skip to Main Content
تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

سخت‌ترین سکوت‌ها در درمان

سخت‌ترین سکوت‌ها در درمان، همان سکوت‌های شروع هر جلسه هستند. این یک قانون ناگفته است که شما به جای درمانگرتان شروع کنید. غالباً آنچه را که در ابتدا می‌گویید، افشاءکننده است – و می‌تواند کل گفتگوهای آن هفته را تعیین کند. برای من، این فشار غیرقابل تحمل است. بنابراین، با تلاش برای بالا بردن سطح آمادگی –با داستان‌سرایی، یا مرور آخرین جلسه خودم در ذهن– برنامه‌ریزی برای اینکه وقتی رسیدم چه چیزی بگویم، این فشار را کاهش می‌دهم.

درمانگرم در این مورد مرا به چالش می‌کشاند: چه اتفاقی می‌افتد اگر آماده نباشم و در عوض فقط ببینم چه اتفاقی می‌افتد؟ بزرگترین ترس من چیست؟ در جواب می‌گویم که چیز پیش‌پا افتاده یا شرم‌آوری خواهم گفت. احمق بودنم مشخص می‌شود، یا معلوم می‌شود که تکالیفم را انجام نداده‌ام. و او می‌پرسد که آیا اغلب چنین احساسی دارید – از ترس اینکه مردم در مورد شما چه فکری می‌کنند، باید دختر خوبی باشید؟  شرط می‌بندم به همین دلیل است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آنچه که از ده سال رواندرمانی آموخته‌ام.»

اجازه‌ی واپس‌روی

با توجه به دفتر خاطرات فرنتسی، می‌توان گفت که او به عنوان جد بسیاری از مُصلحان روانکاوی آینده ظاهر می‌شود. دو مقاله‌ی آخر او «کودک ناخواسته و غریزه‌ی مرگ» (۱۹۲۹) و «آشفتگی زبان بین بزرگسالان و کودکان» (۱۹۳۳) شروع تئوری روابط اُبژه را نشان می‌دهند. اگر شرایط مساعد بود، او می‌توانست تاثیرگذارتر باشد. او از طریق شاگردش، مایکل بالینت، در تاریخ پسین روانکاوی تاثیر گذاشت. این ایده که روانکاو باید اجازه‌ی واپس‌روی دهد، تا جایی که لازم است به عقب برگردد، تا زمانی که شروع‌های جدید به طور خودبه‌خودی پدیدار شوند، معمولاً ما را با بالینت و وینیکات ارتباط می‌دهد، اما در واقع این ایده به فرنتسی برمی‌گردد.

از مقاله‌ی «تأملاتی در تاریخ روانکاوی»

نیات درون‌نگرانه ما

لزومی ندارد درباره ناهوشیار به مثابه یک چیز یا یک مکان فکر شود. در عوض، ناهوشیار یک روش نگاه کردن به چیزهاست: ما فرض می‌کنیم که مسائل آشکار معنای پنهانی پشت خود دارند. این همان چیزی است که کوهوت بخشی از نیات درون‌نگرانه ما خواند. فرد تنها به واسطه پیش‌زمینه تجربیات خود به واقعیت دسترسی دارد، و بخشی از پیش‌زمینه روانکاو مفهوم ناهوشیار است. هر رویارویی با یک بیمار را می‌توان در چارچوبی مطالعه کرد که مشارکت‌های عمده از سوی یک فانتزی ناهوشیار یا مشارکت عمده از سوی کنش‌های بلاواسطه شرکت‌کنندگان را لحاظ می‌کند. مرزی که ما تصمیم می‌گیریم تعیین کنیم، رویکرد متفاوت ما به بیمار را مشخص می‌کند (گلدبرگ ۱۹۹۰، ص. ۱۲۷). به نظر می‌رسد بخش زیادی از روانشناسی خویشتن امروزی در همین راستا مجزا می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روانشناسی خویشتن از زمان کوهوت»

ما همیشه در حال رؤیا دیدن هستیم.

