skip to Main Content
تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

دوسوگرایی در روابط والد-کودکی

تجربه بالینی ما را به این درک می‌رساند که دوسوگرایی، چه به صورت پنهان و چه آشکار، در همه روابط والد-کودکی وجود دارد، و بسیار به رابطه بین والدین بیولوژیکی و فرزند آینده آن‌ها بستگی دارد. رها شدن همه نوزادان پس از تولد توسط والدین‌شان در افسانه موسی در کتاب مقدس، اسطوره یونانی اُدیپ و افسانه سلتیک مرلین، جهان‌شمول بودن این موضوع را نشان می‌دهد.

تجربه بالینی نشان می‌دهد که، وسوسه رفتار بی‌رحمانه فیزیکی یا عاطفی نسبت به یک کودک درمانده جهان‌شمول است. این معضل والدینی جهان‌شمول می‌تواند در غالب انتقال متقابل ما آشکار شود، این اتفاق زمانی می‌افتد که رفتار بیمار احتمالاً با معیارهای اخلاقی شخصی ما مغایرت داشته باشد.

در این شرایط، به ویژه با بیماران منحرف یا سادیستیک، ممکن است حفظ موضع خنثی برای فرد آنالیست دشوار باشد. ممکن است آنالیست مجبور باشد موقعیت خود را کنترل کند تا در مقابل وسوسه پذیرش نقش والدینی که معیارهای اخلاقی خود را به کودک سرکش اعمال می‌کنند، مقاومت کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «چشم‌انداز روانکاوانه به بارداری، سقط جنین برنامه‌ریزی‌شده و سقط جنین ناخواسته»

نیات درون‌نگرانه ما

لزومی ندارد درباره ناهوشیار به مثابه یک چیز یا یک مکان فکر شود. در عوض، ناهوشیار یک روش نگاه کردن به چیزهاست: ما فرض می‌کنیم که مسائل آشکار معنای پنهانی پشت خود دارند. این همان چیزی است که کوهوت بخشی از نیات درون‌نگرانه ما خواند. فرد تنها به واسطه پیش‌زمینه تجربیات خود به واقعیت دسترسی دارد، و بخشی از پیش‌زمینه روانکاو مفهوم ناهوشیار است. هر رویارویی با یک بیمار را می‌توان در چارچوبی مطالعه کرد که مشارکت‌های عمده از سوی یک فانتزی ناهوشیار یا مشارکت عمده از سوی کنش‌های بلاواسطه شرکت‌کنندگان را لحاظ می‌کند. مرزی که ما تصمیم می‌گیریم تعیین کنیم، رویکرد متفاوت ما به بیمار را مشخص می‌کند (گلدبرگ ۱۹۹۰، ص. ۱۲۷). به نظر می‌رسد بخش زیادی از روانشناسی خویشتن امروزی در همین راستا مجزا می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روانشناسی خویشتن از زمان کوهوت»

لغزش تایپی

 نوع دیگری از لغزش‌های فرویدی که به‌ویژه در زمانه‌ی کنونی رایج است لغزش تایپی است (البته اصالتاً فروید به لغزش در نوشتار یا در نامه‌ها اشاره کرده است، ولی چیزی که در زمانه‌ی ما رایج است، نامه‌های تایپی است). احتمالاً این برای شما آشناتر باشد. اشتباه در نوشتار گاهی از نیات پنهان شما پرده برمی‌دارد. استفاده ناخودآگاه از کلمه‌های زشت یا توجه نکردن به غلط تایپی و ارسال آن به فردی که با او رودربایسی دارید احتمالاً رایج‌ترین شکل این لغزش‌ها هستند. گویی نوعی دهن‌کجی در این‌جور اشتباه‌های تایپی وجود دارد. یا احتمالاً پیش آمده که پشت سر یک نفر غیبت کنید و پیام را درست برای همان نفر بفرستید.

به این مثال واقعی توجه کنید:

کاربری قصد دارد در روز مرگ «اِمی واینهاوس»، احساس خود را نسبت به این خواننده‌ی فقید ابراز کند. او قطعه‌ی «Back to Black» را به اشتراک می‌گذارد و می‌نویسد: «اینجا قصد دارم درباره‌ی اِمی واینهاوس و مرگ زودبهنگام‌اش در ۲۷ سالگی به خاطر مسمویت الکلی بنویسم». این اشتباه گویی میل ناخودآگاه کاربر را لو می‌دهد. احتمالاً بخشی از او مرگ اِمی واینهاوس در ۲۷ سالگی را «بهنگام» می‌داند ولی بخش خودآگاهش قصد دارد آن را «زودهنگام» تصویر کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «لغزش کلامی چیست و چگونه ما را لو می‌دهد؟»

تحمل خیانت بدن

خیانت واکنش‌های مختلفی در ما بر می‌انگیزد: شوکه شدن و انکار، آرزو برای انتقام، درماندگی و سردرگمی عمیقی از اینکه چرا به ما خیانت شده است. هر چقدر این ارتباط با فرد آسیب‌زننده صمیمی‌تر باشد شوک و انکار بیشتری تجربه می‌شود و اگر فرض بگیریم که خیانت‌کننده بدن ماست این انکار قوی‌تر می‌شود: با توجه به غفلتی که نسبت به سلامت بدن داریم. بعضی غفلت‌ها مانند یک انتقام در مقابل بدن است. مانند یک آرزوی مرگ برای او.

