لغزش تایپی
نوع دیگری از لغزشهای فرویدی که بهویژه در زمانهی کنونی رایج است لغزش تایپی است (البته اصالتاً فروید به لغزش در نوشتار یا در نامهها اشاره کرده است، ولی چیزی که در زمانهی ما رایج است، نامههای تایپی است). احتمالاً این برای شما آشناتر باشد. اشتباه در نوشتار گاهی از نیات پنهان شما پرده برمیدارد. استفاده ناخودآگاه از کلمههای زشت یا توجه نکردن به غلط تایپی و ارسال آن به فردی که با او رودربایسی دارید احتمالاً رایجترین شکل این لغزشها هستند. گویی نوعی دهنکجی در اینجور اشتباههای تایپی وجود دارد. یا احتمالاً پیش آمده که پشت سر یک نفر غیبت کنید و پیام را درست برای همان نفر بفرستید.
به این مثال واقعی توجه کنید:
کاربری قصد دارد در روز مرگ «اِمی واینهاوس»، احساس خود را نسبت به این خوانندهی فقید ابراز کند. او قطعهی «Back to Black» را به اشتراک میگذارد و مینویسد: «اینجا قصد دارم دربارهی اِمی واینهاوس و مرگ زودبهنگاماش در ۲۷ سالگی به خاطر مسمویت الکلی بنویسم». این اشتباه گویی میل ناخودآگاه کاربر را لو میدهد. احتمالاً بخشی از او مرگ اِمی واینهاوس در ۲۷ سالگی را «بهنگام» میداند ولی بخش خودآگاهش قصد دارد آن را «زودهنگام» تصویر کند.
بخشهایی از مقالهی «لغزش کلامی چیست و چگونه ما را لو میدهد؟»
افکار و عواطف در رؤیاها
برای بیون، رویاها نگهبانان جذب و پردازش افکار و عواطف در طول خواب هستند. این پردازش به شکل «تفکر» ناآگاه (فانتزی ناآگاه) و افکار رویاگونه درمیآید، که ساز و برگ تولید «افکار» آگاهانه و ظرفیت «تفکر و نمادسازی» در حیات بیداری همتای آنهاست. آن چه که به نظر میرسد در این جا با آن مواجهایم ایدهی بدیع رویا به مثابه چیزی به هدف پردازش است، به ویژه، قسمی از تابع پردازش دانش برای تجربیات هیجانی.
چنین مفهوم معرفتشناسانه ماهیتا با این نظریه فرق دارد که رویا توسط کار-رویا که رویای پنهان را به رویای آشکار تبدیل میکند پدید میآید. فروید به معماری رویاها و رویا دیدن علاقهمند بود اما بیون ادعا میکرد کار-رویا تنها سویهی کوچکی از رویا است، و از این رو بر عملکرد دانشی رویا تأکید مینهد که رویا دیدن را به برساخت روایاتی با دلالت نهان و آشکار محدود نمیکند. با این حال، وقتی بیون اعلام میکند که یک رویا میتواند آن قدر اضطرابآور باشد که نتوان رویایش را دید، معتقدم که از مفهوم سرکوب استفاده میکند.
بخشهایی از مقالهی «نظریهی رویاهای بیون»
درک رؤیا بدون تداعیها
در مورد امکان درک رؤیا بدون تداعیها، آزمایشی غیر رسمی است که من با تعدادی از گروههای رؤیا اجرا کردهام. یک رؤیا از تفسیر رؤیاها اثر فروید، معمولاً نه یکی از معروفترین آنها، را انتخاب میکنم و متن رؤیا را به گروهی از روانکاوان ارائه میدهم، بدون اینکه به آنها بگویم چه کسی این رؤیا را دیده است یا تداعیها چه بودند.
سپس روشمان را با استفاده از رویکرد اصلاحشدهی اولمان برای ارتباط با رؤیا طوری که گویا رؤیای خودمان است دنبال میکنیم. تقریباً همیشه، بدون دانستن هیچ یک از تداعیهای رؤیابین، این گروه کم و بیش به همان تفسیری که فروید مطرح کرد میرسند. معمولاً بیشتر از آن: گروه به عناصر اساسی تفسیر فروید، به علاوهی ابعاد و جزئیات بیشتر میرسد. آزمون این یافتهها در آزمایشی کمی و کنترلشده مفید خواهد بود.