رویاها همان چیزی هستند که هستند. مانند استعاره‌ای که در کلمه تغییر شدید دریا نهفته است، رویاها به معنا اشاره دارند، اما نمی‌پذیرند که به یک معنا یا حتی مجموعه‌ای از معانی امتناع تقلیل یابند. این همان چیزی است که در مورد رویاها و خیال‌پردازی‌ها دشوار و شگفت آور است. آنها به معنای ناهشیار اشاره می‌کنند، اما هرگز آن را تعریف نمی‌کنند، هجی نمی‌کنند یا به عنوان ترجمه یا رمزگشایی از آن به کار نمی‌روند. آنها عمدتاً یک تجربه بصری هستند که هیچ کلمه‌ای برای بیان آن تجربه کافی نیست. رویاها و خیال‌پردازی‌ها استعاره‌ای از افکار و احساسات ناهشیار است. ما همیشه، چه وقتی بیداریم و چه هنگام خواب، در حال رویا دیدن هستیم (بیون ۱۹۶۲)،  در نتیجه، همه وقت درگیر استعاره‌سازی هستیم.

در عملِ رویاپردازی، ما معنا را «فراتر» از محدوده‌های یک ردیف  تجربه (تجربه بصری رویا دیدن) به ردیف دیگری (تجربه کلامی «درک» رویا) انتقال می­دهیم [گراتستین ۲۰۰۰ ، سندلر ۱۹۷۶]). اما من معتقدم که اصطلاح «درک» یک اسم بی مسمی و غلط برای آنچه که ما با تجربه رویا دیدنمان انجام می­‌دهیم، است. ما هرگز تجربه ناهشیار را نمی‌شناسیم یا درک نمی‌کنیم زیرا تجربه ناهشیار، اصولاً غیرقابل دسترس به سطح هشیار است. دقیق‌تر این است که بگوییم ما بعضی اوقات قادر به تجربه‌ی تعابیر و تفسیرهای استعاری از ناهشیار هستیم، که معنا (اغلب معنای غافلگیر کننده و ناراحت کننده) را در زمان به جلو و عقب انتقال می­دهند. همانطور که در مورد یک شعر اتفاق می‌افتد، هیچ کلمه دیگری وجود ندارد که بتوان شعر را با آن گفت، توضیح‌ داد، درک کرد، ترجمه کرد، یا آن را به بیانی دیگر گفت یا مانند آن. یک شعر، همانند یک رویا، به طور تغییرناپذیری خودش است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «در باب زبان و حقیقت در روانکاوی»

شخصیت خودبزرگ‌بین

اگر نارسیسیزم به عنوان آسیب شخصیت در نظر گرفته شود، به راحتی می‌توان آن را توصیف کرد. «شخصیت نارسیسیستیک فالیک» رایش (۱۹۳۳) آشکارا یا به شکل نامحسوسی متکبر، نمایشگر، خودبین، دغل‌کار، و تشنه‌ی تحسین است. توصیف شخصیت نارسیسیستیک در آخرین ویرایش راهنمای تشخیصی و آماری تا حد زیادی با این تصویر مطابقت دارد. با این حال به خوبی مشخص شده است که این دسته از نارسیسیست‌هایی که آشکارا از خود تعریف می‌کنند تنها یک نشانه از سندرومی را بروز می‌دهند که می‌تواند فرم‌های مختلفی به خود بگیرد، و وجه مشترک همه‌ی آن‌ها تلاش برای تقویت بازنمایی خودبزرگ‌بینانه است. به‌عنوان مثال تارتاکوف (۱۹۶۶) انواع بسیار ظریف‌تری از آسیب نارسیسیستیک را در افراد به‌ظاهر سالم توصیف کرده است. بورستن (۱۹۷۳) چهار نوع شخصیت نارسیسیستیک رایج را شرح داده است: نارسیسیستیک فالیک کلاسیک، نوع ویاردار، نوع پارانوئید و نارسیسیستیک دغل‌کار.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آسیب‌شناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»

انتقال مثبت

در انتقال مثبت، فروید به همکاری مشترک آنالیست و بیمار تاکید داشت اما من یک دیدگاه دیگر دارم. فروید می‌گفت: «در درمان، ما با ایگوی فرد تحت درمان متحد می‌شویم تا بخش‌های اید او که کنترل نشده‌اند را در خدمت سنتز ایگو رام کنیم. اگر قادر باشیم با ایگو چنین اتحادی داشته باشیم، این ایگو نرمال محسوب می‌شود که البته ایگوی نرمال یک داستان ایده‌آل است و هر انسان نرمالی فقط در حد متوسط نرمال است. ایگوی او هم در بعضی بخش‌ها به سایکوز نزدیک می‌شود و درجه و میزانی که به سایکوز نزدیک می‌شود به ما نشان می‌دهد که به چه میزان از «ایگوی جانشین» باید مجهز شویم.