انگار به نوعی از این خیانت بدن نمی‌توان اجتناب کرد. تحمل رازهایی توام با احساس گناه ترس از دست دادن کنترل هم می‌تواند جز فرضیات باشد. در حقیقت بدن پذیرای پیام‌هایی از سمت ناهشیار می‌شود. پیچیدگی در معنای تظاهرات بدنی به‌خاطر فانتزی‌ها و تفسیرهایی است که می‌تواند معنایی عمیق را با بدن زنده کند. حتی اگر روبه‌رو شدن با بیماری و مرگ از بدن ما خارج شده است. در حقیقت این زمانی حیاتی است برای اینکه یادآور شویم که اولین و مهم‌ترین هسته‌ی ایگو، ایگوی بدنی است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «وقتی که بدن به تو خیانت می‌کند»

پوست ثانویه

استربیک در مقاله سال ۱۹۶۸ خود عنوان می‌کند که در ابتدایی‌ترین مراحل وجوه بدنی و روان متمایز از یکدیگر نبوده و بخش‌های مختلف شخصیت نیز کاملاً پراکنده هستند و هیچ نیرویی آنها را کنار هم قرار نمی‌دهد. بنابراین در وهله اول چیزی از بیرون باید به شیوه‌ای کاملاً منفغلانه آنها را کنار هم قرار دهد. گویی که آغوش مادر همانطور که تمام قسمت‌های بدن کودک را در خود جا می‌دهد، بخش‌های مختلف درونی او را هم می‌تواند کنار هم قرار بدهد. این آغوش که به شکل عینی عملکردی مشابه پوست ایفا می‌کند، نه تنها قسمت‌های مختلف را کنار هم قرار می‌دهد و انسجامی ایجاد می‌کند بلکه ایجاد کننده‌ی مرزی بین درون و بیرون هم هست. وقتی اُبژه‌ی بیرونی این کارکرد را داشته باشد، نوزاد می‌تواند به تدریج این کارکرد را به درون برده و سپس می‌تواند فضایی درونی و بیرونی را تجربه کند.

کودک در ابتدا هیچ انسجامی ندارد، همه چیز پراکنده و جدای از هم است، اما نیاز به برقراری انسجام دارد. این نیاز او را به سمت جست‌وجوی اُبژه سوق می‌دهد. بهترین اُبژه سینه‌ای است که در دهان نوزاد قرار گرفته باشد، در عین حال مادر او را در آغوش گرفته باشد و با او صحبت کند و همینطور بوی آشنای مادر است.

شکل‌گیری این کارکرد نگهدارنده در دو حالت با مشکل مواجه می‌شود: حالت اول زمانی است که یا اُبژه بیرونی آن را انجام نداده و حالت دوم زمانی است که کودک در فانتزی به این کارکرد حمله کرده و آن را درونی‌سازی نکرده باشد. وقتی کارکرد پوست به درستی شکل نمی‌گیرد بخش‌ها و تکه‌های مختلف به درستی سازمان نمی‌یابند و کنار هم قرار نمی‌گیرند، در نتیجه هر لحظه آماده متلاشی شدن و پراکندگی هستند. این به‌هم‌ریختگی در بدن، حالت بدنی، ذهن و خصوصاً روابط خود را نشان می‌دهد. وقتی این کارکرد نگهدارنده اولیه در کودک شکل نگیرد، کودک روش دیگری را برای نظم‌دهی اتخاذ می‌کند که استر بیک آن را شکل‌دهی «پوست ثانویه» می‌نامد. اما در زیر آن به‌هم‌ریختگی وجود دارد که هر لحظه ممکن است خود را به نمایش بگذارد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «تجربه‌ی پوست در روابط اولیه»

فانتزی غیر قابل تحمل والدین

چرا مردان پرخاشگر بیشتر اوقات خصومت خود را نسبت به دیگران ابراز می‌کنند، در صورتی که در میان زنان، جراحت زدن به خود متداول‌تر است؟ ما معتقدیم هر دو فرم خشونت نشان‌دهنده‌ی تلاش برای خلاص شدن از فانتزی غیر قابل تحمل افکار و در اصل افکار یکی از والدین، در ذهن یک نفر هستند. در این صورت عدم توازن جنسیتی می‌تواند نشان‌دهنده‌ی میل به حمله به تفکر والد هم‌جنس شود (که همانندسازی با او به شکل بالقوه دردناک‌تر و گریزناپذیرتر است).

