نارسیسیزم
نارسیسیزم [Narcissism] عشق فرد نسبت به تصویر خود، با ارجاع به افسانهی نارسیس[1]. I. عبارت…
دفاع [Defence]
گروهی از اعمال که هدف آنها کاهش و حذف هرگونه تغییری است که یکپارچگی و ثبات فرد زیست-روانشناختی[۱] را در معرض خطر قرار میدهد. از آنجایی که ایگو[۲] واسطهای است که این ثبات را مجسم میسازد و برای حفظ آن تلاش میکند، میتوان آن را هم بهعنوان پایه[۳] و هم عامل[۴] این عملیات تلقی کرد.
به طور کلی، جهتگیری دفاع به سمت تحریک[۵] درونی (غریزه) معطوف است؛ در عمل، کنش آن شامل تمام بازنماییهایی[۶] (خاطرات، فانتزیها) که این تحریک به آنها وابسته است؛ و هرگونه شرایطی که بهدلیل ناسازگاری با تعادل فرد برای ایگو ناخوشایند است، و به حدی است که در معرض القای تحریک قرار میگیرد، میشود. عواطف[۷] ناخوشایند که به عنوان انگیزه[۸] یا سیگنال[۹] دفاع عمل میکنند نیز ممکن است تبدیل به اُبژهی آن شوند.
فرآیند دفاعی به صورت عینی از طریق مکانیسمهای دفاعی که کم و بیش با ایگو ادغام شدهاند، بیان میشود.
دفاع توسط اُبژهی نهایی آن –غریزه– آشکار شده و تراوش پیدا میکند و در نتیجه، اغلب اوقات جنبهی وسواسی پیدا میکند و حداقل تا حدی بهشیوهی ناخودآگاه عمل میکند.
فروید هنگام پرداختن به مسئلهی هیستری، و کمی بعد در مورد تمام رواننژندیها[۱۰]، با مطرح کردن مفهوم دفاع، تفکر اولیهی خود دربارهی حیات ذهنی را در مقابل دیدگاههای معاصرین خود ارائه کرد. کتاب مطالعاتی در باب هیستری (۱۸۹۵d) تمام پیچیدگیهای روابط بین دفاع و ایگو را که مسئول آن است، به نمایش میگذارد. مقصود از ایگو، بخشی از شخصیت است که آزادی را از اَشکال مختلف اختلال – مثلاً از تعارضهای بین تمایلات متناقض میجوید. همچنین «گروهی از ایدهها» است که با ایدهای که با خودش «ناسازگار» پنداشته شود در تضاد است؛ نشانهی این ناسازگاری، یک عاطفهی ناخوشایند است. و در نهایت، عامل عملکرد دفاعی است («ایگو» را ببینید). فروید در آثاری که در آنها مفهوم نوروسایکوز[۱۱] دفاعی را میپروراند، همواره بر مفهوم ناسازگاری یک ایده با ایگو تأکید دارد؛ شکلهای مختلف دفاع، مطابق با شیوههای مختلفی که به آن ایده پرداخته میشود دیده میشوند، به ویژه تا جایی که این رویهها از جدایی ایده از عاطفهای که در ابتدا به آن متصل بود استفاده میکنند. در عین حال این مسئله به ذهن خطور میکند که فروید خیلی زود نوروسایکوزهای دفاعی را در مقابل رواننژندیهای کنونی[۱۲] قرار داد، در این گروه از رواننژندیها افزایش غیرقابلتحمل تنش درونی به دلیل تحریک جنسی تخلیه نشده، راه خروج خود را به صورت نشانههای بدنی مختلف پیدا میکند. نکتهی قابل توجه این است که فروید از مطرح کردن دفاع در مورد رواننژندیهای کنونی خودداری میکند، علیرغم اینکه رواننژندیهای کنونی متضمن نوعی محافظت از خود از طرف ارگانیسم، و تلاش برای بازیابی یک تعادل مطمئن هستند. دفاع از زمانی که کشف شد، به طور ضمنی از سایر اقداماتی که ارگانیسم برای جلوگیری از افزایش هرگونه تنش انجام میدهد، تمایز داده شد.