اگر در درمان با ایگوی فرد متحد نشویم، درمان حالت منفعلانه و زودگذر پیدا خواهد کرد، مثل هیپنوتیزم.  من معتقدم که ما باید بین ۱) انتخاب اُبژه‌ای که انتقالی نیست و بعد از مدل‌ها و الگوهای کودکی شکل می‌گیرد (که اغلب به اشتباه انتقال مثبت نامیده می‌شود) و ۲) انتقال‌های حقیقی تمایز قایل شویم. شکل اول انتخاب اُبژه تشکیل شده از «تلاش‌های معطوف به اُبژه، که گرچه از عمق روان پدید می‌آیند، اما از سد واپس‌رانی عبور نمی‌کنند» و «آن تلاش‌های ایگو که گرچه اصالتاً انتقالی هستند، بعداً از گره‌های واپس‌رانی جدا می‌شوند و بنابراین به نوعی به انتخاب اُبژه‌ی خودمختار ایگو تبدیل می‌شوند»، بنابراین من می‌گویم گرچه درست است بگوییم همه‌ی انتقال‌ها «تکرار»اند اما همه‌ی تکرارها، انتقال نیستند و ممکن است خالی از تعارض باشند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ملاحظات کلی درباب انتقال‌های نارسیسیستیک»

همجنسگرایی از دیدگاه فروید

به طور خلاصه، فروید چهار نوع آسیب‌شناسی را در مردان همجنسگرا مطرح می‌کند:

۱. فرار از اضطراب اختگی با انتخاب یک شریک جنسی دارای آلت مردانه؛

۲. نزدیکی بیش از حد به مادر، همانندسازی با او، و سپس انتخاب یک اُبژه‌ی جنسی شبیه به خویش تا او را طوری دوست بدارد که مادرش او را دوست داشت؛

۳. «ادیپ منفی (negative oedipal)»، که در آن پسر پدرش را به عنوان اُبژه عشق ورزیدن انتخاب می‌کند به جای این که با او همانندسازی کند؛

۴. واکنش وارونه علیه حسادت و آرزوی مرگ برای خواهران و برادران؛ که نفرت را به عشق تبدیل می‌کند.

این چیزی بود که علاقه پیروانش را برانگیخت، که مشارکت آن‌ها به طور روزافزونی بر توضیح آسیب‌شناختی جنسی و درمان متمرکز می‌شد. در سال ۱۹۴۰ رادو تئوری دوجنسگرایی جهانی فروید را به چالش کشیده و شروع به تئوریزه کردن همجنسگرایی از مدل‌های سازگاری و پزشکی‌ای شد که همجنسگرایی را نشانه‌ای از ترس ناتوان کننده از جنس مخالف می‌دانستند. دیگرانی نیز بودند که شواهدی از فروپاشی اجتماعی را در افزایش جرم، نژادپرستی، و همجنسگرایی می‌دیدند؛ و ظهور فعالین همجنسگرایی را به عنوان یک نیروی شوم مخرب به تصویر کشید.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «تجدید نظر در همجنسگرایی»

رنج‌های ابتدایی

وینیکات با در نظر داشتن این بیان از رابطه‌ی مادر-نوزاد اولیه، فهرستی از «رنج‌های ابتدایی» شکلی از درد که «اضطراب واژه‌ای به‌قدر کافی قدرتمند برای آن نیست» ارائه می‌دهد و پس از هرکدام، سازمان دفاعی که قرار است در برابر تجربه‌ی رنج ابتدایی اساسی «که غیرقابل اندیشیدن است»، از فرد محافظت کند. این رنج‌ها در طی دوره‌ای به وقوع می‌پیوندند که فرد در حالت وابستگی مطلق است. زمانی که مادر «کارکرد ایگوی کمکی را تأمین می‌کند… زمانی که نوزاد، «نا-من» را از «من» جدا نکرده است». رنج‌های ابتدایی و راه‌هایی که در برابر آن‌ها از خود دفاع می‌کنیم عبارت‌اند از:

  1. بازگشت به حالت غیر یکپارچه (دفاع: عدم‌یکپارچگی).
  2. سقوط برای همیشه (دفاع: خودنگاه‌داری).
  3. فقدان سازش روان‌تنی، شکست جای‌گیری (دفاع: شخصیت‌زدایی).
  4. فقدان حس امر واقعی (دفاع: بهره‌گیری از خودشیفتگی اولیه و غیره)
  5. فقدان ظرفیت رابطه با اُبژه‌ها (دفاع: حالات اوتیستی، رابطه فقط با پدیدارهای سلف).

