
روانشناسی خویشتن و ناخودآگاه
لزومی ندارد درباره ناخودآگاه به مثابه یک چیز یا یک مکان فکر شود. در عوض، ناخودآگاه یک روش نگاه کردن به چیزهاست: ما فرض میکنیم که مسائل آشکار معنای پنهانی پشت خود دارند. این همان چیزی است که کوهوت بخشی از نیات دروننگرانه ما خواند. فرد تنها به واسطه پیشزمینه تجربیات خود به واقعیت دسترسی دارد، و بخشی از پیشزمینه روانکاو مفهوم ناخودآگاه است. هر رویارویی با یک بیمار را میتوان در چارچوبی مطالعه کرد که مشارکتهای عمده از سوی یک فانتزی ناخودآگاه یا مشارکت عمده از سوی کنشهای بلاواسطه شرکتکنندگان را لحاظ میکند. مرزی که ما تصمیم میگیریم تعیین کنیم، رویکرد متفاوت ما به بیمار را مشخص میکند. به نظر میرسد بخش زیادی از روانشناسی خویشتن امروزی در همین راستا مجزا میشود.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خویشتن از زمان کوهوت»
اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی
فردی از خودِ مغرور خود دفاع میکند و توهم برتری، غالباً فرصت سپاسگزاری را به موقعیتی برای نوازش کردن سر طرف مقابل تبدیل میکند، انگار که این نوازش از جایگاهی والاتر از جایگاه فردی که کار شایستهی تقدیر انجام داده است انجام میشود. به عنوان مثال، ممکن است والدین نارسیسیست به معلمی که تلاش فوقالعادهای برای فرزند بهانهگیر آنها انجام داده است به جای «بسیار بابت کاری که انجام دادید از شما متشکریم» بگویند «کارتان خوب بود».
ممکن است زنی به معشوق خود به جای گفتن «خوشحالم از این که نسبت به من صبر و شکیبایی داری» بگوید «از اینکه میبینم خلق و خوی خودت را بهتر از قبل تحت کنترل نگه داشتهای بسیار خوشحالم». یک نمونهی خوب از تظاهر به اعطای تأییدیه به عنوان قدردانی، در اجرای دختران رویایی (Dreamgirls) رخ داد، زمانی که خوانندهی تکخوان هنگام تشویق حضار به سمت خوانندههای پشت سرش برگشت و با هیجانی مبالغهآمیز گفت «و من بدون آنها از پس این کار برنمیآمدم!» شنوندهها به صورت فطری متوجه شدند که او با این تعریف ظاهری از همکاران خود چطور سعی کرد نقش آنها در موفقیت خود را به حداقل برساند.
بخشهایی از مقالهی «آسیبشناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»
محاصرهی اُبژههای عجیب و غریب
بنا بر اظهارات فروید یکی از همراهانِ تنفر از واقعیت، فانتزیهای حملات سادیستیک نوزاد روانپریش به سینه است که ملانی کلاین به عنوان بخشی از مرحله پارانوئید–اسکیزوئید توصیف کرده است (کلاین، ۱۹۴۶). میخواهم تاکید کنم که در این مرحله، روانپریش اُبژههایش را تقسیم میکند، و همزمان همه آن قسمتهای شخصیت او، که موجب آگاهیاش از آن بخش از واقعیت میشود که از آن تنفر دارد، به بخشهای بسیار دقیق تبدیل میشود، زیرا این همان چیزی است که نقش عمدهای در احساسات روانپریشی دارد که نمیتواند اُبژههایش یا ایگوی خود را بازیابی کند. در نتیجهی این حملات دوپارهسازی، همه آن ویژگیهای شخصیتی که باید روزی پایه و اساسی برای درک شهودی خودش و دیگران باشند، از همان ابتدا به خطر میافتند.