بخشهایی از مقالهی «تفسیر رؤیا در روانکاوی معاصر | بخش چهارم»
سر خوردن روی یخهای لغزنده
زمانی که تحلیلگر میتواند در جنبههای بدنی-حسی که تحت تأثیر آنها قرار میگیرد، درنگ کند. زمانی که تحلیلگر میتواند آنها را جنبه های بدنی-حسی نگه دارد، هرچند که در طی زمانی طولانی نتواند آنها را در لیست بازنماییها یا مفاهیم قرار دهد، یا هنگامی که به طور ضمنی این پیام را میرساند که با گوش دادن از فشاری که بر او وارد آمده است، جان سالم به در میبرد. به این ترتیب از نقل قول ویتگنشتاین در این عنوان استفاده میکنم. معتقدم که وقتی تحلیلگر نتواند به جنبههای حسی تعاملات بیمار گوش دهد، انگار که بخشهای ازهمگسسته در دینامیک انتقال، انتقال-متقابل بدون اینکه هرگز نگهداشته شوند، روی یخ لغزنده سر میخورند.
در چنین موقعیتهایی است که تاریخچه آسیبزای بیمار بدون اینکه شناخته شود، به رابطهی تحلیلی نفوذ میکند و در نتیجه باعث کنشگری، جابهجایی نقش و موقعیتهای دیگری میشود که زوج تحلیلی از آنچه که بیمار را ناخوش کرده است، بیمار میشوند. این تروما نوعی «آشفتگی» را ایجاد میکند که نیاز به شناسایی و به رسمیت شناختن دارد و تا زمانی که سر میخورد و هیچ نوع قلابی وجود ندارد، شناختی به دست نخواهد آمد.
بخشهایی از مقالهی «گوش دادن تحلیلی به عنوان کارکرد نگهدارندهی بخشهای ازهمگسستهی بیمار»
بازتاب آینهای
موقعیت تحلیلی از زوایای بسیاری بررسی و توصیف شده است و در مورد ماهیت منحصر به فرد آن توافق کلی وجود دارد. اما تصور من این است که به اندازهی کافی به این موضوع تأکید نشده است که این موقعیتْ رابطهای بین دو نفر است. آنچه این رابطه را از دیگر رابطهها متمایز میکند، وجود احساسات در یک شریک -یعنی بیمار- و نبود آن در شریک دیگر -یعنی تحلیلگر– نیست، بلکه مهمتر از همه میزان احساسات تجربه شده و استفاده از آنهاست، این عوامل به یکدیگر وابسته هستند.
از این منظر، هدف تحلیل خود تحلیلگر، این نیست که او را تبدیل به مغزی مکانیکی کند که بتواند بر اساس روشی صرفاً عقلانی تأویلهایی را تولید کند، بلکه این است که او را قادر سازد تا احساساتی را که در او برانگیخته میشود، تحمل کند و به جای تخلیه آنها (همانطور که بیمار انجام میدهد)، آنها را تحت سلطه کار تحلیلی درآورد، جایی که در آن او به عنوان بازتاب آینهای بیمار عمل میکند.
بخشهایی از مقالهی «در باب انتقال-متقابل»
نقشهی عشق
روابط اولیهی ما با والدین و سرپرستان، به ما کمک میکند تا یک «نقشهی عشق» را شکل دهیم که در سراسر عمر ما باقی میماند. این موضوع گاهیاوقات «انتقال» نامیده میشود. فروید خاطرنشان کرد که وقتی ابژهی عشق را پیدا میکنیم، در واقع آن را «بازمییابیم». پدیداری که اغلب به آن اذعان میشود به همین دلیل است: اینکه افراد شرکایی را انتخاب میکنند که آنها را به یاد مادر/پدر خود میاندازند. ما همگی شاهد آن بودهایم.
بخشهایی از مقالهی «هفت یافته درباره رابطه جنسی و عشق که زیگموند فروید کشف کرد.»
همجنسگرایی از دیدگاه فروید
به طور خلاصه، فروید چهار نوع آسیبشناسی را در مردان همجنسگرا مطرح میکند:
۱. فرار از اضطراب اختگی با انتخاب یک شریک جنسی دارای آلت مردانه؛
۲. نزدیکی بیش از حد به مادر، همانندسازی با او، و سپس انتخاب یک اُبژهی جنسی شبیه به خویش تا او را طوری دوست بدارد که مادرش او را دوست داشت؛
۳. «ادیپ منفی (negative oedipal)»، که در آن پسر پدرش را به عنوان اُبژه عشق ورزیدن انتخاب میکند به جای این که با او همانندسازی کند؛
۴. واکنش وارونه علیه حسادت و آرزوی مرگ برای خواهران و برادران؛ که نفرت را به عشق تبدیل میکند.
این چیزی بود که علاقه پیروانش را برانگیخت، که مشارکت آنها به طور روزافزونی بر توضیح آسیبشناختی جنسی و درمان متمرکز میشد. در سال ۱۹۴۰ رادو تئوری دوجنسگرایی جهانی فروید را به چالش کشیده و شروع به تئوریزه کردن همجنسگرایی از مدلهای سازگاری و پزشکیای شد که همجنسگرایی را نشانهای از ترس ناتوان کننده از جنس مخالف میدانستند. دیگرانی نیز بودند که شواهدی از فروپاشی اجتماعی را در افزایش جرم، نژادپرستی، و همجنسگرایی میدیدند؛ و ظهور فعالین همجنسگرایی را به عنوان یک نیروی شوم مخرب به تصویر کشید.