و الا آخر.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ترس از فروپاشی و زندگی نزیسته»

رابطه‌ی نابهنگام با روانکاو

رابطه با روانکاو، نابهنگام، ناگهانی و به شدت وابسته است. هنگامی که بیمار آن را تحت فشار غرایز زندگی یا مرگ گسترش می‌دهد، دو جریان همزمانِ پدیده‌ها آشکار می‌شود:

جریان اول، همانندسازی فرافکنانه با روانکاو به عنوان یک اُبژه است که با حالات گیج‌کننده‌ی دردناک مانند آنچه که روزنفلد توصیف کرده است، بیش از حد فعال می‌شود.

جریان دوم، فعالیت‌های ذهنی و سایر فعالیت‌هایی که از طریق آنها تکانه غالب، اعم از غرایز زندگی یا غرایز مرگ، تلاش می‌کند تا خودش را بیان کند، به یکباره و از طریق تکانه‌ای که به طور موقت تابع است، در معرض آسیب قرار می‌گیرند.

بیمار تحت‌الشعاع آرزویش برای فرار از حالات گیج‌کننده و سردرگم از آسیب تلاش می‌کند تا رابطه محدود را بازیابی کند؛ دوباره انتقال بدون هیچ ویژگی خاصی قدرت می‌گیرد. فرقی نمی‌کند که بیمار مستقیماً از کنار من بگذرد و به گونه‌ای که انگار اصلاً متوجه حضور من نشده است، وارد اتاق مشاوره شود، یا رفتاری  پرحرارت، یا دل‌مرده از خود نشان دهد، این رابطه‌ی محدود حتمی است. محدودیت و گسترش در طول دوره تحلیل جایگزین هم می‌شوند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «رشد اندیشه‌ی اسکیزوفرنیک»

خشونت در بازی کودک

خشونت در بازی کودک کلاینی مستقیم و غیر مستقیم بیان می‌شود. گاهی با شکستن، گاهی با برخورد اسباب‌بازی‌ها بهم، گاهی با استفاده از قیچی یا چاقویی روی میز به اسباب‌بازی‌ها. کلاین این شانس را به کودک می‌داد تا حتی به صورت کلامی به سمت کلاین خشم را ابراز کند. احساساتی چون طرد شدن یا ناکامی، حسادت به والدین یا خواهر و برادر، لذت از همبازی داشتن و یا نفرت و به طور کلی تناقض عشق و نفرت نسبت به کودک تازه متولد شده، احساس گناه و اضطراب‌های مزاحم همگی در بازی ترمیم می‌یابند.

رانه‌های ترمیمی گامی مهم در انسجام است. تعارض بین عشق و نفرت پررنگ می‌شود و در همین امر کنترل تخریب‌گری و هم ترمیم در آسیب وارد شده موثر است. از دید کلاین ظرفیت ایگو اینگونه پایه‌ریزی می‌شود. ترمیم موضوع خوب درونی و بیرونی بر پایه حفظ عشق و روابط در مواجهه با دشواری‌ها و تعارض‌ها مهم هستند و همین روند باعث رشد ذهنی و خلاقیت می‌شود.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «جهت‌گیرهای جدید در روانکاوی با ملانی کلاین»

تی‌پلاس
بریده‌ی مقالات

عقده بیماری‌زا

اگر یک عقده بیماری‌زا را از بازنمودش در آگاهی (چه بازنمودی آشکار باشد چه به شکل یک سیمپتوم یا چیزی کاملاً نامشهود) تا ریشه‌هایش در ناخودآگاه پیگیری کنیم، به زودی وارد حوزه‌ای می‌شویم که مقاومت خود را در آن به وضوح آشکار می‌سازد به صورتی که تداعی بعدی باید آن را مورد توجه قرار دهد و به عنوان سازشی میان مطالبات آن و مطالبات کارِ کاوش، ظاهر گردد. در این نقطه است که، بر اساس شواهد مبتنی بر تجربه ما، انتقال وارد صحنه می‌شود.