فروید همزمان با اینکه سعی داشت ابعاد مختلف فرآیند دفاعی را مطابق با بیماریهای ذهنی مختلف مشخص کند، و هنگامی که تجربهی بالینی او، او را –در کتاب مطالعاتی در باب هیستری– قادر میساخت تا گزارش دقیقتری از مراحل این فرآیند ارائه کند (پیدایش دوبارهی عواطف ناخوشایندی که به عنوان انگیزهی دفاع عمل کردهاند، لایهبندی مقاومتها، طبقهبندی محتواهای بیماریزا، و غیره) تلاش میکرد تا یک الگوی دفاعی فرا-روانشناختی[۱۳] نیز بسازد. این نظریه ناشی از آغاز تمایزی است که فروید همیشه مدعی آن بود: تمایز بین تحریکهای خارجی که گزیر از آنها امکانپذیر است یا یک مکانیسم بازدارنده با هدف پالایش آنها در برابرشان ایجاد شده است. از یک طرف، تحریکهای درونی که گریز از آنها ممکن نیست از طرف دیگر، در پاسخ درونی به این پرخاش –به عبارت دیگر، در مقابل غریزه– است که رویههای دفاعی مختلف برانگیخته میشوند. کتاب «پروژهای برای یک روانشناسی علمی» (۱۹۵۰a [1895]) به دو شیوه به مشکل دفاع میپردازد:
الف. فروید منشأ چیزی را که «دفاع بدوی[۱۴]» مینامد، در یک «تجربهی درد» میجوید، درست همانطور که الگوی تمایل و منع آن توسط ایگو را در یک «تجربهی ارضا» یافته بود. هرچند این مفهوم به همان صراحتی که در تجربهی ارضا مشخص است، در خود «پروژه» مشخص نیست. (α)
ب. فروید تلاش میکند فرم آسیبزای[۱۵] دفاع را از فرم عادی آن متمایز کند. فرم عادی در صورت بهبود از یک تجربهی آزاردهنده[۱۶] رخ میدهد؛ در دفاع عادی، ایگو باید قادر به منع ناخوشایندی تجربهی اولیه بهوسیلهی «نیروگذاریهای جانبی[۱۷]» باشد: «اگر نیروگذاری حافظه تکرار شود، ناخوشایندی[۱۸] نیز تکرار میشود، اما تسهیلسازیهای ایگو نیز از قبل وجود دارند؛ تجربه نشان میدهد که دفعهی دوم، آزادسازی [ناخوشایندی] کمتر است، تا اینکه بعد از تکرارهای بیشتر، آنقدر کم میشود تا به شدت یک سیگنال قابل قبول برای ایگو برسد» (۱a).
این نوع دفاع، ایگو را قادر میسازد تا از خطرِ در هم شکستن یا نفوذ توسط فرآیند بدوی[۱۹] اجتناب کند؛ از طرف دیگر، در دفاع آسیبزا دقیقاً همین اتفاق میافتد. همانطور که میدانیم، فروید معتقد است این عملکرد اخیر صرفاً به عنوان پیامد یک صحنهی جنسی عمل میکند که در آن لحظه موجب برانگیختن دفاع عادی نشده است اما زمانی که خاطرهی آن دوباره فعال شود، باعث ایجاد تحریک از درون میشود. «توجه [معمولاً] به سمت ادراکی[۲۰] معطوف میشود، که به طور معمول باعث آزادسازی ناخوشایندی میشوند. [با این حال، چیزی که در اینجا پدیدار شده است] درکی جز یک خاطره نیست، که به طور غیرمنتظرهای ناخوشایندی را آزاد میکند، و ایگو این را بسیار دیر متوجه میشود» (۱b). که این نکته را توجیه میکند که «یک پردازش ایگو[۲۱] پیامدهایی به دنبال دارد که ما تنها با فرآیندهای بدوی به آنها عادت کردهایم.» (۱c).
در نتیجه دفاع آسیبزا مشروط به القای یک تحریک با منشأ درونی است که ناخوشایندی به همراه داشته باشد، و هیچ رویهی دفاعی علیه آن یاد گرفته نشده باشد. بنابراین شدت عاطفه فینفسه موجب ایفای نقش آن نمیشود، بلکه شرایط کاملاً خاصی را میطلبد که نه در یک درک آزاردهنده و نه حتی در یادآوری چنین درکی، دیده نمیشود. برای فروید، این شرایط فقط در حوزهی جنسی برآورده میشوند.
