
اختگی

عقدهی اختگی [Castration Complex]
عقدهای که تمرکز آن روی فانتزی اختگی است که در پاسخ به حیرت[۱] کودک دربارهی تفاوت آناتومیک جنسهای مختلف (وجود یا فقدان آلت[۲]) ایجاد میشود: کودک این تفاوت را به این حقیقت نسبت میدهد که آلت دخترها بریده شده است.
ساختار و پیامدهای عقدهی اختگی در پسر و دختر متفاوت است. پسر از اختگی میترسد، و آن را به صورت یک تهدید پدرانه میبیند که در پاسخ به فعالیتهای جنسی او اجرا میشود؛ حاصل این امر برای او، اضطراب اختگی[۳] شدید است. در دختر، فقدان آلت به صورت یک رنج اشتباه تجربه میشود که برای جبران یا درمان، اقدام به انکار آن میکند.
عقدهی اختگی ارتباط تنگاتنگی به عقدهی اُدیپ[۴] و به طور خاص با کارکرد بازدارنده و هنجاری آن دارد.
تحلیل «هانس کوچولو»[۵] نقش تعیینکنندهای در کشف عقدهی اختگی توسط فروید داشت (α).
این عقده اولین بار در سال ۱۹۰۸ مطرح شد؛ با «نظریهی جنسی کودکان[۶]» در ارتباط بود که چون آلت را به تمام انسانها نسبت میدهد، تفاوت آناتومیک بین جنسها را فقط میتواند با اختگی توجیه کند. با اینکه فروید در این مقطع ادعا نکرد این عقده همگانی است، به نظر میرسد به صورت ضمنی چنین فرضی داشته است. عقدهی اختگی با تقدم آلت در هر دو جنس توجیه میشود و به اهمیت نارسیسیستیک آن نیز اشارهای شده است: «… در کودکی آلت مهمترین ناحیهی شهوتزا[۷] و اُبژهی اصلی خود-تحریکی[۸] است؛ و برآورد پسر از ارزش آن منطقاً در ناتوانی او برای تصور فردی مانند خودش که این جزء ضروری را ندارد، بازتاب مییابد» (۱).
از این جا به بعد در آثار فروید فانتزی اختگی از طریق نمادهای مختلفی قابل تشخیص است: اُبژهی تهدیدشده را میتوان جایگزین کرد (نابینایی اُدیپ، کشیدن دندان و غیره)؛ کنش[۹] را میتوان با انواع دیگر حملات به تمامیت بدن (تصادفات، سیفیلیس، عملهای جراحی) یا حتی ذهن (جنون[۱۰] ناشی از خودارضایی) جایگزین یا تحریف کرد؛ و عامل پدر جای خود را به جایگزینهای مختلفی (مثلاً حیواناتی که اضطراب موضوعات هراسانگیز[۱۱] را القا میکنند) میدهد. عقدهی اختگی همچنین موجب پیامدهای بالینی گستردهای میشود: رشک آلت[۱۲]، تابوی بکارت، احساس حقارت و غیره؛ و ابعاد آن در تمام ساختارهای آسیبشناسی روانی، و بهطور ویژه در روانکژیهای جنسی (همجنسگرایی، یادگار پرستی[۱۳]) قابل مشاهده است (β). با وجود این، تنها پس از این زمان است فروید قدم پیش میگذارد و این عقده را به جایگاه بنیادین آن در رشد سکسوالیته دورهی کودکی در هر دو جنس نسبت میدهد، رابطهی آن با عقدهی اُدیپ را با جزئیات بیان میکند و عمومیت کامل آن را مسلّم میپندارد. این بسط نظری توسط فروید نتیجهی فرعی شناخت او از مرحلهی فالیک[۱۴] است: «در این مرحله از سازماندهی تناسلی کودکی […] نر بودن[۱۵] وجود دارد اما ماده بودن[۱۶] نه. در اینجا بین داشتن آلت تناسلی و اخته بودن تضاد وجود دارد» (۲). یگانگی این عقده در دو جنس بدون این اساس مشترک غیرقابلتصور است: اُبژهی اختگی –فالوس[۱۷]– در این مرحله برای دختر و پسر از اهمیت یکسانی برخوردار است، و مسئلهای که به وجود میآید نیز یکسان است – داشتن فالوس (به اندازه دلخواه) یا نداشتن آن، در تکتک تحلیلها با عقدهی اختگی مواجه میشویم (۳a).