هم در مورد دخترها و هم پسرها، افکار مادر درباره‌ی کودک عموماً پیش از موعد و به شکل درون‌ذهنی تجربه می‌شود و احتمالاً درون ذهن کودک بازنمود پیدا می‌کند. به عقیده‌ی ما تفکر پدر در هر دو جنس به صورت خارجی بازنمود پیدا می‌کند. آنگاه حضور ذهنی غیرقابل تحمل والد هم‌جنس درون ذهن زن، اما بیرون از ذهن مرد، در سایر افراد یا اُبژه‌هایی که نمایان‌گر پدر هستند، احساس می‌شود. در مقابل، همانطور که پیش از این اشاره کردیم مردانی که (مثل زنان) گرفتار مادر می‌شوند، در خودکشی به دنبال راه گریز هستند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «درک بهتر بیماران خشن: استفاده از بدن و نقش پدر»

شخصیت خودبزرگ‌بین

اگر نارسیسیزم به عنوان آسیب شخصیت در نظر گرفته شود، به راحتی می‌توان آن را توصیف کرد. «شخصیت نارسیسیستیک فالیک» رایش (۱۹۳۳) آشکارا یا به شکل نامحسوسی متکبر، نمایشگر، خودبین، دغل‌کار، و تشنه‌ی تحسین است. توصیف شخصیت نارسیسیستیک در آخرین ویرایش راهنمای تشخیصی و آماری تا حد زیادی با این تصویر مطابقت دارد. با این حال به خوبی مشخص شده است که این دسته از نارسیسیست‌هایی که آشکارا از خود تعریف می‌کنند تنها یک نشانه از سندرومی را بروز می‌دهند که می‌تواند فرم‌های مختلفی به خود بگیرد، و وجه مشترک همه‌ی آن‌ها تلاش برای تقویت بازنمایی خودبزرگ‌بینانه است. به‌عنوان مثال تارتاکوف (۱۹۶۶) انواع بسیار ظریف‌تری از آسیب نارسیسیستیک را در افراد به‌ظاهر سالم توصیف کرده است. بورستن (۱۹۷۳) چهار نوع شخصیت نارسیسیستیک رایج را شرح داده است: نارسیسیستیک فالیک کلاسیک، نوع ویاردار، نوع پارانوئید و نارسیسیستیک دغل‌کار.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آسیب‌شناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»

صلح با خاطره‌ها

من باور دارم که ایده‌ی صمیمیت معمولاً با احساس آرامش، سلامتی و صلح درونی تداعی می‌شود. از این رو صمیمیت به یک خیر مطلوب بدل می‌شود. اما چگونه می‌توانیم این خیر را توصیف کرده و بدست آوریم؟

برای تحلیل صمیمیت یک فرد، ابتدا لازم است خود آن شخص را درک کنیم. اولین ایده‌ای که بالا می‌آید این است که قابلیت شخص برای صمیمیت، از کیفیت تماس او با دنیای درونی خودش ناشی می‌شود – تجربه‌ی او از صمیمیت با خودش. در صلح. در صلح با خاطره‌ها و احساس‌هایش، با شک و یقین‌هایش، با تجربیاتی که قبلاً زیسته و آرزومندی در باب آنچه هنوز به دست نیاورده است. بودن در صلح با محدودیت‌ آنچه که می‌داند و میل به یادگیری آنچه نمی‌داند.

این هدف به هیچ‌وجه آسان نیست. به منظور درک آن، مهم است که چالش‌های عظیم و مداوم بر سر راه درک جهان خارج و محیط اطراف شخص را فراموش نکنیم. در این فضا، دیگر انسان‌ها جایگاه قابل توجهی را اشغال می‌کنند. من اعتقاد دارم که ظرفیت تنها بودن، پایه و اساس ظرفیت شادی و صمیمیت با دیگران است. علاوه بر این، ظرفیت تنها بودن مستلزم نوع خاصی از زیستن در سکوت است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «سکوت و صمیمیت»

مراقبت به ازای پول

زیگموند فروید در اتاق مشاوره‌ی خود در خیابان برگاس، در مرکز وین، به نتیجه‌ی مهمی در مورد پول رسید. اکثر قریب به اتفاق مراجعین او از طبقات متوسط به بالای اتریش بودند: آن‌ها مددکار، مهندس، استاد دانشگاه و صاحبان کسب و کار بودند. پول معمولاً برای آن‌ها مشکل و مسئله نبود. با این حال، وقتی نوبت به پرداخت پول برای جلسات با او می‌رسید، مکرراً مقاومت نشان می‌دادند: آن‌ها ادعا می‌کردند که کیف پول خود را فراموش کرده‌اند، توضیح می‌دادند که پول نقد کافی ندارند (فروید همیشه درخواست پول نقد می‌کرد)، یا قسم می‌خوردند که بعداً می‌پردازند، بَعدنی که دائماً به تعویق می‌افتاد. فروید در زیر این شکایت‌های موردی، مشکل بزرگ‌تر و بنیادین‌تری را احساس می‌کرد: در نگاه مراجعین او، درخواست پرداخت پول به ازای زمانی که با صمیمیت صرف صحبت در مورد امیال، هیجانات و نقاط ضعف خود کرده بودند، ظاهراً نادرست می‌آمد.

