
رابطهی جنسی رضایتبخش
روابط جنسی که برای هر دو طرف ارضاکننده و پرشور باشد مؤلفه اصلی رابطه طولانیمدت زوجین است. حتی اگر شما در حال حاضر هم رابطه خوبی داشته باشید، ممکن است بعد از ازدواج ناگهان به دلایل روانشناختی این ارتباط آنقدرها هم خوب پیش نرود. به این علت که ما همگی احساس گناه زیادی نسبت به رابطه جنسی رضایتبخش را در دل پنهان میکنیم که به طور ناهشیاری بازتولید رابطهی والدین است. بسیاری از زوجها تا زمانی که ازدواج نکردند زندگی جنسی رضایتبخشی دارند. روزی که ازدواج میکنند مشکلی پیش میآید. آنها به لحاظ جنسی بعد از دعواهای شدیدشان رابطه بهتری دارند، چرا که هزینه آن رابطه را پرداخت کردند و رابطه جنسی دوباره بلامانع میشود».
بخشهایی از مقالهی «روابط عاشقانهی زوج دگرجنسگرا»
مادر مرده
طبق نظر گرین، ناپدید شدن ناگهانی مادر در افسردگی، زمانی که کودک حدود دو سال دارد، یک «حفره» —نوعی غیبت یا مردگی—در بطن نمودِ مادرانهای ایجاد میکند که تا پیش از این یکپارچه بوده است. در ابتدا، کودک تلاش خواهد کرد «مادر مرده» را با استفاده از ابزاری زنده کند که به نظر میرسد به امیال ممنوع مربوط میشوند، امیال اودیپی، شهوانی و عاشقانه، اما کودک به چیزی اساسیتر نیاز دارد، و بعد از مدتی، وقتی این شیوهها کاملاً شکست خوردند، کودک با غیبتِ مادر همانندسازی میکند، یعنی با خودِ «حفره»، و تعمداً آن را در درونِ خود قرار میدهد و به این ترتیب، یک مردگی یا غیبت درونی ایجاد میکند، حفرهای در نمود کودک از خویشتن.
بنا به گفتهی گرین، این همانندسازیِ تعمدی با غیبتِ مادر، یک «همانندسازیِ انعکاسی» است، یک تلفیق دهانیِ تمامعیار، و «یک تقلید، با هدفِ مالکیتِ ابژه (ابژهای که دیگر امکان مالکیت آن وجود ندارد) از طریق بدل شدن به آن، نه بدل شدن به چیزی شبیه به آن، بلکه بدل شدن به خودِ آن ابژه.»
بخشهایی از مقالهی («کالبد تهی»: مادر مرده، کودکِ مرده، تحلیلگرِ مرده)
نارسیسیزم مرضی
نارسیسیزم مرضی آفت بزرگی است که بر روابط عاشقانه میافتد. زیرا افرادی که از آن رنج میبرند خشم حل نشده شدیدی را با خود حمل میکنند که مشخصاً شکلی از حسادت به خود میگیرد. آنها حسادت را تجربه میکنند چرا که اساساً آنها از شخصی که بیش از همه به او نیازمندند متنفرند. یعنی همان مادر. آنها متنفرند از آنچه که تصور میکنند مادر دارد و به آنها نمیدهد، لذا این نفرتی را ایجاد میکند از آن چیزی که دیگران دارند ولی آنها ندارند.
معالاسف اساسیترین نفرتی که ما تجربه میکنیم، نفرت به جنس مخالف، به جنسیت دیگر است، به این دلیل که همهی ما محکوم به تک جنسی بودن هستیم. ما نیمی از سرگرمیها و تواناییها را از دست میدهیم و این موضوع برای مردانی که ناهشیارانه به زنان حسادت میکنند و همینطور زنانی که ناهشیارانه به مردان حسد میورزند دیده میشود. افراد نارسیستیک نیاز دارند تا به صورت ناهشیار افرادی که عاشقشان میشوند را بیارزش کنند.