دومین ویژگی نظری عقدهی اختگی، تأثیر آن روی نارسیسیزم[۱۸] است: فالوس جزء لاینفک خودانگارهی[۱۹] کودک است، بنابراین هر تهدیدی نسبت به فالوس یک خطر رادیکال برای این تصویر به حساب میآید؛ این موضوع، تأثیر تهدید را که از ترکیب دو فاکتور، یعنی تقدم فالوس و جراحت نارسیسیستیک ناشی میشود، توجیه میکند.
به صورت تجربی، دو حقیقت عینی وجود دارد که در تکوین عقدهی اختگی مطابق با گفتههای فروید نقش دارند. پیدایش عقده کاملاً وابسته به کشف[۲۰] تمایز آناتومیک بین جنسها توسط کودک است. این کشف، تهدید اختگی را که میتواند واقعی یا فانتزی باشد، واقعیت و اعتبار میبخشد. برای پسربچه، عامل اختگیْ پدر است – مرجع قدرتی که در آخرین وهله، تمام تهدیدهای ایجادشده توسط دیگران را به او نسبت میدهد. در مورد دختر وضعیت چندان روشن نیست، چرا که شاید به جای اینکه احساس کند واقعاً توسط پدر اخته شده است، حس میکند توسط مادر از آلت محروم شده است.
عقدهی اختگی نسبت به عقدهی اُدیپ نقش متفاوتی در دو جنس دارد. برای دختربچه آغازگر جستجوییست که منجر به تمایل او به آلت پدری میشود؛ در نتیجه نقطهی ورود به عقدهی اُدیپ را تشکیل میدهد. از طرف دیگر در پسر، مشخصهی بحران نهایی عقدهی اُدیپ است که در آن، روی اُبژهی پدری کودک اثر بازدارندگی دارد؛ برای او، اضطراب اختگی سرآغاز دورهی نهفتگی[۲۱] است و تشکیل سوپر-ایگو[۲۲] را تسریع میکند (۴).
***
در تجربیات روانکاوی دائماً به عقدهی اختگی برمیخوریم. مشکل این است که چطور میتوان وجود تقریباً همگانی آن در انسان را توجیه کرد، در حالیکه تهدیدهای واقعیای که ظاهراً از آنها ناشی میشود به هیچ عنوان همیشه آشکار نیستند (و حتی بهندرت به مرحلهی عمل میرسند!). علاوه بر این کاملاً پیداست که دختر به سهم خود نمیتواند تهدید به محروم ماندن از چیزی که آن را ندارد، چندان جدی تجربه کند. طبعاً این ابهام باعث شده است تا روانکاوها به دنبال جایگزینهایی برای تهدید اختگی باشند، چرا که پایهی محکم عقدهی اختگی در واقعیت بنا شده است. در میان متون حاصل از توسعهی نظری میتوانیم انواع رویکردهای مختلف را ببینیم.
اضطراب اختگی را میتوان در رابطه با مجموعهای از تجربیات ترومایی[۲۳] که مشخصهی آنها نیز عنصر فقدان یا جدایی از اُبژه است نیز مطرح کرد: فقدان پستان در روال شیردهی؛ از شیر گرفتن؛ اجابت مزاج. اعتبار این همانندسازی[۲۴] به وسیلهی همارزیهای نمادینی تأیید میشود که روانکاوی، بین اُبژههای جزئی[۲۵] مختلف ایجاد کرده است و سوژه[۲۶] به این طریق از آنها جدا میشود: آلت، پستان، مدفوع و حتی نوزاد هنگام زایمان. در سال ۱۹۱۷ فروید مقالهای را به طور ویژه به معادلهی آلت=مدفوع=کودک، دگرگونی امیالی که این معادله تسهیل میکند، و رابطهی آن با عقدهی اختگی و مطالبات نارسیسیزم اختصاص داد: پسربچه «نتیجه میگیرد که آلت باید یک بخش جداشدنی از بدن باشد، چیزی شبیه به مدفوع، اولین قطعه از مادهی بدنی که کودک باید آن را رها کند» (۵).