***
هرچقدر هم اختلاف بین ابعاد مختلف فرآیند دفاعی در هیستری، رواننژندی وسواسی[۲۲]، پارانویا و غیره زیاد باشد، ایگو و غریزه همواره دو قطب متعارض هستند: ایگو در برابر تهدید درونی به دنبال دفاع از خود است. این مفهوم، که بر اساس تجربهی بالینی همیشه معتبر تلقی میشود، یک مشکل نظری را مطرح میکند که هیچگاه از توجه فروید دور نبود: بر چه اساس تصور میشود که میتوان تخلیهی غریزی را، که طبق تعریف برای کسب لذت مورد استفاده قرار میگیرد، به عنوان یک ناخوشایندی یا تهدید ناخوشایندی برای یک عملکرد دفاعی تلقی کرد؟ درست است که تنوع مکاننگاری[۲۳] دستگاه روانی راه را برای این نظریه باز میکند که چیزی که برای یک سیستم خوشایند است برای دیگری (یعنی ایگو) ناخوشایند است، اما این تقسیم وظایف همچنان یک سوال را بیپاسخ میگذارد: دقیقاً چه چیزی باعث میشود برخی خواستههای غریزی در تقابل با ایگو قرار گیرند؟ فروید در همان سطرهایی که دفاع پدیدار میشود یک راه حل نظری را رد میکند «… در مواردی که تنش ایجادشده به دلیل عدم ارضای یک تکانهی غریزی به میزان غیرقابلتحملی افزایش پیدا میکند» (۲). به عنوان مثال، عطش ارضانشده واپسرانده نمیشود؛ «شیوههای دفاعی» که ارگانیسم برای مقابله با این نوع خطر دارد، هرچه باشند قطعاً آنطور که در روان-کاوی مشخص شده است، کاری با دفاع ندارند. و نمیتوان دفاع را به طور کامل با هومئوستاز ارگانیسم[۲۴] توجیه کرد.
پس مبنای نهایی دفاع ایگو چیست؟ چرا ایگو یک تکانهی غریزی خاص را ناخوشایند تجربه میکند؟ این یک پرسش بنیادین در روان-کاوی است و پاسخهای مختلفی به آن داده میشود که لزوماً دو به دو ناسازگار نیستند. تمایز اولیه غالباً با توجه به منبع بنیادین خطری که از ارضای غریزه قابل تفکیک نیست، انجام میشود: ممکن است خود غریزه برای ایگو خطرناک پنداشته شده، و کاملاً به عنوان یک حمله از درون تلقی شود. همچنین میتوان در آخرین برآورد، کل خطر را به روابط فرد با جهان بیرون نسبت داد: از این نظر، غریزه صرفاً به خاطر آسیب واقعی که ارضای آن ممکن است به همراه داشته باشد خطرناک است. به عنوان مثال همین حالت اخیر است که به نظریهی پذیرفتهشده توسط فروید در کتاب «بازداریها، علائم و اضطراب[۲۵] (۱۹۲۶d)، به ویژه تفسیر تازهی او از فوبیا، شکل میدهد؛ بنابراین او «اضطراب واقعگرایانه» (Realangst) را به یک وضعیت ویژه ارتقا میدهد و –با رساندن این گرایش به حد غائی خود– اضطراب رواننژندی، یا اضطراب در مواجهه با غریزه را به صورت کاملاً مبدل[۲۶] درمان میکند.»
اگر به شیوهای که ایگو درک میکند به مشکل نگاه کنیم، راه حل معمولاً با حالتی که بر عملکرد آن به عنوان عامل واقعیت و نمایندهی اصل واقعیت تأکید میشود؛ یا زمانی که تأکید اصلی روی «اجبار به ترکیب» است؛ یا ایگو به عنوان یک گشتالت[۲۷] – نوعی رونوشت درونسوژهای[۲۸] از ارگانیسم– که مثل ارگانیسم بر اساس اصل هومئوستاز مهار میشود، تفاوت خواهد داشت. در نهایت، از منظر داینامیک، توجیه کردن دشواریهای ناشی از ناخوشایندیِ دارای منشأ غریزی، نه تنها با قرار دادن همستیزی[۲۹] بین غرایز و عامل ایگو، بلکه بین دو نوع غریزه با اهداف مختلف، وسوسهبرانگیز است. فروید در سالهای ۱۹۱۵-۱۹۱۰ هنگامی که بین غرایز جنسی و غرایز محافظت از خود یا غرایز ایگو تقابل ایجاد کرد، چنین مسیری را در پیش گرفت. البته باید در نظریهی نهایی او این دو نوع غریزهی مخالف، با تناقض بین غرایز مرگ و زندگی جایگزین میشد – تناقضی که دیگر به طور مستقیم با طرز قرارگیری نیروها در داینامیک تعارض، مطابقت نداشت.