وقتی هر چیزی در محتوای عقده (در موضوع اصلی عقده) برای انتقال یافتن به پیکره پزشک مناسب باشد، انتقال صورت می‌پذیرد؛ و خطور بعدی را تولید کرده، به واسطه نشانه‌های مقاومت خبر از حضور خود می‌دهد – مثلا به واسطه وقفه. از این تجربه استنباط می‌شود که اندیشه‌ی انتقال، پیشاپیش هر امکانات خطور دیگری، به آگاهی نفوذ کرده است چرا که برآورده کننده مقاومت است. رویدادی از این دست در موقعیت‌های بی‌شمار دیگری در سیر روانکاوی تکرار می‌شود. دوباره و دوباره، زمانی که به یک عقده بیماری‌زا نزدیک می‌شویم، بخشی از آن عقده که قادر به انتقال است اول از همه به آگاهی پیش می‌رود و با حداکثر سرسختی مورد دفاع قرار می‌گیرد.

بخش‌هایی از مقاله‎‌ی «پویایی‌های انتقال»

تمایز میان تخطی از مرز و عبور از مرز در روانکاوی

تمایز گذاشتن میان تخطی از مرز و عبور از مرز، سودمند است. اولی معمولاً فاحش و تکراری است، در حالی که دومی ماهیتاً خفیف‌تر است و گاهی اوقات در طول درمان تحلیلی رخ می‌دهد. تخطی از مرز، اغلب با بیمار مورد بحث قرار نمی‌گیرد. از سوی دیگر، عبور از مرزها قابل بحث و تحلیل است. در حالی که تخطی از مرزها ممکن است درمان را از بین ببرد، عبور از مرزها اغلب حوزه‌های جدیدی را برای کاوش در درمان می‌گشاید.

تحلیل‌گری که قصد داشت به تعطیلات برود، در پایان آخرین جلسه‌ی خود با بیمار مرد بلند شد و بلافاصله از گفته‌ی او جا خورد: «امیدوارم تعطیلات به شما خوش بگذرد. کجا می‌روید؟»، او بدون دقت و فکر پاسخ داد: « باید برای دیدن مادرم به دنور بروم. او سخت بیمار است». بیمار با نگاهی از نگرانی بر چهره‌ی خود واکنش نشان داد. تحلیل‌گر بلافاصله دانست که چیزی را بروز داده که بسیار شخصی است، و وقتی بازگشت، این مسئله را با بیمار خود مطرح کرد، بیمار گفت احساس کرده بود که تحلیل‌گر می‌خواهد او نگرانش باشد. در همان حال که این واکنش را بررسی می‌کردند، او فاش کرد که همیشه احساس کرده بود که مادرش می‌خواهد او نگرانش باشد. از این رو، زمینه‌ی جدیدی در نتیجه‌ی این عبور از مرزها گشوده شد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «مرزها و تخطی از مرزها در روانکاوی-فصل اول»

والد آزارگر

اغلب فرزندانی که در کودکی با والد آزارگر یا طردکننده یا سرد رشد یافته‌اند، برای قابل تحمل کردن این موقعیت، دو راه پیش‌رو دارند تا این رفتارهای خصمانه را تبیین کنند. چیزی شبیه این که با خود می‌گویند یا «پدر و مادر من آدم‌های بدی هستند» یا این‌که «من دوست‌داشتنی نیستم» و مستحق همین توجه ناکافی هستم (یعنی یک‌جور جابجایی در مسئولیت). پذیرش گزاره‌ی اول دنیا را برای کودک ناامن می‌کند، پس او ناگزیر تصور دوم را می‌پذیرد (این صورت‌بندی را روانکاوی به نام رونالد فیربرن انجام داده است). بنابراین، این کودک در بزرگسالی، ارتباطاتی را اصیل و ارزشمند می‌داند که فرد مقابل با آنها رفتاری سردتر از معمول داشته باشد. اگر کسی خلاف این روند را با او پیش بگیرد، از این محبت خوشنود نمی‌شود، بلکه ممکن است به نظرش طرف مقابل فردی سوءاستفاده‌گر یا بی‌ارزش باشد. جمله‌ی معروفی که «وودی‌آلن» در مونولوگ ابتدای فیلم «آنی هال» به نقل از «گروچو مارکس» می‌گوید، می‌تواند مثال خوبی برای این موقعیت باشد: «من عضو گروهی نمی‌شوم که آدمی مثل من را به عضویت می‌پذیرد».