همه آن کارکردهایی که فروید به عنوان وجود (being) توصیف میکند، در مرحله بعد، پاسخی رشدی به اصل واقعیت است، یعنی، آگاهی از تاثیرات حسی، توجه، حافظه، قضاوت، تفکر، به شکلهای نیمهتمام (نوپایی) که ممکن است در آغاز زندگی داشته باشند، دوپارهسازی سادیستیک حملات خالیکننده که منجر به چندپارهسازی دقیق وجود آنها میشود، علیه آنها گسترش مییابند، و سپس از شخصیت بیرون رانده میشود تا در اُبژهها نفوذ کند، یا اُبژهها را دربر بگیرند. در فانتزی بیمار، ذرات بیرون رانده شدهی ایگو به یک وجود مستقل و غیرقابل کنترل سوق داده میشوند، که یا توسط اُبژههای خارجی احاطه شدهاند یا شامل آن اُبژههای خارجی هستند؛ آنها همچنان به کارکردهایشان ادامه میدهند، گویا تجربهای سخت متحمل شدهاند که هدف آن، فقط افزایش تعداد آنها و تحریک دشمنی آنها با آن روانی است که بیرون انداختهاند. در نتیجه، بیمار احساس میکند در محاصرهی اُبژههای عجیب و غریبی است که اکنون ماهیت آنها را توصیف میکنم.
بازگشت امر واپسرانده
نخست اینکه آن رسانهگرایی افراطی غالباً مغشوشی که با مضامینی که از دیروز به تحلیل آن مشغول بودهایم ارتباط مییابد، بهناگزیر مرا واداشت تا به آنچه «بازگشت امر واپسرانده» مینامیم بیندیشم. و دلیلش این است: بیتوجهی به کشف اساسی فروید، یعنی سکسوالیتهی کودکانه، و در پی آن نظریههای دیگر- از مفهوم «دلبستگی» نزد بالبی گرفته، که حقیقتاً نوعی ابزار جنگی علیه سکسوالیتهی کودکانه است، تا روانشناسیهای مبتنی بر اراده، خواه آنها را روانشناسیهای سازگاری بنامیم خواه روانشناسیهای اگو یا رفتارگرا، که نه میخواهند چیزی راجع به ناهشیار بدانند و نه چیزی دربارهی سکسوالیته- همهی این نظریهها امر جنسی را در پستوی خانه پنهان کردهاند: رویکردی که بیتردید برای بیماران بسیار آسانتر- و چنان که در آنسوی اقیانوس اطلس میگویند تجاریتر- است.
ولی روانکاوی نیز در این زمینه بیتقصیر نیست. اگر شک دارید، کافی است بار دیگر به کنفرانس آندره گرین رجوع کنید که در ۲۷ آوریل ۱۹۹۵ در مرکز آنا فروید با این عنوان ارائه شد: «آیا سکسوالیته هیچ ربطی به روانکاوی دارد؟».
بهطور خلاصه، میتوان گفت مخالفان فراروانشناسی میخواهند رانهها را با نظریهی انگیزش، ناهشیار را با مدار عصبی، هشیار را با [مرکز] پردازش اطلاعات و سوپراگو را با فشار اجتماعی جایگزین سازند. مشروط به آنکه نتوان آن را با فشار شبکههای اجتماعی جایگزین کرد.
«بازگشت امر واپسرانده»ای که بر آن تأکید کردم در رابطه با سه واقعیت «دوباره فعال شد»:
واقعیت نخست را همکارمان کلود بلیه، متخصص رواندرمانی مجرمان زندانی، مورد توجه قرار داده است: بهگفتهی او، «از دههی ۹۰ تاکنون، ۲۵ درصد زندانیان آزارگران جنسی بودهاند».
ولی بیش از همه، وفور مباحثات عمومی و درخواستهای- گاه مضحکِ- قانونگذاری [برای این جرائم] نشاندهندهی بازگشت امر واپسرانده، یعنی رانهی جنسی کودکانه یا چنان که فروید در نوشتههای منتشر شده پس از مرگش اشاره کرده، «الگوی اولیهی کل سکسوالیتهی انسان» است، رانهای که هرگز از خواست ارضای خود باز نمیایستد.
