عقدهی اُدیپ
عقدهی اُدیپ [Oedipus Complex] گروه سازمانیافتهای از تمایلات عاشقانه و خصمانه که کودک نسبت به…
نارسیسیزم [Narcissism]
عشق فرد نسبت به تصویر خود، با ارجاع به افسانهی نارسیس[۱].
کشف نارسیسیزم موجب شد که فروید –در مورد بالینی شربر[۴] (۱۹۱۱c)– در رشد جنسی مرحلهای را بین خودانگیزی[۵] و عشق به اُبژه قرار دهد. سوژه «با قرار دادن خود، بدن خود، به عنوان اُبژهی خود آغاز میکند» (۲) که اولین یگانهسازی[۶] غرایز جنسی را امکانپذیر میسازد. این دیدگاه دوباره در کتاب توتم و تابو[۷] (۱۳-۱۹۱۲) مطرح میشود.
به این طریق –با در نظر داشتن رویکردی که مبنای آن انرژی است و ادعای استمرار نیروگذاری لیبیدویی ایگو را دارد– به تعریف ساختاری نارسیسیزم میرسیم: اکنون نارسیسیزم به جای اینکه بهعنوان یک مرحلهی رشدی ظاهر شود، بهعنوان سدی از لیبیدو ظاهر میشود که هیچ نیروگذاری اُبژهای نمیتواند به طور کامل بر آن غلبه کند.
III. این فرآیند برداشتن نیروی روانی از اُبژه و برگرداندن آن به سوژه در سال ۱۹۰۸ توسط کارل آبراهام[۱۱] که به مثال جنون زودرس[۱۲] رسیده بود، شناخته شد: «مشخصهی روانی-جنسی جنون زودرس، بازگشت بیمار به خودانگیزی است […]. بیمار روانی کل لیبیدویی را که فرد سالم به تمام اُبژههای جاندار و بیجان پیرامون خود انتقال میدهد، به خودش بهعنوان تنها اُبژهی جنسی منتقل میکند» (۵). فروید این ایدههای آبراهام را که «در روان-کاوی مورد پذیرش بودند و مبنای نگرش ما نسبت سایکوزها قرار گرفتهاند» پذیرفت (۶). اما این ایده را –که تمایز بین نارسیسیزم و خودتحرکی را تسهیل میکند– افزود که ایگو از ابتدا به عنوان یک واحد وجود ندارد، و اینکه باید «یک کنش روانی جدید» اتفاق بیفتد تا نارسیسیزم پدید آید (۳c).
اگر قرار است بین حالتی که غرایز جنسی با هرج و مرج و مستقل از یکدیگر به ارضا میرسند از یک طرف، و از طرف دیگر نارسیسیزم که در آن ایگو کاملاً بهعنوان اُبژهی عشق پنداشته میشود تمایز قائل شویم، پس لاجرم باید دورهی سلطهگری نارسیسیزم کودکی را با لحظات تکوینی ایگو انطباق دهیم.
نظریهی روان-کاوی در این باره قدری ضد و نقیض است. از منظر ژنتیک، پایهگذاری ایگو را میتوان تشکیل یک واحد روانی به موازات تشکیل طرحوارهی بدنی تصور کرد. همچنین ممکن است اینگونه پنداشته شود که سوژه با کسب تصویری از خود بر مبنای مدل تدارکدیده شده توسط فرد دیگر موجب تسریع این یگانهسازی میشود – این تصویر خود ایگو است. در این صورت نارسیسیزم در قالب شیفتگی عاشقانهی سوژه نسبت به این تصویر ظاهر میشود. ژاک لاکان این لحظهی ابتدایی در تشکیل ایگو را به تجربهی اساساً نارسیسیستیکی که مرحلهی آینهای[۱۳] مینامد، ارتباط داده است. از این منظر، با تشکیل ایگو به دلیل همانندسازی با دیگری، نارسیسیزم –و حتی «نارسیسیزم بدوی»– دیگر نه بهعنوان یک حالت مستقل از رابطهی درونذهنی، بلکه بهعنوان درونیسازی یک رابطه دیده میشود. شکی نیست که این رویکرد با مفهوم نارسیسیزم پیشنهادشده در کتابی مثل «ماتم و مالیخولیا» (۱۹۱۷e [1915]) که یقیناً فروید در آن چیزی بیشتر از یک «همانندسازی[۱۴] نارسیسیستیک» با اُبژه نمیبیند، هماهنگی دارد (۸).