این امر فاجعه است. به این خاطر که فرد نارسیستیک ابتدا فرد را ایدهآل میکند و سپس او را ناارزنده میکند. افراد نارسیسیستیک نمیتوانند در رابطه بمانند و بی بندوباری جنسی متعاقباً اتفاق خواهد افتاد، یعنی ناتوانی در حفظ طرف مقابل. نشانههای متعدد دیگری نیز وجود دارد که به آنها ورود نمیکنم.
بخشهایی از مقالهی «روابط عاشقانهی زوج دگرجنسگرا»
رقص رفتاری و موسیقی بدنی
در درمان تروما، آنالیست باید به دقت با ارتباطات غیر کلامی آنها هماهنگ باشد. این بیماران غالباً به جای به یاد آوردن، رفتار میکنند. بال و پر دادن به فانتزی در این بیماران فقیر و کممایه است و «مسائل خام و پردازش نشدهای که اشاره به گسست در ابتدای رشد ایگو دارد به جای آنکه کلامی یا عقلانی شود، هیجانی است».
بااینهمه باقیماندههای «غیر قابل یادآوری و فراموش نشدنی» تروما بی آنکه از آنها کاسته شود زیر نقاب شخصیت بزرگسالی ته نشین میشود و تنها از رهگذر حرکات و نوع قرار گرفتن بدن بیمار بر روی کاناپه، عادات و اخلاقیات، لحن صدا و نوع ورود و خروج او به دفتر درمانگر میتوان این باقیماندهی تروما را تشخیص داد. توجه به انتقال متقابل خود در جایی که این «رقص رفتاری و موسیقی بدنی» با صدایی بلند طنینانداز میشود، چشماندازهایی تازه را بر بازسازی و بینش میگشاید.
بخشهایی از مقالهی «درمان روانکاوانهی تروما و شخصیت آنالیست»
مسائل زنان
بسیاری از زنان تمایز روشنی میان «فعال بودن، جاهطلب بودن، ویرانگر بودن یا عصبانی بودن» قائل نمیشوند. از آنجا که زنان اغلب وقتی از خود جرأت و جسارت نشان میدهند با خشم و عصبانیت مواجه میشوند، به این باور رسیدهاند که وقتی بر خودشان پافشاری میکنند به مردم آسیب میرسانند و در معرض خطر از دست دادن آنها هستند. و اضافه خواهم کرد که وقتی آنها موفق میشوند نیز همین طور.
برای اکثریت ما، شخصی که بیشترین قدرت را در دوران کودکی بر ما داشت وقتی از همیشه آسیبپذیرتر بودیم، مؤنث بود. بنابراین، زن قدرتمند و جسور باعث تحریک اضطراب و حسادت برای هر دو جنس میشود، حتی در بزرگسالی. به علاوه، و این به ویژه به حرفهی ما مربوط است، هریس میگوید: «زنان و مردان میتوانند از هر چیز کمتر از خشنودی تمام و کمال احساس [ناامیدی بزرگی] کنند… وقتی که شخص مسئول یک زن است». همین که این را درک کنیم، میتوانیم ببینیم که وضعیت در اتاق مشاوره برای روانکاوان زن چقدر پرتنش میگردد وقتی که با حسرتهای اولیه و خشم ابتدایی بیمار رو به رو میشود.
بخشهایی از مقالهی «حقالزحمه و مسائل زنان»
اضطراب ناتوانی
کودکانی که مادرانشان نمیتوانند پاسخ مناسب و سازنده به احساساتشان دهند، ممکن است احساس فقدان اعتماد به احساسات، درماندگی و خشم را تجربه کنند. برای آنها بسیار دشوار است که از تجربیات حسی عینی و مشخص بدن به بازنمایی کردن این احساسات در ذهن تغییر کنند و تجربهی این احساسات به صورت خام سخت و ناتوانکننده میشود. در چنین مواردی کودکان ممکن است مکانسیم دفاعی همهتوانی و کنترل یا جابهجایی به موضوعات دیگر را در مقابل اضطراب ناتوانی شکل دهند.