این بی‌میلی، فروید را مجذوب ساخت، که آن را نشانه‌ای از خیل نِوروزهای اجتماعی پیرامون پول بداند. او برای ردگیری این نشانه‌ها به خاستگاهشان، خاطرنشان کرد که ما همگی در قالبی پا به دنیا می‌گذاریم که –در ابتدا- مجبور نیستیم برای مراقبت‌هایی که از ما می‌شود پولی بپردازیم. در دوران نوزادیمان پوشاک، مسکن و آموزش همراه با لطیف‌ترین و مقوی‌ترین انواع عشق، به رایگان به ما داده می‌شود. و ما تنها با گذر زمان است که به تدریج با این انگاره‌ی پیچیده مواجه می‌شویم که باید برای داشتن بسیاری از آن‌چه که نیاز داریم هزینه کنیم. در برخی حوزه‌ها، این امر را بدون ناراحتی می‌پذیریم: مثلاً ما از نانوا که در ازای نان از ما پول می‌خواهد یا لوله‌کشی که برای تعمیر ماشین لباسشویی برای ما صورت‌حساب می‌فرستد متنفر نمی‌شویم. اما این انتظار را در پس‌زمینه حفظ می‌کنیم که برخی چیزها باید خارج از تجارت باقی بمانند –به طور اخص، چیزهایی که با نیازهای والاتر و معنادارتر خود ملازم می‌دانیم: نیاز برای عشق، آسایش، فهم، مشاوره، راهنمایی و دوستی. در این بین حتی هنرها که منزلگاه طبیعی چیزهای والاتر هستند، بیشتر کانون سوءظن ما هستند: به طوری که گویا عادی‌ست هنرمندی را طرد کنیم که بسیار آشکارا درخواست پول می‌کند یا متفکر جدی‌ای که کتاب‌هایش به طور مشکوکی موفقیت‌آمیز هستند. به نظر می‌رسد در برابر این مفهوم مقاومت می‌کنیم که آن‌چه را که با کرامت و معنادار است، می‌توان همزمان به بازار برد و بر مبنای پرسودی به لحاظ تجاری فروخت.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روانکاوی، پول و جامعه‌ی مصرفی»

مقاومت در درمان

هر دلیلی که مراجعین برای سکوت داشته باشند، به عهده‌ی ماست که وضعیت آن‌ها را تشخیص دهیم. گاهی‌اوقات، مطابقت سکوت مراجع با سکوت پذیرای خودمان می‌تواند مفید باشد. گاهی‌اوقات می‌توانیم ریسک کنیم و به دقت اجازه بگیریم تا حدس بزنیم که ممکن است چه اتفاقی افتاده باشد.

گاهی‌اوقات مفید است که به فرد در مورد محرمانه بودن و فرآیند درمان آموزش دهیم. و گاهی‌اوقات مفید است که به مراجع گزینه‌ی نوشتن یا کشیدن افکارش را پیشنهاد کنیم. مهارت‌ها، تجربه و شهود شما می‌تواند به کار گرفته شود تا آن‌چه را که بیمار نمی‌تواند انجام دهد انجام دهید، یعنی بردن مکالمه به سطح کلامی‌تر.

سکوت به راستی می‌تواند «طلایی» باشد. با حمایت، همدلی و بینش درمان‌گر، معنای سکوت بیمار را می‌توان برای اطلاعات مفید استخراج کرد و می‌تواند به یکی از آن لحظات «آهان!» مهم منجر شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «معنای سکوت بیمار»

تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

شناخت از طریق رؤیا

رؤیا دیدن یک فرآیند همیشگی و جاری است که هم در خواب و هم در زندگی بیداری ناهشیار اتفاق می‌افتد. اگر شخصی نتواند دریافت‌های حسی خام را به عناصر ناهشیار تجربی که قابل پیوند هستند، تبدیل کند، آن شخص نمی‌تواند فکر رؤیاگونه‌ی ناهشیار تولید کند و در نتیجه، نمی‌تواند رؤیا ببیند (چه در خواب یا بیداری). تجربه دریافت‌های حسی خام (عناصر_بتا) در خواب، تفاوتی با تجربه عناصر بتا در زندگی بیداری ندارد. بنابراین، فرد «نمی‌تواند بخوابد و نمی‌تواند بیدار شود»، یعنی نمی‌تواند بین خواب بودن و بیدار بودن، ادراک و توهم، واقعیت خارجی و واقعیت درونی تمایز قائل شود.

بیمار و روانکاو در طی جلسات روانکاوی در آزمونی مشارکت می‌کنند که این آزمون به گونه‌ای طراحی شده تا آنالیزان (با مشارکت روانکاو) بهتر بتواند رؤیاهای نادیده و رؤیاهای قطع شده‌اش را ببیند. رؤیاهایی که بیمار و روانکاو می‌بینند، همزمان رؤیاها (و خیال‌اندیشی‌های) خودشان و سوژه‌ی سومی است که هم بیمار و روانکاو است و در عین حال، هیچ یک از آن دو نیز نیست. در طی مشارکت در دیدنِ رؤیاهای نادیده و قطع شده‌ی بیمار، روانکاو بیمار را آنچنان عمیق می‌شناسد که به او این امکان را می‌دهد تا به بیمار سخنی بگوید که با تجربه هیجانی هشیاری و ناهشیاری که در یک زمان مشخص در رابطه‌ی تحلیلی اتفاق می‌افتد، مطابقت داشته باشد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی: «هنر روانکاوی: رؤیت رؤیاهای نادیده و گریه‌های قطع شده»