این اشتیاق جنونآمیز به وضع قانون برای محرمآمیزی، روابط جنسی و بهطور کلی سکسوالیته را میتوان در اظهار نظر تاحدی خام فروید در اثرش در سال ۱۹۱۲ «توتم و تابو» مشاهده کرد: «کاری که هیچ کس مایل به انجام آن نیست لزومی ندارد ممنوع شود؛ در تمامی موارد، باید آن چیزی منع گردد که ابژهی میلی قرار میگیرد». و برای آنکه پیشاپیش احتمال هر گونه مقاومتی از سوی خواننده [در برابر پذیرش این گفته] منتفی گردد، در صفحهی بعد میگوید: «در هر جا که ممنوعیتی باشد، باید میلی نیز باشد».
بخشهایی از مقالهی «میان محرمآمیزی و سکسوالیتهی کودکانه: اغواگری؟»
بازی شکوهمند
هر کسی که امیدوار است بازی شکوهمند شطرنج را از کتابها بیاموزد به زودی در خواهد یافت که تنها حرکتهای نخست رقبا و آخر بازی جا را برای یک نمایش نظاممند تمام عیار باز میگذارند و تنوع بینهایت حرکاتی که پس از حرکات نخست روی میدهند هرگونه بازنمودی از این قبیل را به چالش میکشد. این شکاف در دستورالعمل را تنها میتوان از طریق مطالعهای دقیق بر بازیهای انجام شده توسط اساتید پر کرد. قوانینی که میتوان برای کاربست درمان روانکاوی مقرر کرد نیز دستخوش همین محدودیتها هستند.
از مقالهی «دربارهی آغاز درمان»
تحمل آنالیست
بیمار نارسیستیک تمایل دارد نسبت به خاطرهی فاکس-پس با شرم و خودتنبیهی خیلی زیاد واکنش نشان دهد. ذهنش بارها و بارها به آن لحظهی دردناک برمیگردد و تلاش میکند واقعیت آن حادثه را به صورت جادویی پاک کند. به طور همزمان بیمار احتمالاً به منظور پاک کردن خاطرهی آزاردهنده به این روش، با خشم آرزو میکند که از شر خودش خلاص شود. در تحلیل شخصیتهای نارسیستیک این لحظات بسیار مهماند. آنها برای بازگو کردن تکراری این صحنههای دردناک و برای عذابی که اغلب به نظر میرسد رخدادی بی اهمیت است که بر آنها گذشته، تحمل آنالیست را میخواهند.
برای دورههای طولانی آنالیست باید در عدم تعادل روانی ایجاد شده به خاطر آنچه که مراجع از آن رنج میکشد، مشارکت همدلانه داشته باشد، او باید برای خجالت دردناکی که بیمار کشیده و برای خشم او از اینکه آن عملی که رخ داده است قابل خنثی شدن نیست، فهم و درک خود را نشان بدهد. سپس کم کم میتوان به پویایی موقعیت نزدیک شد و مجدد با واژههای پذیرا آرزوی بیمار برای تحسین شدن و نقش مزاحم بزرگمنشی و نمایشگری کودکیاش را شناسایی کرد. بزرگمنشی و نمایشگری کودکی نباید محکوم شوند. از یک طرف، آنالیست باید به بیمار نشان دهد که چطور مداخلهی تقاضاهای تعدیل نشده کودکیاش اینجا باعث خجالت واقعی او میشود و البته از طرفی دیگر، همانطور که در زمینهی بازسازیهای ژنتیک درمانگر به صورت همدلانه عمل میکند در اینجا نیز باید پذیرشی دلسوزانه در خصوص برحق بودن این تلاشها وجود داشته باشد.
