رابطهی اُبژهای چیست؟
رابطهی اُبژهای [Object-Relation(ship)]
استفاده از این عبارت در روانکاوی امروزی به عنوان نامی برای نوع رابطهی سوژه با دنیای او، بسیار متداول است؛ این رابطه، حاصلجمع یک سازمان شخصیت خاص، درک اُبژههایی که تا حدی فانتزیسازی شدهاند، و انواع خاصی از دفاع است.
نهتنها میتوانیم دربارهی روابط اُبژهای یک سوژهی خاص صحبت کنیم، بلکه میتوانیم دربارهی انواع روابط اُبژهای با ارجاع به بخشهایی از رشد (مثلاً یک رابطهی اُبژهای دهانی) یا آسیبشناسی روانی (مثلاً یک رابطهی اُبژهای مالیخولیایی) صحبت کنیم.
اصطلاح «رابطهی اُبژهای» گهگاه در نوشتههای فروید دیده میشود (۱)، به همین خاطر ادعایی که گاهی مطرح میشود مبنی بر اینکه او با این اصطلاح ناآشنا بوده، اشتباه است. با این حال تردیدی نیست که این ایده در طرح مفهومی فروید هیچ نقشی ندارد.
اما از دههی ۱۹۳۰ مفهوم رابطهی اُبژهای به تدریج چنان اهمیتی در متون روانکاوی پیدا کرد که امروزه پارامتر نظری اصلی برای بسیاری از نویسندگان است. همچنان که دنیل لاگاش[۱] چندین بار تأکید کرده است، این رشد بخشی از جنبش ایدههایی است که محدود به روانکاوی نیستند: تمایل به در نظر نگرفتن ارگانیسم در جداسازی، بلکه لحاظ کردن آن در تعامل با پیرامون خود (۲). مایکل بلنت[۲] معتقد است که در روانکاوی بین یک تکنیک بر اساس ارتباط، بر اساس روابط فرد به فرد، و نظریهای که هنوز -به گفتهی ریکمن- یک «روانشناسی یکنفره[۳]» است شکاف وجود دارد. از نظر بلنت، که از ۱۹۳۵ اصرار داشت به رشد روابط اُبژهای بیشتر توجه شود، تمام اصطلاحات و مفاهیم روانکاوانه به جز «اُبژه» و «رابطهی اُبژهای» تنها به یک فرد اشاره دارند (۳). در همین راستا رنه اشپیتز[۴] هم اشاره کرده است که صرف نظر از بخشی در سه مقاله در باب نظریهی سکسوالیته[۵] (1905d) که به روابط مشترک بین مادر و فرزند میپردازد، فروید اُبژهی لیبیدویی را صرفاً از نقطه نظر سوژه میبیند (نیروگذاری روانی[۶]، انتخاب اُبژه) (۴).
رابطهی اُبژهای [Object-Relation(ship)]
استفاده از این عبارت در روانکاوی امروزی به عنوان نامی برای نوع رابطهی سوژه با دنیای او، بسیار متداول است؛ این رابطه، حاصلجمع یک سازمان شخصیت خاص، درک اُبژههایی که تا حدی فانتزیسازی شدهاند، و انواع خاصی از دفاع است.
نهتنها میتوانیم دربارهی روابط اُبژهای یک سوژهی خاص صحبت کنیم، بلکه میتوانیم دربارهی انواع روابط اُبژهای با ارجاع به بخشهایی از رشد (مثلاً یک رابطهی اُبژهای دهانی) یا آسیبشناسی روانی (مثلاً یک رابطهی اُبژهای مالیخولیایی) صحبت کنیم.
اصطلاح «رابطهی اُبژهای» گهگاه در نوشتههای فروید دیده میشود (۱)، به همین خاطر ادعایی که گاهی مطرح میشود مبنی بر اینکه او با این اصطلاح ناآشنا بوده، اشتباه است. با این حال تردیدی نیست که این ایده در طرح مفهومی فروید هیچ نقشی ندارد.
اما از دههی ۱۹۳۰ مفهوم رابطهی اُبژهای به تدریج چنان اهمیتی در متون روانکاوی پیدا کرد که امروزه پارامتر نظری اصلی برای بسیاری از نویسندگان است. همچنان که دنیل لاگاش[۱] چندین بار تأکید کرده است، این رشد بخشی از جنبش ایدههایی است که محدود به روانکاوی نیستند: تمایل به در نظر نگرفتن ارگانیسم در جداسازی، بلکه لحاظ کردن آن در تعامل با پیرامون خود (۲). مایکل بلنت[۲] معتقد است که در روانکاوی بین یک تکنیک بر اساس ارتباط، بر اساس روابط فرد به فرد، و نظریهای که هنوز -به گفتهی ریکمن- یک «روانشناسی یکنفره[۳]» است شکاف وجود دارد. از نظر بلنت، که از ۱۹۳۵ اصرار داشت به رشد روابط اُبژهای بیشتر توجه شود، تمام اصطلاحات و مفاهیم روانکاوانه به جز «اُبژه» و «رابطهی اُبژهای» تنها به یک فرد اشاره دارند (۳). در همین راستا رنه اشپیتز[۴] هم اشاره کرده است که صرف نظر از بخشی در سه مقاله در باب نظریهی سکسوالیته[۵] (1905d) که به روابط مشترک بین مادر و فرزند میپردازد، فروید اُبژهی لیبیدویی را صرفاً از نقطه نظر سوژه میبیند (نیروگذاری روانی[۶]، انتخاب اُبژه) (۴ . . .