بازگشت امر واپس‌رانده

نخست اینکه آن رسانه‌گرایی افراطی غالباً مغشوشی که با مضامینی که از دیروز به تحلیل آن مشغول بوده‌ایم ارتباط می‌یابد، به‌ناگزیر مرا واداشت تا به آنچه «بازگشت امر واپس‌رانده» می‌نامیم بیندیشم. و دلیلش این است: بی‌توجهی به کشف اساسی فروید، یعنی سکسوالیته‌ی کودکانه، و در پی آن نظریه‌های دیگر- از مفهوم «دلبستگی» نزد بالبی گرفته، که حقیقتاً نوعی ابزار جنگی علیه سکسوالیته‌ی کودکانه است، تا روان‌شناسی‌های مبتنی بر اراده، خواه آن‌ها را روان‌شناسی‌های سازگاری بنامیم خواه روان‌شناسی‌های اگو یا رفتارگرا، که نه می‌خواهند چیزی راجع به ناهشیار بدانند و نه چیزی درباره‌ی سکسوالیته- همه‌ی این نظریه‌ها امر جنسی را در پستوی خانه پنهان کرده‌اند: رویکردی که بی‌تردید برای بیماران بسیار آسان‌تر- و چنان که در آن‌سوی اقیانوس اطلس می‌گویند تجاری‌تر- است.

ولی روان‌کاوی نیز در این زمینه بی‌تقصیر نیست. اگر شک دارید، کافی است بار دیگر به کنفرانس آندره گرین رجوع کنید که در ۲۷ آوریل ۱۹۹۵ در مرکز آنا فروید با این عنوان ارائه شد: «آیا سکسوالیته هیچ ربطی به روان‌کاوی دارد؟».

به‌طور خلاصه، می‌توان گفت مخالفان فراروان‌شناسی می‌خواهند رانه‌ها را با نظریه‌ی انگیزش‌، ناهشیار را با مدار عصبی، هشیار را با [مرکز] پردازش اطلاعات و سوپراگو را با فشار اجتماعی جایگزین سازند. مشروط به آنکه نتوان آن را با فشار شبکه‌های اجتماعی جایگزین کرد.

«بازگشت امر واپس‌رانده»‌ای که بر آن تأکید کردم در رابطه با سه واقعیت «دوباره فعال شد»:

واقعیت نخست را همکارمان کلود بلیه، متخصص روان‌درمانی مجرمان زندانی، مورد توجه قرار داده است: به‌گفته‌ی او، «از دهه‌ی ۹۰ تاکنون، ۲۵ درصد زندانیان آزارگران جنسی بوده‌اند».

ولی بیش از همه، وفور مباحثات عمومی و درخواست‌های- گاه مضحکِ- قانون‌گذاری [برای این جرائم] نشان‌دهنده‌ی بازگشت امر واپس‌رانده‌، یعنی رانه‌ی جنسی کودکانه یا چنان که فروید در نوشته‌های منتشر شده پس از مرگش اشاره کرده، «الگوی اولیه‌ی کل سکسوالیته‌ی انسان» است، رانه‌ای که هرگز از خواست ارضای خود باز نمی‌ایستد.

این اشتیاق جنون‌آمیز به وضع قانون برای محرم‌آمیزی، روابط جنسی و به‌طور کلی سکسوالیته را می‌توان در اظهار نظر تاحدی خام فروید در اثرش در سال ۱۹۱۲ «توتم و تابو» مشاهده کرد: «کاری که هیچ کس مایل به انجام آن نیست لزومی ندارد ممنوع شود؛ در تمامی موارد، باید آن چیزی منع گردد که ابژه‌ی میلی قرار می‌گیرد». و برای آنکه پیشاپیش احتمال هر گونه مقاومتی از سوی خواننده [در برابر پذیرش این گفته] منتفی گردد، در صفحه‌ی بعد می‌گوید: «در هر جا که ممنوعیتی باشد، باید میلی نیز باشد».

بخش‌هایی از مقاله‌ی «میان محرم‌آمیزی و سکسوالیته‌ی کودکانه: اغواگری؟»

ما همیشه در حال رؤیا دیدن هستیم.

رویاها همان چیزی هستند که هستند. مانند استعاره‌ای که در کلمه تغییر شدید دریا نهفته است، رویاها به معنا اشاره دارند، اما نمی‌پذیرند که به یک معنا یا حتی مجموعه‌ای از معانی امتناع تقلیل یابند. این همان چیزی است که در مورد رویاها و خیال‌پردازی‌ها دشوار و شگفت آور است. آنها به معنای ناهشیار اشاره می‌کنند، اما هرگز آن را تعریف نمی‌کنند، هجی نمی‌کنند یا به عنوان ترجمه یا رمزگشایی از آن به کار نمی‌روند. آنها عمدتاً یک تجربه بصری هستند که هیچ کلمه‌ای برای بیان آن تجربه کافی نیست. رویاها و خیال‌پردازی‌ها استعاره‌ای از افکار و احساسات ناهشیار است. ما همیشه، چه وقتی بیداریم و چه هنگام خواب، در حال رویا دیدن هستیم (بیون ۱۹۶۲)،  در نتیجه، همه وقت درگیر استعاره‌سازی هستیم.