آگوست استارکه[۲۷]، در راستای همین پژوهشها، اولین کسی بود که بر تجربهی کودک شیرخواره و کنار گذاشتن سینه به عنوان نمونهی اولیهی اختگی تأکید کرد: «… یک بخش آلتمانند بدن از فرد دیگری گرفته شده و به کودک داده میشود، گویی که مال خود اوست (وضعیتی که با احساسات خوشایند در ارتباط است)، و بعد از کودک گرفته شده و موجب «درد» (Unlust) میشود» (۶a). این اختگی اولیه[۲۸] که با هربار شیردهی تکرار میشود و با گرفتن کودک از شیر به اوج میرسد، تنها تجربهی واقعی به حساب میآید که وجود همگانی عقدهی اختگی را توجیه میکند: اینطور استدلال میشود که ترک سینهی مادر، معنای غائی ناخودآگاه در پشت افکار، ترسها و تمایلاتی است که این عقده را تشکیل میدهند.
رنک[۲۹] نیز عقدهی اختگی را یک تجربهی اولیهی واقعی میپندارد. نظریهی او دربارهی اینکه جدایی از مادر در ترومای تولد، همراه با واکنشهای فیزیکی که اتفاق میافتد، نمونهای اولیه برای تمام اضطرابهای بعدی را فراهم میسازد. او اینطور نتیجه میگیرد که اضطراب اختگی –از طریق یک دنبالهی طولانی از تجربیات ترومایی– اضطراب تولد را منعکس میسازد.
فروید نگرش محتاطانهای نسبت به شیوههای مختلف پرداختن به مسئله دارد. حتی زمانی که تأیید میکند تجربیات جدایی دهانی و مقعدی «ریشههای» عقدهی اختگی هستند، باز هم از این اصل حمایت میکند که «عبارت عقدهی اختگی باید به تحریکها و پیامدهایی محدود باشد که با فقدان آلت ارتباط دارند» (۳b). منطقی است که فرض کنیم مقصود فروید در اینجا چیزی فراتر از دقت در واژگان است. او در بحث طولانی خود دربارهی نظریهی رنک در کتاب بازداریها، علائم و اضطراب (۱۹۲۶d) صریحاً بیان میکند که تمایل دارد رد پای منابع اضطراب اختگی را تا پسینترین جای ممکن دنبال کند و کارکرد مقولهی جدایی –یعنی فقدان اُبژه به صورت نارسیسیستیک– را هم در اوایل کودکی و هم در تجربیات مختلف زندگی (مثلاً در اضطراب اخلاقی که اضطراب مرتبط با جدایی از سوپر-ایگو تعبیر میشود) کشف کند. با این حال هر صفحه از کتاب بازداریها، علائم و اضطراب نشاندهندهی تمایل فروید به جدا کردن خود از استدلال رنک است، و او در این کار مشترک دائماً سعی دارد عقدهی اختگی را در معنای لغوی آن، در مرکز روان-کاوی بالینی قرار دهد.
با این حال دلایل بنیادیتری برای بیمیلی فروید نسبت به پایبندی کامل به این نوع رویکرد وجود دارد، چرا که با یکی از مطالبات نظری پایهای که در برخی از اندیشههای فرویدی دیده میشود، مغایرت دارد. یک نمونه از آن مفهوم کنش معوق[۳۰] است: این ایده با نظریهای که معتقد است برای یافتن تجربهای که بتواند عملکردی کاملاً وابسته به نمونهی اصلی داشته باشد باید بیشتر و بیشتر پژوهش کرد، ناسازگار است. اما دستهی فانتزیهای بدوی[۳۱] -که فروید عمل اختگی را در آن میگنجاند– بهترین تصویر را به نمایش میگذارد؛ هر دو واژهی این عبارت به مسئلهی مورد بحث در اینجا اشاره دارند: «فانتزی»، به این دلیل که نشان میدهد تأثیرات اختگی بدون اینکه انجام شود –و بدون اینکه حتی از سمت والدین در معرض بیان قرار گیرد– حس میشود؛ و «بدوی»، چون حاکی از این است که اختگی یکی از جنبههای عقدهی روابط میانفردی است که در آن، تمایلات جنسی انسان منشأ گرفته، ساختار خود را توسعه داده و اختصاصی میشوند – و علیرغم این حقیقت که اضطراب اختگی تنها در مرحلهی فالیک پدید میآید، این اولین تجربه از مجموعهی تجربیات اضطرابزا به حساب نمیآید. حقیقت این است که اگر عقدهی اختگی را به نظریهی پایهای –و دائماً تکرارشدهی– فرویدی دربارهی ماهیت هستهای و کارکرد ساختاری عقدهی اُدیپ ارتباط ندهیم، نمیتوانیم نقشی را که روان-کاوی به آن نسبت داده است به خوبی درک کنیم.