بخشهایی از مقالهی «وضعیتهای تروماتیک در بیماران نارسیسیستیک»
ماهیت اُبژه
رابطه با اُبژه را میتوان در قالب تجربهی سوژه توضیح داد. برای توصیف استفاده از اُبژه باید ماهیت اُبژه را مد نظر قرار دهیم. من در این بحث، نظراتم را دربارهی اینکه چرا ظرفیت استفاده از یک اُبژه پیچیدهتر از ظرفیت رابطه با اُبژه است مطرح کردهام؛ و اینکه رابطه میتواند یک اُبژهی ذهنی باشد اما استفاده نشاندهندهی این است که اُبژه بخشی از واقعیت بیرونی است.
این توالی را میتوان مشاهده کرد:
۱- سوژه با اُبژه رابطه دارد.
۲- اُبژه به جای اینکه توسط سوژه در دنیا قرار داده شود، در حال کشف شدن است.
۳- سوژه اُبژه را تخریب میکند.
۴- اُبژه از تخریب نجات مییابد.
۵- سوژه میتواند از اُبژه استفاده کند.
اُبژه همیشه در حال تخریب شدن است. این تخریب به یک زمینهی ناخودآگاه برای عشق یک اُبژهی واقعی؛ یعنی اُبژهای در بیرون از محدودهی کنترل قادر مطلق سوژه تبدیل میشود.
مطالعهی این مشکل مستلزم بیان ارزش مثبت تخریبگری است. تخریبگری به علاوهی نجات اُبژه از تخریب، اُبژه را خارج از محدودهای که مکانیسمهای ذهنی فرافکنانه عمل میکنند قرار میدهد، بنابراین دنیایی از واقعیت مشترک ایجاد میشود که میتواند به سوژه بازخورد بدهد و سوژه هم از آن استفاده کند.
بخشهایی از مقالهی «استفاده از اُبژه»
پوست ثانویه
استربیک در مقاله سال ۱۹۶۸ خود عنوان میکند که در ابتداییترین مراحل وجوه بدنی و روان متمایز از یکدیگر نبوده و بخشهای مختلف شخصیت نیز کاملاً پراکنده هستند و هیچ نیرویی آنها را کنار هم قرار نمیدهد. بنابراین در وهله اول چیزی از بیرون باید به شیوهای کاملاً منفغلانه آنها را کنار هم قرار دهد. گویی که آغوش مادر همانطور که تمام قسمتهای بدن کودک را در خود جا میدهد، بخشهای مختلف درونی او را هم میتواند کنار هم قرار بدهد. این آغوش که به شکل عینی عملکردی مشابه پوست ایفا میکند، نه تنها قسمتهای مختلف را کنار هم قرار میدهد و انسجامی ایجاد میکند بلکه ایجاد کنندهی مرزی بین درون و بیرون هم هست. وقتی اُبژهی بیرونی این کارکرد را داشته باشد، نوزاد میتواند به تدریج این کارکرد را به درون برده و سپس میتواند فضایی درونی و بیرونی را تجربه کند.
کودک در ابتدا هیچ انسجامی ندارد، همه چیز پراکنده و جدای از هم است، اما نیاز به برقراری انسجام دارد. این نیاز او را به سمت جستوجوی اُبژه سوق میدهد. بهترین اُبژه سینهای است که در دهان نوزاد قرار گرفته باشد، در عین حال مادر او را در آغوش گرفته باشد و با او صحبت کند و همینطور بوی آشنای مادر است.
شکلگیری این کارکرد نگهدارنده در دو حالت با مشکل مواجه میشود: حالت اول زمانی است که یا اُبژه بیرونی آن را انجام نداده و حالت دوم زمانی است که کودک در فانتزی به این کارکرد حمله کرده و آن را درونیسازی نکرده باشد. وقتی کارکرد پوست به درستی شکل نمیگیرد بخشها و تکههای مختلف به درستی سازمان نمییابند و کنار هم قرار نمیگیرند، در نتیجه هر لحظه آماده متلاشی شدن و پراکندگی هستند. این بههمریختگی در بدن، حالت بدنی، ذهن و خصوصاً روابط خود را نشان میدهد. وقتی این کارکرد نگهدارنده اولیه در کودک شکل نگیرد، کودک روش دیگری را برای نظمدهی اتخاذ میکند که استر بیک آن را شکلدهی «پوست ثانویه» مینامد. اما در زیر آن بههمریختگی وجود دارد که هر لحظه ممکن است خود را به نمایش بگذارد.