در عملِ رویاپردازی، ما معنا را «فراتر» از محدوده‌های یک ردیف  تجربه (تجربه بصری رویا دیدن) به ردیف دیگری (تجربه کلامی «درک» رویا) انتقال می­دهیم [گراتستین ۲۰۰۰ ، سندلر ۱۹۷۶]). اما من معتقدم که اصطلاح «درک» یک اسم بی مسمی و غلط برای آنچه که ما با تجربه رویا دیدنمان انجام می­‌دهیم، است. ما هرگز تجربه ناهشیار را نمی‌شناسیم یا درک نمی‌کنیم زیرا تجربه ناهشیار، اصولاً غیرقابل دسترس به سطح هشیار است. دقیق‌تر این است که بگوییم ما بعضی اوقات قادر به تجربه‌ی تعابیر و تفسیرهای استعاری از ناهشیار هستیم، که معنا (اغلب معنای غافلگیر کننده و ناراحت کننده) را در زمان به جلو و عقب انتقال می­دهند. همانطور که در مورد یک شعر اتفاق می‌افتد، هیچ کلمه دیگری وجود ندارد که بتوان شعر را با آن گفت، توضیح‌ داد، درک کرد، ترجمه کرد، یا آن را به بیانی دیگر گفت یا مانند آن. یک شعر، همانند یک رویا، به طور تغییرناپذیری خودش است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «در باب زبان و حقیقت در روانکاوی»

صحبت­ کردن به مثابه‌ی رؤیاورزی

در ابتدا محیطی که گفتگوی تحلیلی در آن رخ می‌دهد به گونه‌ای طراحی می‌شود که به بیمار و تحلیل‌گر فرصت رؤیاورزی در اشکال مختلف رؤیاورزیِ در بیداری (خیال‌پروری) مانند «صحبت­ کردن به مثابه‌ی رؤیاورزی» (آگدن ۲۰۰۷)

«تفکر رؤیاگون» و «تفکر دگرگون کننده» داده شود. در تلاش برای ایجاد چنین فضایی برای رؤیاورزی، پشت کاناپه می‌نشینم درحالی‌که بیمار روی آن دراز می‌کشد. به هر کدام از بیمارانم در شروع تحلیل توضیح می‌دهم که استفاده از کاناپه به من آن حریم خصوصی را می‌دهد که برای تفکر به شکلی متفاوت از تفکر در گفتگوی چهره به چهره نیاز دارم. اضافه می‌کنم که ممکن است بیمار نیز به این نتیجه برسد که این موضوع برای او هم صدق می‌کند. بیمارانم را صرف نظر از تعداد جلساتی که با آنها داشته‌ام روی کاناپه می‌برم (آگدن ۱۹۹۶).

مورد دوم اینکه من به “قاعده بنیادینفروید پایبند نیستم. هم مبتنی بر تجربه‌ی خودم و هم در کار با تحلیل‌گرانی که از من مشورت گرفته‌اند به این موضوع پی‌بردم که فرمان “هرچه در ذهنت داری بگو” موجب نقض حریم خصوصی بیمار می‌شود، چیزی که برای آزادیِ رؤیاورزی در جلسه ضروری است. پس به جای اینکه از بیمار بخواهم هر چیزی که به ذهنش می‌آید بگوید به او می‌گویم (گاهی صریح، گاهی ضمنی) آزاد است هر چه را که دوست دارد بیان کند و هر چه را که نمی‌خواهد پیش خود نگه دارد و این کاری است که خودم هم انجام می‌دهم (آگدن ۱۹۹۶).

نتیجه‌­ی این جنبه‌­های مهارورزی در جلسه (مدیریت چهارچوب تحلیلی) نوعی روند در گفتگو است که با گفتگوهای دیگر متفاوت است. این روندی است که در آن همیشه حضور دارم (همیشه گوش می‌دهم، گاهی صحبت می‌کنم) و طی آن خودم و بیمار انواع گوناگونی از رؤیاها را تجربه کرده و از آنها عبور می‌کنیم. بیدار شدن از رؤیاورزیِ در جلسه‌ی تحلیلی به اندازه‌ی ارزش درمانی ذاتی خود رؤیاورزی حائز اهمیت است. به عبارت دیگر، به نظر من صحبت درباره‌ی رؤیاورزی – فهم چیزی درباره‌ی معنای رؤیایمان بخشی اساسی از فرآیند درمان است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «تاملاتی در باب کاربست روان‌کاوی»

موسای خشمگین

در سال ۱۹۴۲، ماکس گراف، پدر هانس گراف کوچک، در فصلنامه روانکاوی مقاله‌ی ستایش‌آمیزی درباره‌ی فروید نوشت که در آن دستاوردهای فروید را تحسین کرد و دشمنی‌هایی را شرح داد که فروید در وین با آن روبرو بود و ایجاب می‌کرد تا او و شاگردانش به آنها پاسخ دهند. با این‌حال وقتی جلسه‌های چهارشنبه‌شب را توصیف می‌کند درباره‌ی قاطعیت فروید این‌گونه می‌نویسد: «حرف نهایی را همیشه خود فروید می‌زد. جو اتاق جو ظهور یک دین جدید بود. فروید پیامبر جدیدی بود که سطحی بودن روش‌های رایج تحقیقات روانشناسی را نشان داده بود. شاگردان فروید –که همه به او باور داشتند و از او الهام می‌گرفتند- هم حواریونش بودند. علی‌رغم اینکه تفاوت بین شخصیت‌های شاگردان داخل حلقه زیاد بود، در دوره‌ی اولیه‌ی تحقیقات فروید همه‌ی آن‌ها در احترام به او و الهام گرفتن از او متحد بودند. اگرچه بعد از آن دوره‌ی طلایی ایمان بی‌چون‌وچرای حلقه‌ی اولیه، موقع پیدایش کلیسا رسید. فروید با انرژی زیادی شروع به سازمان‌دهی کلیسایش کرد. او در مطالبه‌هایش از شاگردها جدی و سخت‌گیر بود؛ اجازه‌ی هیچ انحرافی از آموزه‌های ارتدکسش را نمی‌داد… گرچه فروید در زندگی شخصی‌اش دلسوز و خوش‌قلب بود اما در ارائه‌ی ایده‌هایش سرسخت و بی‌رحم بود. وقتی مسئله‌ی علم به میان می‌آمد حاضر بود با نزدیک‌ترین و مورداعتمادترین دوستانش قطع رابطه کند.