بخش‌هایی از مقاله‌ی «چرا ترک کردن یک رابطه‌ی بد برای ما دشوار است؟»

افکار و عواطف در رؤیاها

برای بیون، رویاها نگهبانان جذب و پردازش افکار و عواطف در طول خواب هستند. این پردازش به شکل «تفکر» ناآگاه (فانتزی ناآگاه) و افکار رویاگونه درمی‌آید، که ساز و برگ تولید «افکار» آگاهانه و ظرفیت «تفکر و نمادسازی» در حیات بیداری همتای آن‌هاست. آن چه که به نظر می‌رسد در این جا با آن مواجه‌ایم ایده‌ی بدیع رویا به مثابه چیزی به هدف پردازش است، به ویژه، قسمی از تابع پردازش دانش برای تجربیات هیجانی.

چنین مفهوم معرفت‌شناسانه ماهیتا با این نظریه فرق دارد که رویا توسط کار-رویا که رویای پنهان را به رویای آشکار تبدیل می‌کند پدید می‌آید. فروید به معماری رویاها و رویا دیدن علاقه‌مند بود اما بیون ادعا می‌کرد کار-رویا تنها سویه‌ی کوچکی از رویا است، و از این رو بر عملکرد دانشی رویا تأکید می‌‌نهد که رویا دیدن را به برساخت روایاتی با دلالت نهان و آشکار محدود نمی‌کند. با این حال، وقتی بیون اعلام می‌کند که یک رویا می‌تواند آن قدر اضطراب‌آور باشد که نتوان رویایش را دید، معتقدم که از مفهوم سرکوب استفاده می‌کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «نظریه‌ی رویاهای بیون»

ماهیت اُبژه

رابطه با اُبژه را می‌توان در قالب تجربه‌ی سوژه توضیح داد. برای توصیف استفاده از اُبژه باید ماهیت اُبژه را مد نظر قرار دهیم. من در این بحث، نظراتم را درباره‌ی اینکه چرا ظرفیت استفاده از یک اُبژه پیچیده‌تر از ظرفیت رابطه با اُبژه است مطرح کرده‌ام؛ و اینکه رابطه می‌تواند یک اُبژه‌ی ذهنی باشد اما استفاده نشان‌دهنده‌ی این است که اُبژه بخشی از واقعیت بیرونی است.

این توالی را می‌توان مشاهده کرد:

۱- سوژه با اُبژه رابطه دارد.

۲- اُبژه به جای اینکه توسط سوژه در دنیا قرار داده شود، در حال کشف شدن است.

۳- سوژه اُبژه را تخریب می‌کند.

۴- اُبژه از تخریب نجات می‌یابد.

۵- سوژه می‌تواند از اُبژه استفاده کند.

اُبژه همیشه در حال تخریب شدن است. این تخریب به یک زمینه‌ی ناخودآگاه برای عشق یک اُبژه‌ی واقعی؛ یعنی اُبژه‌ای در بیرون از محدوده‌ی کنترل قادر مطلق سوژه تبدیل می‌شود.

مطالعه‌ی این مشکل مستلزم بیان ارزش مثبت تخریب‌گری است. تخریب‌گری به علاوه‌ی نجات اُبژه از تخریب، اُبژه را خارج از محدوده‌ای که مکانیسم‌های ذهنی فرافکنانه عمل می‌کنند قرار می‌دهد، بنابراین دنیایی از واقعیت مشترک ایجاد می‌شود که می‌تواند به سوژه بازخورد بدهد و سوژه هم از آن استفاده کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «استفاده از اُبژه»

بی‌میلی نسبت به انتخاب

افراد نارسیسیستیک غالباً از راه‌های ضمنی استفاده می‌کنند تا دیگران را به حل ابهام‌ها مجاب سازند، و از خودشان در برابر احتمال اینکه در اشتباه هستند محافظت کنند. به عنوان مثال وقتی زن و شوهری، که از میان آن‌ها شوهر نارسیسیستیک رفتار می‌کند، در مسیر سفر خود به یک دوراهی می‌رسند و نمی‌دانند باید از کدام راه بروند، شوهر راهی پیدا می‌کند تا همسرش مسیر را انتخاب کند. اگر انتخاب همسرش درست باشد جایگاه برتر او حفظ می‌شود، چون می‌تواند به خاطر اینکه اجازه‌ی انتخاب را به او داده است خودش را تحسین کند؛ اگر همسرش اشتباه کرده بود، می‌تواند از انتخاب او اظهار رنجش کرده و (غالباً به‌صورت غیر کلامی) نشان دهد که اگر انتخاب با او بود، مسیر دیگر را انتخاب می‌کرد.