تناقض نظریهی فرویدی دربارهی عقدهی اختگی را میتوان به این صورت مطرح کرد (با محدود کردن خودمان به مثال پسربچه): کودک نمیتواند بر عقدهی اُدیپ فائق آید و بدون غلبه بر بحران اختگی با پدر همانندسازی کند؛ به عبارت دیگر، او باید با رد شدن تقاضای خود برای استفاده از آلت او به عنوان ابزاری برای میل به مادر، مواجه شود. عقدهی اختگی را باید بر حسب نظام فرهنگی که در آن، حق انجام یک عمل خاص همواره با یک بازدارندگی در ارتباط است، معنا کرد. «تهدید اختگی» که مهر تأییدی بر بازدارندگی در برابر محارم است، تجسم قانونی است که نظام انسانی را بنا مینهد؛ این مسئله به شکل موهومی توسط «نظریهی» مطرحشده در کتاب توتم و تابو[۳۲] (۱۳-۱۹۱۲) دربارهی پدر بدوی که با تهدید پسرش به اختگی، انحصار استفادهی جنسی از زنان رمه را برای خود نگه میدارد، نشان داده شده است.
دقیقاً به این علت که عقدهی اختگی شرط مقدّم[۳۳] و کنترلکنندهی تبادلات بین انسانی در قالب مبادلهی اُبژههای جنسی است میتواند در جنبههای مختلفی از تجربهی عینی ظاهر شود و به شیوههایی بیان شود که هم متفاوت و هم مکمل یکدیگر هستند – همانگونه که در صورتبندی پیشنهادی استارکه، که دستههای سوژه و دیگری، از دست دادن و گرفتن، را با هم تلفیق میکند:
«۱. من اخته (از نظر جنسی محروم، حقیر) هستم، باید اخته باشم.
- من یک آلت دریافت خواهم کرد (آرزو دارم دریافت کنم).
- فرد دیگری اخته شده است، باید اخته باشد (اخته خواهد شد).
- فرد دیگری یک آلت دریافت خواهد کرد (یک آلت دارد)» (۶b).
(α) تمام بخشهای مربوط به اختگی در کتاب تفسیر رویاها (۱۹۰۰a) در سال ۱۹۱۱ یا حتی نسخههای بعدتر به آن اضافه شد؛ تنها استثنای آن یک اشارهی تلویحی –که در واقع نادرست است– به اختگی کرونوس توسط زئوس است.
(β) از این منظر میتوان تصور کرد که یک بیمارینگاری (nosography) روانکاوانه، ابعاد و دگرگونیهای عقدهی اختگی را به عنوان محور اصلی چهارچوب داوری خود قرار دهد؛ پیشنهادات مطرحشده توسط فروید در آثار انتهایی او، دربارهی روانرنجوریها (۷)، یادگارپرستی و سایکوزها چنین رویکردی را تقویت میکند.
این نوشته با عنوان «Castration Complex» در کتاب «زبان روانکاوی» نوشتهی لاپلانش و پونتالیس ارائه شده و در تاریخ ۲۵ تیر ۹۹ توسط تیم ترجمهی تداعی ترجمه و در بخش دانشنامهی روانکاوی سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
پینوشت: تصویر را MAX LIEBERMANN کشیده است و مربوط است به افسانهای عبری به نام «دلیله و شمشون» که میتوانید برای اطلاع بیشتر ویکیپدیای این افسانه را بخوانید. |
[۱] Puzzlement
[۲] Penis
[۳] Castration Anxiety
[۴] Oedipus complex
[۵] Little Hans
[۶] Sexual theory of children
[۷] Erotogenic
[۸] Auto-erotic
[۹] Act
[۱۰] Madness
[۱۱] Phobic
[۱۲] Penis envy
[۱۳] Fetishism
[۱۴] Phallic
[۱۵] Maleness
[۱۶] Femaleness
[۱۷] Phallus
[۱۸] Narcissism
[۱۹] Self-image
[۲۰] Discovery
[۲۱] Latency
[۲۲] Super-ego
[۲۳] Traumatic
[۲۴] Assimilation
[۲۵] Part-objects
[۲۶] Subject
[۲۷] A. Starcke
[۲۸] Primary castration
[۲۹] Rank
[۳۰] Deferred action
[۳۱] Primal phantasies
[۳۲] Totem and Taboo
[۳۳] A priori condition