از مقاله‌ی «نیمه‌ی تاریک میراث فرویدی ما»

تقلاهای آگاهانه برای یادآوری

ما با تجربه‌ی یادآوری یک خواب آشنا هستیم. تجربه‌ای که باید آن را با رؤیاهایی که ناخواسته و ناطلبیده در ذهن شناور می‌شوند و دوباره به طرزی رازناک از ذهن‌مان پرواز می‌کنند، مقایسه کرد. با این‌حال لحن هیجانی چنین تجربه‌ای فقط منحصر به رؤیا نیست: افکار نیز گاه ناخواسته، تند و تیز، بارز و با وضوحی ظاهراً فراموش‌نشدنی به ذهن می‌آیند و سپس چنان ناپدید می‌شوند که هیچ ردی برای بازپس‌گیری‌شان باقی نمی‌ماند.

می‌خواهم اصطلاح «حافظه» را فقط برای آن دسته از تجاربی به کار ببرم که حاکی از تلاشی آگاهانه‌ برای یادآوری‌اند. این [تقلاهای آگاهانه برای یادآوری] بیانگر ترس از این هستند که مبادا عناصری همچون «ابهامات، اسرار و شبهات» از ذهن‌مان برود. از نظر بیون، «حافظه» نوعی استفاده‌ی اضطراب‌آلود از ذهن است که با ظرفیت روانکاو برای پذیرندگی حقیقتِ تجربه‌ی هیجانی، یعنی آن (O) اُو-ی تجربه که در لحظه زیست می‌شود، تداخل پیدا می‌کند. برعکس، حافظه‌ی رؤیاگونه [یعنی آن خاطراتی که ناطلبیده به ذهن می‌آیند]، حافظه‌ی واقعیتِ روانی و خمیرمایه‌ای برای تحلیل است…خواب و رؤیا و محتوای کارِ روانکاو هر دو کیفیتی رؤیاگونه دارند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «خوانش بیون»

اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی

فردی از خودِ مغرور خود دفاع می‌کند و توهم برتری، غالباً فرصت سپاسگزاری را به موقعیتی برای نوازش کردن سر طرف مقابل تبدیل می‌کند، انگار که این نوازش از جایگاهی والاتر از جایگاه فردی که کار شایسته‌ی تقدیر انجام داده است انجام می‌شود. به عنوان مثال، ممکن است والدین نارسیسیست به معلمی که تلاش فوق‌العاده‌ای برای فرزند بهانه‌گیر آن‌ها انجام داده است به جای «بسیار بابت کاری که انجام دادید از شما متشکریم» بگویند «کارتان خوب بود».

ممکن است زنی به معشوق خود به جای گفتن «خوشحالم از این که نسبت به من صبر و شکیبایی داری» بگوید «از اینکه می‌بینم خلق و خوی خودت را بهتر از قبل تحت کنترل نگه داشته‌ای بسیار خوشحالم». یک نمونه‌ی خوب از تظاهر به اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی، در اجرای دختران رویایی (Dreamgirls) رخ داد، زمانی که خواننده‌ی تک‌خوان هنگام تشویق حضار به سمت خواننده‌های پشت سرش برگشت و با هیجانی مبالغه‌آمیز گفت «و من بدون آن‌ها از پس این کار برنمی‌آمدم!» شنونده‌ها به صورت فطری متوجه شدند که او با این تعریف ظاهری از همکاران خود چطور سعی کرد نقش آن‌ها در موفقیت خود را به حداقل برساند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آسیب‌شناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»

دلبستگی و انگیزش

با عنایت به اعتمادی که نسبت به روانشناسی خویشتن کوهوت در خصوص دلبستگی به عنوان انگیزش اصلی خویشتن برای برقراری و حفظ انسجام خویشتن وجود دارد که جایگزین رانه‌های دوگانه روانشناسی کلاسیک به عنوان عامل اصلی می‌شود، این موضع تا حد زیادی در یافته‌های باکال و نیومن، گلدبرگ، استولورو و همکارانش و وولف حفظ شده است.