به همین صورت، زنی که مستعد رفتار نارسیسیستیک است وقتی برای شام با شوهرش بیرون می‌رود، با حالت تدافعی اصرار می‌کند که شوهر رستوران را انتخاب کند. مسئول نبودن برای اشتباه احتمالی در چنین تصمیم‌گیری‌هایی به غذای مورد علاقه‌ی او اولویت دارد. با اینکه ممکن است بی‌تفاوتی خود را نسبت به محل غذا خوردن به زبان بیاورد، اما بعداً اگر از غذا ناراضی باشد ممکن است به صورت ضمنی اشاره کند که اگر انتخاب با او بود رستوران دیگری را انتخاب می‌کرد، یا اینکه اخم کرده و با دلسردی مشخصی با غذا بازی می‌کند.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «آسیب‌شناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره»

حمله به اُبژه

اغوا، دستکاری، نفوذ، و متقاعد کردن، همه جنبه­‌های تمایل به «حمله» به اُبژه هستند، به تعبیری، به منظور کنترل و/یا تغییر رفتار اُبژه. از دیدگاه منحصر به فرد روابط اُبژه‌ای جزئی، یک جهان هیدرولیک (جهان آینه-تصویر) تشکیل می‌­شود که در آن سوژه‌ی فرافکن اضطراب خود را با تحمیل جنبه‌­هایی از خود به اُبژه کنترل می‌­کند و سپس حداقل دو نوع رابطه‌ی متفاوت ایجاد می‌­کند – که به‌شکل ناهشیار از دیدگاه سوژه‌ی فرافکن تجربه می‌­شود:

الف) یک جنبه دستکاری همخوان خودش که در اُبژه ساکن می‌­شود، آن را دگرگون می‌­کند و بعد به یک اُبژه‌ی سخت‌گیر، کنترل‌کننده، دست‌کاری کننده و زورگو تبدیل می­‌شود. علاوه بر این، از آنجایی که همه‌کار توانی در همانندسازی فرافکنانه به کار رفته است، احساس می‌­شود که اُبژه در کنترل متقابل خودش همه‌کار توان است؛

ب) احساس می‌­شود که اُبژه در اثر دست‌کاری آسیب دیده، بی‌ارزش شده، بدنام شده، و بنابراین به عنوان یک اُبژه‌ی آسیب دیده تلقی می­‌شود که باعث ایجاد احساس گناه آزاردهنده در سوژه می‌­شود. هنگامی که این دو جنبه‌ی مختلف اُبژه درونی می‌­شوند و با آنها همانندسازی می‌­شود:

الف) یک سوپرایگوی سخت‌گیر، کنترل کننده و دست‌کاری کننده شکل می‌­گیرد؛ و ب) ایگویی دارای نقص، ضعیف و فقیر، که سزاوار آزار و اذیت سوپرایگو است شکل می­‌گیرد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «همانندسازی فرافکنانه و انتقال متقابل: توضیح مختصری در باب رابطه‌ی آنها»

تداعی رؤیاها

تعداد مشخصی از رویاها هستند که، حتی اگر روزها به تداعی آزاد در خصوص آن رویا گوش دهید، پیام رویا به خودی خود به واسطه تداعی‌ها تعمیق نخواهد شد. تنها تداعی‌های موازی وجود خواهد داشت. محتوای آشکار رویا خودش عمیق‌ترین لایه رویا در آن موارد معدود است – من به آن‌ها «رویاهای وضعیت خویشتن (self state dreams)» می‌گویم – که در آن‌ها رویا تنها این که خواب بیننده، حتی پیش از آن که خودش به آن پی ببرد، درباره‌ی خودش چگونه فکر می‌کند را به تصویر می‌کشد.