پیتر فوناگی که طراح نظریهی ذهنیسازی است در این مورد بیان میکند که ناتوانی در ذهنیسازی، تجربهی به کلام آوردن احساسات را برای مراجعین بسیار سخت میکند. این مراجعین احساسات خود را به صورت بدنی حس میکنند و نمیتوانند پاسخهای عاطفیشان را به کلام در بیاورند.
بنابراین یک فرآیند روان-تنی در جریان است: ممکن است احساسات به طرق مختلفی در روان تجربه نشوند و در کلام جاری نشوند. اما در حقیقت آنها در بدن پنهان میشوند.
بخشهایی از مقالهی «وقتی کلمات بیان نمیشوند: پلی فراتر از سکوت»
جوانه زدن حس واقعیت روانی
مشخصه موضع افسردهوار شامل رابطه دوسوگرایانه با اُبژه کامل، جوانه زدن حس واقعیت روانی، به همراه اضطرابهای مربوط به از دست دادن و حس گناه خواهد بود. حرکت از یک موضع به موضع دیگر، حرکتی از یک عملکردِ عمدتا سایکوتیک به نوروتیک خواهد بود. همهتوانی کمتر و قدرت ایگو بیشتر میشود.
مفهوم موضع با مراحل تکامل یکی نیست. اگرچه، موضع پارانوئید/اسکیزوئید زودتر سازماندهی میشود. “موضع” وضعیت ایگو، اضطرابهای معمول، رابطه با اُبژه و دفاعهایی که عمدتا در هر سطح وجود دارد، را توصیف میکند. خود عقده اُدیپ میتواند عمدتا به شیوه پارانوئید/اسکیزوئید یا افسردهوار سازماندهی شود. پایدار شدن موضع پارانوئید/ اسکیزوئید به درجاتی متفاوتی با حل و فصل موضع افسردهوار تداخل میکند و زمینهساز پاتولوژی میشود.
بخشهایی از مقالهی «اشارهای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم»
مراقبت به ازای پول
زیگموند فروید در اتاق مشاورهی خود در خیابان برگاس، در مرکز وین، به نتیجهی مهمی در مورد پول رسید. اکثر قریب به اتفاق مراجعین او از طبقات متوسط به بالای اتریش بودند: آنها مددکار، مهندس، استاد دانشگاه و صاحبان کسب و کار بودند. پول معمولاً برای آنها مشکل و مسئله نبود. با این حال، وقتی نوبت به پرداخت پول برای جلسات با او میرسید، مکرراً مقاومت نشان میدادند: آنها ادعا میکردند که کیف پول خود را فراموش کردهاند، توضیح میدادند که پول نقد کافی ندارند (فروید همیشه درخواست پول نقد میکرد)، یا قسم میخوردند که بعداً میپردازند، بَعدنی که دائماً به تعویق میافتاد. فروید در زیر این شکایتهای موردی، مشکل بزرگتر و بنیادینتری را احساس میکرد: در نگاه مراجعین او، درخواست پرداخت پول به ازای زمانی که با صمیمیت صرف صحبت در مورد امیال، هیجانات و نقاط ضعف خود کرده بودند، ظاهراً نادرست میآمد.
