوباری جنسی متعاقباً اتفاق خواهد افتاد، یعنی ناتوانی در حفظ طرف مقابل. نشانه‌های متعدد دیگری نیز وجود دارد که به آنها ورود نمی‌کنم.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روابط عاشقانه‌ی زوج دگرجنس‌گرا»

رنج‌های ابتدایی

وینیکات با در نظر داشتن این بیان از رابطه‌ی مادر-نوزاد اولیه، فهرستی از «رنج‌های ابتدایی» شکلی از درد که «اضطراب واژه‌ای به‌قدر کافی قدرتمند برای آن نیست» ارائه می‌دهد و پس از هرکدام، سازمان دفاعی که قرار است در برابر تجربه‌ی رنج ابتدایی اساسی «که غیرقابل اندیشیدن است»، از فرد محافظت کند. این رنج‌ها در طی دوره‌ای به وقوع می‌پیوندند که فرد در حالت وابستگی مطلق است. زمانی که مادر «کارکرد ایگوی کمکی را تأمین می‌کند… زمانی که نوزاد، «نا-من» را از «من» جدا نکرده است». رنج‌های ابتدایی و راه‌هایی که در برابر آن‌ها از خود دفاع می‌کنیم عبارت‌اند از:

  1. بازگشت به حالت غیر یکپارچه (دفاع: عدم‌یکپارچگی).
  2. سقوط برای همیشه (دفاع: خودنگاه‌داری).
  3. فقدان سازش روان‌تنی، شکست جای‌گیری (دفاع: شخصیت‌زدایی).
  4. فقدان حس امر واقعی (دفاع: بهره‌گیری از خودشیفتگی اولیه و غیره)
  5. فقدان ظرفیت رابطه با اُبژه‌ها (دفاع: حالات اوتیستی، رابطه فقط با پدیدارهای سلف).

و الا آخر.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ترس از فروپاشی و زندگی نزیسته»

مادر مرده

طبق نظر گرین، ناپدید شدن ناگهانی مادر در افسردگی، زمانی که کودک حدود دو سال دارد، یک «حفره» —نوعی غیبت یا مردگی—در بطن نمودِ مادرانه‌ای ایجاد می‌کند که تا پیش از این یکپارچه بوده است. در ابتدا، کودک تلاش خواهد کرد «مادر مرده» را با استفاده از ابزاری زنده کند که به نظر می‌رسد به امیال ممنوع مربوط می‌شوند، امیال اودیپی، شهوانی و عاشقانه، اما کودک به چیزی اساسی‌تر نیاز دارد، و بعد از مدتی، وقتی این شیوه‌ها کاملاً شکست خوردند، کودک با غیبتِ مادر همانندسازی می‌کند، یعنی با خودِ «حفره»، و تعمداً آن را در درونِ خود قرار می‌دهد و به این ترتیب، یک مردگی یا غیبت درونی ایجاد می‌کند، حفره‌ای در نمود کودک از خویشتن.

بنا به گفته‌ی گرین، این همانندسازیِ تعمدی با غیبتِ مادر، یک «همانندسازیِ انعکاسی» است، یک تلفیق دهانیِ تمام‌عیار، و «یک تقلید، با هدفِ مالکیتِ ابژه‌ (ابژه‌ای که دیگر امکان مالکیت آن وجود ندارد) از طریق بدل شدن به آن، نه بدل شدن به چیزی شبیه به آن، بلکه بدل شدن به خودِ آن ابژه.»

بخش‌هایی از مقاله‌ی («کالبد تهی»: مادر مرده، کودکِ مرده، تحلیل‌گرِ مرده)

والد آزارگر

اغلب فرزندانی که در کودکی با والد آزارگر یا طردکننده یا سرد رشد یافته‌اند، برای قابل تحمل کردن این موقعیت، دو راه پیش‌رو دارند تا این رفتارهای خصمانه را تبیین کنند. چیزی شبیه این که با خود می‌گویند یا «پدر و مادر من آدم‌های بدی هستند» یا این‌که «من دوست‌داشتنی نیستم» و مستحق همین توجه ناکافی هستم (یعنی یک‌جور جابجایی در مسئولیت). پذیرش گزاره‌ی اول دنیا را برای کودک ناامن می‌کند، پس او ناگزیر تصور دوم را می‌پذیرد (این صورت‌بندی را روانکاوی به نام رونالد فیربرن انجام داده است). بنابراین، این کودک در بزرگسالی، ارتباطاتی را اصیل و ارزشمند می‌داند که فرد مقابل با آنها رفتاری سردتر از معمول داشته باشد. اگر کسی خلاف این روند را با او پیش بگیرد، از این محبت خوشنود نمی‌شود، بلکه ممکن است به نظرش طرف مقابل فردی سوءاستفاده‌گر یا بی‌ارزش باشد. جمله‌ی معروفی که «وودی‌آلن» در مونولوگ ابتدای فیلم «آنی هال» به نقل از «گروچو مارکس» می‌گوید، می‌تواند مثال خوبی برای این موقعیت باشد: «من عضو گروهی نمی‌شوم که آدمی مثل من را به عضویت می‌پذیرد».

بخش‌هایی از مقاله‌ی «چرا ترک کردن یک رابطه‌ی بد برای ما دشوار است؟»

Back To Top
×Close search
Search
بازدیدکنندهٔ گرامی؛ درگاه پرداخت ما از طرف تأمین‌کنندهٔ بانکی به مشکل خورده است و به نظر می‌رسد تا دو روز آینده نیز این اختلال ادامه‌دار باشد. از این رو، لطفاً برای رزرو، خرید یا تمدید اشتراک و تهیهٔ مقالات با پشتیبانی در ارتباط باشید.