یک نفر یک هفته پیش از این که افسرده شود خواب شهر‌های سوخته و محله‌های متروکه و غیره، یا خواب یک منظره زمستانی با پرندگان بی پرِ یخ زده، یا چیزی از این قبیل را می‌بیند. شما با تداعی نمی‌توانید به اعماق این رویا برسید. بهترین چیزی که می‌توانید به بیمار بگویید این است که «فکر می‌کنم در خصوص افسرده شدن نگران هستید. شما احساس می‌کنید که خلق شما در حال پایین آمدن است.» یا برعکس. بیماری را به یاد دارم که یکی دو هفته پیش از پشت سر گذاشتن افسردگی، خواب پرندگان بی‌پر را -من آن تصویر را به این شکل درک کردم- در منظره‌ای برفی می‌دید. اما یک پرنده در میان آن‌ها بود که بال داشت و به قدرت پر می‌زد و رنگی بود. شما نمی‌توانید تداعی‌هایی به دست آورید که شما را از اینجا به عقده ادیپ ببرد. تنها چیزی که می‌توانید از آن بیرون بکشید این است که احساس می‌کنید شروع کرده‌اید به کمی سرحال‌تر شدن یا احساس می‌کنید کمی بهتر شده‌اید.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «روانشناسی خویشتن و جنبش روانکاوانه: مصاحبه‌ای با دکتر هاینتس کوهوت»

پیشینه‌ی سوپرایگو

سوپرایگوی فرویدی یک تک‌گویی ملال‌آور و شریرانه با مخاطب انسان است. چرا که از دیدگاه فروید، سوپرایگو یک ندای ساختگی –یک بخش جعلی– است و پیشینه‌ای دارد. فروید رد این پیشینه را به منظور اصلاح آن می‌گیرد، که مقصود از اصلاح، ایجاد شجره‌نامه‌ای است که با ایده‌ی سنتی‌تر و غیرسکولار وجدان آغاز می‌شود. جدا کردن وجدان از مفهوم به‌ظاهر سکولار سوپرایگو، فروید را در تمام تناقضاتی که با پرده‌برداری از پیشینه‌ی فرد همراه هستند گرفتار می‌سازد.

به ساده‌ترین بیان ممکن، والدین فروید و بیشتر والدینی که اواخر قرن نوزدهم در وین زندگی می‌کردند، احتمالاً خودشان را دارای وجدان می‌پنداشتند؛ و هر حس دیگری درباره‌ی این وجدان‌ها داشتند کم و بیش میراث ضمنی یک پیشینه‌ی مذهبی، یک میراث فرهنگی بود. فروید در واقع می‌خواست توضیح دهد که وارث سکولار این وجدان‌های مذهبی و مذهبیِ سکولارشده، سوپرایگو بوده است.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «علیه خودانتقادگری»

ناهشیار سرکوب شده

دقایقی وجود دارند که باید به بیمار گفت فروپاشی‌ای که ترس از آن زندگی او را نابود می‌کند، از پیش روی داده است. این واقعیتی است که پنهانی در ناهشیار چرخ می‌زند. ناهشیار در اینجا دقیقاً ناهشیار سرکوب شده‌ی نِوروز نیست، یا ناهشیار متعلق به صورت‌بندی فروید از بخشی از روان که بسیار به کارکرد عصب-فیزیولوژیک نزدیک است. ناهشیار یونگ نیز نیست که من این‌طور توصیف خواهم کرد: تمام آن چیزهایی که در غارهای زیرزمینی جریان دارند، یا (به عبارت دیگر) اسطوره‌شناسی جهانی که در آن سازشی میان فرد و واقعیت‌های روانی درونی مادرانه رخ می‌دهد. در این بستر خاص (که منظور من است)، ناهشیار یعنی یکپارچگی ایگو قادر نیست چیزی را در بر بگیرد. ایگو آن‌قدر نابالغ است که نمی‌تواند پدیدارها را در حوزه‌ی همه‌توانی شخصی گرد آورد.

بخش‌هایی از مقاله‌ی «ترس از فروپاشی»

Back To Top
×Close search
Search
بازدیدکنندهٔ گرامی؛ درگاه پرداخت ما از طرف تأمین‌کنندهٔ بانکی به مشکل خورده است و به نظر می‌رسد تا دو روز آینده نیز این اختلال ادامه‌دار باشد. از این رو، لطفاً برای رزرو، خرید یا تمدید اشتراک و تهیهٔ مقالات با پشتیبانی در ارتباط باشید.