بخشهایی از مقالهی «تجربهی پوست در روابط اولیه»
سختترین سکوتها در درمان
سختترین سکوتها در درمان، همان سکوتهای شروع هر جلسه هستند. این یک قانون ناگفته است که شما به جای درمانگرتان شروع کنید. غالباً آنچه را که در ابتدا میگویید، افشاءکننده است – و میتواند کل گفتگوهای آن هفته را تعیین کند. برای من، این فشار غیرقابل تحمل است. بنابراین، با تلاش برای بالا بردن سطح آمادگی –با داستانسرایی، یا مرور آخرین جلسه خودم در ذهن– برنامهریزی برای اینکه وقتی رسیدم چه چیزی بگویم، این فشار را کاهش میدهم.
درمانگرم در این مورد مرا به چالش میکشاند: چه اتفاقی میافتد اگر آماده نباشم و در عوض فقط ببینم چه اتفاقی میافتد؟ بزرگترین ترس من چیست؟ در جواب میگویم که چیز پیشپا افتاده یا شرمآوری خواهم گفت. احمق بودنم مشخص میشود، یا معلوم میشود که تکالیفم را انجام ندادهام. و او میپرسد که آیا اغلب چنین احساسی دارید – از ترس اینکه مردم در مورد شما چه فکری میکنند، باید دختر خوبی باشید؟ شرط میبندم به همین دلیل است.
بخشهایی از مقالهی «آنچه که از ده سال رواندرمانی آموختهام.»
باورهای پیشگامان روانکاوی
تاریخ روانکاوی پس از اکتشافات فروید نشان میدهد که چگونه ایدههای مسلط، تصورات و پنداشتهای نسلهای بعدی روانکاوان را تسخیر میکنند و معمولاً به سمت افراط کشیده میشوند، زمانی که به ناامیدی برسند، آنگاه فضایی برای ایدههای جدید فراهم میشود. به عنوان مثال: ایدههای ویلهلم رایش مبنی بر اینکه تفسیرهای مقاومت همیشه باید مقدم بر تفسیر محتوا باشند و اصرار او بر اینکه زره و حفاظ کاراکتر باید قبل از تفسیرهای محتوا درهم بشکند، دیگر بخشی از تکنیک روانکاوی نیست. یکی دیگر از باورهای محبوب پیشگامان روانکاوی که تحلیل کودک، مانند تلقیح (ایمنسازی)، نقش پیشگیرانهای در برابر نِوروز بزرگسالی دارد، دیگر باوری مشترک نیست.
این ایده که روانکاوی باید به عنوان تکنیکی درمانی تعریف شود که هدف آن به حداکثر رساندنِ نقش نِوروز انتقالی است، دیگر جایگاه غالبی ندارد. این ایده که روانکاوی از طریق مطالعه و بررسی فضای عاری از تعارض به روانشناسی عمومی تبدیل خواهد شد و راپاپورت را بسیار هیجانزده کرده بود، و منجر به ورود روانشناسان بالینی به روانکاوی شد، دیگر دیدگاهی پویا نیست. دیگر کسی یه سراغِ روانکاو ساکت ناامیدکنندهای که در کتاب کارل منینگر (۱۹۵۸) در مورد تکنیک، مورد حمایت قرار گرفته بود، نمیرود. در طول تاریخ روانکاوی، هر افراط و تفریطی مطلب جدیدی به ما آموخت و از این نظر سودمند بود. مطالعه تاریخ روانکاوی هنوز در مراحل اولیه قرار دارد و روند تغییر در روانکاوی به دقت مورد بررسی قرار نگرفته است.
بخشهایی از مقالهی «تأملاتی در تاریخ روانکاوی»