***
خود واژهی «دفاع»، بهویژه زمانی که در معنای مطلق خود به کار میرود، پر از ابهام است و نیاز به معرفی تفاوتهای فکری[۳۰] دارد. این واژه به طور ضمنی هم بر عمل دفاع –به معنای مبارزه برای محافظت از چیزی– و هم بر دفاع از خود دلالت دارد. بنابراین میتوان برای تمایز بین پارامترهای مختلف دفاع، حتی اگر تا حدی با هم همسانی داشته باشند، از آن استفاده کرد. به عبارت دیگر، پایهی دفاع: «فضای روانی» که تهدید شده است؛ عامل دفاع: هرچیزی که پشتیبان عمل دفاعی باشد؛ هدف دفاع: یک نمونهی آن میتواند تمایل به حفظ و برقراری مجدد یکپارچگی و ثبات ایگو، و اجتناب از تمام فاکتورهای مزاحمی که مستعد تغییر به ناخوشایندی ذهنی هستند باشد؛ انگیزههای دفاع: هرچیزی که خبر از وجود خطر میدهد و فرآیند دفاعی را به حرکت میاندازد (عواطفی که کارکرد آنها به سیگنال تقلیل یافته است، اضطراب به عنوان سیگنال)؛ و مکانیسمهای دفاع.
نکتهی پایانی: تمایز بین دفاع در معنای واقعاً استراتژیکی که در روان-کاوی پیدا کرده است، و ممانعت[۳۱]، به ویژه در معنایی که در زمینهی عقدهی اُدیپ دارد، بر اختلافی تأکید میکند که بین دو سطح از ساختار دستگاه روانی و ساختار بنیادیترین تمایلات و فانتزیها وجود دارد؛ مسئلهی شکلبندی[۳۲] این دو سطح در درمان نظری و عملی روان-کاوی همچنان باز باقی میماند.
(α) نظریهی «تجربهی درد» که در تضاد کامل با تجربهی ارضا قرار داده میشود، از ابتدا متناقض است، چرا دستگاه عصبی باید یک درد را – که به معنای افزایش هزینه است – تا جایی تکرار کند که دچار توهم آن شود، حال آنکه وظیفهی این دستگاه دقیقاً اجتناب از افزایش هرگونه تنشی است؟ اگر بخشهای متعددی از آثار فروید را که در آنها به بررسی مسئلهی اقتصادی درد میپردازد مورد بررسی قرار دهیم، این تناقض قابل توجیه است. از دیدگاه ما، چنین بررسیهایی نشان میدهد که درد فیزیکی، بهعنوان ناقض حریم بدن، باید به عنوان یک الگو از پرخاش درونی که غریزه برای ایگو ایجاد میکند، پنداشته شود. بنابراین «تجربهی درد» نباید بهعنوان تکرار توهمیِ یک درد واقعی تصور شود، بلکه باید با احیای تجربهای که ممکن است به خودی خود دردناک نبوده باشد، به عنوان پیدایش «دردی» تلقی شود که از منظر ایگو، اضطراب از آن درد تشکیل میشود.
این نوشته با عنوان «Defence» در کتاب «زبان روانکاوی» نوشتهی لاپلانش و پونتالیس ارائه شده و در تاریخ ۱۱ مهر ۹۹ توسط تیم ترجمهی تداعی ترجمه و در بخش دانشنامهی روانکاوی سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Bio-psychological
[۲] Ego
[۳] Stake
[۴] Agent
[۵] Excitation
[۶] Representations
[۷] Affects
[۸] Motive
[۹] Signal
[۱۰] Psychoneuroses
[۱۱] Neuro-psychosis
[۱۲] Actual neuroses
[۱۳] Metapsychological
[۱۴] Primary defence
[۱۵] Pathological
[۱۶] Distressing
[۱۷] Side-cathexes
[۱۸] Unpleasure
[۱۹] Primary process
[۲۰] Perceptions
[۲۱] Ego-process
[۲۲] Obsessional neurosis
[۲۳] Topographical diversification
[۲۴] Homeostasis of the Organism
[۲۵] Inhibitions, Symptoms and Anxiety
[۲۶] Derivative
[۲۷] Gestalt
[۲۸] Intrasubjective
[۲۹] Antagonism
[۳۰] Notional
[۳۱] Prohibition
[۳۲] Articulation