این بیمیلی، فروید را مجذوب ساخت، که آن را نشانهای از خیل نِوروزهای اجتماعی پیرامون پول بداند. او برای ردگیری این نشانهها به خاستگاهشان، خاطرنشان کرد که ما همگی در قالبی پا به دنیا میگذاریم که –در ابتدا- مجبور نیستیم برای مراقبتهایی که از ما میشود پولی بپردازیم. در دوران نوزادیمان پوشاک، مسکن و آموزش همراه با لطیفترین و مقویترین انواع عشق، به رایگان به ما داده میشود. و ما تنها با گذر زمان است که به تدریج با این انگارهی پیچیده مواجه میشویم که باید برای داشتن بسیاری از آنچه که نیاز داریم هزینه کنیم. در برخی حوزهها، این امر را بدون ناراحتی میپذیریم: مثلاً ما از نانوا که در ازای نان از ما پول میخواهد یا لولهکشی که برای تعمیر ماشین لباسشویی برای ما صورتحساب میفرستد متنفر نمیشویم. اما این انتظار را در پسزمینه حفظ میکنیم که برخی چیزها باید خارج از تجارت باقی بمانند –به طور اخص، چیزهایی که با نیازهای والاتر و معنادارتر خود ملازم میدانیم: نیاز برای عشق، آسایش، فهم، مشاوره، راهنمایی و دوستی. در این بین حتی هنرها که منزلگاه طبیعی چیزهای والاتر هستند، بیشتر کانون سوءظن ما هستند: به طوری که گویا عادیست هنرمندی را طرد کنیم که بسیار آشکارا درخواست پول میکند یا متفکر جدیای که کتابهایش به طور مشکوکی موفقیتآمیز هستند. به نظر میرسد در برابر این مفهوم مقاومت میکنیم که آنچه را که با کرامت و معنادار است، میتوان همزمان به بازار برد و بر مبنای پرسودی به لحاظ تجاری فروخت.
بخشهایی از مقالهی «روانکاوی، پول و جامعهی مصرفی»
سوگ
سوگ به تنهایی نشان از پختگی در فرد دارد. ساز و کار سوگ پیچیده است و شامل فرایند زیر است: فردی که اُبژه را از دست داده است، آن اُبژه را درونی میکند و آن اُبژه در درون ایگو با نفرت مواجه میشود. به لحاظ بالینی میزان مردگی اُبژهی درونی شده، بر اساس اینکه آن اُبژه در یک لحظهی بخصوص مورد تنفر و یا عشق است، متغیر است. در فرایند سوگ، ممکن است فرد به طور موقتی شاد شود. به این میماند که اُبژه زنده شده باشد چرا که در درون فرد زنده شده است اما نفرت با قدرت بیشتری در جریان است و دیر یا زود افسردگی بازمیگردد، گاه بدون علت مشخص و گاه به شکلی اتفاقی در سالگردهایی که ارتباط با اُبژه را یادآوری میکند و بر قصور اُبژه به خاطر ناپدید شدنش، تاکیدی دوباره میکند.
با گذر زمان و بهبودی، اُبژهی درونی شده خود را از نفرتی که در ابتدا بسیار نیرومند بود آزاد میکند. به مرور زمان فرد ظرفیت شاد بودن را بهرغم از دست دادن اُبژه باز مییابد، چرا که اُبژه بار دیگر در درون ایگوی فرد در حال زنده شدن است.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی جدایی»
والد آزارگر
اغلب فرزندانی که در کودکی با والد آزارگر یا طردکننده یا سرد رشد یافتهاند، برای قابل تحمل کردن این موقعیت، دو راه پیشرو دارند تا این رفتارهای خصمانه را تبیین کنند. چیزی شبیه این که با خود میگویند یا «پدر و مادر من آدمهای بدی هستند» یا اینکه «من دوستداشتنی نیستم» و مستحق همین توجه ناکافی هستم (یعنی یکجور جابجایی در مسئولیت). پذیرش گزارهی اول دنیا را برای کودک ناامن میکند، پس او ناگزیر تصور دوم را میپذیرد (این صورتبندی را روانکاوی به نام رونالد فیربرن انجام داده است). بنابراین، این کودک در بزرگسالی، ارتباطاتی را اصیل و ارزشمند میداند که فرد مقابل با آنها رفتاری سردتر از معمول داشته باشد. اگر کسی خلاف این روند را با او پیش بگیرد، از این محبت خوشنود نمیشود، بلکه ممکن است به نظرش طرف مقابل فردی سوءاستفادهگر یا بیارزش باشد. جملهی معروفی که «وودیآلن» در مونولوگ ابتدای فیلم «آنی هال» به نقل از «گروچو مارکس» میگوید، میتواند مثال خوبی برای این موقعیت باشد: «من عضو گروهی نمیشوم که آدمی مثل من را به عضویت میپذیرد».
بخشهایی از مقالهی «چرا ترک کردن یک رابطهی بد برای ما دشوار است؟»