اگرچه با ظهور نظریهی دوم دستگاه روانی در زمانی که فروید به تضاد مطلق بین یک حالت نارسیسیستیک ابتدایی (بدون اُبژه) و روابط اُبژهای رسیده بود، این نگرش کمرنگ میشود. مشخصهی این حالت بدوی که حالا نارسیسیزم بدوی[۱۵] خوانده میشود، فقدان کامل هرگونه رابطه با دنیای بیرون، و عدم تمایز بین ایگو و اید[۱۶] است؛ وجود درون-رحِمی[۱۷] نمونهی اولیهی آن تلقی میشود، در حالی که خواب یک تقلید کموبیش موفق از آن الگوی آرمانی پنداشته میشود (۹).
با این همه، ایدهی همزمانی نارسیسیزم با تشکیل ایگو از طریق همانندسازی با فرد دیگر همچنان ادامه مییابد. اکنون به جای نارسیسیزم «اولیه»، به عنوان نارسیسیزم «ثانویه» شناخته میشود: «لیبیدویی که به علت همانندسازیها در ایگو جریان پیدا میکند […] سبب بروز نارسیسیزم ثانویهی خود میشود» (۱۰a). «در نتیجه نارسیسیزم ایگو یک نارسیسیزم ثانویه است که از اُبژهها پس گرفته شده است» (۱۰b).
این اصلاح عمیق دیدگاههای فروید در وهلهی اول با معرفی مفهوم اید به عنوان یک عامل[۱۸] مجزا از سایر عوامل مشتقشده در فرآیند تمایز؛ ثانیاً با تکوین مفهوم ایگو که روی نقش انطباقی خود بهعنوان عامل تمایزیافته، به اندازهی همانندسازیهایی که محصول آنهاست تأکید دارد؛ و در نهایت با کمرنگ شدن تمایز بین خودانگیزی و نارسیسیزم، همبستگی دارد. اگر این خط فکری را کلمه به کلمه دنبال کنیم با دو ریسک مواجه میشویم. اول، با ادعای اینکه نوزاد هیچ خروجی ادراکی به دنیای بیرونی ندارد، ممکن است در تقابل با تجربه قرار بگیریم. دوم اینکه ممکن است دوباره –به سادهلوحانهترین شکل– راه را برای نسخهی سفسطهآمیز آرمانگرایی باز کنیم که با بیان شدن به زبان «زیستی» بیشتر انگشتنما شد: چطور قرار است انتقال از یک واحد که در خود حبس شده است به یک کشف اُبژهی پیشرونده را به تصویر بکشیم؟
(α) فروید کتاب «در باب نارسیسیزم: یک مقدمهی کوتاه» (۱۹۱۴c) را با بیان این نکته آغاز میکند که عبارت نارسیسیزم را از Paul Nacke که (در سال ۱۸۹۹) از آن برای توصیف یک انحراف استفاده کرد وام گرفته است. هرچند این اظهاریه در یادداشتی که سال ۱۹۲۰ به «سه رساله در باب نظریهی میل جنسی» (۱۹۰۵d) اضافه شد، تصحیح گردید. حالا فروید ادعا کرد که باید معرفی این اصطلاح را به Havelock Ellis نسبت دهیم (۱b). حقیقت امر این است که Nacke واژهی واقعی Narzissmus را ابداع کرد، اما در ضمن نظر دادن دربارهی دیدگاههای Ellis این کار را انجام داد؛ این Ellis بود که اولین بار در کتاب خودانگیزی، یک مطالعهی روانشناختی (۱۸۹۸) از افسانهی نارسیس برای توصیف یک مورد رفتار انحرافی کمک گرفت.
این نوشته با عنوان «Narcissism» در کتاب «زبان روانکاوی» نوشتهی لاپلانش و پونتالیس ارائه شده و در تاریخ ۲۹ تیر ۹۹ توسط تیم ترجمهی تداعی ترجمه و در بخش دانشنامهی روانکاوی سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Narcissus
[۲] Narcissism
[۳] Object-choice
[۴] Schreber case
[۵] Auto-erotism
[۶] Unification
[۷] Totem and Taboo
[۸] Libidinal cathexes
[۹] Psychosis
[۱۰] Neurosis
[۱۱] Karl Abraham
[۱۲] Dementia praecox
[۱۳] Mirror stage
[۱۴] Identification
[۱۵] Primary narcissism
[۱۶] Id
[۱۷] Intra-uterine
[۱۸] Agency