بخشهایی از مقالهی «تجدید نظر در همجنسگرایی»
رویکرد فروید به تفسیر رؤیا
فروید اعتقاد داشت که رؤیا مانند یک معمای تصویری است، شما باید هر عنصر را برای درک اندیشهی رؤیایی زیرین (پنهان) ترجمه کنید و راه ترجمهی هر عنصر از طریق تداعیهای رؤیابین است. شما باید به روایت ظاهری رؤیا بیاعتنا باشید، تا عناصر رؤیا را یک به یک ترجمه کنید.
این پاراگراف عصارهی رویکرد فروید به تفسیر رؤیا است. تبدیل تصاویر رؤیایی به سلسلهای از کلمات با کمک تداعیهای رؤیابین صورت میپذیرد. در واقع فروید میگفت که بدون تداعیهای رؤیابین شما نمیتوانید رؤیا را تفسیر کنید و برخی از فرویدیهای معاصر به آن قاعده وفادار هستند. من در کنفرانسهای روانکاوانه که در آنها یک رؤیا ارائه میشد، بودهام. اگر تداعیهای رؤیابین در دسترس نبود، روانکاوان تلاش برای درک رؤیا را در نظر نمیگرفتند.
بخشهاییاز مقالهی «تفسیر رؤیا در روانکاوی معاصر | بخش چهارم»
همدلی شفابخش
همدلی فهمیدن واقعیت سوبژکتیو بیمار، پیامدهای بالینی مستقیمی در پی دارد. برای بسیاری از بیماران ما علت اساسی رنج آنها یا حتی فقدان یک احساس منسجم از خویش در مکان و زمان، در این واقعیت نهفته است که آنها یا از ادراکات خود بیخبرند، یا به آنها اعتماد ندارند و یا با آنها تعارض دارند.
از این رو همدلی، یا تبعیت تنگاتنگ از دیدگاه بیمار به واقعیت، یک هدف اساسی بالینی شفابخش را دنبال میکند که بر اساس آن تجربه بیمار از یگانگی دیدگاه خودش به واقعیت دیگر، به مثابه تهدیدی برای خودش یا دیگران احساس نمیشود.
بخشهایی از مقالهی «روانشناسی خویشتنْ رواندرمانی حمایتی نیست.»
تحمل آنالیست
بیمار نارسیستیک تمایل دارد نسبت به خاطرهی فاکس-پس با شرم و خودتنبیهی خیلی زیاد واکنش نشان دهد. ذهنش بارها و بارها به آن لحظهی دردناک برمیگردد و تلاش میکند واقعیت آن حادثه را به صورت جادویی پاک کند. به طور همزمان بیمار احتمالاً به منظور پاک کردن خاطرهی آزاردهنده به این روش، با خشم آرزو میکند که از شر خودش خلاص شود. در تحلیل شخصیتهای نارسیستیک این لحظات بسیار مهماند. آنها برای بازگو کردن تکراری این صحنههای دردناک و برای عذابی که اغلب به نظر میرسد رخدادی بی اهمیت است که بر آنها گذشته، تحمل آنالیست را میخواهند.
برای دورههای طولانی آنالیست باید در عدم تعادل روانی ایجاد شده به خاطر آنچه که مراجع از آن رنج میکشد، مشارکت همدلانه داشته باشد، او باید برای خجالت دردناکی که بیمار کشیده و برای خشم او از اینکه آن عملی که رخ داده است قابل خنثی شدن نیست، فهم و درک خود را نشان بدهد. سپس کم کم میتوان به پویایی موقعیت نزدیک شد و مجدد با واژههای پذیرا آرزوی بیمار برای تحسین شدن و نقش مزاحم بزرگمنشی و نمایشگری کودکیاش را شناسایی کرد. بزرگمنشی و نمایشگری کودکی نباید محکوم شوند. از یک طرف، آنالیست باید به بیمار نشان دهد که چطور مداخلهی تقاضاهای تعدیل نشده کودکیاش اینجا باعث خجالت واقعی او میشود و البته از طرفی دیگر، همانطور که در زمینهی بازسازیهای ژنتیک درمانگر به صورت همدلانه عمل میکند در اینجا نیز باید پذیرشی دلسوزانه در خصوص برحق بودن این تلاشها وجود داشته باشد.
بخشهایی از مقالهی «وضعیتهای تروماتیک در بیماران نارسیسیستیک»