باخ یک اصل انگیزشی متفاوت را مشخص می‌کند. باخ با پر کردن شکاف میان ذهن و مغز به واسطه برابر دانستن فعالیت دستوری مغز با احساس سوبژکتیو شایستگی، ادعا می‌کند که کارکرد اصلی مغز، یعنی ایجاد دستور، از نظر روانشناختی توسط فرد به صورت شایستگی تجربه می‌شود؛ از این رو شایستگی و دستیابی به عزت نفس که همایند آن است، تبدیل به نیروی انگیزشی اصلی در سراسر دوران زندگی فرد می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روانشناسی خویشتن پس از کوهوت»

عقده بیماری‌زا

اگر یک عقده بیماری‌زا را از بازنمودش در آگاهی (چه بازنمودی آشکار باشد چه به شکل یک سیمپتوم یا چیزی کاملاً نامشهود) تا ریشه‌هایش در ناخودآگاه پیگیری کنیم، به زودی وارد حوزه‌ای می‌شویم که مقاومت خود را در آن به وضوح آشکار می‌سازد به صورتی که تداعی بعدی باید آن را مورد توجه قرار دهد و به عنوان سازشی میان مطالبات آن و مطالبات کارِ کاوش، ظاهر گردد. در این نقطه است که، بر اساس شواهد مبتنی بر تجربه ما، انتقال وارد صحنه می‌شود.

وقتی هر چیزی در محتوای عقده (در موضوع اصلی عقده) برای انتقال یافتن به پیکره پزشک مناسب باشد، انتقال صورت می‌پذیرد؛ و خطور بعدی را تولید کرده، به واسطه نشانه‌های مقاومت خبر از حضور خود می‌دهد – مثلا به واسطه وقفه. از این تجربه استنباط می‌شود که اندیشه‌ی انتقال، پیشاپیش هر امکانات خطور دیگری، به آگاهی نفوذ کرده است چرا که برآورده کننده مقاومت است. رویدادی از این دست در موقعیت‌های بی‌شمار دیگری در سیر روانکاوی تکرار می‌شود. دوباره و دوباره، زمانی که به یک عقده بیماری‌زا نزدیک می‌شویم، بخشی از آن عقده که قادر به انتقال است اول از همه به آگاهی پیش می‌رود و با حداکثر سرسختی مورد دفاع قرار می‌گیرد.

بخش‌هایی از مقاله‎‌ی «پویایی‌های انتقال»

ناتوانی اخلاقی

هیچ چیز دور از دیدگاه لکان در خصوص اندوه و افسردگی و محیط تحلیلی نیست. از نظر لکان، در اکثر موارد بیماری‌های روان‌نژندی، این عواطف نمایانگر آنچیزی است که او «ناتوانی اخلاقی» می‌نامد: بیمار موفق در به یاد آوردن رویاهای خود نمی‌شود، از این کار و همینطور از انجام تکنیک تداعی آزاد، به یاد آوردن رویاهای روزانه، لغزش‌ها و فانتزی‌هایش امتناع می‌ورزد و در یک کلام، با سر باز زدن از ورودش به دنیای تحلیل به شکل درست از مواجه با امور خودداری می‌کند. او در عوض موضعی ناتوان اتخاذ می‌کند. اگرچه او باید در جلسات خود حضور یابد اما هیچ مسئولیتی در خصوص آنچه در جلسات رخ می‌دهد، بر عهده نمی‌گیرد و به دست گرفتن زمام امور را به عهده‌ی تحلیلگر می‌گذارد. او اغلب امیدوار است که هیچ چیز تغییر نکند تا به این ترتیب ثابت کند روانکاوی نمی‌تواند تغییرش دهد.

به گفته لکان اگر بیمار «کژخلق» شود به این دلیل است که از رویارویی با این واقعیت امتناع می‌ورزد که روابط بین دو جنس مخالف آن گونه نیست که تمام عمر تصور می‌کرده است و عشق و رابطه جنسی بسیار فراتر و پیچیده‌تر از آن چیزی است که می‌خواست. او تنها مایل به پذیرش نوعی عشق شدید، عاشقانه و پر حرارات است که در آن می‌تواند خودش را به طور کلی فراموش کند. او هیچ کار دیگری نخواهد کرد. . از نظر لکان اگر بیمار احساس «گناه» داشته باشد به این علت است که نمی‌خواهد این واقعیت را در نظر بگیرد که «از امیالش چشم‌پوشی کرده است» یا اجازه داده است که خواسته‌هایش تحت‌الشعاع خواسته‌های دیگران قرار بگیرد.

او حتی شاید از اینکه نقش قربانی را ایفا می‌کند احساس ثانوی بیماری دارد و دوست دارد قربانی رفتار بد دیگران باشد. او نمی‌تواند این واقعیت را بپذیرد که امیال و لذت او از امیال و لذت دیگران کم اهمیت‌تر نیست. بنابراین هیچ‌گونه مطالبه‌ای ندارد که به تعویق بیافتد. این امر درک رایجی که از گناه هست را کاملاً تغییر می‌دهد. بر این اساس گناه از انجام تکانشی یک کار و بعد احساس پشیمانی از انجامش به وجود نمی‌آید، بلکه از کارهایی که از ته دل می‌خواهیم انجام دهیم اما به دلیل نگرانی، اضطراب یا نبود اعتماد به نفس از انجام آن‌ها اجتناب می‌کنیم به وجود می‌آید.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «در خصوص ارزش رویکرد لکانی در عمل تحلیلی»

Back To Top
×Close search
Search
بازدیدکنندهٔ گرامی؛ درگاه پرداخت ما از طرف تأمین‌کنندهٔ بانکی به مشکل خورده است و به نظر می‌رسد تا دو روز آینده نیز این اختلال ادامه‌دار باشد. از این رو، لطفاً برای رزرو، خرید یا تمدید اشتراک و تهیهٔ مقالات با پشتیبانی در ارتباط باشید.